۲
سخن هفته
زمانیکه حکومت هر گونه فعالیت اقتصادی، هنری، علمی و حتی ورزشی را که بیرون از حیطه کنترل ارگانهایش باشد، تهدیدی علیه موجودیت خود قلمداد میکند و میکوشد با تمام قوا آنرا محدود یا غیر ممکن نماید، تعجبی ندارد که کارها زمین بماند.
واژه «سکون» (یا بقول غربی ها «استاگ ناسیون») وضعیتی است که در آن جامعه به حالتی ایستا در می آید. در این حالت نیروهای مولده جامعه به این نتیجه میرسند که هر کوششی بجای فایده ضرر ببار می آورد و نباید با دست زدن بکاری برای خود دردسر جدیدی ایجاد کنند! این باعث میشود که همه بجای سود از «هزینه» حرف بزنند و چون آینده را تاریک می بینند، بقیه را هم ترغیب کنند که دست به کاری نزنند. به هر سو که نگاه میکنیم آب راکدی را مشاهده می کنیم که پشت سدی بنام نظام جمهوری اسلامی جمع شده و به تدریج بالا می آید.
«انسداد» واژه دیگری است که در تعریف وضعیت کنونی میتواند به کمک ما بیآید. با این واژه نیز میتوان جنبه دیگری از مشکل را بیان کرد. سیستمی را تصور کنیم که جلوتکاپوی جامعه رابرای امرار معاش گرفته و نیروهای مولده را زمینگیر کرده است. زمانیکه نظام حکومتی اصولا هر تغییری را توطئه فرض میکند و ازراس تا ذیل ارگانهای آن تنها یک رسالت برای خود قائلند و آن جلوگیری از هرگونه تغییراست، کارشان میشود کنترل. یعنی اینکه مواظب باشند شرکتی تاسیس نشود، کتابی منتشر نشود فیلمی روی اکران نیاید و الی آخر.
با تلنبار شدن مشکلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مسائل جامعه به آن حدی خواهد رسید که انفجار و فروپاشی (چه بخواهیم یا چه نخواهیم) بعنوان نجات از این وضعیت (سکون، بن بست و انسداد) مطرح خواهد شد.
روبرت موسیل نویسنده اطریشی براین عقیده بود که فاجعه در زندگی خصوصی انسانها درست زمانی رخ میدهد که همه چیز به حالت سکون در آمده و هیچ اتفاقی رخ نمی دهد، میگوید، در چنین موقعیتی آدم احساس ضعف وناامیدی می کند و چون میترسد که هر اقدامی بجای نجات مشکلات جدیدی را بوجود بیاورد، دست بکاری نمیزند و هر روز بیشتر به لاک خود فرو می رود.
اگر آنچه را که روبرت موسیل در مورد زندگی شخصی انسان ها میگوید به جامعه فعلی ایران و حکومت اسلامی ربط بدهیم، فاجعه سالهاست که وارد ابعاد وحشتناکی شده و عنقریب باید منتظر مرحله انفجار باشیم. چرا؟ چون زمانیکه همگان دست روی دست گذاشته اند و با درپیش گرفتن حالت صبر و انتظار چشمشان از چیزی آب نمی خورد، اوضاع طبیعتا بدتر میشود و نه بهتر.
حاکمان نیز بی خیال همه چیز فکر میکنند کشور امن و امان است، چون دستگاههای سرکوب ایشان (وزارت اطلاعات ، قوه قضائیه، بازجوها و زندانبانان) دارند کارشان را به نحو احسن انجام میدهند و با دستگیری و بازداشت و شکنجه و اعدام کاری میکنند تا «آب از آب تکان نخورد».
