بخش دوم
برتری مخالفان جمهوری اسلامی
نسبت به سران این نظام
در چیست؟
بخش دوم
ـ کدام استثناء ؟
در بخش نخست این نوشته گفته شد که در این مورد (عمل اپوزیسیون در عرصه عمل) استثناهایی هم دیده شده است. مسلماً تنها استثنائی که می توان با اطمینان از آن نام برد مبارزه ی شاپور بختیار در هر دو عرصه عملی و فکری با جمهوری اسلامی است که از پیش از برقراری این رژیم آغاز شد و تا پایان زندگی وی ادامه یافت.
شک نیست که عمر دولت او که برای احیاءِ نظام قانون و دموکراسی تشکیل شد در اثر عواملی چون اثرات مهلک یک ربع قرن دیکتاتوری در درک و ورزیدگی سیاسی جامعه، بیش از سی و هفت روز دوام نیاورد. اما این را نیز می دانیم که دکترین او، یعنی حاکمیت ملت بر خود، حکومت قانون و جدایی دین از حکومت (نظام لاییک)، که انگیزه ی تشکیل آن دولت برای جلوگیری از دیکتاتوری فداییان اسلام و پدرخوانده ی آنان خمینی بود، شکست نخورد و اگر چه در زمان لازم مورد پشتیبانی کافی برای پیروزی قرارنگرفت امروز همه ی آزادیخواهان ایران، دانسته یا ندانسته، پیروِ آنند.
یکی از نمونه های اثر این دکترین این بود که قیام سیاسی ـ نظامی ۱۸ تیر، مشهور به «نوژه»، که از سوی افراد نادان یا مغرض به غلط کودتا نامیده می شود، در زمانی که جمهوری اسلامی هنوز پایه های خود را محکم نکرده بود، ملهم از آن بود. مردان و زنان سیاسی، از جمله زنده یاد ابوالقاسم خادم احمدآبادی از اعضاءِ دیرینه ی حزب ایران، پیرو صدیق راه مصدق و هوادار سرسخت شاپور بختیار که از نخستین مبتکران تدارک آن قیام بود و نظامیانی که در همکاری با او آن قیام را سازماندهی می کردند، و هدف کار بزرگ خود را بازگشت به حکومت قانون و قانون اساسی مشروطه می دانستند، پس از ترتیبات نخستین، برای رهبری عالی و قانونی نهضت خود به شاپور بختیار رجوع کردند و از او خواستند تا عهده دار آن وظیفه شود. در این زمان جمهوری اسلامی، یا چنان که در زیر نشان خواهیم داد، رژیم زاده ی کودتای خمینی ـ سالیوان، هنوز پایه های خود را چندان استوار نکرده بود، و بختیار به عنوان آخرین نخست وزیر قانونی مشروطه دارای مشروعیتی بود که به او امکان رهبری این جنبش را اعطا می کرد.
بختیار که در آغاز چنین جنبشی از آن آگاه نبود پس از اطلاع از آن و پیشنهاد در دست گرفتن رهبری سیاسی آن از سوی پایه گذاران قیام، نه دلیلی برای رد این پیشنهاد می دید و نه امتناع از این کار را عادلانه می یافت. در نتیجه در پاسخ آنان موافقت خود با قیام و تصدی رهبری قانونی آن را پذیرفت و از همکارانش خواست برای کمک به آنان مشغول فعالیت شوند. او در پایان پیام خود به مناسبت ۱۸تیرماه ۱۳۶۲ می گوید:
«امروز، هرگونه تلاش ملی در براندازی رژیمی که میکوشد چرخهای تاریخ را به عقب برگرداند و خونین ترین و رذیلانه خشونت و بیداد را بر جامعۀ ایران روا میدارد، باید همان راهی را طی کند که این دلاوران، در پرتو آگاهی و شناخت خویش در برابر ملی گرایان گشودند.»
در سالگرد قیام هجدهم تیرماه ۱۳۵۹ که به عنوان نخستین حرکت ملی سازمان یافته برای براندازی فتنۀ اهریمنان ویرانگر و خون آشام در تاریخ ایران ثبت شده است، در برابر عظمت روح، ایمان و شهامت کم مانند جان باختگان قیام، سر تعظیم فرود می آورم.»
