چندین تحول مهم در چندین مؤلفه مهم دست بدست هم داده و منجر به ظهورشرایط نوین و ارتقاء اعتراضات و مبارزات اقتصادی و اجتماعی به مرحله تازه ای شده است که درونمایه اصلی آن دلالت بر خروج تدریجی از یک دوره فرسایشی بحران و موازنه قوا دارد. در راستای انتقال از وضعیت تدافعی به وضعیت تهاجمی به نفع جنبش کارگران و جنبش عمومی. چنین روندی با همه بغرنجی ها و افت و خیزهای مقطعی اش و صرفنظر از شتاب و زمان بندی، اما از آن جا که آبشخوراصلی آن را شماری از دگرگونی در مؤلفه های پایدار تشکیل می دهد، اجتناب ناپذیراست. منتجه خروجی و نهائی این دگرگونی ها و کشاکش ها را که از دیرباز بین جامعه رسمی و اهداف و ارزش های آن و جامعه واقعی با مطالبات و ارزش ها ی متفاوت و چه بسا متضاد جریان داشته است، می توان در یک عبارت کوتاه، بحران « افول قدرت مستقر و ناتوانی درترمیم و بازتولیدآن » نامید. دوره کمابیش طولانی فرسایشی بحران یا دوره فترت، پس از گذراندن مرحله کمی و نامحسوس فرسایش قدرت، اینک به مرحله تازه و کیفی رسیده است که در آن شاهدتغییراتی در موازنه کفه قوا هستیم. نکته اصلی این نوشته هم حول همین مسأله و نشان دادن افت در مؤلفه های اصلی قدرت و این که چگونه شکاف بین جامعه رسمی که رژیم نمایندگی اش می کند و جامعه واقعی که جنبش ها آن را بازتاب می دهند، واردمرحله جدیدی شده است. در اصل موج اول و بزرگ چنین تحولاتی از خیزش دیماه ۹۶ شروع شد و موج دوم و گسترده ترآن در خیزش آبانماه بروزیپداکرد. با این همه این رخدادها نشان دادند که ویژگی تغییرمعادله قوا بین جامعه و سیستم اولا به شکل موج وار و نه به شکل ضربتی صورت می گیرد ( یک دو سه و چندخیزش بزرگ*) و ثانیا از ناموزونی انگیزشی و نقصان در همزمانی و ریتم حرکتی بخش های مختلف جامعه رنج می برد که این خود به رژیم امکان سرکوب می دهد. آن چه که اکنون در فواصل این نوع خیزش های بزرگ و موج وار صورت می گیرد، و بنوبه خود، نقطه عطف تازه و مهمی در انکشاف مبارزه کارگران و جنبش مطالباتی از یکسو و پیوندآن با سایرجنبش های اجتماعی و نیز جنبش عمومی از سوی دیگر است. در حقیقت عمق بحران و معضلات بزرگی که جامعه از آن رنج می برد، فراتر از مطالبات اخص و صنفی این یا آن بخش است؛ با این وجودمسیرحرکت سراسری از بسترگسترش دامنه همین جنبش مطالباتی می گذرد. در یک نگاه استراتژیک که به مفصل بندی کل اعتراضات بخش های مختلف جامعه علیه سیستم تمرکزدارد، باید هم اهمیت ورودجنبش کارگری و مطالباتی به مرحله تازه را دید و هم چگونگی مفصل بندی آن در کل جنبش سراسری و تقویت همبستگی و ریتم و همزمانی آن ها را در موج یا موج های بعدی خیزش سراسری. بهرصورت، در نتیجه همه این تحولات رژیم دیگر قادر نیست به شیوه تاکنونی قدرت خود را بازتولید کند و در گزینش شیوه های تازه هم به همان اندازه اندازه ناتوان است و این درحالی است که آشکارا در برابرچنین گزینش هائی قرارگرفته است. از همین رو تغییررادیکال در وضعیت، چه از سوی رژیم اگر بفرض بتواند با خوردن چندین جام زهر و تغییرجهت مؤلفه های بحران، مفری برای گریز از محاصره و برقراری نقطه تعادل نسبتا پایدار پیداکند و چه از سوی جنبش های اعتراضی که در راستای آرایش سراسری به حرکت در آمده اند، اجتناب ناپذیرشده است. واکنش تا کنونی رژیم به بحران را فرافکنی، حرکت در منطقه کور، روزمرگی و از این ستون به آن ستون فرج است و حفظ حالت تهاجمی در عین فروریزی پایه های آن تشکیل می دهد. از همین رو هرلحظه امکان دارد، با تغییرپرشتاب شرایط و رخدادهای نامنتظر و احیانا خیزش های غافلگیرکننده مواجه شود.