«بلاتکلیفی» در این حالت صفت دیگری است که در جوار سکون، انسداد و بن بست میتواند در تشریح وضع کنونی یک قدم دیگر ما را به اصل موضوع نزدیک تر کند. سرمایه گذاری را تصور کنید که قصد دارد کارخانه ای را وارد کند تا بلکه طی چهار پنج سال آینده چیزی را تولید نموده به فروش برساند. وی بلاتکلیف نمیداند با وجود تحریم ها، نوسانات ارزی، سیاست ناروشن اقتصادی دولت و تضعیف قدرت خرید مصرف کنندگان کار را شروع کند یانه. کارگردان سینمائی را فرض کنید که دارد برای تهیه و ساختن فیلمی دنبال پول میگردد. زمانی که نمیداند وقتی فیلم ساخته شد آیا مجوز پخش میگیرد یا نه، روی چه حسابی و به چه امیدی پذیرای چنین ریسکی بشود. به همین ترتیب انتشاراتی را فرض بفرمائید که میخواهد کتابی را…
گسترش بیکاری، گرانی ناشی از تورم و تبدیل شدن نارضایتی ها به اعتراض کم و بیش در بسیاری از کشورها وجود دارد و امر عجیبی نیست. عجیب آن است که در ایران همین ها همه چیز را تبدیل به یک بمب ساعتی میکند که از ندیدن افقی بهتر بوجود میآید. معمولا انفجار این بمب زمانی رخ می دهد که سران حکومت فکر میکنند همه چیز بر وفق مرادشان پیش میرود. دو سه ساله قبل از انقلاب ۵۷ را از نظر اقتصادی و اجتماعی و سیاسی با وضعیت فعلی مقایسه کنیم تا حساب دستمان بیاید. حکومتیان سابق که از نزدیک آن رویدادها را تجربه کرده اند، هنوز هم قادر نیستند توضیح بدهند، چگونه رژیمی که می پنداشت ایران را به «جزیره ثبات و آرامش» تبدیل کرده، به این سادگی در هم فروریخت.
معضلات آن حکومت و این حکومت یکی است. هر دو بخاطر خشونت نیروهای امنیتی خود در سرکوب صدای چکیدن آن قطره ای را که کاسه صبر را لبریز می کند، در آن موقع نشنیدند و امروز هم نمیشنوند. وقتی جامعه هیچگونه افقی را برای بهتر شدن وضع نمی بیند (اروپائیها به آن میگویند ندیدن ته تونل)، کاردها خیلی زود به استخوان ها میرسد.
زمزمه «بالاتر از سیاهی رنگی نیست» اول نجواست، بعد به غرولند تبدیل میشود و زمانی به صدای اعتراض و قیام که کار از کار گذشته است. انقلاب، آن فریاد گوش خراشی است که حتی اعلیحضرت آن را شنید ولی دیگر فایده ای نداشت چون دیر بود. معمولا بی اعتقادی سران حکومت به بقا نظام حکومتی قدم اول بسوی سقوط است. آخر آن فروپاشی نظام است و دوران بستن چمدانها برای فرار. کسانی که باور نمیکنند از ثابتی، معاون ساواک در رژیم گذشته سوال کنند، وی برایشان مراحل را تشریح خواهد کرد.
تکلیف ما مبارزین دردوران سکون و انسداد فعلی چیست؟
تجربیات شصت ساله ای که جبهه ملی در مبارزه با استبداد پشت سر گذاشته هشداری است برای همه رهروان فعلی راه مصدق. یعنی کسانی که در هر شرایطی باید نگران موجودیت ومنافع ملی و حاکمیت ارضی کشورباشند. سعی ما باید این باشد که به هر قیمتی هست نگذاریم فروپاشی غیر قابل اجتناب حکومت اسلامی به فروپاشی کشور و جامعه تبدیل شود. در شرایط کنونی باید تا آنجا که ممکن است از پرسه زدن های بیهوده که به فرسایش نیرو منجر میشود خود داری کنیم. دراین دوران سکوت و سکون نمیتوان با هیاهو، ایجاد توهم در مواردی چون اتحاد و کنفرانسهائی بی حاصل جهت «ساختن آلترناتیو» اعتماد مردم را که دنبال تکیه گاهی میگردند، به بازی بگیریم. در شرایطی که اکثریت خاموش (که بنظر من نیز بیشتر مردد است تا خاموش) افقی را برای تغییرنمی بیند فقط عده ی کمی به مبارزه متداوم و متشکل روی خواهند آورد.
مصدقیها باید بحای توصیه و نصیحت به دیگران اول جلودر خانه خود را جارو کنند. یعنی اینکه بجای گفتن «همه با هم» و سر و صداهائی از این قبیل در درجه اول کسانی رابا هم متحد و متشکل سازند که مصدق را الگوی مبارزه برای آزادی و دمکراسی میدانند. زمانیکه ما مصدقیها متحد شدیم، بدانیم که دیگران نیز بیکار ننشسته اول صفوف خود را فشرده تر خواهند کرد. بنظر من در بستر چنین حرکتی است که یک اتحاد ملی میتواند شکل بگیرد. آن هم در ایران و نه در استکهلم و واشنگتن!
حمید صدر
14 مه ۲۰۱۲