لادن بازرگان: ما سوگوارانیم تا زنده ایم

دوشنبه, 28ام مرداد, 1392
اندازه قلم متن

هفته گذشته تعدادی عکسهای قدیمی خانوادگی را، در صفحه فیسبوک خودم منتشر کردم. در بیشتر آنها برادرم “بیژن بازرگان” که در کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ ، بدار آویخته شد، حضور داشت. اکثر افراد فامیل که در فیسبوک با هم در ارتباطیم، این عکسها را لایک کردند و یا کامنتی کوتاه برآنها نوشتند. هرکسی از بیاد آوردن گذشته ها، حالتی نوستالژیک و همراه با افسوس داشت. پسرخاله ام کریم، که پنج سالی از بیژن بزرگتر است؛ نوشته بود؛ “‎با شروع جنگ تحمیلی در سال ۵۸ و قبل از سقوط خرمشهر، برای انجام ماموریتی از جبهه به تهران آمده بودم، و درهنگام برگشت، مرحوم بیژن اصرار زیادی داشت که با من، برای دفاع به جبهه بیاد. خیلی اصرار میکرد، من هم از جهاتی و مخصوصا به لحاظ خطرات و خاله جانم معذور بودم، تا اینکه با اصرار بیش از حد مرحوم، و اجازه خانواده، به اتفاق راهی جبهه شدیم. صداقت و شهامت او، با توجه به افکارش برایم جالب توجه بود. در محور دارخویین ما را بنام پسر خاله‌ها صدا میزدند. با توجه به سن و سالش و جثه‌اش نتوانستم برایش اسلحه بگیرم، تا اینکه قرار شد ازش آزمون گرفته شود. در اطراف اردوگاه، چندین موشک عمل نکرده افتاده بود که میبایست از دور با شلیک منفجر شود. از فاصله حدود پنجاه متری، چندین نفر از نظامیان با تک تیر نتوانستند موشک را هدف قرار دهند. نوبت مرحوم بیژن شد، و با اینکه تا کنون اسلحه نداشت، با اسلحه من با اولین شلیک به هدف زد و موفق به انفجار موشک شد، که مورد تحسین رزمندگان قرار گرفت، و چون آزمون را خوب انجام داده بود، موفق به دریافت اسلحه سازمانی کلاش شد. خاطرات زیادی از مرحوم در مدت جبهه وماموریتها دارم، که به مناسبتی خواهم نوشت. روحش شاد‎” با اینکه بیش از ۳۰ سال از آن روزها گذشته، دقیقا بخاطر دارم که کریم جلوی درگاهی آشپزخانه ما ایستاده بود، و با خنده به مادرم می گفت؛ “خاله جان، نگران نباش. میبرم و درستش میکنم.” کریم امیدوار بود که بتواند بیژن را “امر به معروف و نهی از منکر” کرده و او را “براه راست هدایت کند.”او یک حزب الله ای دو آتشه بود، و بیژن هم یک چپی تند و تیز. تضاد فکری دو پسرخاله را در سیما و رفتارشان هم می دیدی. کریم ریش پرپشتی داشت، با چهره ای گرفته، و همیشه سرش پایین بود که چشمش به چشم نامحرم نیفته. از بس پای منبر خمینی و نفرت پراکنی های او نشسته بود، با وجود قلب مهربانی که داشت، صورتش همیشه گرفته و عصبانی بنظر می آمد، نمازش قضا نمی شد و به مجالس دعای کمیل میرفت. بیژن ریشهایش را سه تیغه می کرد، همیشه خندان و شوخ بود، و کتاب های مارکس، لنین و انگلس مونس همیشگیش. فکر می کنم، دو سه هفته هم طول نکشید، بیژن را برگرداند و گفت؛ “من نمی توانم مسئولیت او را قبول کنم.” گویا در جبهه با هم بحث کرده بودند و کریم دیده بود، قادر به ارشاد کردن بیژن نیست.

خواندن این کامنت احساسات زیادی را در من بیدار کرد. سالها است که بیاد برادر از دست رفته ام، بدنبال هر خاطره کوچکی از او، هرقدر هم کم اهمیت، میگردم، تا تصویر درستی از برادری، که در عنفوان جوانی از دست داده ام، برای خود بکشم. ایکاش کریم، پسر خاله عزیزم، باز هم از بیژن بنویسد، و خاطرات دیگری را که از او بیاد دارد، برای ما بازگو کند. بیژن ده سال از من بزرگتر بود و وقتی که من ۶ سال داشتم، برای تحصیل به انگلستان رفت، و فقط در تعطیلات تابستانی به ایران برمی گشت. در سال ۵۸، بعد از پیروزی انقلاب، برخلاف اصرارهای پدر و مادرم که در انگلستان بماند، و به تحصیلاتش ادامه بدهد، به ایران بازگشت. یاد دعواهای هر روزه پدر و مادرم می افتم. پدرم با برگشتن بیژن به شدت مخالف بود، و می خواست که او تحصیلاتش را بپایان برساند. اما مادرم می دانست که مخالفت آنها تاثیری در تصمیم بیژن نخواهد داشت، و پدرم را به آرامش دعوت میکرد. وقتی که بیژن به ایران برگشت، پدرم برای استقبال از او به فرودگاه نیامد و تا مدتی هم با او قهر بود.