مهمترین مؤلفه های دخیل در بحران بازتولیدقدرت
۱- بحران حاداقتصادی و سقوط آزادارزش پول ملی، که رژیم قادر به کنترل آن نیست وحتی قادر نیست به شیوه تاکنونی دخل و خرج کشور را تمشیت کند. نرخ منفی و سقوط آزادرشداقتصادی وجهش تورم درسالی که خامنه ای بجای سال ورشکستگی، نامش را سال «جهش تولید» گذاشت؛ و لاجرم توسل به انواع ترفندها و شعبده بازی ها، چون پیش فروشی آینده، از طریق مزایده نفت زمین گیرشده، برای پرکردن مغاک کسربودجه عظیم و چرخاندن امورات روزمره کشور، آن هم با عنوان کذائی گشایش اقتصادی! و همه این ها که بهشت فروشی کلیسا در قرون وسطی را به خاطر می آورد، برای پنهان کردن ورشکستگی اقتصادی از طریق جیب بری و مقروض کردن آینده به حال ورشکسته است. در نتیجه سقوط شتابان اقتصاد و قدرت خرید و افزایش شدیدهزینه های زندگی، استانداردهای زیرخط فقرکنونی، با وخامت بازهم به مراتب بیشتری مواجه می شود که تحمل آن را برای کارگران و تهیدستان و بطورکلی اکثریت بالای ۸۰٪ شهروندان کشور ناممکن می گرداند؛ آن هم در شرایطی که به موازات آن هر دم برولع بی پایان اقلیتی ممتاز که هرلحظه پول پارو می کنند افزوده می شود و هیچ قلمروی از زمین و جنگل و دریا و کوه (حتی ستیغ بلنددماوند) از غارت و دست اندازی آن ها مصون نیست. طبیعی است که هیچ دولتی و سیستمی با چنین بیلان ورشکسته و با چنین احساس فراگیری از خشم و ناامیدی شهروندانش، نمی تواند آسوده بخوابد و قادر نیست به شیوه کنونی به حیاتش ادامه بدهد و بسیار زودتر از آن چه که تصور می کنند باید حساب پس بدهند.
۲- عملکردفاجعه باررژیم در مقابله با همه گیری کرونا و محک خوردنش در مواجه با آن، که چیزی جز پنهان کاری و در عمل تن سپردن به نوعی سیاست کشتارجمعی و داروینیسم اجتماعی ( تنازع بقاء خشن) نبوده است، بیش از پیش بر شکاف حاکمیت و جامعه افزوده است. چنان که بحران کرونا لطمات مهمی بر توان سیاسی و تتمه اتورتیه سیاسی و حتی مذهبی آن واردساخته است.
۳-«همه گیری فساد». فسادساختاری وارقام نجومی آن، تا بالاترین مقامات و کارگزاران رژیم ریشه دوانده و هر روز گوشه های تازه ای از آن در برابر انظارعمومی افشاء می شود. حتی فراربه جلوی نظام با شعارمبارزه علیه فساد (از طریق رئیس جدید قوه قضائیه ) و نمایشات مضحک او، بجای نشان دادن عزم رژیم به مبارزه واقعی علیه فساد، از شمولیت فسادساختاری و ریشه دوانده در تمامی نسوج آن پرده برداری می کند. به عنوان نمونه در شرایطی که تمامی دم و دستگاه رئیس قبلی قوه قضائیه به جرم غارت اموال عمومی و فسادمحاکمه می شوند، خامنه ای رسما اعلام می کند که نباید به شخص رئیس قوه قضائیه سابق و رئیس مجمع تشخیص مصلحت فعلی تعرضی صورت گیرد، و اگر همین فرمان را در موردبررسی پرونده فسادرئیس مجلس دست نشانده اش –قالیباف – نداده باشد، بزودی خواهدداد. یا آن گونه که در مورد حدادعادل شاهدیم، یکی دیگر از نظرکرده های رهبری در واکنش به افشاءرانت خواری اش، که چگونه در پشت خامنه ای و فرمان او سنگر می گیرد. همه این ها برای کسی تردیدی باقی نمی گذارد که آب از سرچشمه گل آلوداست و ماهی از سرگنده گردد نی زدم. بهرحال پی آمدهای انتشاررایحه گندیدگی هرنظام و احساس «همه گیری» فساد چندین برابر «همه گیری» کرونا موجب ریزش مشروعیت کامل نظام و برهنه شدن و بی آینده کردن آن می شود.
