آنچه حزب توده نگفت

شنبه, 28ام تیر, 1399
اندازه قلم متن

Hamidfarkhondeh@hotmail.com

چندی پیش “نامه مردم” ارگان مرکزی حزب توده ایران با علی خاوری دبیرکل فعلی این حزب مصاحبه‌ای انجام داد. علیرغم سوالات گوناگونی که در این مصاحبه طولانی مطرح شده بود، جای یک پرسش و پاسخ خالی بود: چرا رهبران حزب توده که بلافاصله بعد از انقلاب به ایران بازگشتند مردم ایران و هواداران خود یا دیگر نیروهای سیاسی چپ را از شرایط زندگی واقعا موجود در “سوسیالیسم واقعا موجود” مطلع نکردند؟

چند روز بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ رهبران حزب توده که اکثرا در آلمان شرقی زندگی می‌کردند به ایران بازگشتند و با توجه به تجربه کار تشکیلاتی فعالیت‌های سیاسی خود را به سرعت از سر گرفتند. در کنار مصاحبه‌ها یا گفتگوهایی که با رهبران از خارج بازگشته حزب در تحلیل‌ها، مصاحبه‌ها یا گفته‌های خود از همه چیز، از نقش پر مناقشه حزب در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، برخورد حزب با دکتر مصدق، تاریخچه حزب و حتی برخی اختلافات درون حزبی سخن گفتند، نوشتند و از سوسیالیسم واقعا موجود به رهبری اتحاد شوروی دفاع کردند، اما از شرایط زندگی در شوروی یا دیگر کشورهای میزبان چیزی نگفتند. این درحالی بود که آنها در آن زمان به احتمال زیاد تنها شاهدان ایرانی زندگی در شوروی و آلمان شرقی بودند که بعد از دو دهه زندگی در آن کشورها به ایران بازگشته بودند. آنها از واقعیت زندگی در شوروی و دیگر کشورهای اردوگاه سوسیالیسم خبر داشتند اما راز زندگی در پشت دیدار آهنین را برای خود نگه داشتند. انتقاداتی که اینجا و آنجا به کشورهای کمونیستی وارد می‌شد را به سیاق خود آن کشورها تبلیغات امپریالیسم، غرب و یا نظام سرمایه‌داری جهانی یا “عناصر ضد شوروی” و ضد کمونیسم نامیدند.

اکثر رهبران حزب توده که قبل یا بعد از کودتای ۲۸ مرداد تحت تعقیب یا فراری بودند به مسکو رفتند، اما از سال ۱۳۴۳ که روابط اقتصادی ایران و شوروی گسترش یافت، حکومت شوروی برای نشان دادن نوعی حس‌نیت به حکومت شاه، رهبران حزب توده را مجبور کرد مسکو را ترک کنند و به برلین شرقی کوچ کنند.

قبل از انقلاب تا فروپاشی شوروی یا حداقل تا مقطع سرکوب نیروهای چپ در اوایل دهه شصت که عده زیادی از آنها به شوروی پناهنده شدند، درک یا ارزیابی هواداران حزب توده و بسیاری از نیروهای چپ ایران از اتحاد جماهیر شوروی این بود که در این کشور و اکثر کشورهای اروپای شرقی شرایط مادی زندگی مردم و زیرساخت‌های آن کشورها بسیار بهتر از شرایط زندگی در ایران آن روز و کشورهای مشابه بود.

جوانان پر شور و اشتیاق چپ طرفدار شوروی گرچه در آن دوران به دمکراسی اهمیت نمی‌دادند، اما به برابری و امکانات مادی جامعه سوسیالیستی اهمیت می‌دادند و بخشی از آنها این جوامع را الگوی خود محسوب می‌کردند. آنها اگر از آزادی رقبای سیاسی خود دفاع نمی‌کردند، اما آزادی را برای خود، رفقای خویش و همفکران و طیف سیاسی خود می‌خواستند. حال تصور کنید این طرفداران پر شور حزب توده و دیگر نیروهای چپ که کم‌وبیش هوادار شوروی بودند مطلع می‌شدند که در کشور شوراها برخلاف بمباران تبلیغاتی که از سوی انجمن فرهنگی ایران و شوروی از جمله مجله تبلیغاتی “اخبار” صورت می‌گرفت و یا از رادیو مسکو پخش می‌شد، سطح اقتصادی و امکانات مادی مردم و زیرساخت‌ها در بسیاری موارد پایین‌تر از ایران است. تصور کنید این هواداران پر شور و عشق کشور شوراها یا حداقل تا حدی علاقمند به این کشور باخبر می‌شدند که در آنجا آزادی‌های سیاسی یا آزادی رفت و آمد حتی برای همه کمونیست‌ها هم وجود ندارد. فرض کنید مطلع می‌شدند کافی است منتقد سیاست‌های حزب کمونیست شوروی باشید تا با شما مانند طاعون‌زده‌ها رفتار شود، شما را ایزوله کنند و انگ “عنصر ضد شوروی” و مشکوک به شما بزنند. تصور کنید باخبر می‌شدند ورود به شوروی یعنی وارد شدن به یک زندان بزرگ؛ زندان بزرگی که شهروندانش نه تنها به خارج کشور نمی‌توانند مسافرت کنند، بلکه برای مسافرت از این استان به آن استان هم باید اجازه مقامات را داشته باشد و رفیق کمونیست و شوروی‌دوستی که به کشور محبوبش پناهنده شده هم شامل همان محدودیت‌های مسافرتی می‌شود. او حتی حق تلفن زدن به خانواده‌اش در کشور خود را ندارد.