بیژن درست قبل از کنکور سال ۵۸ به ایران برگشت، و در کنکور شرکت کرد. وقتی که معلوم شد در رشته بهداشت صنعتی قبول شده، پدرم کمی آرام شد و با او آشتی کرد، اما اختلافات سیاسی-عقیدتی و بحث های بی پایان آنها ادامه داشت. بعد از تعطیل دانشگاه ها بدلیل “انقلاب فرهنگی” بیژن خانه نشین شد. در تیرماه سال ۶۱، وقتی که تنها ۲۳ سال داشت و من ۱۳ سال، دستگیر شد. در طول شش سال و نیمی که در زندان بود، فقط چهار بار، از پشت شیشه های دوجداره اتاق ملاقات زندان گوهردشت، او را دیدم، و صدایش را از پشت تلفنهای اتاق ملاقات شنیدم. در آن ۱۰ دقیقه ملاقات فرصتی نبود که از چیزی، جز سلام و احوال پرسی حرفی بزنی. برای این ملاقات، باید صبح زود به کرج می رفتیم، و در پارکینگ آنجا منتظر نوبت خودمان میشدیم. بعد از ساعتها معطلی، ما را به سالنی که زندانی ها، در پشت شیشه های آن منتظر بودند می بردند. ما وقتی که زندانی خود را پیدا می کردیم، به داخل کابین می رفتیم، و گوشی تلفن را بر میداشتیم و با او صحبت می کردیم. تمام مکالمات کنترل می شد، و هر وقت که از صحبت های ما خوششان نمی آمد، تلفن را قطع می کردند. همیشه در طول ملاقات عده ای از پاسدارها در پشت زندانی ها و پشت خانواده ها قدم می زدند که حتی اشاره های ما به هم را کنترل کنند. گوشهای پدرم سنگین بودند و از سمعک استفاده میکرد، در نتیجه از پشت این گوشی ها چیزی نمی شنید. در مدت شش سال و نیمی که بیژن در زندان بود، پدرم حتی از شنیدن صدای او محروم بود، فقط پشت شیشه می ایستاد و نگاهش می کرد. یکبار بیژن به شدت سرما خورده و بیمار بود، پدرم از قیافه رنجور و رنگ و روی پریده او فهمیده بود که حالش خوب نیست. پدرم دستهایش را در هم گره کرد و مشتش را بعلامت مقاومت بالا برد. پاسداری این حرکت را دید و بلافاصله گوشی تلفن را از دست بیژن کشید، و او را به پشت دیوار هل داد، و پاسدار دیگری از این طرف پدر و مادرم را به اتاق نگهبانی برد. آنجا چند ساعتی از پدرم بازجویی کردند و می خواستند بدانند که چرا دستهایش را گره کرده است. پدرم گفته بود؛ “من یک معلم هستم، کار من امید دادن است. چه اشکالی دارد که از فرزندم بخواهم که قوی باشد و از خودش مواظبت کند؟” بلاخره هم از پدرم تعهد گرفتند که دیگر با دست اشاره ای نکند. جمهوری اسلامی حتی ملاقات ده دقیقه ای، از پشت شیشه های دوجداره و از طریق تلفن را هم با این اذیت و آزارها به ما زهر مار می کرد.

سخت ترین قسمت ملاقات این بود که به عزیز خود چه بگویی؟ من ساعت ها فکر می کردم که به او چه بگویم و از چه صحبت کنم. دلم می خواست که به او بگویم که چقدر دلم برای او و محبت هایش تنگ شده است. او به من فوتبال بازی کردن، کشتی گرفتن و شطرنج یاد داده بود. نقاشی های درس علوم را برایم می کشید. من عاشق بوکس بودم و او به من کمک می کرد که تمرین کنم و من را “لادن کرگدن” صدا می کرد. در مدتی که در انگلستان بود، همیشه در روز تولد ما اسباب بازی های عالی برای ما می فرستاد. نمیدانم چطوری برنامه ریزی می کرد که پست، درست در روز تولدمان کادو های ما را بیاورد. برای تولد هشت سالگی مان، برای من یک بسته بزرگ ” لگو” فرستاد که با آن می شد یک شهر درست کرد، یک شهر کامل با کافه، بانک، آپارتمان، مغازه، ماشین، آدمک و … هنوز تکه هایی از آن را دارم. برای لاله، خواهر دوقلویم، عروسکی فرستاده بود، که شیشه شیر و غذا داشت، و بعد از اینکه بهش غذا و یا آب می دادی، پوشکش را خیس می کرد. لاله انگار که دنیا را به او داده بودند. صبح ها حاضر بود خودش صبحانه نخورد، اما باید به این عروسک آب و غذا می داد، پوشکش را عوض میکرد و بعد به مدرسه میرفت. برای تولد ۹ سالگیمان برای من یک “یک ماشین بت من” فرستاد که “موشک” پرتاب می کرد و برای لاله یک دستگاه کیک پز، که با استفاده از بخار آب داغ، و پودرهای مخصوص، میشد کیکهای کوچکی درست کرد. من عاشق آن ماشین بودم و همه جا آن را با خودم می بردم، لاله هم دیگه “آشپز باشی” شده بود، و هی کیک میپخت و تزئین شان میکرد، و به ما التماس می کرد که بخوریمشان. وقتی بیژن به ایران برگشت، برایمان یک “عروسک سخنگو” آورد. آن روزها حتی مغازه های اسباب بازی فروشی ایران عروسک سخنگو نداشتند. این عروسک تقریبا ۹۰ سانتیمتر قد داشت، و دکمه ای روی سینه اش بود که وقتی فشار می دادی، جملاتی را به انگلیسی می گفت. آن زمانها هنوز کالاهای چینی به بازار نیامده بود، و اسباب بازی، آنهم به این پیشرفتگی، واقعا گران بود. اما بیژن، پول توجیبی های خودش را جمع می کرد، و به جای اینکه خودش در لندن خوشگذرانی کند، آن را خرج ما می کرد. او همیشه ما را به سینما می برد و تشویق می کرد که کتاب بخوانیم. وقتی ۱۲ سالم بود، کتاب “مادر، ماکسیم گورکی” را به من داد که بخوانم. من بیست صفحه ای خواندم و حوصلم ام سررفت. بنظرم کتاب جذابی نیامده بود. کتاب را برایش پس بردم و گفتم که حوصله خواندنش را ندارم. با هیجان گفت؛ “اگر به صفحه پنجاه برسی، دیگر نمیتوانی آن را زمین بگذاری. بهت پنجاه تومان می دهم اگر پنجاه صفحه اول را بخوانی”. در سال ۶۰، پنجاه تومان کلی پول بود. بستنی دو تومان بود و آبنبات یک تومان. من با خوشحالی از اینکه به سادگی می توانم پول خوبی بسازم، کتاب را گرفتم و خواندم. همانطور که او می گفت؛ بعد از صفحه پنجاه، دیگر نتوانستم کتاب را پایین بگذارم، و از اینکه اصرار کرده بود که به خواندن آن ادامه بدهم، خوشحال بودم. در طول ملاقات ها، دلم می خواست به بیژن بگویم؛ تماشا کردن “پلنگ صورتی” بدون او صفایی ندارد. دلم میخواست بداند که ما، اتاق او را به همان شکلی که بود نگه داشته ایم، و بیصبرانه منتظر آزادی او هستیم. دلم می خواست بداند که خانه بدون او سوت و کور است، و کسی نیست که “ساز دهنی” بزنه، شعر “خر من یک دو سه چهار روز، کاه یونجه نخورده، خرمن پس چرا مرده؟” را بخواند، و یا با ما کشتی بگیرد و کله معلقمان بکند. اما تلفن را که برمی داشتم ،از فشار دیدن او در بند و اسارت، از اضطراب شنود تلفن و از وحشت دیدن آنهمه پاسداردر اطرافم، لال می شدم و نمی دانستم که چه بگویم. در تمامِ ۶ سال و خرده‌ای که در زندان بود، یکبار هم به ما اجازه ملاقاتِ حضوری ندادند. من هنوز هم بعد از گذشتنِ این همه سال حسرت می‌‌خورم که قبل از مرگ نتوانسته ام حد اقل یکبار دیگر او را در آغوش بگیرم، دست او را لمس کنم و یا گونه هایش را ببوسم.

