مستند جدید شبکه تلوزیونی پر مخاطب «من و تو» که پیرامون زندگی رضا شاه پهلوی ساخته شده بازتاب های گوناگونی در جامعه ایرانی داشت. عملکرد جمهوری اسلامی و عدم امکان گردش صحیح اطلاعات، تبلیغات کاملاً یک سویه و منفی که بنا بر سنت رژیم جدید نسبت به رژیم قبلی صورت می گیرد و جوانانی که در این ربع قرن اخیر متولد شده و یا رشد کرده اند و نوستالژی هایی که جامعه ایرانی با آن دست به گریبان هستند را می توان از دلایل توجه زیاد به “رضا شاه” که در این تلوزیون تولید و پخش شد، دانست.
فیلم “رضا شاه” که از نظر گردآوری مجموعه های تصویری در نوع خود بی همتا است، از نظر روایتی بیش از آنکه به وظیفه اصلی خود که روایت تاریخ به صورت مستند است، بپردازد؛ در ردیف فیلمهای تبلیغاتی قرار می گیرد که از یک زاویه مشخص و در جهت انتقال نگاهی خاص به مخاطب ساخته شد است و در این راستا از کنار رویدادهای مختلفی که در زمان سلطنت رضا شاه پیش آمده است می گذرد و سعی دارد با دخیل کردن نوستالژی و برانگیختن احساسات ذهن پرسشگر، مخاطب را تحت تاثیر خود قرار دهد.
برنامه ای درازمدت که مدیران ناشناخته این شبکه تلوزیونی فارسی زبان که منابع مالی گسترده ای نیز در اختیار دارند به صورت هوشمندانه ای پیگیری می کنند و گام به گام به پیش می برند، با مستند “سی و هفت روز” و روایتی ناقص در مورد مبارزات و نخست وزیری “دکتر شاپور بختیار” و “شب بود” زنده یاد “فریدون فرخ زاد” شروع می شود و با “هرگز نخواب کوروش”، “از تهران تا قاهره”، “در تبعید” و “رضا شاه” ادامه پیدا می کند.
شبکه تلوزیونی حرفه ای من و تو را می توان حاصل تجربه شبکه های ماهواره ای لس آنجلسی و برنامه های ناشیانه ای چون “خاک ناسپاس” و “ملت حق ناشناس” دانست که پیامی قدیمی را در قالبی جدید و حرفه ای برای مردم ارسال می کند.
تطهیر سلسله پهلوی، نادانی روشنفکران و آزادی خواهان از صدر مشروطه تا امروز و حق ناشناسی ملت ایران در برابر پدر و پسر تاجدار و مکافاتی به نام جمهوری اسلامی که نتیجه این حق ناشناسیست و طلب توبه و درخواست عفو برای اینکه وارثان پدر تاجدار گوشه چشمی نشان دهند تا پرتو وجودشان ایران را از شر اهریمن نجات دهد.
گویی پهلویستهای دیروز که امروز عنوان مشروطه خواه را برای خود برگزیده اند، همچون شهرام شبپره خواننده سرشناس مقیم لس آنجلس که در برنامه “در تبعید” شبکه من و تو گفت: اعلیحضرت که رفتن روح منم رفت”، با گذشت ۳۵ سال از سرنگونی سلسله پهلوی و با وجود برگزیدن عنوان مشروطه خواهی که پیشتر صولت الدوله قشقایی، سردار اسعد بختیاری، میرزاده عشقی، فرخی یزدی و … با آن نامیده می شدند، متوجه عمق مساله و تفاوت دو مقوله مشروطه خواهی (قوای مملکت ناشی از ملت است( و سلطه گری (خدا، شاه و میهن( نشده اند و در صدد ماهیگیری از آب گلآلودی که میهن دچارش شده، هستند.