۴- سقوط شتابناک نفوذایران و نیروهای نیابتی اش در منطقه، به عنوان یکی دیگر از مؤلفه های اقتداررژیم، که خود ناشی از گسترش اعتراضات جوانان و شهروندان آن کشورها به دولت های فاسد و ناکارآمد و آگاهی به نقش واپسگرا و منفی حکومت ایران و نیز کاهش امکانات و توانائی های مالی و غیرمالی آن در حمایت لازم از حامیان خود است. این روند بویژه در عراق و اکنون در لبنان شدت گرفته و حامیان رژیم ایران را در تیررس مردمان خشمگین آن کشورها قرارداده است که با توجه به اهمیت استراتژیک نفوذمنطقه ای برای حکومت اسلامی ایران، کمانه کردن آن به داخل ایران به روندفروپاشی اقتداررژیم شتاب تازه ای می دهد. چنان که می دانیم مردم ایران بارها در اعتراض ها و خیزش های خود نشان داده اند که تا چه اندازه نسبت به مداخله رژیم در منطقه و حیف و میل کردن اموال و بودجه های کشور و ریختن آن آن در چاه ویل سوداها و مطامع منطقه ای ش حساسند.
۵- علاوه بر بحران در مؤلفه های فوق و نقش آن ها در افول اقتداررژیم، باید به دومؤلفه بحرانی و اثرگذارمهم دیگر هم اشاره کرد: مؤلفه نخست از کارافتادن افسون اصلاح طلبان در تأمین پوشش حفاظتی لازم برای کانون اصلی قدرت و آشفته ساختن صفوف مردم در مبارزه علیه سیستم است، که خیزش های خیابانی سال های اخیر به نحودرخشانی پایان این شعبده بازی سیاسی را اعلام داشت که لاجرم منجر به بی حفاظ، برهنه و شکننده ترشدن ساختارقدرت گردید. به گونه ای که اکنون کانون اصلی قدرت مستقیما در تیررس مردم قرارگرفته است. اکنون نگاه مردم اساسا متوجه سرنخ ها و سر انگشتانی است که این عروسک های خیمه شب بازی، از مجلس تا دولت و تا سایرنهادهای رنگارنگ را، می رقصاند. مؤلفه دوم، بن بست وانزوای روزافزون رژیم در عرصه بین المللی است که منجر به تضعیف شدیدتوان سوخت و سازش با جهان و قدرت چانه زنی اش در عرصه های مختلف شده است. در این حوزه رژیم با اتخاذ برخی سیاست های ماجراجویانه منطقه ای و جهانی که هیچ تناسبی با توان واقعی اش ندارد، بیش از پیش در گرداب بحران و بن بست فرومی رود.
کارگران و آرایش نوین
۶- انباشت بحران ها و بویژه بحران حاداقتصادی و معیشتی، و ناتوانی رژیم در کنترل آن، با غیرقابل تحمل کردن وضعیت، موجب چندین تحول مهم در صفوف کارگران شده است:
یکم: گسترش سریع دامنه کمی و مطلق اعتراضات. دوم: از آنجا که مبارزات انفرادی به تنهائی تاثیرگذار نبوده است، گرایش به همبستگی و پیوستگی و همزمانی آن ها به نحومحسوسی تقویت می گردد. سوم: از آن جا که ابعادبحران اقتصادی و تورم عنان گسیخته است و مطالبات و خواست های کوچک و معمولی اگر هم برآورده شوند، در قیاس با شتاب بحران و سقوط اقتصاد و سطح زندگی قادر به بهبودوضعیت معیشتی نیستند، خواست ها هم به لحاظ کمی و هم کیفی ارتقاء پیدا می کند. چهارم: در روندتقویت همگرائی اعتراضات، شاهدبرآمد بخش های استراتژیک جنبش کارگری هم چون نفت و پتروشیمی ( که اکثریت بزرگی از آن ها کارگران پیمانکار هستند و رنج مشترک بی ثباتی و امنیت شغلی، آن ها را با اکثریت بزرگی از کارگران و زحمتکشان در جامعه و با سایربخش ها، مرتبط و همدرد می کند)، مؤسسات بزرگی چون هفت تپه و هپکو و فولاد و…، بخش های حمل و نقل که هم شاخه های متعددی دارد و هم خصلت سراسری، معلمان و سایربخش های خدماتی چون پرستاران و… که آن ها نیز علاوه برتجربه سال ها مبارزه، دارای ظرفیت سراسری هستند. پنجم: گرچه فعلا و بدرستی جنبش کارگری عمدتا تحت لوای خواست های صنفی حرکت می کند ( که هم قدرت بسیج توده ای را فراهم می کند و هم چترحفاظتی در برابر سرکوب خشن و گسترده را)، اما از آن جا که داغی بحران و گسترش دایمی دامنه آن، بسرعت هر دستاوردی را ذوب و بی معنا می کند، به موازات رشدجنبش مطالباتی، به تدریج گره خوردن آن با خواست های کلان سیاسی و اجتماعی معطوف به تغییرات بزرگ و ساختاری و سیاست های کلان اجتناب ناپذیر می گردد. باین ترتیب جنبش کارگری، به موازات تداوم و گسترش کمی و کیفی مبارزات صنفی و افزایش توان مبارزاتی اش، برای خروج از تله بن بست کنونی و سترونی کنش گری در چهارچوب سیستم، بطورمحسوس در حال سمت گیری به سوی طرح خواست های کلان اقتصادی و سیاسی و ساختارشکنانه ای است که می تواند منجر به حضورمستقل و فعال و نقش آفرین آن در جنبش عمومی ضداستبدادی و عدالت خواهانه، و سراسری و رادیکالیزه کردن آن شود.