در تیر ماه سال ۶۷ ناگهان ملاقات‌های زندانیان را قطع کردند، و گفتند که مشغولِ تعمیرِ سالن‌هایِ ملاقات هستند. چند هفته‌ای گذشت و زمزمه اعدام زندانیانِ مجاهد بلند شد. از اواسطِ شهریورماه، هر روز به چند خانواده خبر اعدامِ فرزندانشان را می‌‌دادند. غلغله عجیبی‌ بود. کسانی‌ که خبرِ مرگِ فرزندشان را دریافت نکرده بودند، هر روز به زندان مراجعه کرده و خواهانِ شنیدن خبری از عزیزانِ خود بودند، اما کسی پاسخگو نبود و می گفتند؛ “بروید خانه با شما تماس می‌‌گیریم.” بعد‌ها فهمیدیم که بعد از کشتارِ ناجوانمردانه زندانیانِ مجاهد در مرداد ماه، از پنجم تا هفتمِ شهریورماه، زندانیانِ مارکسیست را هم به دار کشیده، و اجسادِ آنها را در گور‌هایِ دسته جمعی‌ دفن کرده اند. پدر و مادرم شروع کردند به رفتن به مجالس ختمِ دوستانِ برادرم که کشته شده بودند. مسئولینِ رژیم گفته بودند که اجازه برگزاری مراسم ندارید، اما خانواده‌ها، بی‌ اعتنا به آنها، برایِ عزیزانِ خود در خانه‌هایشان، مجالسی برگزار می‌‌کردند. روزِ ۱۳ آذر با مادرم به اوین می‌‌رویم. من در بیرون می‌‌مانم و مادرم به داخل می‌‌رود. بعد از حدود یک ساعت مادرم بر‌می گردد. رنگ بر چهره ندارد. می‌‌گوید “تمام شد. اعدامش کرده اند”. نمیدانم چطوری خودمان را از جلویِ اوین به خانه رساندیم. مادرم شروع کرد به تلفن زدن به اقوام و آشنایان و فقط خیلی‌ کوتاه می‌‌گفت؛ “تمام شد، اعدامش کردند”. به زودی خانه ما پر شد از دوستان، و آشنایان، و مادرم که گویا دیگر همه انرژی اش تمام شده بود، روی زمین، روبروی در نشست و مات زده به جلوی خودش خیره شد. زنان فامیل مسئولیت آشپزخانه و پذیرایی‌ از مهمانان را بعهده گرفتند، و مردهای فامیل هم مسئولیت خرید مواد غذایی و جابجا کردن مبلها و میزها را، تا جا برای کسانی‌ که به دیدار ما می‌‌آمدند، باز شود. مادرم بقیه روز را همان جا روبروی در نشست، نه با کسی‌ حرفی‌ می‌‌زد، نه گریه می‌کرد، و نه فریاد می‌‌کشید. شب از صدای ناله و مویه کردنهایش خواب از سرهمه ما رفته بود، ناله های فروخورده اش، از صدتا گریه و فغان بدتر بود. از صدایِ ناله‌ها و مویه‌هایِ او تمامِ کسانی‌ که آن شب در خانه ما مانده بودند، خوابشان نبرد. اما صبح دوباره مادرم آرام بود، و سرجای خود روبروی در می نشست و به جلوی خود خیره می شد.

