چهگونه، کجا و بر اثر چه بود که نام «محمدرضا شجریان» از هنر فراتر رفت و به برگی از تاریخ ایران، ستارهای در آسمان بالای سر یا شاید معادلی برای نام این سرزمین بدل شد؟ قصد تکریم و تعظیم ندارم بلکه آن چه را میبینم و میشنوم، توصیف میکنم. دههها است هیچ نقدی بر کار یا زیست شجریان، سر سوزنی بر شمایل افسانهای او اثر ندارد. حتی گسترۀ فرهنگ و هنر برای او محدودهای کوچک به چشم میآید. این روزها و شبها که روی تخت «بیمارستان جم» تهران چشمانش بستهاند، دهها میلیون ایرانی در هر جا و ناکجای دنیا شوق شنیدن خبر چشم گشودن دوبارۀ او را دارند.
خوب است بدانیم که هنرمند دیگری با این حجم محبوبیت همگانی کمتر داشتهایم و نداریم. این دیگر یک ستارۀ سینما نیست که محبوب «هواداران/فنها»(fan) باشد و تهیهکنندهها از روی تعداد فالوئر بالا به حضور او در فیلم خود علاقه نشان دهند و چند سال دیگر، آن هوادارن که کمی بزرگ شوند و آن تهیهکنندهها تا ببینند فالوئر بهمعنای تماشاگر بالقوۀ فیلمهای او نیست، بهتدریج او را رها و بازیگر نوآمدۀ دیگری را دنبال و دعوت کنند. ورزشکاری نیست که اگر در چند رقابت، قدرتمند ظاهر نشود و پیروز میدان نباشد، مردم او را به باد انتقاد بگیرند. حتی در قیاس با محبوبیت همکاران خود در پهنۀ موسیقی، نهتنها جایگاه او با یکی دو آلبوم بهتر و بدتر یا کنسرت قویتر و ضعیفتر تغییری نمیکند بلکه میتوان گفت اهمیت شجریان و نگرانی مردم برای احوال او، ربط و حتی نیازی به شنیدن تصنیفها و آوازهایش ندارد.
آیا اینها بهمعنای مصونیت شجریان از گزند انتقاد نیستند؟ هرگز! هرچه پدیدهای بیشتر ابعاد فراتر از واقع به خود میگیرد، خردهگیران خشمگینتری مییابد. در این سالها که ادعای علاقه به بسیاری هنرمندان داخلی و فرنگی در محیط مجازی بابت متفاوت به نظر رسیدن رواج بیشتری یافته، برخورد با این موجها نیز شدت گرفته است. مخالفت با آن چه بین متفاوتنماها عمومیت دارد، خود به شکل دیگری از متفاوت شدن تبدیل میشود. آن خیل عظیم استفادهکنندگان هشتگ «#عباس_کیارستمی» که ممکن است تعداد ناچیزی از فیلمهای او را دیده باشند و تعداد ناچیزتری را بتوانند تا انتها تاب بیاورند، البته به قصد متفاوتنمایی چنین میکنند.
اما یک قدم آن طرفتر، کسانی ایستادهاند که با دیدن این موج، به ابزار دیگری برای متفاوتنمایی دست میبرند؛ برخورد تند با هرچه از کیارستمی و به سوی کیارستمی است. همین اتفاق دربارۀ شجریان نیز میافتد. درصد بالایی از مردم ایران توان تحمل قطعات آوازی را ندارند و به احتمال قوی، جز «ربنا»، «مرغ سحر» و «سپیده» (که البته بیشک آن را هم به نام «ایران ای سرای امید» بهجا میآورند) یا فوقش دو سه تصنیف مشهور، چیز دیگری با صدای شجریان نشنیدهاند یا اگر شنیده باشند، «موسیقی محبوب» و همراه و همدم آنها نیست.
بدگویان همین را بهانه میکنند تا محبوبیت شجریان را با صفت «کاذب» وصف کنند. در حالی که این، درست نشان از شکل فراتر محبوبیت دارد. هنرمندی است که دیگر از ابعاد هنر خود بزرگتر شده، در کالبد هنر نمیگنجد و به آستانۀ شخصیتی تاریخی رسیده است.
حاکمیت ایران از اعمال محدودیتهای داخلی تا کلام جدلآمیز در سیاست خارجی، رفتار لجبازانه و شبهکودکانه کم ندارد. اما بهندرت پیش آمده است که به لجاجت در برابر یک فرد روی بیاورد. عموماً هر فرد را به مجموعهای وصل میداند و در مقابل گرایشهای آن مجموعه موضع میگیرد یا اتهاماتی که خود حاکمیت به آن مجموعه وارد میکند، علیه آن فرد نیز طرح میشود.