پس بطور خلاصه: ترکیب همزمان چندین روند تودرتو، گرچه در سطوح و با شدت و ضعف متفاوت، که شامل افزایش چشمگیرکمیت اعتراضات کارگری، تقویت همگرائی بین بخش ها و بخش های مختلف با یکدیگر، میل به سراسری شدن، بلوربندی شاخه های استراتژیک و نقش آن ها در سراسری کردن جنبش کارگری، ارتقاء کمی و کیفی مطالبات و بالأخره افزایش نقش جنبش کارگری در مبارزه علیه نظام و سیاست های ضدکارگری آن؛ در مجموع موجب پیدایش کیفیت تازه ای شده است که بیانگرظرفیت های جدید جنبش کارگری است. روندهمگرائی و پیوندبخش های استراتژیک طبقه کارگر و مزدوحقوق بگیران هم چون سکو و زیرساخت مستحکمی هم برای سراسری کردن بخش های مختلف جنبش کارگری عمل می کند و هم با سراسری کردن جنبش کارگری، نقش مهمی در آرایش دادن به جنبش عمومی ضداستبدادی و عدالت خواهانه خواهد داشت.
چگونه در طوفان بحران، کفه توان کنشگری و قدرت چانه زنی کارگران افرایش پیدامی کند؟!
لازم است به نقش یک عامل مهم و تاحدی غافلگیرکننده و دخیل در تقویت قدرت چانه زنی کارگران و تغییرتوازن قوا بین دولت و کارفرمایان و بورژوازی ( اعم از دولتی، خصولتی و خصوصی) با طبقه کارگر اشاره کنم: بحران سقوط درآمدهای ارزی نفتی و فشارهای تحریمی روزافزون و بن بستی که رژیم در آن گرفتارآمده، موجب کوچک شدن و آب رفتن توان اقتصادی دولت و توان اداره امور و لاجرم کاهش مانوررژیم شده است. و همین امر بطوراجتناب ناپذیر سبب افرایش اهمیت نسبی نیروی کارشاغل، بویژه در مؤسسات اقتصادی بزرگ و استراتژیک و افزایش قدرت چانه زنی آن ها و حتی کاهش نسبی قدرت سرکوب رژیم، علیرغم وضع بحرانی اقتصاد، شده است. نباید فراموش کرد که اکنون رژیم در گرداب انواع بحران ها و محاصره اقتصادی و تنگنای تامین هزینه های ارزی و تنظیم دخل و خرج نامتوازن دستگاه دولت، بسیار بیش از گذشته به تداوم تولیداین بخش ها و صادرت غیرنفتی (مثل پتروشیمی ها و…) به کشورهای دیگر (بویژه همسایگان) برای تأمین کالای وارداتی و سایرهزینه های ارزی وابسته شده است. هم چنان که تداوم تولیدنفت و سایرسوخت های موردنیاز برای چرخاندن چرخ های کشور و جلوگیری از فروپاشی آن، برای رژیم حیاتی ترشده است. بطوری که هرگونه خلل جدی در صادرات غیرنفتی و یا تولیدسوخت می تواند کل تعادل شکننده سیستم را بهم ریزد. و حال آن که در گذشته با قدرت متکی به ارزهای نفتی و صندوق ذخایرارزی و ثبات و اقتدارحاصل از آن امکان مانورگسترده ای داشت.