روز بعد خاله‌ام، به همراه دوتا از پسرهایش که حزب الله ی بودند به دیدار ما آمدند. هر دو در رژیم پست و مقام داشتند، و خمینی مرجع تقلیدشان بود. وقتی‌ که وارد شدند، و مادرم را نشسته روبروی در دیدند، برای روبوسی و تسلیت گفتن، به طرف او رفتند، اما مادرم رویش را برگرداند. آنها به روی خود نیاورده و به سمت سالن دیگری که صندلی‌ها در آنجا چیده شده بود، رفتند و نشستند. از این حرکت مادرم، همه تعجّب کرده بودیم. او هرگز از برگ گل‌ نازکتر به خواهر زاده‌ها و برادرزاده هایش نمی‌‌گفت. هروقت پسرخاله هایم به خانه ما می‌‌آمدند، مادرم می‌‌گفت که باید به احترام آنها روسری سر کنیم. من هم همیشه شاکی‌ بودم، و زیربار نمی‌‌رفتم، می‌‌گفتم؛ “اینجا خانه من است، چرا باید در خانه خودم، برخلاف میل خودم کاری بکنم؟ همینقدر که در خانه آنها روسری را از سرم بر نمی‌‌دارم، کافی است. چرا همیشه ما باید به آنها احترام بگذاریم؟ چرا آنها نباید برای اعتقادات ما احترام و ارزش قائل باشند؟” اما مادرم می‌‌گفت؛ “آنها از تو بزرگترند و تو باید احترام آنها را نگه داری.” در طول سالیان بعد از انقلاب، و حزب الله ای شدن آنها، هر دوطرف، هرگز اجازه نداده بودیم که اختلافات سیاسی و عقیدتی‌ که خانواده‌های ما با هم داشتند، تأثیری در روابط خانوادگی ما و علاقه و مهری که بیکدیگر داشتیم، بگذارد. پدر و مادرم آنها را بسیار دوست می‌‌داشتند، و آنها هم علاقه و احترام عجیبی‌ به پدر و مادرم داشتند. اما اینبار قضیه فرق می‌‌کرد. مادرم در طول سه‌ ماه بی‌ خبری از بیژن، در مراسم ختم دهها نفر از دوستان و همبندی‌های او شرکت کرده، و خانواده های داغدار زیادی دیده بود. در رفت و آمد به این مراسم ها، او متوجه عمق فاجعه و جنایتی که اتفاق افتاده، شده بود، و هر آن انتظار شنیدن خبر اعدام فرزند خود را هم داشت. در مراسم دیگر قربانیان مادرها از او می پرسیدند؛ “از بیژن چه خبر؟” و او می گفت؛ ” هنوز خبری نداریم.” و آنها که خود، خبرِ کشته شدنِ فرزندانشان را گرفته بودند، می گفتند؛ “خوش بحالت. حتما بیژنِ تو زنده است که تا به امروز خبرِ کشته شدنش را به تو نداده اند.” اما مادرم با نگرانی می گفت؛ “مگر می‌‌شود که محمود، محسن، مهرداد، علی‌، ناصر، فرامرز، صادق، پژمان و … کشته شده باشند، اما بیژن هنوز زنده باشد؟” با اینکه فکر می کرد، در طول سه ماه گذشته، خودش را برای شنیدن این خبر هولناک آماده کرده، حالا که این خبر را دریافت کرده بود، متوجه شده بود که هرگز نمی‌‌توان خود را، برای شنیدن خبر مرگ فرزند آماده کرد. داغ از دست دادن فرزند مهری است، که هنوز بعد از ۲۵ سال، برپیشانی او است، و هیچ چیز مرهمی بر این زخم عمیق نشده است. عمق درد و آزردگی را می توانی در نگاه او، و در شیارهای روی صورتش ببینی. با اینکه ساکت و آرام است، صدایی را که در درون او غوغا می کند، میتوانی بوضوح بشنوی.

سالنهای نشیمن، مهمانخانه و پذیرایی‌ ما به هم وصل و به شکل حرف “ال‌” زبان انگلیسی بود. پسرخاله هایم در یک گوشه این ال‌ نشسته بودند و مادرم در گوشه دیگر آن. خانه پر بود از عکس‌های بیژن و پوسترهایی که ما درست کرده بودیم و روی آن شعر و سرود نوشته بودیم. پدرم شروع کرد به تعریف کردن اینکه در این سه ماهه، بر ما و دیگر خانواده‌های زندانیان سیاسی چه گذشته، و چگونه بعد از ممنوع الملاقات کردن آنها از مرداد ماه، بلاخره از اواسط شهریور به هرکدام از ما، خبر اعدام عزیزانمان داده شده است. کریم، پسر خاله حزب اللّه ایم بشدت متاثر شد، و زد زیر گریه و در میان هق هق گریه می‌‌گفت؛ “امام خبر ندارد، امام خبر ندارد”. صدای هق هق‌های او هنوز در گوشم است، و تکان های شانه هایش و دردی که در صورتش موج می زد، جلوی چشمانم. دیدن گریه یک مرد، خیلی‌ دردناک و طاقت فرسا است. به چهره متاثر شده، و اشکهای او نگاه می‌‌کردم، و می‌دانستم که از ته قلب گریه می‌‌کند، اما دلم برایش نمی‌‌سوخت. از اینکه هنوز درمیان گریه می‌‌گفت، “امام خبر ندارد”، آتش گرفته بودم، و از این همه سادگی اش می خواستم فریاد بکشم. حتی در مراسم ختم پسر خاله اش که “اسیر کش” شده بود، سعی داشت چهره “اماممش” را تطهیر کند. دیگر “امام” آنان باید چه برسر ما می‌‌آورد تا آنان بپذیرند که امامشان جانی درنده یی بیش نیست؟ مادرم که در طول دوروز گذشته همیشه ساکت و آرام بود، از گریه او به خشم آمده فریاد کشید؛ “گریه نکنید. بیژن یک قهرمان بود، مرگ قهرمان گریه ندارد.” کریم به سرعت خودرا جمع و جور کرد و برادرانش او را دوره کردند و بعد از صحبت کوتاهی، دو تا پسرخاله حزب الله ایم، بهمراه مادرشان که او هم حزب الله ی بود، از مجلس خارج شدند، اما خواهر‌هایشان ماندند و انصافا، کار و تلاش زیادی می‌‌کردند، و مایه دلگرمی‌ و تسلی خاطر ما بودند.
از آن روز خاله ام ناراحت شد و با مادرم قهر کرد. نظرش این بود که مادرم به فرزندانش توهین کرده است. مرگ بیژن و هزاران جوان دیگر اهمیتی نداشت، مهم فرزندان او و جیغ مادرم بود. تنها باورمندی به یک ایدئولوژی است که می‌‌تواند محبت یک ” خاله” به “خواهرزاده” را تحت الشعاع قرار داده، و کمرنگ کند. اعدام برادرم تاثیری روی خاله ام نگذاشته بود، چون او را “پاره تنش”نمی دانست. در نظر او خواهر زاده اش یک “ضدّ انقلاب” و “دشمن امام و وامت” بود. نظرش همیشه این بود که اگر بیژن کاری نکرده بود، دستگیر نمی‌‌شد. منطقش در زمان دستگیری منهم همین بود. من یک خواهر دوقلو هم دارم، و خاله ام بعد از دستگیری من گفته بود، “بیخودی که کسی‌ را دستگیر نمی‌‌کنند، چطور خواهر دوقلویش را نگرفته اند؟” حالا اینکه من، در زمان دستگیری در سال ۱۳۶۴، فقط ۱۶ سال داشتم، و “زیر سنّ” و “صغیر” حساب می‌‌شدم، اهمیتی نداشت. دشمن، دشمن بود، حالا چه مرد، چه زن، چه پیر چه جوان، چه خواهر زاده چه غریبه.

