برتری مخالفان جمهوری اسلامی
نسبت به سران این نظام
در چیست؟
بخش سوم
دیگرِ تجربه های عملی
اپوزیسیون
اما جز در مبارزه ی بختیار و جز در دکترین او، مخالفان جمهوری اسلامی طی چهل و یک سال از حیات این رژیم شوم، شایستگی خود را در کدام پیروزی عملی دیگری در سطح ملی نشان داده اند؟ آیا زمان آن نرسیده که برای نجات تن نیمه جان ملت ایران مخالفان واقعی جمهوری اسلامی، با ابتکارات سازنده ای توان بالقوه اما هنوز غیرقابل اندازه گیری خود را به نیروی واقعی و عملی تبدیل کنند؟
انفعال در این زمینه انگیزه ها و توجیهات مختلفی دارد. برخی خودداری خویش در این زمینه را چنین توجیه می کنند که مبارزه ی اصلی در داخل کشور صورت می گیرد، در نتیجه، گویا اپوزیسیون درون کشور خود قادر است در زمان لازم نیروی ملت را سازمان دهد و ضرورت هرگونه اقدام در این زمینه از عهده ی ما ساقط است. در این پاسخ این واقعیت نادیده گرفته شده که در زیر تیغ سرکوب بیرحمانه ی رژیم تا کنون کوچکترین روزنه ای به سوی حداقل آزادی های لازم برای سازماندهی و همآهنگی سرتاسری مبارزات داده نشده و در چنین شرایطی هیچگونه چشم اندازی هم برای آن دیده نمی شود. به همین دلیل نیز هست که مردم و بویژه جوانان بجان آمده ی کشور که پیداست برای همه گونه فداکاری آمادگی دارند، هر بار در برابر فشاهای بیشتر رژیم بر زندگی های فقیرانه و از هم گسیخته ی آنان بدون هیچ طرح و برنامه ای به میدان می آیند و، از یک سو با تلفات سنگین بدون کسب نتیجه ناچار از بازگشت به خانه های خود می شوند، و از سوی دیگر در برابر خشونت سبعانه ی رژیم ناچار گاه نیز دست به خشونت متقابل می زنند یا در آینده خواهندزد. و چنین وضعی جز این که خشونت کور، عقیم و زیانبخش را در جامعه گسترش دهد حاصلی ندارد. مبارزات پراهمیت کارگران، زنان، معلمان و قشرهای وسیع دیگری از مردم در سالهای اخیر نیز که هر روز به حقوق مادی اولیه ی و شأن انسانی آنان تجاوزات بیشتری شده و می شود هیچگونه چشم انداز هماهنگی وسیع در مقیاس ملی ندارند. در نتیجه جز این نمی توان نتیجه گرفت که عذر یادشده در بالا در واقع نوعی رفع تکلیف از خویش باشد.
کسان دیگری هم که به چنین عذری متوسل نمی شوند هیچ گام واقعاً عملی و واقع بینانه ای در جهت تبدیل توان بالقوه ی اپوزیسیون به نیروی واقعی برنمی دارند. در کنار تحلیل ها و افشاگری ها، بیشتر توانشان مصروف تبلیغاتی می شود که، اگر هم ظاهر ایدئولوژیک نداشته باشد، تا جایی که بجای کمک به نزدیک ساختن توان های بالقوه ی اشخاص و گروه ها سبب دورماندن آنها از یکدیگر می شود، عملاً ایدئولوژیک است.
یکی از موضوعاتی که به گمان نویسنده ی این سطور بطور مسلم بیشتر منشاءِ ایدئولوژیک دارد تا فایده ی عملی، عمده کردن شکل رژیم آینده نسبت به محتوی کنکرت آن است. این برخورد ایدئولوژیک بجای محتوی واقعی و غیرایدئولوژیک نظام آینده مانند اصول دموکراسی و جدایی دین از حکومت (نظام لاییک)، که باید همه ی تأکیدها از سوی همه بر آن باشد، بیشتر شکل آن را در نظر دارد، یعنی پرداختن به این که بهتر است شکل نظام مشروطه ی سلطنتی باشد یا جمهوری.
