دکتر حسین نجی؛ از صحبت با احمد خمینی و دیدار با بنی‌صدر تا ربوده شدن

شنبه, 6ام دی, 1399
اندازه قلم متن
کیان ثابتی

دکتر حسین نجی در لباس ارتش

دکتر نجی و دختر وهمسرشان در رشت

دکتر حسین نجی و دخترش

دکتر حسین نجی و همسرش

دکتر حسین نجی در عروسی دخترش رامونا

اخراج از ارتش و قطع حقوق بازنشستگی دکتر نجی

دکتر حسین نجی و خانواده اش

در دوران همه‌گیری ویروس کرونا، صدها پزشک و پرستار بهایی ایرانی در سراسر جهان به بیماران خود کمک می‌کنند و از سوی مردم و دولت‌های کشوری که در آن اقامت دارند، تحسین می‌شوند.

اما بسیاری از این پزشکان و پرستاران که در ایران درس خواندند و خدمت کردند، پس از انقلاب اسلامی بی‌کار شدند، از تحصیلات دانشگاهی محروم شدند و سهم بسیاری از آن‌ها چوبه‌های دار و جوخه‌های آتش شد.

جرم این پزشکان، پرستاران و دیگر اعضای کادر درمان، باور به دینی بود که حاکمان جمهوری اسلامی آن را «ضاله» می‌دانستند. «ایران‌وایر» در مجموعه روایت‌هایی به زندگی بعضی از پزشکان و پرستاران بهایی ایرانی می‌پردازد. سرگذشت دکتر «حسین نجی» را در این بخش می‌خوانید.

شما هم اگر اعضای کادر درمان بهایی را می‌شناسید و روایت دست‌ اولی از زندگی آن‌ها دارید، با ایران‌وایر تماس بگیرید.

***

«حسین نجی» در سال ۱۳۰۷ در خانواده‌ای بهایی در تهران متولد شد. پیش از تولد، پدرش «حاج غلامحسین» درگذشته بود و حسین هیچ‌گاه روی پدر را ندید. حاج غلامحسین، معمم بود و در تفرش، کلاس وعظ و درس داشت. او سال‌ها پیش از تولد حسین، به دیانت بهایی گروید و لباس روحانیت شیعه را از تن در آورد.

حسین ۱۲ ساله بود که مادرش را هم از دست داد و سرپرستی او را «محترم»، خواهر بزرگ‌تر، بر عهده گرفت. حسین با آنکه یتیم بزرگ شد ولی هیچ‌گاه اجازه نداد این کمبود، سدی در برابر پیشرفتش به شمار آید.

او با رتبه ممتاز تحصیلات متوسطه را به پایان رساند و به دلیل اینکه استطاعت مالی برای ادامه تحصیل نداشت، مجبور شد برای تامین مخارج تحصیل در ارتش ثبت‌نام کند تا هزینه تحصیلش را از راه خدمت در ارتش تامین کند.

دکتر نجی در سال ششم پزشکی در سن ۲۴ سالگی با «وجدیه رضوانی (نجی)» که از بهاییان کرمانشاه بود، ازدواج کرد که حاصل آن، یک دختر و یک پسر به نام‌های «رامونا» و «رامین» است.

حسین نجی همواره دنبال راهی بود تا سطح دانش پزشکی خویش را توسعه دهد. دکتر نجی مصمم بود تا برای ادامه تحصیل و اخذ تخصص به خارج از کشور برود؛ اما توان مالی برای این سفر را نداشت و مقامات ارتش هم به دلیل بهایی بودن او، حاضر به دادن بورسیه نبودند. بالاخره پس از چند سال خدمت در ارتش به عنوان پزشک، نظر مقامات را کسب کرد و برای چهار سال از طرف ارتش به انگلیس اعزام شد.

تخصص قلب و وارد کردن آنژیوپلاستی به ایران

او طی سال‌های ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۰ در «رویال کالج پزشکی لندن» به تحصیل پرداخت و پس از چهار سال با اخذ تخصص قلب و عروق به ایران بازگشت. او اندوخته‌ای فراوان از علم و دانش روز پزشکی با خود داشت. بدون هیچ وقفه‌ای کار درمان بیماران را در ارتش و بیمارستان‌ها شروع کرد. دکتر حسین نجی اولین پزشک متخصص قلب بود که «آنژیوپلاستی» را به جامعه پزشکی ایران معرفی کرد.

حدود یک سال‌و‌نیم از بازگشتش به ایران می‌گذشت که تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به «امریکا» برود. او همراه خانواده برای ادامه تحصیل راهی «نیویورک» شد. طی دو سال اقامت در آمریکا، حسین با تحصیل و کار در بیمارستان به کسب تجربه و علم مشغول بود و پس از پایان دوره، با اخذ فوق تخصص امراض قلبی در سال ۱۳۴۳ به ایران برگشت.

حُسن شهرت او، بیماران بی‌شماری را از اقصی نقاط ایران به مطب شخصی او در بلوار «الیزابت» (بلوار کشاورز فعلی) کشیده بود و مطبش همیشه پُر از بیمار بود.