سکوت خاوری، کیانوری، ایرج اسکندری و دیگر رهبران از خارج برگشته حزب در این مورد به چند دلیل بود. اول اینکه احتمالا به دلایل ایدئولوژیک و اعتقادی آنها نمی‌خواستند بدی‌ها یا کمبودهای زندگی “انسان تراز نوین” و سیستم کمونیستی شوروی و کشورهای مشابه را آشکار کنند و با چشم خطاپوش به ایرادات آنها می‌نگریستند. دوم اینکه دارا بودن صندلی “حزب برادر” از ایران و روابط طولانی حزبی یا فردی که رهبران حزب توده با حزب کمونیست شوروی و دیگر مقامات آن کشور داشتند، منافع مادی و‌ معنوی مختلفی برای آنها داشت. آنها نمی‌خواستند این موقعیت را با روشنگری در مورد واقعیات تلخ شوروی ‌و دیگر کشورهای اردوگاه به خطر بیندازند. حزب کمونیست شوروی نیز به رابطه و اعتماد متقابل و طولانی مدتی که بین این حزب و حزب توده به‌وجود آمده بود اهمیت می‌داد. حتی بعد از سرکوب شدید حزب در سال ۶۱ باز هم همچنان سالخوردگان حزب توده درهم‌شکسته و ضربه‌خورده را به عنوان حزب برادر قبول داشتند و حاضر نشدند این جایگاه را به فدائیان اکثریت که هم علیرغم ضربه‌های سال ۶۲ تا ۶۵ هنوز تشکیلات بزرگ‌تر و منسجم‌تری از حزب توده در ایران داشتند، هم جوان‌تر بودند، هم سابقه بهتری در مبارزه و فعالیت‌های میدانی داشتند و‌ اعتقاد و وفاداری خود به شوروی و خط مشی‌های حزب کمونیست آن کشور را نیز نشان داده بودند، بدهند.

دلیل دیگر این بود که اگر جوانان آرمان‌گرا و پر شور و عشق چپ که شیفته شوروی و اردوگاه سوسیالیسم بودند و یا علیرغم انتقاداتی که به دلایل ایدئولوژیک به شوروی داشتند، دل‌شان بیشتر با شوروی و اردوگاه بود ناگهان درمی‌یافتند که قبله آمال‌شان چنان نیست که آنها می‌پنداشتند، چگونه حاضر بودند برای راه انداختن و پیش بردن فعالیت‌های سیاسی حزب وارد میدان شوند و از وقت، انرژی و امکانات خود در این راه مایه بگذارند؟ چگونه می‌شد چپ‌های مردد به سیاست‌های شوروی و حزب توده را به سوی خود جذب کرد؟

چنین بود که هزاران نسخه نامه مردم منتشر کردند اما در  هیچیک از این نامه‌ها به مردم ننوشتند آن‌سوی دیوارها چه خبر است و چه سرابی در انتظار حتی کمونیست‌هایی است که با سیاست‌ها و برنامه‌های حزب کمونیست و دولت شوروی زاویه داشته باشند.

تاریخ را با اما و اگرها نمی‌نویسند، اما می‌شود تصور کرد اگر هواداران، اعضا و رهبران سازمان فدائیان اکثریت از واقعیت آنچه در شوروی می‌گذشت خبر داشتند این آگاهی تلنگری می‌شد بر اذهان آنها برای پرسشگری در مورد رابطه با حزب توده و حزب کمونیست اتحاد شوروی. درنتیجه به احتمال زیاد نه آنچنان شیفته وحدت با حزب توده می‌شدند و نه علیرغم مواضع ضدامپریالیستی آن زمان خود، هنگام فرار از سرکوب حکومت روانه مرزهای شمالی کشور  می‌شدند.

از: ایران امروز


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.