گرچه در معادله جدید افرایش نسبی توان چانه زنی کارگران نه برآمده از افزایش مطلق توان آن ها، بلکه از افرایش نسبی برآمده از سبک ترشدن کفه توان نسبی طرف مقابل سرچشمه می گیرد؛ اما بهرحال نتیجه خروجی آن موجب سنگین ترشدن نسبی کفه کارگران و لاجرم تقویت قدرت چانه زنی و تحرک بیشتر جنبش کارگری شده است.
چنین پدیده ای بازتابی است از همان فرایندفروپاشی مؤلفه های بحران و ناتوانی رژیم در بازتولیدقدرت خود. کارگران که در متن توازن قوای عمومی عمل می کنند، به شکل تجربی و غریزی هم شده در پراتیک مبارزاتی خود چنین تغییراتی را احساس می کنند و از آن بهره می گیرند. با این همه، بدیهی است که تبدیل شدن این احساس به یک خودآگاهی عمومی چه در سطح کارگران و چه در مقیاس جامعه می تواند از دو سو هم در تنظیم تاکتیک های متناسب با گذار از حالت تدافعی به تهاجمی، نقشه مند کردن و شتاب بخشیدن به روندشکل گیری اقدامات سراسری کارگری مؤثرباشد و هم در تقویت جنبش عمومی ضداستبدادی و تقویت پیوندآن با سایر جنبش های اجتماعی.
پیوندخیابان و کارخانه
۷- وقتی از جنبش های کارگری و تهیدستان صبحت می شود بر کسی پوشیده نیست که بخش مهمی از آن ها از بیکاری مستمر و و حاشیه نشینی گسترده (که از ۱۵ تا ۲۰میلیون نفرتخمین زده می شود) در رنجند و هر لحظه بخش های تازه ای هم در معرض پرت شدن به دره حاشیه نشینی هستند. سونامی گرانی و بیکاری و پی آمدهای فروپاشی اقتصادی با افزایش خشم تهیدستان و جوانان بی بهره از حال و آینده، شغل از دست دادگان، مال باختگان، بام خواب ها، مغازه خواب ها، ماشین خواب ها و در یک کلام به حرکت درآمدن گسل های اجتماعی میلیونی به حاشیه پرت شدگان و از هستی ساقط شدگان، همانگونه که خیزش های ۹۶ و ۹۸، نقش آن ها، بویژه جوانان لبریز از خشم و ناامید از وضعیت را نشان دادند، احتمال وقوع این خیزش ها و اعتراضات خیابانی و کاسته شدن از فواصل زمانی آن ها زیاداست. به طوری که حتی خود رسانه ها و صاحب نظران اجتماعی و حتی بعضا خودمقامات امنیتی و غیرامنیتی رژیم بکرات نسبت به وقوع آن هشدار می دهند. این خیزش ها پتانسیل سراسری شدن و البته نه هنوز به اندازه لازم توده ای شدن را دارند و با آگاهی های خوبی که نسل های جدید از وضعیت داخلی و جهانی دارند بر فضای سیاسی و قطب بندی و رادیکالیزه کردن آن تاثیر گذارند. با این همه این پیوندجنبش مطالباتی و جنبش خیابانی در کناردیگرجنبش هاست که به آن خصلت واقعا توده ای و سراسری می دهد. تنها چنین ترکیبی است که می تواند موجب استمراراعتراض در اشکال ترکیبی و تغییررادیکال توازن قوا و از کارانداختن قدرت سرکوب رژیم، و گشودن مسیری برای خروج از بن بست گردد. چنین همبستگی و پیوندی به رژیم اجازه نمی دهد که بتواند به سادگی هرکدام را جداجداسرکوب کند. از همین رو اهمیت تقویت و تعمیق پیوندهای این دو شاخه اصلی جنبش خیابانی و مؤسسات کاری در سرنوشت موج های بعدی اعتراضات سرنوشت سازاست.