بیمارستان «میثاقیه» (مصطفی خمینی امروز)، بیمارستان محبوب حسین نجی بود و او بیمارانش را در این بیمارستان جراحی و درمان می‌کرد. دکتر نجی با دانش وسیع و به روز خود، بخش قلب این بیمارستان را به یکی از مدرن‌ترین بخش‌های  قلب ایران تبدیل کرد. یکی دیگر از دلایلی که او بیمارانش را در این مرکز درمانی بستری می‌کرد، تسهیلاتی بود که بیمارستان میثاقیه برای افراد بی‌بضاعت قائل بود و دکتر نجی می‌توانست در آنجا به مداوای بیمارانش بدون نگرانی از شرایط مالی آن‌ها بپردازد.

بازنشستگی و انقلاب

دکتر حسین نجی، خود را در سال ۱۳۵۷ پس از سی‌و‌دو سال خدمت در ارتش با درجه سرهنگی بازنشسته کرد. او با اینکه رتبه و نمره لازم را برای درجه سرتیپی داشت، ولی حاضر به پذیرش درجه سرتیپی نشد. دختر او می‌گوید: «دلیل اصلی بسنده کردن پدرش به درجه سرهنگی این بود که دکتر ایادی، پزشک شاه به پدرش گفت که می‌خواهد او را به عنوان جایگزین خود به شاه معرفی کند؛ ولی پزشک شاه لازم است دارای درجه سرتیپی باشد… پدر هم چون علاقه‌ای به این سمت نداشت خود را با همان درجه سرهنگی بازنشسته کرد تا مجبور به پذیرش پست پزشک دربار نشود.»

حسین نجی در بین بهاییان هم چهره محبوبی بود.  به دلیل همین محبوبیت، بارها از طرف بهاییان به عضویت «شورای مدیران جامعه بهایی» موسوم به محفل محلی و ملی در تهران و ایران درآمد.

پس از روی کار آمدن اسلام‌گرایان در بهمن ۱۳۵۷، فشار بر جامعه بهایی ایران بیشتر شد. تعداد اخبار قتل‌های مشکوک بهاییان که از یک‌سال پیش شروع شده بود، از گوشه و کنار کشور بیشتر به گوش می‌رسید.

یکی از نخستین مراکزی که در همان ماه‌های اول بدون حکم دادگاه به تصرف درآمد بیمارستان میثاقیه بود که به شهید مصطفی خمینی تغییر نام داد. اخراج بهاییان شاغل در بیمارستان آغاز شد و از همکاری پزشکان بهایی ممانعت به عمل آوردند. دکتر نجی از جمله این پزشکان بود که پس از چند ماه نخست سال ۱۳۵۸، از ادامه فعالیت در بیمارستان میثاقیه منع شد.

دکتر نجی در آن سال یکی از اعضای شورای مدیریت بهاییان ایران یا محفل ملی بود و به عنوان نماینده جامعه بهایی ایران، مسئول پیگیری مشکلات پیش آمده و تماس با مقامات بود.

چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سرهنگ دکتر نجی برای دیدار فرزندانش سفری دو هفتگی به آلمان کرد. او می‌دانست این سفر، آخرین دیدار او با فرزندان است. در پایان سفر، دوستان و فامیل از او خواستند با توجه به شرایط پیش آمده برای بهاییان به ایران بازنگردد؛ چون او به عنوان عضو محفل ملی زندگیش در معرض خطر قرار دارد. او قبول نکرد و گفت بهاییان به او اعتماد کرده و انتخابش کرده‌اند تا در چنین زمان‌هایی پیگیر حقوق ازدست‌رفته آن‌ها باشد.

بازداشت همسر و گروگان‌گیری

پس از بازگشت به ایران، افرادی ناشناس برای دستگیری او به منزلش هجوم بردند و چون او را نیافتند، همسرش را مورد ضرب و جرح قرار دادند و با خود به محلی نامعلوم بردند. وجدیه نجی، ۱۷ روز به عنوان گروگان در زندان اوین نگهداری شد تا همسرش، خود را معرفی کند.

دکتر حسین نجی در آن روزها به هر دری زد تا همسرش را از بند رها کند. نامه‌ای از سرهنگ دکتر حسین نجی که حکایت آن روزها را تعریف می‌کند، در اختیار «ایران وایر» قرار گرفته است. بخش‌هایی از محتویات این نامه برای اولین بار به زبان فارسی منتشر می‌شود.