نخستین و بزرگترین خطر این رویکرد این است که هیچیک از دو گرایش هوادار این دوشکل نظام نمی تواند اطمینان حاصل کند که در صورت پیروزی گرایش دیگر، در حکومت آن، و حتی تحت دولت موقت آن، دارای حق حیات سیاسی با برخورداری از همه ی حقوق دموکراتیک خواهدبود. اینجا سخن ما درباره ی مؤلفه های غیرافراطی این دو گرایش است. در این صورت چگونه می توان انتظارداشت که این دو نیروی بالقوه با همیاری با یکدیگر پایه ی اولیه ی یک نیروی سیاسی بالفعل در برابر جمهوری اسلامی را بوجود آورند.
امروز گفتارهای برخی از مشروطه خواهان واقعی مخالف دیکتاتوری گذشته و پایبند به حکومت قانون حتی اگر حاوی حمله به هواداران جمهوری یا متهم ساختن آنها به مسئولیت در پیدایش جمهوری اسلامی نباشد دست کم حاکی از نادیده گرفتن آنهاست. در نقطه ی مقابل نیز کمتر فرد یا گروه شناخته شده به هواداری از شکل جمهوری می توان یافت که در بسیاری از گفتارهای خود با مترادف ساختن شخص پادشاه با نهاد سلطنت و برابر گرفتن این نهاد با اصل نظام مشروطه ی سلطنتی این نظام را منشاءِ همه ی تیره روزی های ایران معرفی نکرده ستایش از جمهوری را به حد تقدیس نرساند. هر یک به وفور از ضرورت احترام به آراءِ دیگران و پذیرش کثرت عقاید سیاسی سخن می گوید اما این کثرت برای او در مرز جمهوریخواهی یا مشروطه خواهی سلطنتی متوقف می گردد۱.
هر کس به سادگی می تواند دریابد که در چنین وضعی دستکم نیمی از توان هنوز اندک هر یک از این گرایش ها، که باید تماماً صرف کوبیدن پایه های جمهوری اسلامی گردد، در راه طرد گرایش دیگر از میان مخالفان رژیم حاکم به هرزمی رود.
بدون یک پیمانِ ولو ضمنی، اما روشن، میان این دو گرایش آنان چگونه می توانند اطمینان داشته باشند که در فردای پیروزی احتمالی دیگری از صحنه ی فعالیت سیاسی مطرود نخواهندبود. جمهوری اسلامی نظام مافیایی کوردل، مخوف و بیرحمی است که برای بقای خود از هیچ جنایتی فروگذارنکرده و در آینده نیز نخواهدکرد. برای پایین کشیدن چنین دیو خونخواری از قدرت بسیج حداکثر نیروی ملی در همآهنگ ترین شکل ها ضرورت حیاتی دارد.
هیچیک از مخالفان دموکرات و در عین حال جدی جمهوری اسلامی آنقدر متشکل و قدرتمند نیستند که بتوانند به خود اجازه ی چشم پوشی از نیروهای دموکرات دیگر و، حتی، مبارزه ی همزمان، هم با جمهوری اسلامی و هم با گرایش دیگر را بدهند.
آفریدن یک همآهنگی وسیع و دقیق در جبهه ی ملت نیازمند نیروی فکری و دستگاه سیاسی کارآزموده و پرتوانی است که همه ی عناصر لازم برای تشکیل آن در هیچیک از گرایش های دوگانه ی بالا به تنهایی وجود ندارد.