وقتی که در اسفند ماه سال ۱۳۶۶، حملات موشکی صدام به تهران شروع شد، پدر و مادرم نگران من و خواهرم بودند، بخصوص که یکی از موشکها به آپارتمانی در کوچه بالاتر از ما اصابت کرده و عده ای را کشته و مجروح کرده بود. پدرم برای چند هفته ای ما را به خانه خاله ام در شهرستان برد و به او سپرد. در مدتی که در خانه او بودیم، با ما خیلی مهربان بود و هر کاری که از دستش بر می آمد، برای ما انجام می داد. حیاط خانه او پر از گربه بود، گربه های رنگ و وارنگ، سیاه، سفید، قهوه ای، خال خالی و راه راه. خاله جان هر روز به آنها غذا می داد و برای هرکدام، بر طبق قیافه و خصوصیات اخلاقیشان، اسمی هم گذاشته بود. همه فرزندان خاله ام ازدواج کرده و از خانه رفته بودند و او تنها شده بود. هروقت که در حیاط مشغول انجام کاری بود، با گربه ها درددل می کرد، و وقتی هوس قلیان کشیدن می کرد، قالیچه ای در ایوان پهن می کرد و قلیانش را می برد آنجا، و در حین قورت دادن دود قلیان، با گربه ها هم گپ می زد و سفره دلش را باز می کرد. از بالای ایوان گربه ها را تک به تک به اسم صدا می کرد و با آنها حرف می زد. می پرسید؛ “صبح تا حالا کجا بودی؟ چرا اینقدر کثیف شده ای؟ تو باز حامله ای؟ چرا امروز ساکتی؟ گرمته؟ گشنته؟ وقتی غذا آوردم گذاشتم توی حیاط کجا بودی؟ …” به یکی از گربه ها که خیلی لاغر و نحیف بود، جداگانه غذا میداد و مواظب بود که بقیه سهم او را نخورند. تا بحال ندیده بودم که کسی تا این حد به گربه، آنهم هفت، هشت تای آن علاقمند باشد. او حتی چربی های گوشت را به گربه ها نمی داد و می گفت؛ “اسهال خواهند شد”. از اینکه تنها خاله ام، خاله ای به آن سادگی و دوست داشتنی ای، خاله گربه دوستی که دغدغه ۷-۸ تا گربه را داشت، می توانست تا این حد نسبت به مرگ یک انسان، مرگ “فرزند خواهرش” بی تفاوت باشد، گیج و منگ شده بودم. یاد ضجه هایی که مادرم در سال ۶۰ ، بعد از شنیدن خبر اعدام فریبرز، پسر دایی ام، می زد می افتم. چطور مادرم، در مرگ برادرزاده خود، از ته دل خون می گریست، اما خاله ام، از مرگ خواهر زاده خود متاثر نشده بود؟ در طول مراسم ختم فریبرز، مادرم همش خود را کتک می زد و فریاد می کشید، و چندین بار از حال رفت. تا مدتها لباس سیاه خود را در نیاورد و هروقت که اسم فریبرز را می شنید و یا به یاد او می افتاد، اشکهایش سرازیر میشد. اما خاله ام در مراسم ختم بیژن آرام و بی خیال بود، و ساک جانمازش به دست، دنبال جای آرامی می گشت که نمازش را بخواند. خواهر زاده جوانش، در بالای دار جان کنده بود، و او نگران قضا شدن نماز عصرش بود! واقعا پارادوکس عجیبی بود.
پسرخاله هایم مدتی به خانه ما نیامدند، اما از مادرشان منطقی‌ تر بودند و بخاطر مهر و علاقه ای که به مادرم داشتند، می‌‌گفتند” خاله جان به ما توهینی نکرده و اگر کرده بود هم، با توجه به موقعیتی که در آن قرار داشت، حق داشت که عصبانی و دلخور باشد.” چند ماه بعد، آنها رفت و آمد خود را با پدر و مادرم از سر گرفتند، و هیچیک از دو طرف به روی خودش نیاورد که چنین اتفاقی افتاده است.

