حمید فرخنده
طی سه دهه گذشته عبدالکریم سروش مرحله به مرحله از پیامبر اسلام، قرآن، وحی و پروژه سیاسی محمد افسون زدایی کرده است، بدون اینکه دین، اسلام و پیامبر آن را کنار گذاشته باشد. سروش در “بسط تجربه نبوی” با به چالش کشیدن درک و دریافت سنتی از وحی قرآن را “کلام محمد” خواند و کتاب آسمانی مسلمانان را کتاب زمینی کرد. سپس چهار سال پیش در “رویاهای رسولانه” با سمعی- بصری ارزیابی کردن متن قرآن راهی برای تبیین و تفسیر بسیاری از توصیفات آیات قرآنی که قرنها مفسرین و متکلمین را بخود مشغول داشته است، باز کرد.
او در سخنرانیهای اخیر خود تحت عنوان “دین و قدرت”، بیپرده و بیتعارف با نگاه تاریخی و پدیدارشناسانه از اقتدارگرایی محمد، پروژه او برای تسخیر قدرت در جزیره العرب، اسلامی کردن آن سرزمین و پاک کردن آن از وجود مشرکین حتی به زور شمشیر و سربریدن آنها که تسلیم او نمیشدند، میگوید. از استفاده پیامبر از “نصرت بالرعب” برای ترساندن و تسلیم شدن مخالفان یا مومن و وفادار نگهداشتن پیروانش و بازتاب آن در آیات خوفانگیز قرآن، سخن میگوید. سخنانی که بر مبنای کاوشی گسترده در تاریخ اسلام و با استناد به روایات متواتر و قابل اعتنای محدثین، مفسرین، عرفا و تاریخنویسان از صحیح بخاری، ابن هشام و سید بن طاووس گرفته تا ابن خلدون، مولوی و علامه سید محمد حسین طباطبایی استوار است.
سروش از داستانی شگفتانگیز و تمثیلی از سفر موسی و شخص صالحی [خضر] در سوره کهف میگوید که نه در تورات آمده و نه در انجیل؛ داستانی که با هدف خاصی از سوی مولف قرآن در این سوره آورده شده است. صحبتهای شجاعانه و صریح عبدالکریم سروش با حیرت و واکنش بخشی از نواندیشان دینی که سالهاست در پی ارائه تفسیری رحمانی و بخشنده از اسلام و محمد هستند و البته کاملا با نیت خیر و برای تطبیق اسلام با موازین دموکراسی و حقوق بشر به وصله پینه کردن آموزهها و فقه اسلامی و تفسیرهای امروزی و مدرن از متون دینی و سیره و سوره پیامبر اسلام مشغولند، روبرو شده است.
آنها با استناد به بحث “ذاتی و عرضی” اتفاقات و پدیدهها در دین، یا نامعتبر دانستن احادیثی که از کاربرد خشونت توسط محمد برای به قدرت رسیدن و گسترش اسلام میگویند و یا توجیه خشونت بهکار گرفته شده توسط محمد تحت عنوان “پایان دادن به خشونت بزرگتر قبایل پراکنده عرب علیه یکدیگر” به دنبال پاک کردن کارنامه محمد از خشونتهای اعمال شده و یا تخفیف آنها و توجیه و تطهیر پیآمدهای اراده معطوف به قدرت او برای گسترش سلطه خود و اسلام بر مشرکان و کفار در جزیره العرب و مناطق اطراف آن هستند.
عبدالکریم سروش دینداری را به سه دسته تقسیم میکند؛ دسته اول که عموم دینداران یا عوام را درمیگیرد را “دینداری معیشتاندیش” مینامد که قاطبه مردم را در برمیگیرد، آنها که “باید و نبایدها، حلال و حرامها ” و خودی و غیرخودیهای زندگیشان را از آن میگیرند. روحانیونی که “سقف معیشت را بر ستون شریعت بنا میکنند” نیز از نظر سروش بخشی از عوام هستند و در این گروه جای میگیرند. دسته دوم که عارفان و پیروان تجارب شهودی را در برمیگیرد “دینداری تجربتاندیش” مینامد. گروه سوم شامل دینداری نواندیشان دینی میشود که سروش آن را “دینداری معرفتاندیش” مینامد.
اکثر مسلمانان اما، بهویژه دینداران معیشتاندیش و تجربتاندیش، دین و بهطور مشخص دین اسلام، پیامبر و کلامش را بهخاطر افسونکنندگیها و رازآلود بودنش دوست میدارند. برای عاشقان رازآلودگی، دین افسونزدایی شده مانند قهوهای که کافئین آن گرفته باشند دیگر آنها را از خستگی بدر نمیآورد، ماءالشعیری است که مستی نمیآورد و در خلسه فرونمیبرد. چنان دینی، چنین پیامبری و چنین کتاب مقدسی چنگی به دلشان نمیزند و تعهد به آداب آن دین دیگر مصداق معامله نسیه هم در بازار خداپرستیشان نیست.