شاید آن بخش مهمی که تلوزیون من و تو مایل به دیده شدن آن توسط جامعه جوان ایران نیست را بتوان آنجا که ملک الشعرای بهار در کتاب تاریخ احزاب سیاسی ایران به قتل میرزاده عشقی در ۱۳۰۳ خورشیدی می پردازد، دید:
«مردم تهران بعد از قتل این جوان، بر آشفتند. در مسجد جامع روزها جماعتی گرد آمده، بر علیۀ کسانی که زور و مردم کشی را ترویج می کردند و یا خود محرّک آن بودند ـ بر خلاف اکثریت مجلس که در برابر چنین جنایتی خاموشی گزیده، حتّی از صحبت کردن اقلّیت هم ممانعت بعمل آورده بودند ـ بد می گفتند و متینگ می دادند !دولت به کلّی وجاهت و آبروی خود را باخت و رئیس دولت در شهر تهران صدی نود و پنج بدنام شد و سرزبانها افتاد. در واقع دیر هم شده بود. شهربانی یکی از عمّال قوی و مؤثّر این دوری و فاصلۀ بین سردار و مردم بود. این همان فاصله و برزخی بود که میان شاه آینده و دولت او مردم ایران روز به روز فراختر و عمیقتر می گردید! روز به روز اوضاع بدتر می شود. بجای اینکه رئیس دولت طبق قاعده بردباری وحوصله و متانت بخرج بدهد، غرور و کبر و مالیخولیا و تعصّب و جنون او ساعت به ساعت نمودارتر می گشت. شاید افراد وزرا چندان گناه نداشتند و گناه را دیگران که در اطراف یا در مجلس مترصّد استفاده های بزرگتری بودند مرتکب می شدند. خدا می داند چه نصایحی و چه دستورالعملهایی در نهان به رئیس دولت داده می شد که هر لحظه این حال سبعیّت وخشونت را شدّت می داد! ما حالا دیگر روزنامه نداریم. مدیران جراید قانون، سیاست، نسیم صبا، شهاب، آسیای وسطی و غیره در مجلس متحصّن شده اند، ولی یک کلمه از آنها سئوال نمی شود که چکار دارند و چرا اینجا آمده اند؟ دولت به جای اینکه تا همین جا قناعت کند و بهر وسیله که می داند مدیران جراید را اقناع کرده، به آنها اطمینان بدهد و مردم را بطرزی ساکت کند، بنای لجاج را گذاشت و نقشه ای کشید که وضع شهر را طور دیگر جلوه بدهد و مردم تهران را که ضدّ ترور و ضدّ اقتدار مطلق شهربانی و حرکات بی رویّه دولت بودند، ضدّ اروپایی و فناتیک معرّفی نماید و وجهۀ خارجی اقلّیت و دیگر مخالفان خود را نزد اروپائیان و آمریکائیان ضایع و خراب سازد تا بتواند با عصای آهنی مغز عامّه را بکوبد و شهر تهران را یکباره خفه سازد».
اما سخنرانی تاریخی دکتر محمد مصدق به تاریخ ۹ آبان ۱۳۰۴ در جلسه مجلس که برای تغییر سلسله قاجار به پهلوی صورت گرفت به رساترین شکل، تفاوت این دو دیدگاه و انحرافی که در تاریخ مشروطیت ایران ایجاد شد را بیان می کند.
دکتر محمد مصدق در این جلسه با بیان خدمات رضا شاه در ایجاد امنیت در کشور و با اشاره به اینکه آقای رئیس الوزرا کاندیدای سلطنت است، می گوید:
«خب آقای رئیس الوزرا سلطان می شوند و مقام سلطنت را اشغال می کنند. آیا امروز در قرن بیستم هیچ کس می تواند بگوید یک مملکت که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ اگر ما این حرف را بزنیم آقایان همه تحصیل کرده و درس خوانده و دارای دیپلم هستند. ایشان پادشاه مملکت می شوند آن هم پادشاه مسئول هیچ کس چنین حرفی نمی تواند بزند و اگر سیر قهقرایی بکنیم و بگوییم پادشاه است رئیس الوزرا حاکم همه چیز هست این ارتجاع و استبداد صرف است. ما می گوییم سلاطین قاجاریه بد بوده اند، مخالف آزادی بوده اند، مرتجع بوده اند خب حالا آقای رئیس الوزرا پادشاه شد. خب اگر مسئول شد که ما سیر قهقرایی می کنیم. امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خون ریزی ها می خواهد سیر قهقرایی بکند و مثل زنگبار بشود که گمان نمی کنم در زنگبار هم اینطور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد. اگر گفتیم که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت و اگر گفتیم که ایشان پادشاه و مسئول نیستند آن وقت خیانت به مملکت کرده ایم برای اینکه ایشان در این مقامی که هستند موثر هستند و همه کار می توانند بکنند، در مملکت مشروطه رئیس الوزرا مهم است نه پادشاه».