دکتر حسین نجی می‌نویسد:

«من با همکارم، دکتر معصومی متخصص قلب که در حال معالجه خمینی در بیمارستان قلب بود، تماس گرفتم. وقتی توضیح دادم که چه اتفاقی برای من و همسرم افتاده بسیار ناراحت شد خصوصاً از آدم‌‌ربایی دکتر داوودی و آقای روشنی حیرت زده شد. وی گفت که با پسر آیت‌الله خمینی، حاج احمد صحبت خواهد کرد و شماره تلفن او را نیز به من داد. من با حاج احمد تماس گرفتم و به او گفتم که آماده‌ام به عنوان بهایی در مقابل بیمارستانی که پدرش در آنجا در حال معالجه است اعدام شوم ولی حاضر نیستم که خودم را به گروه‌های ناشناس بسپارم. همچنین گفتم طبق اعتقادات مذهبیم، مطیع دولت هستم و بنابراین او باید از مقامات نام ببرد که بتوانم خودم را به آنها تحویل دهم. حاج احمد بسیار مهربانانه پاسخ داد که از دکتر در مورد من و مدارک عالی علمی من شنیده است و گفت من نباید این موضوع را به کسی بگویم تا وقتی که موضوع را بررسی کند. او گفت که با کمیته مرکزی در تهران تماس خواهد گرفت و یک ساعت‌ونیم دوباره با او تماس بگیرم. بعداً مشخص شد که تماس او با کمیته مرکزی تأثیری بسیار نامطلوب ایجاد کرد زیرا این کمیته از دشمنان اصلی ما (بهاییان) تشکیل شده بود…

روز بعد (جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۵۸) من با همکارانم در بیمارستان‌های مختلف تماس تلفنی زیادی برقرار کردم و از آن‌ها در مورد قساوت‌هایی که مهاجمان ناشناخته، به نام اسلام، بر جامعه بهاییان تحمیل می‌کنند، گفتم.

روز شنبه همین تلگراف را برای دادستان کل فرستادم و اضافه کردم که در جستجوی ملجاء قانونی هستم که بتوانم خودم را تسلیم آن کنم.»

دکتر نجی در گزارش خود می‌نویسد که اندکی پس از بردن همسرش، ماموران به خانه بازگشتند و کلیه جواهرات و پول نقد، اسناد شخصی و آلبوم عکس‌ها را هم بردند.

«من به اتفاق یکی دیگر به ملاقات رییس‌جمهور بنی‌صدر رفتیم… [او گفت]: در این زمان که حضرت امام خمینی ناراحتی قلبی دارند ، شما بهاییان داستان متخصص قلب و همسرش را ساخته‌اید تا از آن برای منافع خود سوءاستفاده کنید و آن‌ها می‌گویند که زن با آب‌جوش به ماموران حمله کرده.

من پاسخ دادم که آن متخصص قلب، من هستم و آن خانم همسر من است…

به او گفتم که ماجرای آب‌جوش فقط بهانه‌ای برای دستگیری اوست. بنی‌صدر تعجب کرد و به صورت من نگاه کرد و با گفتن چیز دیگری، حرف را عوض کرد.

از این جلسه به این نتیجه رسیدیم که روشی که دولت رسمی در برخورد با بهاییان استفاده کرده کاملاً متفاوت از رفتار بهایی‌ستیزان (گروه های تبلیغات اسلامی قبل از انقلاب) است که بر کمیته مرکزی تهران تسلط دارد. این سازمان‌ها، کاغذهای سفید با امضای دادستان دارند و هر زمان که بخواهند به بهاییان حمله می‌کنند و حکم را هم در آن کاغذها می‌نویسند.

از طریق نفوذ دوستان غیر بهایی من، «قدوسی»، دادستان کل کشور پرونده همسرم را درخواست و دستور آزادی را امضا کرد. وی حتی تعجب خود را از دستگیری همسرم نشان داد. جالب است بدانید که حکم آزادی همسرم با آنچه مقامات کمیته مرکزی خواستار آن بودند در تناقض بود. به همین دلیل پس از امضای حکم، چند روز طول کشید تا حکم اجرا و همسرم آزاد شد.

مطمئن هستم که تماس تلفنی رییس‌جمهور با آقای قدوسی بی‌تاثیر در حکم آزادی نبوده است…

محفل ملی احساس می‌کند از آنجا که شورای عالی انقلاب در مورد پرونده ما بحث کرده، تصمیم به محافظت از بهاییان گرفته است ، آن‌ها باید این تصمیم را تحت تأثیر حاج احمد گرفته باشند.»

با اینکه گزارش دکتر نجی با اظهار خوش‌بینی از تغییر رفتار حکومت ایران نسبت به بهاییان به اتمام می‌رسد، اما فشارها بیشتر می‌شوند.

پایان بی‌نشان

در روز ۳۰ مرداد ۱۳۵۹ محفل روحانی ملی برای مشورت درباره وضع بهاییان زندانی‌شده «یزد» و «همدان» جلسه‌ای در منزل یکی از بهاییان داشت. حدود ساعت ۴ بعدازظهر، عده‌ای مسلح به جلسه حمله کردند. آنها دکتر حسین نجی و ۱۰ نفر دیگر از بهاییان حاضر در جلسه را با خود بردند. بعد از آن هیچ نشانی از آنان به دست نیامد و هیچ نهاد امنیتی، قضایی یا نظامی، بازداشت این ۱۱ شهروند بهایی را به عهده نگرفت.

از: ایران وایر


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.