برخی از ناظران نسل های جوانتر که، در اثر عدم توجه به عمق تاریخی دموکراسی ایرانی که به سنن صدساله ی مشروطیت می رسد، به پتانسیل دموکراتیک جامعه ی ما بدبین ترند با مقایسه ی وضع کنونی با سالهای پایانی شوروی سابق پیش بینی می کنند که چه بسا تغییرات سیاسی نه به ابتکار و رهبری آزادیخواهان بلکه به دست نیروهای متشکلی چون سپاه پاسداران رخ دهد، و عناصری نظیر باند پوتین در روسیه ی پس از گورباچف امور را قبضه کنند و در این صورت کشور ما وارد دور نوینی از دیکتاتوری و مبارزه برای دموکراسی گردد. گرچه تفاوت های فرهنگ سیاسی جامعه ی ایران با روسیه و تاریخ پیروزی های آزادی در آن یک چنین بدبینی را واقع بینانه نشان نمی دهد، اما با مشاهده ی یک چنین پراکندگی در میان نیروهایی که کمترین کوششی برای آغاز حداقل همآهنگی از خود نشان نمی دهند، نمی توان به این بدبینان حق نداد۲. در واقع نیز باید گفت که در صورت فقدان یک مرجع رهبری ملی مرکب از عناصری در درون و بیرون کشور برای جهت دادن به مبارزات متنوع و گسترده اما بی شکل مردم، خطر این که طی آشوب ها و درگیری های آینده در جامعه جابجایی هایی در قطب های رهبری جمهوری اسلامی به شکل کنونی آن پایان دهد، اما شکل جدیدی نه الزاماً دموکراتیک تر را جانشین آن سازد، منتفی نیست. بطور کلی در سیستم های سیاسی غیردموکراتیک امکان پیش بینی دقیق گسست ها و شکلی که این حوادث به خود می گیرند بسی دشوارتر از تحولات در سیستم های دموکراتیک است زیرا این پدیده ها بیشتر به زمین لرزه می مانند تا به باران و سیل که امروزه علل جوّی آنها به میزان بسیار از پیش قابل مشاهده و محاسبه اند. اگر به همین یک دلیل نیز باشد هیچیک از خواستاران یک آینده ی دموکراتیک برای ایران نمی توانند و حق ندارند با کوشش از هم اکنون برای نزدیک ساختن و گردآوردن حداکثر نیروهای هوادار دموکراسی از احتمال موفقیت نیروهای اقتدارطلب و فاسد در حوادث سیاسی آینده ی نزدیک نکاهند.
نه می توان از جمهوریخواهان غیردگماتیک خواست که از گزینش خود چشم بپوشند نه از هواداران مشروطه ی پادشاهی انتظار داشت که انتخاب خود را به کنارنهند. اما آنان باید بپذیرند که سرعت دادن به پایان جمهوری اسلامی و پیشگیری از جانشینی آن با یک دیکتاتوری دیگر به نامی متفاوت از هر هدفی والاتر است و هر دو می توانند بدون چشم پوشی از رجحان خود درباره ی شکل نظام آینده دست یاری به سوی هواداران خواست متقابل دراز کنند و راه تحقق خواست مشترک یعنی: حاکمیت ملی و دموکراسی ضامن آن و جدایی دین از حکومت (نظام لاییک) را، که از لوازم حتمی آن است، هموارکنند. تنها این همیاری و وجود ارگان های مدیریت آن است که اجازه خواهدداد اشکال گوناگون نافرمانی مدنیِ خشونت پرهیز که تا کنون بطور خودانگیخته از سوی نیروهای مختلف اجتماعی به کاربرده شده وسعت یافته، با هماهنگی بیشتر، و سپس در هر فرصت مناسب با دامنه ی گسترده تر مورد استفاده قرارگیرد تا مرحله ای که به مدد اعتصابات سرتاسری اهرم های سرکوب نظام زور و قلدری یکی پس از دیگری ازکاربیافتد و اراده ی دستگاه رهبری آن فلج گردد. تنها با درپیش گرفتن چنین راهی است که توان بالقوه اما هنوز نازای مخالفان جمهوری اسلامی به نیروی شکننده ای واقعی، شناخته شده و قابل احترام تبدیل خواهد شد.
تردید نباید داشت که شاهراه پیروزی ملت از چنین یاری متقابل و نیل به هماهنگی و همصدایی در این راه می گذرد و بطور قطع نسل جوان ازخودگذشته، فعال و پرتوان کشور با شادی به پیشواز هر اتحادی خواهدرفت که پیروزی او در فداکاری هایش را در رأس هر چیز دیگر در مد نظرداشته باشد.