اهمیت مؤلفه جامعه مجازی
۸- به موازات گسترش اعتراض ها در جامعه اولیه، شاهدنقطه عطف عرض اندام جامعه ثانویه در ابعادمیلیونی و کمپین گسترده اش علیه اعدام بودیم که نه فقط رژیم را سخت غافلگیرکرد بلکه برای اپوزیسیون و دیگر نیروها و کنشگران نیز، وجودچنین ظرفیتی در شبکه های مجازی قابل تصور نبود. بهرحال جامعه مجازی بخشی از واقعیت وجودی جامعه واقعی در عصرکنونی است و از قضا در شکل دادن به ذهنیت عمومی و هم افزائی و تقویت رابطه جنبش های مختلف و سراسری کردن آن ها و نیز افشاکردن چهره رژیم و گرفتن مچ آن درحین جنایت و یا در نزدیک ترین زمان ممکن، با توجه به حضوررو به گسترش کنشگران و شبکه های جامعه واقعی در آن، نقش مؤثر و تکمیل کننده دارد. تقارن زمانی تحولات اخیر در عرصه جامعه واقعی و جامعه مجازی هم تصادفی نبوده و نشان دهنده آن است که دیوارچینی بین آن ها وجودندارد.
۹- دو نکته مهم دیگر هم لازم است که به مجموعه فوق افزوده شود: یکی چگونگی شکل گیری نهادها و تشکل های میانجی و هم آهنگ کننده سراسری به عنوان یک ضرورت مهم برای کنشگری سراسری است که اصالتا و عمدتا از متن خودجنبش ها بر می خیزند؛ در لحظه و زمان مناسبی که شرایط عمومی و توازن قوا ایجاب می کند. در چنین شرایطی آن ها می توانند با سرعتی حتی غافلگیرکننده شکل بگیرند و ظاهرشوند. در حقیقت پیش زمینه های آن ها از هم اکنون در درون جنبش ها در حال پرورده شدن هستند. بنابراین مسأله و چالش اصلی خودتقویت این جنبش ها و شکل گیری زیرساخت های آن و توان سرپا ایستادن آن هاست. سربرآوردن نهادهای هم آهنگ کننده که طبعا در شرایط پلیسی از آسیب پذیری و حساسیت زیادی برخوردارهستند از نتایج ثانوی و گریزناپذیرآن خواهد بود. وقتی خودجنبش ها بتوانند در دل طوفان و فضای سرکوب بپاخیزند و در صفوف مستقل توان خودسازمان یابی شان را به نمایش بگذارند، و مطالبات و خواست های خود را با صدای بلند مطرح کنند و پژواک آن را به گوش همگان برسانند، دیگر به ارشاد و رهبری کنارگودنشستگانی که بانک بردارند « بگیر و به بند و امانش نده، بدست من پهلوانش بده! » و یا با تبخترخاص نخبگان، در خلوت و جلوت، خود را «رهبران و پیشاهنگان آگاه» جنبش خودبخودی تصورکنند، نیازی ندارند. در این رابطه وارونه نمائی فرایند تشکل یابی ( و سیکل معیوب اول مرغ یا تخم مرغ) معضل آفرین است و هرگونه اقدام مصنوعی و یا زودرس برای پرکردن باصطلاح این خلأ از بیرون، آن گونه که بارها صورت گرفته است، نه فقط شکست خورده و موجب اختلال در فرایند تکوین جنبش می گردد، بلکه هزینه ساز هم هست. به عنوان مثال یکی از آخرین این نوع تلاش ها شکل دادن به تشکل های چهارده نفره و مشابه آن در داخل بود که سرکوب شد. با این وصف تکلیف آن هائی که در خارج در سودای شکل دادن به رهبری بر فرازجنبش هستند معلوم است و حکایت گرچهل سال سوداهای به بادرفته*. البته مسأله فقط فنی و یا پرت بودن ذهنیت نیست بلکه هم چنین فقدان وجوداعتمادلازم و پیوندطبیعی و لازم با جنبش ها و با خواست ها و دردها و آلام و رنج های واقعی آن ها هم هست؛ که دست یابی به آن خود یک پدیده بغرنج سهل و ممتنع است. عاریه کردنی نیست، درون جوش بوده و در حقیقت همانطور که اشاره شد پیش شرط های تکوین آن در متن جنبش ها و با همراهان واقعی آن ها در حال پرورده شدن هست. آن گونه که مثلا در سودان در شکل انجمن مشاغل شاهدش بوده و هستیم. شکل گیری و عرض اندام این گونه نهادهای هم آهنگ کننده و میانجی، بدور از جادوی رهبری و سلسه مراتب و رویکردهای نخبه گرایانه در شکل طبیعی و درون جوش خود، در همسازی با نوع سازمان یابی و نقش آفرینی جنبش های نوین اجتماعی و مجامع عمومی ( آن طور که مثلا در موردهفت تپه شاهدش هستیم) و با عیاربالائی از دمکراسی مستقیم؛ گونه