ـ کودتا و انقلاب؛
نهضت مشروطه، ۲۲ بهمن، قیام ۱۸ تیر
در نهضت مشروطه اوباشان شیخ نوری که با پول دربار مدتها بلوا برپامی کردند و چندی در بهارستان چادر زده با دادن شام از مردم بی سروپا جمعیت گردمی آوردند، روزی که خواستند به مجلس حمله کنند هجوم آنان به سوی محوطه ی عمارت بهارستان به کمک گارد مجلس دفع شد. آنان کودتاچی بودند و این نخستین کوشش کودتاچیان شیخ نوری و کامران میرزا دایی پادشاه برای از میان برداشتن مجلس بود. پس از آن بود که شاه مستبد و قزاقان لیاخوف با بمباران مجلس و دستگیری و اعدام آزادیخواهان دست به کودتای نظامی زدند. محمدعلی شاه هرچند خواهان تعطیل مجلس بود با به توپ بستن آن مخالف بود. اما، همانطور که درباره ی حوادث ۵۷ نقش سالیوان سفیر کبیر آمریکا را می بینیم اینجا هم شاهد نقش روسیه ی تزاری هستیم که از سن پترزبورگ به محمدعلیشاه فشارمی آورد که مجلس به توپ بسته شود. قیام تبریز پس از این کودتا رخ داد پس از یک سال مقاومت پیروز شد و پس از این پیروزی سواران بختیاری تهران را از مستبدین پس گرفتند. حال باید پرسید شیخ نوری و محمدعلی شاه کودتاچی بودند یا مردم مسلح تبریز در قیام علیه تجدید استبداد پس از حمله ی لیاخوف به مجلس؛ سواران بختیاری و مجاهدان شمال در قیام متحدانه ی خود برای پس گرفتن تهران از مستبدان کودتاچی و ضدانقلاب بودند یا شاه و لیاخوف؟
۲۲ بهمن ضد ـ انقلابی بود علیه دستاورهای مشروطیت و اگر خود را از فتیشیسم نسبت به «انقلاب» برهانیم خصلت کودتایی ضدِ ـ انقلاب ۲۲ بهمن به آسانی روشن می گردد. فتیشیسم، آنگونه که مردمشناسان قرن نوزده آن را تعریف کردند، تقدیس برخی از اشیاء، که آن را «فتیش» نامیدند۱، در میان اقوامی بود که رسوم آنان را بررسی می کردند. در کتاب سرمایه، مارکس این مفهوم را به فتیشیسم پول و کالا تعمیم بخشید و نشان داد که در صورت عدم بررسی انتقادی معنا و واقعیت هر عنصر اجتماعی ما می توانیم ندانسته از آن یک «فتیش» بسازیم. فروید نیز در روانکاوی خود فیتشیسم جنسی را کشف و معرفی کرد و به زندگی فردی تعمیم داد. در مورد مفهوم انقلاب نیز می توان دچار فتیشیسم شد و در ۱۳۵۷بخش بزرگی از «روشنفکران» ما درباره ی سرانجام حوادث آن سال به این راه رفتند. به یادداشته باشیم که در ۲۲ بهمن نیز همه چیز با پشتیبانی سفیر آمریکا ویلیام سالیوان از «قدرت مذهبی ها»، که بنا به گفته های مکرر او در کتابش۲، دست بالا را داشتند، و دعوت او از سران ارتش به اتحاد با خمینی به پیش رفت. هفتاد سال پس از بلوای بهارستان در ۱۲۸۷، لومپن پرولتاریای زاییده ی اصلاحات ارضی فرمایشی، یا به قول هانا آرنت توده های اتمیزه و بی ریشه، به سرکردگی میراث داران شیخ نوری و فداییان اسلام، که این بار از سپاه بزرگتری از اوباشان به رهبری پدرخوانده ی همه ی آنان خمینی برخوردار بودند کار آنها را تکرار می کردند؛ آنها این با بلواهایی مشابه کار نوری در بهارستان، اما با دامنه ی وسیعتر و مدت بیشتر، دست به ضدانقلاب جدیدی زدند و برخلاف شیخ نوری که شکست خورده بود، این بار قدرت را گرفتند. آنان زمینه ی این کار را از سالها پیش آماده کرده بودند. اعمال و رفتار اوباشان تروریستی که دست به آتشسوزی های اماکن عمومی چون اغذیه فروشی ها و رستوران ها به مدت دو سال در همه ی شهرستانها، حریق در بیش از چهل سینما در سالهای ۵۶ و ۵۷ و مرگ ۵۷۰ نفر در شعله های آتش سینما رکس آبادان۳ در ۲۸ مرداد ۵۷، یعنی تکرار روش شیخ نوری درمقیاسی بزرگتر زدند، بهترین گواه بی ریشگی اجتماعی آنان و هدف آنها در گرفتن قدرت از این راه بود. یک تفاوت دیگر با دوران شیخ نوری این بود که با استفاده از نارضایی مردم از دیکتاتوری بیست و پنج ساله توانستند در شهر هفت میلیونی تهران تظاهرات بزرگی برپاکرده شمار هواداران خود را به رخ گرایش های دیگر بکشند.
