بشارت بر به کوی میفروشان
که حافظ توبه از زهد ریا کرد
حافظ به اعتبار اشعارش ارادتی به میو ساقی داشته است و میگوید:
آن شدای خواجه که در صومعه بازم بینی // کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
حافظ متفکری آزاد اندیش و زمینی بود که داشتن دم و دستگاه و بارگاه را درشان آزادگی نمیدانست. علیرغم نفرتاش از دین معاشان، بسلامتی شیخی که خانقاه ندارد ومردمی است جامش را بر میدارد و لبی تر میکند.
رطل گرانم دهای مرید خرابات // شادی شیخی که خانقاه ندارد.
حافظ از ریا و دوروئی و زورگویی متنفر بود. بدین خاطر نفرتی وصف ناپذیر از زاهد و عابد و محتسب ریا کار داشت، چون میدانست که آنان پاسداران زر و زور هستند. تو گویی او امروز با ما زندگی میکند و شاهد استبداد دینی و برای دوران ما شعر میسراید. او هم در زمان امیر مبارزی زندگی میکرد که چون خمینی حکومت را به دین فروشان و محتسبان شلاق بدست و شمشیر بدست داده بود. دو متفکر و روشنفکر آن زمان حافظ و عبید زاکانی هر چه توانستند بر ضد و علیه شیخ و فقیه و زاهد و مفتی و صوفی نوشتند و گفتند و سرودند چون آنان در دوران حاکمیت امیر مبارز بر شیراز یکه تازی میکردند. حافظ چه با درایت فهمیده بود وقتی دین و دولت یکی شوند دین ابزاری در خدمت دولت ریاکاران قرار میگیرد و نابود میگردد.
حافظ با چشمان خود میدید که چگونه دین معاشان ریاکار جامعه را به انحطاط اخلاقی کشاندهاند و میسراید:
آتش زهد ریا خرمن دین خواهد سوخت // حافظ این خرقۀ پشمینه بینداز و برو
سناریو نویسان فیلمها برای داستان خود همواره شخصیتهای منفی خلق میکنند و میسازند تا بیننده فیلم با دیدن او حدس بزند فلانی شخصیت منفی فیلم است. شخصیتهای منفی معمولا عربده کشی میکنند، سرتاپا خشن و زورگویند و صدای ظریفی ندارند، در کردار و رفتار و کلامشان خشونت و دورویی و دروغ فراوان یافت میشود. تماشا کننده چهرهای منفور از شخص منفی فیلم در ذهن خود میسازد.
حافظ هم در اشعار خود شخصیتهای منفی و ریاکار خلق میکند و میسازد و علنا اعلام میکند از آنها متنفر و گریزان است که میسراید:
دور شو از برمای واعظ و بیهوده مگوی // من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
شخصیتهای منفی شعر حافظ عبارتند از صوفی و زاهد و شیخ و فقیه و مفتی و قاضی و واعظان.
برای حافظ این شخصیتها اهل ریا و تزویر میباشند و انسانهای حق گو و صادقی نیستند. در ذهن و ضمیر آگاه و ناخودآگاه او افراد فوق الذکر مشتی شیاد و فریبکار میباشند که با شیادی میخواهند جهنم را بجای بهشت به مردم بفروشند.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند // چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.
یا
دلم از صومعه بگرفت و خرقه چالوس کجاست // دیر مغان و شراب ناب کجا
یا
زاهد چو از نماز توکاری نمیرود // هم مستی شبانه و راز و نیاز من
با شناختی که از این دکانداران دین فروش پیدا میکند به مردم توصیه مینماید به سخن آنان گوش ندهید که سخنشان عاری از حقیقت و راستی میباشد.
رموز مستی و رندی ز من بشنو نه از واعظ // که با جام و قدح هر دم ندیم ماه و پروینم
و وای که چه زیبا به کم دانان و نادانهای ناآگاه تاخته است.
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم // یا جام باده یا قصه کوتاه
حافظ به جدل با فقیه و شیخ و مفتی و واعظ و زاهد نشسته و در اشعارش از آنها موجوداتی بد و اهریمنی به نمایش میگذارد.