از موضوعات دیگری که از همان نخستین روزها بر سر آنها نیز اختلاف نظر وجودداشته سیاست خارجی و به اصطلاح «دیپلماسی» جمهوری اسلامی بوده و هست. نیروهای استالینیست، و در پیشاپیش آنها حزب توده می کوشیدند تا ائتلاف یکجانبه ی خود با ارتجاع توتالیتر خمینی را به نام خصلت به اصطلاح «ضدامپریالیستی» این رژیم و دشمنی آن با «آمریکای جهانخوار» توجیه کنند. آنها با اینگونه شعارها، با «لیبرال» خواندن هواداران دموکراسی و قانون و بستن آنها به آمریکا با یک تیر دو نشانه را می زدند: تکفیر آزادیخواهان و پراکندن نفرت علیه آمریکا. گاه دیده می شود که برخی از افراد و گروهک های مدعی موضع ملی نیز، که البته به حساب نمی آیند، از همین موضع پیروی کرده اند یا هنوز می کنند. اگر برای یک حزب تا مغز استخوان استالینیست مانند حزب توده یک چنین موضعگیری جای تعجب نداشت و ندارد برای هر فرد یا گروه مدعی پیروی از خط مشی نهضت ملی که حاکمیت ملی، یعنی آزادی ملت در تعیین مصالح خود را بنیاد همه چیز می داند چنین موضعی شگفت انگیزاست. زیرا این تصور که حاکمیتی در برابر اراده ی ملت قرارداشته باشد، و به زور سرکوب این اراده را از معادلات حذف کند، و در همان حال بتواند دارای یک دیپلماسی ملی و منطبق با منافع درازمدت آن ملت نیز باشد از سوی یک گروه معتقد به حاکمیت ملی و مدعی پیروی از مصدق تناقض آمیز است. به عبارت دیگر به فرض دشمنی سیستماتیک هیأت حاکمه ی یک کشور با یک یا چند قدرت بزرگ جهان چنین رفتاری به هیچ روی دال بر استقلال آن قدرت در سیاست خارجی نخواهد بود. اینگونه افراد تحریم های غرب و سازمان ملل علیه برنامه ی هسته ای ایران، «ایستادگی» شرارت آمیز جمهوری اسلامی در برابر آن، و فقر، بیکاری و گرسنگی مردم و دیگر نتایج سقوط اقتصادی کشور را دلیل درستی نظر خود می دانند. اما هیچگاه به این پرسش پاسخ نمی دهند که نظامی که قصد درگیری با آمریکا را داشت، و برای تقویت بنیه ی مادی کشور به صورتی که در ۱۳۵۷ آن را به ارث برده بود و استفاده از آن برای ساختن اقتصادی که بتواند در برابر هر تحریمی ایستادگی کند چهل سال فرصت داشت چرا نتوانست از عهده ی این کار برآید تا در برابر فشار آمریکا یا هر زورگوی دیگری بدین درجه از ذلت و خواری دچار نگردد. از این گذشته، بیشتر کشورهای جهان در برابر آمریکا استقلال دارند و اگر استقلال کشوری در برابر آمریکا می توانست سبب تحریم های آمریکا علیه آنان باشد می بایست بخش اعظم کشورهای جهان تحت تحریم این کشور می بودند، در حالی که بیشتر آنها بهترین روابط را با آن دولت دارند. هر کس می داند که جبهه گیری علیه غرب به تنهایی هرگز دال بر استقلال نبوده و نیست. در تمام طول دوران پس از جنگ جهانی دوم همه ی رژیم های اروپای شرقی در موضع مخالفت با غرب و به اصطلاح خودشان «اردوگاه امپریالیسم» بودند و حتی با عضویت در «پیمان ورشو» به نام دفاع از «اردوگاه زحمتکشان جهان» و سرکوب جنبش های آزادیخواهی در آلمان شرقی، مجارستان، چکوسلواکی و لهستان به دست نیروهای این پیمان، به این موضع خود قاطعیت و یکپارچگی نیز بخشیده بودند. اما در همان زمان هم هر کس می دانست که این موضع نه نتیجه ی استقلال این کشورها بلکه، درست به عکس، ناشی از وابستگی آنها در برابر «برادر بزرگ»، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق بود که از این «اردوگاه» حصار و حائلی برای مطامع امپریالیستی خود ساخته بود و به نام آن و با کمک ارتش آن هر صدای آزادیخواهی در آن کشورها را در نطفه خفه می کرد. امروز نیز، درگیری سیستماتیک با دولت