مصدق در این نطق تاریخی ادامه داد: «پادشاه فقط و فقط به واسطۀ رای اعتماد مجلس یک رئیس الوزرایی را به کار می گمارد. خب اگر ما قائل شویم که آقای رئیس الوزرا پادشاه شوند آن وقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند همین آثاری که امروز از ایشان ترشح میکند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد، شاه هستند، رئیس الوزرا هستند، فرمانده کل قوا هستند، بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکه ام بکنند و آقا سید یعقوب هزار فحش به من بدهد زیر بار این حرف نمی روم. بعد از بیست سال خونریزی آقای سید یعقوب شما مشروطه طلب بودید؟ آزادی خواه بودید؟ بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر می رفتید و مردم را دعوت به آزادی می کردید. حالا عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم پادشاه باشد، هم رئیس الوزرا، هم حاکم! اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است پس چرا خون شهدای راه آزادی را بیخودی ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید. می خواستید از روز اول بیایید و بگید ما دروغ گفتیم، مشروطه نمی خواستیم، آزادی نمی خواستیم، یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود. اگر مقصود این بود که بنده هم نوکر شما و مطیع شما هستم، ولی چرا بیست سال زحمت کشیدیم؟ ولی اگر مقصود این بود که ما خودمان را در عرض ملل دنیا و دول متمدنه آورده بگوییم از آن استبداد و ارتجاع گذشتیم، ما قانون اساسی داریم، ما مشروطه داریم، ما شاه داریم، ما رئیس الوزرا داریم، ما شاه غیر مسئول داریم که به موجب اصل چهل و پنج قانون اساسی از تمامی مسئولیت مبرا است و فقط وظیفه اش این است که هر وقت مجلس رای عدم اعتماد خودش را به موجب اصل ۶۷ قانون اساسی به یک رئیس دولت و یا یک وزیری اظهار کرد آن وزیر می رود توی خانه اش می نشیند آن وقت مجدداً اکثریت مجلس دولت جدیدی را روی کار می آورد».
بدعت بدی که با ایجاد فاصله ای عمیق که با نقض قانون و حقوق ملت منجر به قدرت گرفتن بیشتر سردار سپه و سلطنتش شد و حذف هایی که با قتل و زندان و خانه نشینی و مهاجرت در زمان پهلوی دوم نیز پی گرفته شد به گونه ای که نه در شهریور ۱۳۲۰ صدایی در دفاع از عملکرد رضا شاه برخاست و نه در بهمن ۵۷ صدایی در دفاع از عملکرد محمدرضا شاه وجود داشت.
در بهترین حالت فیلم “رضا شاه” را می توان روایت دربار پهلوی دوم از پهلوی اول دانست و نه روایتی تحقیقی و کارشناسانه که به بررسی بخشی از تاریخ کشورمان می پردازد.
اما، امری که مدیران تلوزیون من و تو که خود مدیون عصر ارتباطاتاند، نسبت به آن بی توجه هستند، پایان عصر تک صدایی و روایت ها و تاریخ نگاری دولتیست که هیچ جریانی هر چند قدرتمند نمی تواند کاملاً از آن مصون بماند و شاید دامن زدن به نوستالژی بتواند چند روزی یا چند هفته ای ذهن ها را تحت تاثیر خود قرار دهد؛ اما نمی تواند به حذف بخش عمده ای از تاریخ و واقعیت های جاری یک کشور بپردازد.
امیررضا امیربختیار