اما شجریان استثنا است. او با روی کار آمدن دولت دهم، در نامهای به «عزتالله ضرغامی»، رییس وقت سازمان صداوسیما اعلام کرد که تمایلی به پخش آثارش از صدا و سیما ندارد. دو اثر ربنا و «مناجات مثنوی افشاری» را البته جدا دانست و گفت این دو متعلق به مردم و تقدیمیِ او به مردم ایران به حساب میآیند. به این منظور که نمیخواست پخش این دو از رادیو و تلویزیون را نیز بر اساس حق فردی خود، متوقف بشمارد. اما سازمان صداوسیما در رویکردی که میتوان به عنوان مثال، لجبازی به هر بچۀ زیر ۱۰سال یاد داد، اعلام کرد حتی این دو را نیز پخش نخواهد کرد. این در حالی بود که نوای ربنا در شبهای ماه رمضان برای هر ایرانی نویدبخشتر از صدای اذان، از اتمام روز و روزه خبر میداد.
از زمان حوادث بعد از انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۸، صدها نام شناخته شده و هزاران فرد گمنام بابت همسویی با اعتراضات به نتیجه آن، به زندان، محاکمه یا حصر کشیده شدند یا جان باختند. اما شجریان تنها به یکی از سیبلهای تبلیغات منفی رسانههای سیستم بدل شد؛ از ممنوعیت ذکر نامش در تریبونهای رسمی گرفته تا ساخت مستندی به نام «از سپیده تا فریاد» که دستآوردهای اوایل کارنامۀ هنری او را ارزشمند میخواند تا در نهایت به این ادعا برسد که شجریان بعد از سال ۱۳۸۸ از مردم سرزمینش گسست و به خواست رسانههای بیگانه تن داد!
به بیان دیگر، حاکمیت تنها ابزار رسانهای را به نبرد با محبوبیت شجریان گمارد و هر چه بیشتر در این مسیر پیش رفت، در اصل پس رفت؛ یعنی بر خلاف تصور خود، به محبوبیت او دامن زد.
اما این تصور که اعلام مخالفت با رأی و پسند رسمی، تنها دلیل افزایش روزافزون محبوبیت شجریان است، ناروا خواهد بود. بدیهی است این که مردم در روزهای اولیۀ اسفند ۱۳۹۸ با انتشار خبر بستری او در بیمارستان جم، ازدحامی بی سابقه در آن حوالی ساختند و پیگیرانه از کادر پزشکی و شخص «همایون شجریان»، شرح احوال استاد را جویا شدند، نمیتواند به طور مستقیم و صرف از مواضع سیاسی او و اصرارش به ایستادن در کنار مردم بیاید. همان گونه که اگر پای بستری شدن شخصیتی سیاسی و مغضوب سیستم درمیان بود، چنان واکنش عاطفی چشمگیری را از مردم نمیدیدیم.
شاهد بودیم که حتی سازندگان فیلم تبلیغاتی «حسن روحانی» به او توصیه کردند در حالی که دقایقی با لباس شخصی در برابر دوربین ظاهر میشود، علاقهمندی خود به شجریان و صدای او را ابراز کند. روحانی به این توصیه عمل کرد اما نمیتوان گفت با این کار، خود را از مواضع حاکمیت دربارۀ حامیان اعتراضهای مردم جدا ساخت. همانگونه که دومین سال از دومین دولت او، آبان و دی ۱۳۹۸ آکنده از برخورد شدید با اعتراض مردم بود؛ اعتراضی که برخلاف دلایل سیاسی سال ۱۳۸۸، این بار ریشۀ اقتصادی داشت و به گلایۀ سادۀ مردم از معیشت روزمره برمیگشت. پس روحانی که خود چنین عملکردی در تاریخ معاصر ثبت کرد، با آن اشاره به شجریان، در فکر موضعگیری سیاسی نبود بلکه تنها میخواست سهمی از محبوبیت او برای خود بردارد و احتمال افزایش آرای خود را بالا ببرد.
به همین ترتیب، پذیرفتنی است که بگوییم تغییر تدریجی جایگاه شجریان از یک آوازخوان به شخصیتی فرا فرهنگی، از زمان ایستادگی در برابر تعبیر «خس و خاشاک» که «محمود احمدینژاد» به مردم نسبت داده بود، اوج گرفت. اما تقدسی که در دهۀ اخیر یافت، از آن موهبتهای توضیحناپذیر است که میتوان آن را به نشستن بر صدر مجلس ضیافتی که مردم برای بزرگان معاصر خود به پا میدارند، تعبیر کرد.