آمریکا و دیگر دولت های غربی، که با تسخیر سفارت آمریکا شروع شد، و چهل سال است با انواع گانگستریسم بین المللی، مانند انفجار قرارگاه تفنگداران دریایی آمریکا و قتل نیروهای فرانسوی در بیروت، به قتل رساندن ده ها تن از مخالفان ایرانی در کشورهای محل پناهندگی آنان، گروگان گرفتن اتباع خارجی از راه زندانی کردن و سعی در معاوضه ی آنها در برابر تروریست های خود، ادامه داشته، نه نشان استقلال کشور بلکه گواه بر عدم حاکمیت ملت ایران بر مصالح خویش است. دشمنی ماجراجویانه با همه ی کشور های غربی و همسایگان عرب، اعم از این که نتیجه ی نفوذ «قدرت های دوست» در شرق باشد یا حاصل بلندپروازی های «انقلابی» شیعی برای صدور انقلاب به جهان و «هدایت بشریت به سوی سعادت ابدی»، در هر حال، ربطی به استقلال ندارد؛ زیرا سیاست جنون آمیزی که باید الزاماً همراه با انزوای دیپلماتیک در برابر بخشی از بزرگ ترین قدرت های جهان باشد، دیر یا زود وابستگی به قدرت های مخالف آنها را به دنبال خواهد داشت؛ چنان که در مورد جمهوری اسلامی حضرات و کرنش های چاکرانه ی آن در برابر روسیه ی پوتین و چشم پوشی از بزرگترین منافع ملی ما در برابر این قدرت زیادت خواه، از جمله در کنوانسیون دریای مازندران داشته و، باز، مانند آنچه امروز در حاتم بخشی های ایران برباددهِ آنان در برابر غول توتالیتر چین شاهد آنیم، دارد. افزون بر اینها اگر تحت یک نظام دموکراتیک، در زمان معینی منافع ملی ما ایرانیان، در برابر منافع یا رفتارهای هر کشور دیگری قرارگرفت، ضمن آن که باید با تمام نیروی ملی و همه ی تدابیر خردمندانه از آنها دفاع کرد، چنین موقعیتی نمی تواند و نباید دلیل دشمنی ابدی کشور ما با آن قدرت خارجی گردد زیرا هیچ کشوری نه دوست همشیگی دارد نه دشمن همیشگی. کودتای ۲۸ مرداد و نتایج آن علیه استقلال و منافع ملی ما بود و گذشته ازاین که ملت ما در برابر آن به شکل های گوناگون ایستادگی کرد هرگز نیز آن را از خاطره ی ملی خود حذف نمی کند. اما نه این حادثه و نه هیچ حادثه ی دیگری ازاین نوع نمی باید تعیین کننده ی همیشگی و ابدی چگونگی روابط ملی ما با آمریکا و انگلستان، قدرت هایی که مسئول آن کودتا بودند، باشد. از این گذشته اگر هم این حادثه ی تاریخی مهم باید به ما دقت بیشتری را در انتخاب های نهضت ملی در سیاست بین المللی بیاموزد، برای قدرتی که امروز بر کشور حکومت می راند ـ قدرتی که هم در ۱۳۳۲ و هم در ۱۳۵۷ با قدرت خارجی اصلی دخیل در آن کودتا همدست و از آن متنفع بوده ـ جایی برای دشمنی با «شیطان بزرگ» باقی نمی گذارد؛ خمینی که هم در ۲۸ مرداد پیرو و همکار بهبهانی، یکی از سران اصلی آن توطئه بوده، هم در ۱۳۵۷ از دولت آمریکای کارتر، در برابر قول ادامه ی فروش نفت، کمک خواسته، و هم بنا به اسناد موجود، خاصه گواهی انکارناپذیر شخص سالیوان پشتیبانی این سفیر آمریکا از مؤثرترین عوامل پیروزی او بوده۳، جایی برای گلایه از «آمریکای جهانخوار» ندارد. این حقیقت مهم تاریخی به ما نشان می دهد که دشمنی این رژیم با آمریکا مبتنی بر منافع ملی ما و ناشی از دلائل معقول دیپلماتیک نیست، و تنها از هذیان های ایدئولوژیک، یعنی برنامه ی جنون آمیز صدور انقلاب، و به اعتراف خودشان، به منظور «حکومت بر بشریت» سرچشمه می گیرد. بنا بر این برای هواداران نهضت ملی ایران، که باید بتوانند حساب دولت آمریکا را از سیاست خارجی امثال دونالد ترامپ تفکیک کنند، هیچ دلیلی بر دشمنی دائمی با این دولت وجودندارد و آنان باید از هم اکنون نیز در این مورد حساب خود را از حساب جمهوری اسلامی جدانگهدارند.