ملتی با داشتن حافظی که اینگونه در مورد فقیهان و مفتیها و ریاکاران دین معاش دست به افشاگری میزند و ماهیت آنان را برملا مینماید و روشنفکر تیزبین هم زمان و هم شهریش عبید زاکانی با چنین شعری تنفر خود را از این جماعت بیان میدارد:
ای شیخ سرت ز تن جدا میخواهم // جانت هدف تیر بلا میخواهم
چنین مردمی با داشتن امثال دو شاعر روشن ضمیر که آنهم هفتصد سال قبل درباره زاهدان مکار و صوفیان زهد فروش و واعظان دروغین و فقیهان ریایی و محتسبان شلاق بدست این چنین روشنگری میکنند، باز این ملت بعد از تجربه علامه مجلسی و شیخ فضل الله نوری و سید محمد بهبهانی و کاشانی، به دنبال خمینی راه میافتند و باز علیرغم تجربه ده ساله ویرانگر و خونریزی خمینی به عمله و اکره او یعنی رفسنجانی و خامنهای و سید محمد خندان و شیخ حسن کلید ساز امید میبندند و برای آنان سینه میزنند و یقه دری میکنند تا شاید از مهلکه استبداد نجاتشان دهند.
چرا چنین میشود؟
مردمی که تاریخ خود را نخوانند گرفتار مستبدان و در دام استبداد اسیر میگردند. ضربالمثل “گذشته چراغ راه آینده است” به ما میگوید از تاریخ درس عبرت و تجربه بیاموزیم تا آن را تکرار و تکرار نکنیم. بیخود که رودکی نگفتهاند:
هرکه نامخت ازگذشت روزگار // نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
حال از خودمان سوال کنیم که آیا آخوندهای با عمامه و بی عمامه مدافع نظام ولایت مطلقه فقیه و آنهم از نوع حکومتی و آنهم مدافع قانون اساسی ضد بشری جمهوری اسلامی و آنهم حامی استبداد دینی و آنهم بی وطن و شیاد میتوانند ناجی ایران و ایرانی باشند. و آیا اساساً ممکن و میسر است در چنین سیستم و ساختاری گندیده قرون وسطائی، اصلاح یا تحولی ایجاد کرد؟ قدر مسلما پاسخ برای هر انسان با شعور و آگاه به حقوق خود بی تردید نه و منفی است. هر کسی در هر لباسی باشد، وقتی گماشته و تدارکاتچی و پادو استبداد گردد (هر نوع استبدادی) بطور قطع و یقین ضد مردم و خائن به وطن و قدرت پرست میشود و میباشد.
چنین افراد و عناصری کوچکترین ارزش و اهمیتی برای جان و مال و ناموس مردم قائل نیستند.
استبداد و استبدادیان چه سلطنتی و چه دینی آن سمبل ویرانگری و جهل مرکب و عقب ماندگی ایران و ایرانیان بوده و میباشند. پس باید نابود و منهدم گردند. استبداد تاریخی ایران از دیرباز بر سه ستون پایه استوار بوده است که از زمان قاجار ستون پایه چهارمی به آنها اضافه گردیده است. این چهار ستون پایه عبارت بودهاند از: بزرگ مالکان، دستگاه سلطنت، نهاد روحانیت و بیگانگان.
محمدرضا شاه با انقلاب سفید بزرگ مالکان را منهدم کرد. انقلاب ۵۷ دستگاه سلطنت را منهدم کرد و بیگانگان را از کشور بیرون انداخت. حال مانده است روحانیت مرتجع حکومتی با ستونی شکسته و در حال فروپاشی با حمایت نیم بند بیگانگان. برای گذر و عبور از جمهوری خیانت و جنایت و فساد اسلامی و رسیدن به جامعهای حقوقمند و دمکرات باید آخرین ستون پایه استبداد تاریخی ایران یعنی روحانیت را منهدم و نابود کرد.
فراموش نکنیم هیچ ملتی بدون مبارزهای پیگیر و مستمر با نا آگاهی به آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی نرسیده است. لازمه جامعهای آزاد و مستقل آگاهی است. آگاهی به حقوق و عمل به حقوق اولین شرط رهائی از استبداد برای ایجاد جامعهای از و با شهروندان صاحب حق و حقوق میباشد. جامعه آزاد و مستقل و حقوقمند به خودی خود ایجاد نمیشود باید آن را ایجاد کرد پس پیش از هر کاری به دفاع از زندگی، از آزادی، از برابری و از کرامت و حقوق خود و هر موجود زندهای باید پرداخت.