اما، بدون گرفتاری در فتیشیسم «انقلاب» و کُرنش در برابر توده ی نادان و رعب و تسلیم «روشنفکران» در برابر عدد، نام و ماهیت این حوادث ضدانقلابی ۲۱ و ۲۲ بهمن نیز همان کودتا خواهد بود، کودتایی بنا به اراده ی «آقا»، به «حکم شرعیِ» او، و به پشتیبانی ویلیام سالیوان سفیر ابله آمریکا که می پنداشت تاریخ ایران و مصالح کشور ما را از بختیار بهتر تشخیص می دهد۲.
از یاد نبریم که اساساً انقلاب به معنی سیاسی آن مفهومی مدرن است که در تاریخ عصر جدید درباره ی آن دسته از حوادث سیاسی بکار رفته که طی آنها دگرگونی های ژرف در شیوه و شکل حکومت و در جهتی متناسب با اندیشه های آزادیخواهانه ی عصر روشنگری رخ داده، نه به منظور بازگرداندن یک جامعه و قوانین و حکومت آن به کهن ترین دوران های تاریخ؛ آن هم تاریخ مللی محروم از مدنیت. به عبارت دیگر به صرف بلوا و شورشی هراندازه هم وسیع، برای ربودن قدرت سیاسی و انتقال آن از گروهی به گروه دیگر، این فرآیند و نتیجه ی سیاسی آن یک انقلاب به معنی صحیح و علمی این مفهوم نخواهدبود.
تشکیل دولت بختیار هم، اگرچه درنتیجه ی فشارهای چندین ساله ی جامعه بر محمدرضا شاه و تشدید آن در ۱۳۵۷ رخ داد، اما یک انقلاب به معنای بالا نبود زیرا طی آن اساس نظام نبود که تغییر می کرد، درست به عکس، بازگشت کامل به اصل پایمال شده ی نظام و رعایت درست مبانی آن بود که عملی می شد. با این دولت ما به مشروطه ی واقعی بازگشته بودیم. و طرح کودتا از لحظه ی مخالفت خمینی با این دولت قانونی و اقدام به تشکیل دولتی دیگر در برابر آن بنا به «حکم شرعی» آغاز می شد و با تسلیم سران بی کفایت ارتش به خمینی تحقق می پذیرفت. از اینجا به بعد کودتا انجام شده، ضدانقلاب کامل و کار تمام بود و با انتقادهای لفظی و مقاومت های خیالی دیگر امکان ممانعت از تحکیم آن وجودنداشت. موضوع چندان روشن است که حتی آقای عبدالکریم سروش، عضو «شورای انقلاب فرهنگیِ» همین «انقلاب» هم امروز سرانجام درباره ی آن به این نتیجه رسیده که «… این انقلاب، انقلاب اسلامی ما، بازگشت به اندیشه های شیخ فضل الله بود، یعنی هم نفی مشروطیت و هم بازگشت به استبداد …۴». اولین رییس دانشگاه تهران در جمهوری اسلامی، آقای محمد ملکی نیز همین به اصطلاح «انقلاب فرهنگی» را «یک کودتای فرهنگی» می نامد۵؛ و بر اساس این گفته باز می پرسیم که در یک انقلاب واقعی، یعنی دموکراتیک، یک «کودتای فرهنگی» چگونه می تواند رخ دهد؟!
همه ی آن شِکِوه ها مبنی بر این که گویا «انقلاب دزدیده شد» نیز یا برای تبرئه ی خود از شرکت در آن بود یا برای تسلی خاطر خویش. اینگونه «حساب ها» هیچیک حساب نیست؛ همه خرده حساب است! فریب خوردگان می گفتند و برخی از آنان هنوز نیز می گویند «اگر رهبری رژیم چنین یا چنان نمی کرد …»؛ و به همه ی ادعاهای دور و دراز «دانش نظری» خود و درس های «تئوریک» که به دیگران می دادند، نمی فهمیدند، یا هنوز نمی فهمند که چنین «اگر» هایی کندذهنی درباره ی ذات یک ارتجاع بوده و هست؛ آنهم ارتجاعی چنان متحجر.