دوم اسفند ۱۳۹۸، مدتی پیش از همهگیری وحشت و اخبار شیوع ویروس کووید-۱۹ در ایران، خبر درگذشت شجریان چند دقیقه محیط مجازی و جامعۀ ایران را از خود انباشت. به انفجار میمانست. وقتی همایون شجریان بهسرعت خبر را تکذیب کرد و حیات پدر را مژده داد، بسیاری از تعبیر «سکته» برای وصف اضطراب و شوک و ناراحتی خویش استفاده کردند. آن زمان نوشتم: «پلیس، دولت و فراتر از آن، از هر چه خدای ناکرده با فقدان شجریان رخ دهد، نگرانی و حتی وحشت دارد. شاید این تنها همسویی ما و آنان باشد که آرزو داریم نیاید آن روز.»
به این امر و این ماجرا همچنان معتقدم. تمام این سالهای بعد از اعلام خبر ابتلای استاد به سرطان، بر این باور بودهام که هیچ اتفاق سیاسی، اعتراضی و مردمی به اندازۀ تجمع چند میلیونی مردم در روز مبادای بدرقۀ او، برای حاکمیت نگرانکننده نیست. حالا و در این احوال چندبارۀ خیزش ویروس، البته آن امکان تقلیل یافته و این از بخت آقایان است. اما در این که آرزوی فرا نرسیدن آن روز تلخ، تنها همسویی مردم و حاکمان آنها است، برقرار مانده و خواهد ماند.
اتفاق استثنایی دیگر که از نام و عمر او – که بیش باد- به جا مانده، همایون شجریان نام دارد. در مناسبات همیشگی پدران هنرمند یا سرشناس در عرصههای دیگر که میخواهند و میکوشند فرزند را در همان عرصه یا حوالی آن در جایی شایسته بنشانند، موفقیتها انگشتشمار بودهاند. معمولاً بیاستعدادی وارثان، آدمی را ناچار به بازخوانی مصرع «از فضل پدر، تو را چه حاصل؟» وا میدارند. اگر هم نمونۀ کمیابی چون «لیلا حاتمی» در کار خود توانایی رنگ به رنگی داشته، آنها را در سالهایی که پدرش دیگر در قید حیات نبود، آزموده و به ثبت رسانده است. اما همایون در کنار پدر و در چند دهۀ اخیر، آن ترکیب غریب بهرۀ ژنتیک و پرورش و آموختن را در کارش جاری کرده است که هر پدر کاردان آرزو دارد در فرزندش جلوهگر شود. ضمن این که جاهایی چون ترانۀ عنوانبندی پایانی فیلم «آرایش غلیظ» که میشد در وصفش گفت گونهای گرایش به «هوی متال» (Heavy Metal) را با تصنیفهای ایرانی درآمیخته، همایون میل خود به راه بریدن از شیوههای آشنای سنتی را نشان داده است؛ درست مانند دغدغههای پدر در طرح و ساخت سازهای نو و تجربههای چندآوایی در ضبط و اجرای «شب، سکوت، کویر».
این میراث تجربهگری پدر که در پسر امتداد یافته، مُهری از همان باور شجریان را بر خود دارد که همواره «اصالت» را مفهومی ورای «سنت» دانسته است.
منهای تمام نواهای دریغانگیز یا نغمههای طربآمیزی که از استاد شجریان به جا مانده است، شخصاً او را با یکی از تعابیری که در مستند «پژواک روزگار»، محصول «بیبیسی» بر زبان راند، به ذهن سپردهام. بهقدری از این تعبیرش آموختهام که برایم همردیف نقلقولهای درسآموز هر رهبر مبارزات سیاسی، هر ادیب رماننویس یا نظریهپرداز دانا و فرزانه است. وقتی «صادق صبا» از او پرسید که آیا معتقد است بعد از رخدادهای سال ۱۳۸۸، خشمی مردم ایران را فراگرفته است، با همان خمی که به ابرو میاندازد و هنگام خواندن، همین ابروان درهمرفته تصویرش را نیز زینت میبخشند، تأکید کرد که دوران سختی در پیش است. اما افزود: «ولی ۱۰ سال و ۲۰ سال و ۲۵ سال در گذر تاریخ، یک ورق است.» این نوشته بهقلم کسی که هیچ ادعایی در شناخت و تخصص موسیقی ندارد، با این امید به پایان میرسد که ورق خوردن صفحههای تاریخ حیات او را به این زودیها نبینیم. باشد تا باز نغمۀ امیدبخش سر دهد که «نوبهار است، گل به بار است.»
از: ایران وایر