جدیدی از نهادهای میانجی و هم آهنگ کننده را طلب می کند و می سازد که متناظر با سرشت عمومی این جنبش ها باشد. ناگفته نماند که نقدفوق نباید به معنی بی نیازی جنبش به نظریه پردازان و کنشگری فعالین اجتماعی و نقش مهم روشنفکران درک گردد. مسآله اصلی برقراری مناسبات و سوخت و سازی درخوربلوغ جنبش های جدید فی مابین آن هاست. نکته دوم و مهم دیگر شکل گیری و مفصل بندی گفتمان جنبش است که خود به همان اندازه بغرنجی تکوین یک جنبش و انباشت تحولات و تجربیات یک دوره تاریخی پیچیده بوده و تکوین آن ضمن پیوندهای عمیقش با جنبش، اما استقلال نسبی خود را دارد. طبیعی است که شکل گیری چنین گفتمانی می تواند به پراتیک و اقدامات جنبش، چشم انداز، شتاب، معنا و عزم تازه ای به بخشد. قطعات و عناصرمهم و اصلی این گفتمان که البته وجهه جهانی هم دارد، تا آن جا که به شرایط مشخص و انضمامی برمی گردد، بدرجات مختلفی در تناسب با بلوغ جنبش ها ومسائل واقعی که با آن ها مواجهند و البته در آمیخته با پس زمینه تجارب تاریخی هر کشور و نیز مهمترین روندها و دست آوردهای جهانی پرورده می شود و باید بتواند در چنین بستری به طورطبیعی به شکل یک گفتمان پادهژمونیک عرض اندام کند. هیچ گفتمانی اگر که بخواهد عاریتی و وارداتی نباشد، نمی تواند نسبت به تجربه ها و تحولات و شرایط انضمامی بی اعتنا باشد و بدون بکارگیری مفاهیم پیشروئی که در عین حال بتواند به ذهنیت و خردعمومی و تجربه زیسته کارگران و زحمتکشان و قاطبه جامعه راه پیدا کند و به آن ها ارجاع دهد، به گفتمان هژمونیک تبدیل شود. البته روندها و گفتمان های گوناگون و بعضا متضادی وجود دارند که در تلاش گسترش حضور و نفوذ خود در جامعه و بویژه در میان کارگران و جوانان هستند. از همین رو صحنه مبارزه سیاسی و اجتماعی به هیچ وجه ساده و یکدست نیست و از این منظر هیچ چیز تضمین شده و قطعی نیست، حتی اگر کارگران بطورنسبی دست برتر را داشته باشند.
یک جمع بندی فشرده به ما می گوید که رژیم سرجمع در همه عرصه ها و مؤلفه های اقتدارخود دچاربحران بازتولیدقدرت است. پیوسته کم می آورد، بسان یک چرم ساغری خشکیده، کوچکتر و چروکیده تر می شود. تلاش برای ایجادمازادقدرت از طریق یکدست سازی و تظاهربه قدرت جز به نزار ترشدن بیشتر و آب رفتن اقتدارآن نمی انجامد (اگر تناسبی بین توان و امکانات با آرایش دفاعی یا تهاجمی وجود نداشته باشد، هیچ فرماندهی قادر به تغییرنتیجه جنگ نخواهد بود). با انباشت و اشباع انواع بحران ها مواجهیم که جملگی به شاهراه بحران بازتولید می پیوندند. تکیه برعنصرقهر و سرکوب و هراس افکنی، در غیاب از کارافتادن سایراهرم های تولیدقدرت، عصای پوسیده ای است که به تنهائی تاب تنه رژیم را ندارد؛ گو این که کوتاه بینان نشسته برکرسی قدرت آن را عصای سحرموسی به پندارند و به آن دخیل ببندند. این گونه نیست که بخش های سرکوب سیستم از فسادبیکران و ریشه دوانده در سراسرپیکرش در امان مانده باشند. برعکس، فساد که همزادقدرت است، در این نهادها و نه کمتر از دیگرنهادها، رخنه کرده و رژیم نیز برای جلب رضایت آن ها و نمک گیرکردنشان، بیش از پیش سرداران نظام را در ویژه خواری های خود سهیم می گرداند. اکنون سال هاست که نظام با وجودبگیر و به بند و اعدام و دستگیری و پاکسازی، و حتی زندان و اعدام های کور، قادرنشده است که ازعهده پاکسازی این نهادها وحتی نهادهای بسیارحساس از افراد و شبکه های نفوذی سایرقدرت ها برآید. ماجرای اخیر انفجارتأسیسات هسته ای نطنز که به اذعان خوددست اندرکاران رژیم خرابکاری از طریق نفوذ بوده است، تنها یکی از آخرین موارد است. این رژیم است که در ورای هیمنه ظاهری خود افول می کند و این مردم ایران و کارگران و زحمتکشان هستند که در ورای چهره زخمناک و رنجورشان برمی خیزند.