می گویند گذشت زمان درمان هر دردی است، اما من با همه تلاشی که کرده ام، هرگز نتوانستم خاله و پسرخاله هایم را ببخشم، و این حس آزارم می دهد. حس اینکه از دست افراد خانواده خودت ناراحت باشی، حس بدی است، مثل خوره روح و روانت را می خورد. مهر و محبت خاله، عمه، عمو و دایی، از آن چیزهایی است که نمی توان آن را اندازه گرفت، و یا بر آن قیمتی گذاشت. کودکی و نوجوانی من، سرشار از خاطرات شیرینی است که با بچه های دایی، خاله، عمه و عمویم داشتم. کریم و عظیم، دو تا پسر خاله حزب الله ایم، و یکی از دایی هایم خیلی شوخ و بامزه بودند. هروقت که جائی بدور هم جمع می شدیم، سوژه ای پیدا کرده و دلقک بازی در می آورند، و همه را از خنده روده بر می کردند. شوخی های آنها زبان زد همه بود. بیژن هم از سربسر گذاشتن لذت می برد و چون از لحاظ سنی به آنها نزدیک بود، خیلی از بودن با هم کیف می کردند.
یاد گریه های بی امان مادرم در طول اسارت بیژن می افتم. درمدت شش سال و نیمی که بیژن در اسارت بود، مادرم همیشه یک هفته قبل و یک هفته بعد از ملاقات با او، به شدت افسرده و گوشه گیر بود. حوصله هیچ کاری را نداشت. او همیشه غصه دار بود که در زندان به بیژن میوه نمی دهند، کیفیت غذای او بد است، جای خوابش راحت نیست، کتابهای مورد علاقه اش در دسترسش نیست، در زمستان سردش است، در تابستان گرمش است، برای دندان دردش به او امکانات پزشکی نمی دهند و … ناراحتی و افسرد گی مادرم، رویِ روحیه من و خواهرانم هم اثر می گذاشت. ما هم از امکاناتی که داشتیم احساس خجالت می کردیم، و از اینکه او در فشار بود رنج می بردیم. دلمان می خواست که او هم می توانست غذا و میوه های خوب بخورد، جای خوابش راحت باشد، بتواند ورزش کند و از هوای آزاد استفاده کند، و به پزشک و دارو دسترسی داشته باشد. از اینکه کوچکترین کاری برای بهتر کردن وضیعت او از دستمان بر نمی آمد، درعذاب بودیم. اسارت بیژن، خواب و آرام را از ما گرفته بود. نمی دانستیم با این اندوه چه کنیم، و درد خود را چگونه تسکین دهیم. چرا اینهمه عذابی که ما و بیژن کشیدیم، اثری برروی پسرخاله هایمان نگذاشته بود، و حتی در مراسم ختم او هم، به فکر “تطهیر امامشان” بودند؟ امروز که می دادند این جنایت به حکم و فتوای “خمینی، امام روشن ضمیرشان” انجام شده، چرا هنوز مایلند به “دوران طلایی” او برگردند؟ چرا از اینکه در طول شش سال و نیم اسارت حتی، یکبار هم به بیژن ملاقات حضوری و یا مرخصی ندادند، شرمنده و خجل نشدند؟ چرا وقتی پدرم، با قدمهای استوار و محکم به اوین رفت، تا بطور رسمی خبر مرگ فرزندش را دریافت کند، و با موی سپید شده و پشت خمیده، با ساکی که قرار بود محتویات آن، وسایل شخصی پسر ۲۹ ساله اش باشد، برگشت، هیچکدام به نظام مقدسشان اعتراض نکردند که با “پسرخاله” ما چه کردید؟ هنوز هم بعد از این همه سال، وقتی که یاد آن ساک و آن روزها می افتم، پشتم می لرزد. خیلی وحشتناک است که تنها یادگار برادرت، از شش و سال و نیم اسارت در زندان های جمهوری اسلامی، تنها یک ساک کوچک باشد. وقتی که برای شرکت در دادگاه مردمی ایران تریبونال به لندن رفتم، زنانی را دیدم که همسرانشان را اعدام کرده بودند و به آنها حتی یک ساک هم نداده بودند. آنها در اوج نارحتی و استیصال اشک می ریختند و به قضات دادگاه می گفتند؛ “به ما هیچ چیز ندادند، نه قبر، نه جسد، نه وصیت نامه و نه ساک، هیچ چیز.” تازه آنوقت فهمیدم که ما از خوش شانسها بودیم، که لااقل یک ساک به دستمان رسید، هرچند که محتویات ساک متعلق به او نبود، و دوستان جان به در برده اش از این جنایت علیه بشریت، ساعت و بلوزهای او را به یادگار برای خود نگه داشته بودند.
پسرخاله هایی که از کودکی با برادرانم بزرگ شده بودند، چرا وقتی که شنیدند بازجوی اوین به پدرم گفته؛ “پسرت کافر بود، در این دنیا جایی‌ نداشت و درآن دنیا نیز جایی‌ نخواهد داشت، اجازه گرفتنِ مراسم را هم نداری.” هیچکدام حرفی نزدند؟ مگر می شود، یک اسیر، یک زندانی را، که از دادگاه های همین رژیم، بدون داشتن وکیل و یا حق دفاع از خود، حکم نادعالانه ده سال زندان گرفته و شش سال و نیم از آن راهم گذرانده است، بیکباره به دار کشید، و نه جسد او را به خانواده اش داد، نه قبر او را و نه حتی وصیت نامه اش را؟ بیژن چه کرده بود که بعد ازجان کندن بالای دار، جسد نیمه جانش را، با بولدوزر، همراه با صدها نفر دیگر در داخل کانالها ریختند؟ آیا کریم و عظیم هرگز به “گلزار خاوران” که یکی از ده ها گورستان دسته جمعی قربانیان این رژیم است، رفته اند؟ آیا مادران و پدران مچاله شده را دیده اند؟ همسرانی که شریک زندگی خود را از دست داده اند، چطور؟ کودکان یتیمی که میان خاکها بازی می کردند و درک درستی از اعدام شدن پدر، و یا مادرشان نداشتند، را چطور؟ هنوز بعد از ۲۵ سال، بزرگترین غم پدرها و مادرهای داغدیده این است که از محل دفن عزیزان خود خبر ندارند. احساس می کنند که حتی حق داشتن یک قبر نیز از جگرگوشه های آنها سلب شده است. آیا نظامی که حتی، از گور مخالفین خود وحشت دارد، لیاقت حمایت شما را دارد؟

پدرم وقتی که خبر کشته شدن بیژن را شنید، و با ساکی کوچک به خانه برگشت، برای تسکین دارد داغ فرزند، شعری برای بیژن سرود و در تمام مراسم بیژن آن را می خواند و تغییراتی به آن می داد. پدرم شاعر نبود و در زندگی خود فقط دوبار شعر گفت، یکبار وقتی که من دستگیر شده بودم، و یکبار هم در مرگ بیژن. هربار که پدرم در مراسم های بیژن سر پا می ایستاد، و کاغذی را که این شعر را بر روی آن نوشته بود، در دستهای لرزانش می گرفت وبا صدای بلندی که از بغض میلرزید، می خواند، قلبم مچاله میشد. هر چه که به آخر خود شعر نزدیکتر میشد، طنین صدای او در اتاق صلابت بیشتری می گرفت. او همه تلاش خود را می کرد که بغض را در گلویش خفه کرده، و بدون گریستن، شعر خود را به پایان برساند. چه غم انگیز است که پدری در رثای فرزند خود شعر بگوید. شما پسرخاله های عزیزم، که اینهمه پدرم را دوست داشتید، آیا از شنیدن شعری که او در رثای فرزندش گفته بود، بر خود نلرزیدید؟ شکستن قلبش، خم شدن کمرش و سپید شدن موهایش را ندیدید؟