آنچه نیز «بهار آزادی» نامیده شد، برخلافِ های و هوی بسیار، بهار زودرسی بود که در دیماه و با تشکیل دولت بختیار، اعلام آزادی کامل احزاب، مطبوعات، اجتماعات و آزادی همه ی زندانیان سیاسی آغاز شد، نه با به اصطلاح «انقلاب» و موج اعدام های پی درپی که آن بهار را به زمستانی اندوهبار و بدشگون بدل ساخت. از فردای این «انقلاب اسلآمی» ایران کشوری شکست خورده، اشغال شده و بی قانون بود که اراده ی فاتحان در آن جای هر قانونی را گرفته بود بطوری که آنان می توانستند هر چه خواستند در آن بکنند. «قانونی» هم که بعداً برای آن نوشتند تنها صورت ظاهر یک قانون را داشت زیرا با تناقضاتی در اساس آن که هیچ قانونگذار در هیچ قانونی راه نمی دهد، تنها برای اِعمال قدرت یک فرد، همان آخوند قلدری که از روز نخست قدرت را در دست گرفته بود، ساخته شده بود.
پس از شهریور بیست مطبوعات حزب توده رضاشاه را «رضاخان قلدر» نامیده بودند و این لقب در میان همه ی مخالفان دیگر او رواج یافته بود، اما او در قیاس با آخوند قلدری که اولین کلماتش در ورود به کشور این بود که بگوید «من تو دهن این دولت می زنم»، «من دولت تعیین می کنم» و هر که را خواست به جوخه ی اعدام بسپارد به فرشته ی آزادی می نماید. آن «بهار آزادی» که با «من تو دهن این دولت می زنم»، «من دولت تعیین می کنم» و به دست خلخالی ها، رفیق دوست ها و هادی غفاری ها آغاز شد، و چهل و یک سال است با ده ها و صدها قتل در هر سال ادامه یافته جز جهنمی نبود که کمترین نشانی از شادی و آسایش در آن دیده نشده است.
و این نخستین کودتای ضدانقلابی تاریخ نبود که گرچه انجام دهندگانش آن را انقلاب نامیدند اما حرکتی به نفع ارتجاع بود. کودتای ارتجاعی تا بخواهید بوده و هست؛ اما «انقلاب ارتجاعی» معنا ندارد و به عبارت دیگر تناقض در خود کلمات و مفاهیم است. آنچه «انقلاب اسلامی» نامیده شد از روز نخست، از ساعت نخست ارتجاعی بود؛ از ساعتی که خمینی نوشت من «بنا به حق شرعی… تعیین می کنم» شدیداً ارتجاعی بود و هیچ عنصر انقلابی در آن یافت نمی شد که « دزدیده» شود.
حتی ابراهیم یزدی نیز یک بار گفت که انقلاب اسلامی « پیروزی جهل بر استبداد بود». اما از آنجا که جهل بدون استبداد ممکن نیست باید این جمله را به این شکل تکمیل کرد: «انقلاب اسلامی پیروزی جهل و استبداد بر استبداد بود».
برای این که به راه دور نرویم «رستاخیز ملی» ۲۸ مرداد را به یادآوریم که آن هم کودتایی بیش نبود که خمینی نیز، همچون عضو باند بهبهانی، کاشانی، بقایی و سید ضیاء، از دست اندکاران دست دوم آن بود. در اواخر ۵۷ نیز خمینی خود بخوبی می دانست در صورتی که در آن روزها سرعت عمل نشان ندهد کنترل اوضاع از دستش خارج خواهدشد. به گواهی خاطرات یزدی، او در پاریس بارها به دستیارانش تأکید کرده بود که به اصطلاح «تا تنور داغ است باید…»؛ آنان می بایست از موقعیت به سرعت استفاده می کردند زیرا خمینی به صراحت به آنان می گفت، اگر این فرصت از دست برود دیگر نظیر آن را بدست نخواهیم آورد! به گفته ی ناظران مطلع در داخل کشور، در بزرگترین تظاهرات هواداران او که در عاشورا صورت گرفت تنها ۳۰۰۰ ۶۰ تن راهپیمایی کردند؛ یعنی کمتر از یک دهم جمعیت پایتخت هفت میلیونی. در تظاهرات به هواداری از قانون اساسی و دولت بختیار که بار اول تنها ۰۰۰ ۳۰ نفر در آن شرکت کرده بودند، در بار دوم ۰۰۰ ۲۰۰ تن شرکت داشتند۶. تنها با فرصتی یکی دوماهه این رقم می توانست با به میدان آمدن اکثریت خاموش چند برابر شود و همانگونه که خمینی پیش بینی کرده بود «فرصت» از دست آنها بیرون رود و کودتای خمینی ـ سالیوان، کودتایی ارتجاعی که «انقلاب اسلامی» نامیده شد هیچگاه موفق نگردد.