در مقابل، می مانند برخی از هواداران دیکتاتوری گذشته و مجاهدین، و مواضع آنان نسبت به دولت آمریکا. بخشی از گرایش اول، بنا بر رویکردی عامیانه، افسانه ی «کنفرانس گوادلوپ» را پیش کشیده، پرزیدنت کارتر را مسئول به قدرت رسیدن خمینی می دانند، در حالی که، در گوادلوپ، چنان که ما در مقاله ی دیگری نشان داده بودیم۴، هیچ تصمیمی گرفته نشده بود؛ درعوض سالیوان بود که در تهران، خودسرانه و برخلاف نظر دولت متبوع خود ارتش را به همکاری با خمینی تشویق کرده بود و این دو موضوع را باید بکلی از هم جداکرد. عجب آن که همین گرایش نیز هست که بجای اعتقاد به برچیدن جمهوری اسلامی به دست ملت ایران، از دولت آمریکا و بویژه آمریکای دونالد ترامپ انتظار دارد این کار را بجای ما انجام دهد !
از سوی دیگر بعضی نیز برای همین منظور داوطلب همکاری با آمریکا هستند. اما به بهانه ی چنین واقعیاتی نمی توان ادعا کرد که آنان:
«برای برپا کردن یک “انقلاب رنگی” از نارضایی بحق مردم در مورد تأمین معیشت روزانه و کمبود آزادی های سیاسی و اجتماعی سوء استفاده می کنند و با ایجاد نفرت موجب تشدید شورش ها و ناآرامی های مدنی در کشور می شوند.»
«شورش» نامیدن اعتراضات مردم، با همان زبان و واژگان رژیم، و این ادعا که گویا عوامل خارجی هستند که با تبلیغات خود در مردم نسبت به این رژیم «ایجاد نفرت می کنند»، یعنی این ادعا که نفرت مردم از این دستگاه علت اصیل داخلی ندارد، به یک مدعی مخالفت با جمهوری اسلامی نمی برازد و بوی همزبانی با سرکوبگران را می دهد.
در رژیم توتالیتر و خون آشام ملایان سخن از «سوءِ استفاده» از «کمبود آزادی های سیاسی و اجتماعی »(!) برای «ایجاد نفرت»، درباره هر نیرویی باشد، شوخی زننده، بل مشکوکی است؛ آیا در رژیمی که هزاران تن از جوانان را تنها به جرم اعتراض به سه برابر کردن بهای بنزین به گلوله می بندند، و بجای مجازات قاتلانِ مسافران هواپیمای اوکرایینی معترضان به این جنایت را محکوم به اعدام می کنند ما تنها با «کمبود آزادی های سیاسی و اجتماعی» سروکار داریم و «نفرت» از رژیم نتیجه ی تبلیغات خارجی است؟! آیا چهل و یک سال مقاومت ملت ایران و هزاران کشته نیز نتیجه ی تبلیغات خارجی بوده است؟
منشاءِ مبارزه ی مردمِ سوریه با رژیم خون و جنایت خاندان اسد، جنایات خود این رژیم است، آن هم با کمک های وسیع و رسمی ارتش روسیه ی پوتین و نیروی قدس جمهوری اسلامی؛ آن را به گردن «شیطان بزرگ» گذاردن نیز وظیفه ی دستگاه های تبلیغاتی جمهوری ملایان است که بخوبی انجام می دهند؛ اما شنیدن چنین ادعایی از مدعیان مخالفت با جمهوری اسلامی چنان حیرت انگیز است که باورکردنی نیست؛ از این شگفت تر این است که یک مدعی پیروی از راه مصدق مسئولیت طغیان ملت لبنان در برابر حکومت مافیایی و ورشکسته ی این کشور و علیه دخالت های جمهوری اسلامی در امور آن به دست حزب الله را، همزبان با ارگان های تبلیغاتی جمهوری ملایان، بر گردن «آمریکای جهانخوار» بیاندازد. اشاره ی ما در اینجا به امثال اکبر گنجی نیست که روزی «ایدئولوگ» سپاه پاسداران بوده و امروز هم روشن نیست چه نقشی بازی می کند؛ به کسانی است که ادعای پیروی از راه مصدق و هواداری از شاپور بختیار را دارند و سخنانی درخور حسین شریعتمداری را بر قلم جاری می کنند. مدام از