چالش سروش بهعنوان پرچمدار دینداری معرفتاندیش نه تنها با فقیهان تاریکفکر که با دینداران روشنفکر وارد مرحله تازهای شده است. سروش با اینکه در چهل سال گذشته از فقیهان و فقه “فربه شده” یا “رشد سرطانی” فقه فاصله گرفته اما صراحت اخیرش در اقتدارگرا بودن پیامبر اسلام و آمادگی او برای سر بریدن و ذبح کردن برای گسترش سلطه اسلام حداقل در این مورد هم با فقیهان سنتی و سلفی همسخن شده است، که البته اولیها تاریخ صدر اسلام و اقتدارگرایی محمد را توجیهگر اقتدارگرایی و سنتگرایی دینی امروز خود میدانند، اما سروش از این هم نظری تنها بعد تاریخی و پدیدارشناسی زندگی محمد و اسلام را منظور دارد، چراکه “نمیخواهد خرد نوین را تابع دیانت کند.”
شاید برای تعدیل سرخوردگی برخی از نواندیشان دینی از سخنان اخیرش، تلطیف چهره اقتدارگرای پیامبر اسلام و ابراز علاقه و ارادت خود به محمد است که سروش در آخرین توصیف خود پیامبر را “عارف مسلح” مینامد. عارفی صاحب ولایت که دست به شمشیر بردنش، گردن زدن مشرکان و کفار حربی، قطع عضو محاربان، کشتن مرتدان و سودای جنگهای توسعهطلبانه برای تسلط بر امپراطوریهای همسایه حق او و عین عدالت بود.
شاید در هیچ کشور اسلامی تحول در عرصه معرفت دینی و عطش دموکراسیخواهی میان اندیشمندان دینی به اندازه ایران نبوده است. بدون شک پیآمدهای فاجعهبار انقلاب ایران که نقش دین و نحلههای مختلف دینداری در پیروزی آن و نهایتا برقراری نظام استبداد دینی در کشور عامل تعیین کننده بود در افزایش شتاب تحولات معرفتی در عرصه دین تاثیر گذار بوده است. نوعی ادای دین دین و جبران مافات دینداران.
مواضع اخیر سروش گرچه بحثها و سردرگمیهایی میان نواندیشان دینی در پی داشته، اما هم با دادههای تاریخی و شرقشناسانه از اسلام و پیامبر آن و هم با آموزههای دینی دینداری معیشتاندیش و روایت فقیهان سنتی از روش و منش محمد و تاریخ صدر اسلام همخوانی داشته است. همنظری دینداری معیشتاندیش و معرفتاندیش در مورد دیروز اسلام علیرغم نتیجهگیری و جایگاه کاملا متضاد این دو جریان دینی در جهان امروز.
سروش بهعنوان اندیشمند و فیلسوف دینی دغدغه حقیقت دارد و سیاستمداری او ذیل حقیقتجویی او قرار میگیرد. چنانکه از مشخصات و ملزمات کار دانشمند و حقیقتجویی است. او برنامهای فردی را پیش میبرد هر چند در عرصه سیاسیت نیز گاه ورود میکند و “نصیحت الملوک” مینویسد. بخش بزرگی از روشنفکران یا نواندیشان دینی اما در سازمانها و احزاب سیاسی ایران حضور دارند، در کار جمعی سیاستورزی مشارکت میکنند و سالهاست تلاش دارند تفسیری امروزین و دموکراسیخواهانه از دین ارائه دهند، آنها مجبورند به حساسیتها و باورهای دینداران معیشتاندیش در مورد مقدسات دینی و سوءاستفاده فقیهان قشری و عوامفریبان صاحب قدرت از اعتقادات مردم علیه رقبای سیاسی خود توجه کنند و تمرکز بر سیاستورزی که وظیفه اصلی آنهاست را در اولویت قرار دهند.
هرچند عبدالکریم سروش میگوید مسلمانان میتوانند به دموکراسی دست یابند یا به حقوق بشر پایبند باشند اما تاکید دارد از دل این فقه اسلامی دموکراسی بیرون نمیآید. او از این منظر آب پاکی روی دست نواندیشان و مصلحان دینی ریخته است. سروش معتقد است نواندیشان دینی بهجای جهد بیتوفیق یا کمحاصل برای بیرون کشیدن یا ارائه تفسیر حقوق بشری از فقه اسلام، باید فلسفه و نگاه خود به دین را اساسا و پایهای تغییر دهند تا بتوانند مفهوم حق را وارد فقهی کنند که بر اساس تکلیفمداری بنا شده است. او خانه فقه سنتی در عرصه حقمداری را از پایبست ویران میداند و تلاش برای تعمیر این بنای قدیمی را کافی نمیداند.
سکولارهای دموکراسیخواه ضمن دفاع کامل از حق آزادی بیان و نقد و نظر در عرصه دانش و تفکر از جمله معرفت دینی، عرصه اصلی مبارزه سیاسی خود را فراموش نمیکنند، با استبداد و اقتدارگرایی دینی و غیردینی مبارزه میکنند و در عین تلاش برای پاسخگو کردن قدرت، به اعتقادات و باورهای مذهبی مردم و مقدسات آنها نیز احترام میگذراند. مگر غیر از این است که نهایتا سهم دین را باید به دین سپرد و سهم حکومت را به آرای عمومی؟
از: ایران امروز