تقی روزبه ۱۹ آگوست ۲۰۲۰
*- نا گفته نماند که فضای سیاسی حاکم برکشورایران را بسادگی نمی توان صرفا با دوقطبی رژیم و جامعه توضیح داد. واقعیت آن است که قطب و آکتورسوم و خارجی، بویژه مداخله فعالانه و روزمره و همه جانبه روزافزون ابرقدرتی بنام دولت آمریکا وجود دارد که می کوشد به نوبه خود فضای سیاسی ایران را بین منافع و اهداف خود با رژیم ایران دوقطبی کند. در آن سو رژیم ایران هم به نوبه خود از منظردیگری برهمین نوع دوقطبی سازی اصرار دارد، چه از طریق تنش افزائی و چه سازش و کنارآمدن با آن، اگر که لازم و ممکن باشد؛ تا بهتر بتواند به هدف اصلی خودکه همانا حذف بزرگترین خطر و دشمن واقعی خود، که مردم و کارگران و زحمتکشان ایران باشند، نائل آید. با این همه تمرکزاصلی این نوشته بر رونددوقطبی شدن واقعی جامعه پیرامون حاکمیت و مردم ایران است.
*- آن چه که در سطوربالا در موردنقش فعالین و کنشگران و ایرانیان خارج کشور نسبت به داعیه رهبری در تحولات داخل، موردانتقاد قرار گرفت، البته شامل همه ایرانیان خارج از کشور و همه اپوزیسیون ها نمی شود. انصاف حکم می کند که افراد و نیروهائی را که به اندازه توان خود و بدون جلوه فروشی و هیچ چشم داشتی، برای اهداف انسانی خود مبارزه می کنند و برای تقویت و همبستگی با جنبش داخل کشور و افشاء حاکمیت ددمنش ( و نه فقط داخل کشور) کنشگری می کنند، از قلم نیانداخت. به عنوان مثال نمونه اخیر جلب حمایت و همبستگی ۸۰ تشکل کارگری و سندیکائی خارج کشور از جنبش کارگری و… یک نمونه از این نوع کنشگری هاست. غرض سترونی و اختلال زا بودن آن نوع مدعیانی هستند که جنش را نیازمندسر و خردی بیرون از خود می دانند که گویا در وجودآن ها به ودیعه نهاده شده است. چیزی که فلسفه اصلی مبارزه مردم را تشکیل می دهد. با این همه این را هم باید اضافه کرد که نیروهای مدافع جنبش کارگری و زحمتکشان و نیروهای پیشرو و چپ ها در خارج کشور بدلیل فرقه گرائی و تشتت و ناتوانی در دست یافتن به این بلوغ ساده که قفل بسته بحران بازتولید، که به نوبه خود دامن گیراین نیروها هم شده است و مسیربازسازی، با عنایت به این نکته بدیهی که تکثرگرایش ها از ویژگی های عصرکنونی است؛ تنها می تواند با عزیمت از همکاری های گسترده همه گرایش ها حول مطالبات مشخص و مشترک معطوف به جنبش های واقعا موجود، و بدون هژمونی طلبی این یا آن گرایش، باز شود. از این رو نمی تواند مشروط به «ناکجاآباد»حل اختلافات و یکدست شدن تحت لوا و هژمونی این یا آن برنامه صورت گیرد. از همین رو آن ها هنوزهم نتوانسته اند آن گونه که شایسته و بایسته است از تمامی ظرفیت ها و امکانات و توانائی های خود برای شکوفاساختن جنبش و مشارکت در گفتمان یابی و شکل دادن به یک جنبش ضداستبدادی عدالت خواهانه در عین حال بازسازی خود در بسترآن، با در نظرگرفتن این نکته که مبارزه علیه سرمایه داری فقط مربوط به ایران نیست، بهره بگیرند. گرایش های اخص تنها می توانند بر مداراین دایره بزرگ و با در نظرگرفتن اولویت حرکت در آن مدار از دالان های تودر توی فرقه گرائی بیرون آیند. شاید هم عروج جنبش ها و مشخصا جنبش داخل کشور، بتواند به عنوان یک عامل محرک برای این بخش از چپ فرصت مغتنمی فراهم آورد.