تحریم های ترامپ گفتن و ازیادبردنِ تحریکات جمهوری اسلامی که بهانه ی لازم را به او می دهد بیان حقیقت نیست. کسانی که پس از چهل ودو سال تحریکات و رفتاری سراسر باخت، هنوز نمی دانند کسی که باد می کارد طوفان درومی کند حق ندارند از تحریمهای قدرتی که از هیچ گستاخی نسبت به آن خودداری نکرده اند شاکی باشند. این نیز که بهای این وضع را ملت ایران با فقر و استیصال خود می پردازد گناه این حاکمان است که دفاع از منافع این ملت را به دروغ برعهده گرفته اند، نه گناه یک قدرت بیگانه که چنین تعهدی نسبت به ملت ایران ندارد. به صرف موشک پرانی های ماجراجویانه ی جمهوری اسلامی نیز یک «قدرت منطقه ای» از آن تراشیدن افسانه ای است که تنها «تحلیلگران» خوش خیال را دلخوش می کند، زیرا کشوری که ارزش پول ملی اش در چهل سال گذشته به حدود یک چهارهزارم ارزش پیشین خود رسیده، مردمش، پس از دورانی از یک رفاه نسبی امروز برای نان شب معطل اند و اعضاء بدن یا نوزادان خود را می فروشند هیچ قدرتی نیست که منطقه ای باشد یا جز آن. امروز کار حاکمان کشوری که پتانسیل انسانی، فرهنگی و طبیعی آن را داشت که مانند ژاپن یک قدرت جهانی گردد، تنها عربده جویی است.
رژیم جمهوری اسلامی دشمن ذاتی ملت ایران است و نجات این ملت بدون ریشه کن کردن آن، چه به صورت «رنگین» و چه «بیرنگ» ممکن نیست. از سوی دیگر کشور آمریکا نه دوست ملت ایران است و نه دشمن آن. تنها یک نظام ایرانی مستقل، دموکراتیک و صلح طلب است که می تواند از دولت های آمریکا، و هر دولت دیگری، بخواهد که به منافع ما احترام گذارند. دیپلماسی مبتنی بر اصولی است که یکی از آنها احترام متقابل است. بدون احترام به دیگران نمی توان از آنان انتظار احترام داشت. تجاوز به خاک دیگران که ساحت سفارت بخشی از آن بشمار می رود نه تنها هتک این احترام متقابل است بلکه دست آنان را برای تجاوز متقابل به ما بازمی گذارد. ما نمی توانیم سیاست بین المللی خود را مانند هیتلر بر دیپلماسی گانگستری، تجاوز به دیگران و تروریسم بین المللی (که قتل رهبران خود ما شاهد انکارناپذیر آن است) بنا کنیم اما در مقابل از دیگران بخواهیم که منافع ما را رعایت کنند. مبارزه ی ما علیه جمهوری اسلامی است و نوع روابط ما با هر دولت بیگانه ای نیز، ضمن رعایت حقوق بین المللی، از این اصل تبعیت می کند، نه به عکس.
مخالفان مصمم و جدی جمهوری اسلامی باید بر سر این اصل نیز به توافق برسند. بدون چنین تفاهمی هماهنگی در مبارزه امکان پذیر نخواهدبود.
بطور خلاصه، مبنای اتحادعمل میان مخالفان اصولی جمهوری اسلامی نه می تواند مبارزه برای استقرار یکی از دو شکل حکومتی سلطنت یا جمهوری باشد و نه بنای دشمنی بی دلیل با بخشی از دولت ها و دوستی باز هم بی دلیل با بخش دیگری از آنها. چنین اتحاد عملی تنها می تواند و می بایست میان نیروهایی صورت گیرد که خواهان حاکمیت ملی یعنی نظام دموکراتیک اعم از جمهوری یا مشروطه ی سلطنتی و جدایی دین از حکومت باشند و در سیاست خارجی نیز نه از بلوک بندی های ایدئولوژیک بلکه تنها و تنها از منافع ملی و دفاع از حقوق بشر پیروی کنند. عدم توجه به این اصول کمک به تداوم پراکندگی کنونی و تقسیم توان بالقوه ی مخالفان جمهوری اسلامی و در نتیجه یاری رساندن عملی به ادامه ی این رژیم جهنمی است.