پدرم هرگز خودش را برای مرگ بیژن نبخشید. این او بود که بیژن را با کتاب خواندن آشنا نموده و او را تشویق به مطالعه کرده بود. چون خودش هوادار حزب توده بود، اول بار کتاب های مارکسیستی را او به بیژن داده، و تخم نفرت از نظام های استبدادی را او در دل بیژن کاشته بود. وقتی که بیژن به ایران برگشت، به دلیل تفاوت شدید عقیدتی که داشتند، اجازه نمی داد که بیژن دوستان خودش را به خانه بیاورد، و همیشه با او دعوا و جنگ وجدل داشت. بیژن حزب توده را خائن و جاسوس شوروی می دانست، و پدرم “اتحادیه کمونیستها” ، گروهی را که بیژن به آن وابسته بود، مائوئیست و تربچه نقلی. بعد از مرگ بیژن، پدرم به بیماری پارکینسون دچار شد. پزشک معالج او به ما گفته بود که یکی داروهای پارکینسون او به شدت برروی سیستم عصبی اثر می گذارد، و عوارض جانبی بدی دارد، اما چاره ای جز خوردن این دارو نداشت. در دو سال آخر زندگی پدرم، اثرات این دارو را به عینه دیدیم. هر روز قبل از غروب آفتاب، شروع می کرد با خودش با صدای بلند صحبت کردن. حافظه و هوشیاریش کاملا سرجای خودش بود، فقط با صدای بلند فکر می کرد، و نمی توانست افکارش را پنهان کند. هر روز عصر، دو، سه ساعتی، با صدای بلند، زندگی گذشته اش را مرور می کرد، از اختلافاتش با بیژن می گفت، و از خاطره هایی که با او داشت و بعد هم به ترکی برای او اشعاری حماسی می خواند، “پسرم، قهرمانم، اسب سواری یادت دادم، اسبت را زین کردم، اسلحه به دستت دادم، به سوی مرگ فرستادمت” و آخر سر هم فریاد می کشید، سوختم، سوختم. من که از ترس شنیدن این حرفها و روبرو شدن با این صحنه، یا صبح ها به دیدنش می رفتم و یا بعد از غروب آفتاب. اگر حوالی عصر به در خانه شان می رسیدم، آنقدر در ماشین می نشستم، تا آفتاب غروب کند. تحمل، ناله ها و مویه هایش را نداشتم. مادر بیچاره ام می گفت؛ “من چه گناهی کرده ام که باید هرروز همین حرفها را بشونم؟” درحالی که پشت در، توی ماشین نشسته بودم و منتظر گذاشت زمان بودم، فکر می کردم، اگر پسر خاله هایم اینجا بودند و ضجه های پدرم را می شنیدند، چه می کردند؟ آنان از ته دل پدرم را دوست داشتند و هرگز راضی به زجر کشیدن او نبودند. شما پسرخاله های عزیزم، بگویید گناه ما چه بود؟ آیا بیژن، جز آرزوی سربلندی و آزادی ایران را داشتن، جز عقیده ای مخالف عقاید شما داشتن، چه کرده بود، که سزاوار چوبه دار باشد؟

پسرخاله عزیزم، عظیم، در صفحه فیسبوک خود، از نلسون ماندلا، رهبر آزادیبخش آفریقای جنوبی که پس از سی سال از زندان آزاد شد، نقل قول کرده، که وقتی از او پرسیدند؛ “آیا از زندانبانان و باز جویانی که شما را مورد آزار و شکنجه قرار داده اند، کینه دارید، در پاسخ گفت؛ “در این مدت عقلم را از دست نداده ام. در آن زمان کینه داشتم، ولی اکنون که آزادم، اهدافی دارم که اگر کینه ورزم، باز هم در اسارت آنها خواهم بود.” نلسون ماندلا به جرم حمله مسلحانه علیه رژیم آپارتاید دستگیر و به حبس ابد محکوم شده بود. رژیم نژاد پرست آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا را نکشت، اما رژیم مقدس اسلامی شما، برادر من را، تنها بخاطر اندیشه هایش به دار کشید. یکی از جان بدربردگان از این جنایت علیه بشریت برایم تعریف کرد ” اتاق ما از جمله اتاق هایی بود که به وسیله مورس از دلیل حضور هیئت مرگ در زندان، و هزینه جواب نه دادن به سوالات آنان مطلع شده بود. بچه های اتاق ما توافق کردند که هر یک بطور شخصی تصمیم بگیرند که چه جوابی به سوالات این هیئت بدهند.” منصور نجفی شوشتری و بیژن بازرگان جزو اولین کسانی بودند که از بند آنها در زندان گوهر دشت، در مقابل هیئت مرگ قرار گرفتند. وقتی که هیئت مرگ از بیژن پرسید؛ آیا به خدا اعتقاد داری؟ آیا نماز می خوانی یا نه؟ او فریاد کشید؛ “جمع کنید این بساط تفتیش عقاید را. من به آزادی اندیشه باور دارم، و به این سوالات قرون وسطایی و دوران انگیزاسیون پاسخ نخواهم داد.” منصور هم جواب منفی داده بود. بیژن خندان از اتاق خارج شده و به بقیه گفته بود “زدم وسط خال”. منصورهم سرخوش و بیخیال در راهرو دراز کشیده و چرت میزد. اندکی بعد هردوی آنها، به همراه عده ای دیگر، به آمفی تئاترزندان گوهر دشت برده شده، و به دار آویخته شدند.” شما پسر خاله های عزیزم، از اینکه در “مضحکه انتخابات” رژیم شرکت کرده و حسن روحانی، یک آخوند نظامی امنیتی را، با شعار “دولت تدبیر و امید” به ریاست جمهوری برگزیده اید، شرمنده نیستید؟ از اینکه مصطفی پور محمدی، یکی از اعضاء هیئت مرگ، وزیر دادگستری کابینه اش شده است، خجل نیستید؟ قاتل پسرخاله اسیرتان، وزیر دادگستری حکومتی است که ۳۴ است، از آن حمایت می کنید، جواب خانواده های داغدیده را چگونه خواهید داد؟