بدین ترتیب در می یابیم که نهضت ۱۸ تیر شکل جدید و دنباله ی قیام مردم تبریز و کار سواران بختیاری و مجاهدان شمال برای بازگشت به آزادی در سایه ی قانون اساسی، به رهبری شاپور بختیار بوده است. و یادآوری این نکته نیز مهم است که اگر در ۲۲ بهمن نیروهایی نیز شرکت داشتند که به غلط به چپ منسوب می شدند، به عکس، نیروی چپ در نهضت مشروطه، بخشی از مجاهدان شمال، که علیه کودتاچیانِ دربار ـ لیاخوف، به سواران بختیاری پیوستند، سوسیال دموکرات های آزادیخواه و آزاده ای بودند که هنوز مانند نسل بعدی دچار بلشویک زدگی پس از اکتبر ۱۹۱۷ نشده بودند. آیا اگر قیام تبریز و ستارخان و باقرخان پیروز نشده بود، یا سواران بختیاری و مجاهدان شمال در نبرد با قزاقان لیاخوف شکست خورده بودند آنان کودتاچی می شدند و شیخ نوری و لیاخوف انقلابی بودند؟
پس همانگونه که بختیار خود نیز در پیامش درباره ی ۱۸ تیر ۶۲ می گوید، شکست نوژه به معنی پایان مبارزه ی بختیار و شکست دکترین او نبود. نوژه ادامه ی مقاومت بختیار در داخل کشور و در میان ملت ایران بود و امروز نیز سرزندگی دکترین بختیار در میان ملت، در میان مخالفان جدی جمهوری اسلامی، ادامه ی مبارزه ی اوست. در میان طوفان سهمگینی که میهن ما با فتنه ی خمینی بدان دچار شده دکترین بختیار: استقلال، حاکمیت ملی یا دموکراسی مبتنی بر جدایی دین از حکومت (نظام لاییک)، و عدالت اجتماعی، نور هدایتی به سوی ساحل نجات بود و هنوز نیز هست. برخلاف ایدئولوژی جمهوری اسلامی و بیشتر سازمان های سیاسی هوادار آن که برخی امروز از مخالفان آن شده اند، این دکترین، که در امتداد تاریخی دکترین ملی مصدق قرار دارد، به دلیل خصلت ملی و دموکراتیک آن یک ایدئولوژی هژمونیست (سیادت طلب) نبوده و نیست.
امروزه هفته و روزی نیست که ده ها مقاله و مصاحبه نه تنها پیرامون بی کفایتی حاکمان کنونی بلکه بطور اخص درباره ی خصلت عمیقاً قهقرایی و ارتجاعی رژیم و دکترین حکومتی آنها نخوانیم و نشنویم. بسیار مبارک است که هموطنانِ هر روز بیشتری، حتی از میان مدافعان گذشته ی این رژیم به چنین «کشف» هایی نائل می شوند و واکنشی جز این که از گسترش چنین رویکردی شادمان باشیم روا نیست. اما آیا همه ی اینها بدون کم و کاست تأیید قاطع دکترین بختیار نیست که او چهل و یک سال پیش به روشنی تمام اعلام داشت و خود او و یارانش، به بهای جان و هستی بسیاری از آنان، درسراسر این مدت بر آن تأکیدورزیده اند.
بخش سوم
ـ دیگرتجربه های اوپوزیسیون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ واژه ی فتیش (یا شیئ ـ واره ی ساخته شده)، از یک ریشه ی هندواروپایی است که در لاتین به صورت فعل فاسِرِه (facere) به معانی کردن و ساختن دیده می شود، و در زبان های اروپایی مشتقات بسیار دارد.
۲ نک. از همین نویسنده، برگ هایی از زندگی سیاسی شاپور بختیار، بخش سوم.
۳ نک. از همین نویسنده، آتشسوزی سینما رکس آبادان.
۴ ویدئوی آقای عبدالکریم سروش درباره ی «مشروطه ی ایرانی».
۵ دکتر «محمد ملکی، اولین رئیس دانشگاه تهران پس از وقوع انقلاب ایران و از فعالان سیاسی-اجتماعی در کانادا ناآگاهی تاریخی را علت اصلی آنچه او “انقلاب یا کودتای فرهنگی” خواند، میداند»؛ بی بی سی، ۱۶ بهمن ۱۳۸۵٫
۶دکتر سیروس آموزگار، وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت بختیار، گفت و گو با ف. م. سخن، گویا نیوز، ۱۲ ژوئن ۲۰۲۰٫