تاریخ دموکراسی ایران از فردای جمهوری اسلامی آغاز نمی شود که بتوان آن را به هرگونه ای نوشت. این تاریخ با نهضت مشروطیت و صدور فرمان مشروطه آغاز شده، چند دوره ی کوتاه و بلند پیروزی داشته که آخرین آنها دولت مشروطه ی شاپور بختیار بوده؛ میان این دولت و دموکراسی آینده ی ایران «جمهوری اسلامی پرانتز سیاهی است که باید بسته شود و بسته خواهد شد» (شاپور بختیار). با پایان این پرانتز سیاه دموکراسی ایران حیات خود را ازسرخواهدگرفت و این ادامه ی حیات همان احیاء مشروطیت خواهد بود؛ خواه نام آن جمهوری باشد خواه مشروطه ی سلطنتی.
عنوان این نوشته پرسش درباره ی برتری مخالفان جمهوری اسلامی بر حکمرانان این نظام بود. حال زمان پاسخ رسیده است.
بر اساس همه ی آنچه گفته شد تحقق برنامه ی بالا، یعنی بازگشت حقوق ملت به ملت در گرو آن است که مخالفان جمهوری اسلامی رشد فکری لازم برای نیل به این منظور را که تنها معیار برتری آنان بر سران آن نظام جهنمی است در عمل نشان دهند. بدون قبول و تحمل یکدیگر که مهترین معیار فرهنگ و روحیه ی دموکراتیک ماست نمی توان مدعی چنین رشدی بود؛ و تا تحقق چنین واقعیتی ادعای برتری بر جمهوری اسلامی تنها بر روی کاغذ خواهد ماند.
به پیش به سوی همیاری و همصدایی برای پیروزی نهایی بر زور و تباهی و اثبات عملی برتری بر غاصبان حقوق ملت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ به عنوان نمونه این پاراگراف از نوشته ی آقای منصور فرهنگ، چه باید کرد؟ پنجشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۹، را، که پیام آن به بیان های گوناگون در این مقاله تکرار شده، نقل می کنیم:
«ناهنجاریهای رفتاری و موانع مدارا در بر خورد با رقبای فردی، گروهی و حزبی ریشه در فرهنگ سیاسی متاثر از قرنها زندگی در استبداد دارد. لذا رفتار دموکراتیک برای ما ایرانیان، یعنی پذیرش کثرتگرائی و احترام به نظریّات و انتقادات رقبا نیاز به مدارا و مهار عادات و احساسات روانی و تاریخی دارد. نکته مهمی که ایرانیان آرزومند به دموکراسی و کثرتگرائی باید به آن توجّه داشه باشند این است که موانع رشد دموکراسی در میهن ما محدود به سلطه حاکمیّت استبداد نیست، بلکه این فرهنگ سیاسی کشور است که باید از بلایای سنّت دیرینه استبداد رهائی یابد. این فرهنگ ناسازگار با تنوّع بینش و تحلیل و مداراجوئی بر رفتار و کردار بسیاری از فعّالین سیاسی ایران تأثیر گذار است.» [ت. ا.]
اما در سراسر همین نوشته نیز «کثرت گرایی» نویسنده به جمهوریخواهان محدود می شود.
۲«یک گروه ممکن است به عنوان اجتماعی مجازی آغاز به کار کند اما به منظور رشد واقعی ناگزیر از آن است که ریشهها را در جهان واقعی نیز فعال کند.(…) برپایی یک انقلاب واقعی دیر یا زود نیازمند ایثارهایی است که انسانهای واقعی باید آنها را انجام دهند. به همین دلیل است که شبکههای اجتماعی با همه ظرفیت خود هرگز جای احزاب سیاسی، سندیکاها، انجمنها، NGO ها و هم اندیشی های چهره به چهره را نخواهند گرفت. مادامی که شکاف میان فعالیتهای مجازی (online) و واقعی (offline) پر نشده و کنشگران موفق به پل زدن میان آنها نشوند اتفاق خاصی رخ نخواهد داد.
نک. حامد آیینه وند، ، از طوفان توییتری تا طوفان خیابانی، حامد آئینهوند، گویا نیوز، ۲۴ ژوییه ۲۰۲۰٫
۳ نک. از همین نویسنده، برگ هایی از زندگی سیاسی شاپور بختیار، بخش سوم.
۴ همان، بخش یکم.