بیژن وقتی به سر قراری رفت که منجر به دستگیریش شد، به مادرم گفت؛ “میروم دوستم را ببینم، و یکی دو ساعت دیگه برمیگردم. ما همه دور میز آشپزخانه نشسته بودیم و چای می خوردیم. هیچکداممان عکس العمل خاصی از خودمان نشان ندادیم. به ذهنمان هم خطور نمیکرد که این آخرین باری است که او را آزاد خواهیم دید، که این آخرین شانسی است که برای در آغوش کشیدن او داریم، که این آخرین فرصت برای بوسیدن و خداحافظی از او است. من و خواهرانم دستی تکان دادیم، بی آنکه از جای خود بلند شویم. بعدها هزاران بار این صحنه را پیش خودمان دوباره تکرار کردیم، و حسرت خوردیم، که چرا خداحافظی گرمتری نکردیم؟ چرا او را در آغوش نگرفتیم؟ چرا او را نبوسیدیم؟ چرا به او نگفتیم که چقدر او را دوست می داریم؟ ایکاش این آخرین وداع صورت دیگری به خود می گرفت. ایکاش وقتی که تلفن زنگ زد آن را جواب نمی دادیم. ایکاش به دوستش می گفتیم که “بیژن خانه نیست” و ایکاش … چرا اینهمه غصه ما، برای خاله و پسرخاله هایمان اهمیتی نداشت؟ آیا غیر از این است که خودشان هم بسیار یکدیگر را دوست می دارند و آدم های بشدت عاطفی ای هستند؟ پس چرا رضایت دادند که نظامی که با آن همکاری می کنند، بیژن را از ما بگیرد؟

بیژن چه کرده بود که مستحق جان کندن بر بالای طناب دار باشد؟ با خود فکر می کنم، پسر خاله هایم که از این رژیم حمایت کرده و می کنند، باید برای جنایت های این رژیم هم، به من و امثال من پاسخگو باشند. ما باید بدانیم چه عواملی، چه دلایلی و چه تصمیماتی، منجر به این “جنایت علیه بشریت” شد، تا جلوی اتفاقات این چنینی در آینده را بگیریم، تا نسلی دیگر، آنچه را که ما تجربه کردیم، دوباره تجربه نکند. هر کس که کوچکترین اطلاعی از نحوه اجرای این جنایت، دلایل آن، اسامی کسانی که در این تصمیم گیری مشارکت داشتند، و یا هر خاطره و اطلاعاتی که دارد، باید از درون تاریکی بیرون آمده و حقایق را بگوید. تنها حقیقت است که می تواند مرهمی بر دردهای ما، بازماندگان این جنایت هولناک باشد. تنها حقیقت است که آیندگان را، از خطر جنایت های این چنینی در امان نگه میدارد. تنها حقیقت است که چراغی به سوی آینده خواهد بود. من نمی خواهم کشورم دیگرهیچ زندانی سیاسی ای داشته باشد. زندان محل نگهداری جنایت کاران و خلافکاران است نه دگر اندیشان. من نمی خواهم دیگر هیچ مادری درعزای فرزند خود سیاه پوش شود، هیچ پدری خبر اعدام فرزند خود را دریافت کند، هیچ خواهر و برادری داغ کشته شدن خواهر و برادر خود را تا ابد تحمل کند. شما وقتی که یک انسان را می کشید، زندگی ده ها تن دیگر را هم زیر و رو می کنید. ۲۵ سال از به دار کشیده شدن بیژن می گذرد، و من هنوز به نبودنش عادت نکرده ام. اندوه از دست دادن عزیزانمان هرگز ما را رها نمی کند. تلخی بی پایان مرگ زودرس و نا حق آنها تا ابد با ماست. خلاء نبود آنها در زندگی ما، با هیچ چیز پر نمی شود. تلاش ما بازماندگان و قربانیان این جنایت این است که از ظلمی که بر ما رفته پرده برداریم، و عاملین این جنایات را رسوا کنیم، تا باردیگر با نامی دیگر و ترفندی جدید، آزادی، عشق و دگر اندیشی را به قربانگاه نبرند. حق با نلسون ماندلا است، ما کینه ای به کسی نداریم، چون اهداف والایی داریم، که اگر کینه بورزیم، باز هم در اسارت احکام قصاص شما خواهیم بود. ما از کینه گذشته ایم، ما داد می خواهیم، داد.

لادن بازرگان
آگوست ۲۰۱۳
lawdanbazargan@gmail.com


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۵ نظر

  1. در پی انتشار این مطلب در صفحه فیسبوک شخصیم، کامنت‌های زیادی از بستگانم دریافت کردم. فکر می‌‌کنم خواندن این کامنتها به روشن شدن اینکه چرا جنایت در کشور ما تکرار می‌‌شود، کمک خواهد کرد.

    https://www.facebook.com/notes/lawdan-bazargan/%D9%85%D8%A7-%D8%B3%D9%88%DA%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85-%D8%AA%D8%A7-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%85/464184577023031?comment_id=2518897&notif_t=like

  2. Azam Ghorashi :((((((((((((((((((((((

    Yesterday at 04:32 · Like · ۴..

    Azam Ghorashi javdaneh ha,,,,

    Yesterday at 04:55 · Like · ۴..

    Sajjad Eslamkhah بیژن یک قهرمان بود

    Yesterday at 07:59 · Unlike · ۴..

    Leila Zahedi لادن عزیز
    دلنوشته شما را خواندم …
    من رنج این سالهای شما را میفهمم و ذره ذره آب شدن پدر و مادرتان را در این روزهای سخت شاهد بودم … اما دوستانه و خواهرانه، پیشنهاد میکنم، به جای آنکه خشم و کینه و دلتنگیتان را به سمت اعضای خانواده، که همواره همدل و همراه شما بوده اند، گسیل کنید، خواهان احقاق رای و حقوقتان از کسانی باشید که مسبب مرگ عزیزان ما و شما بوده اند…
    شما قاضی عادلی نیستید، چون به تنهایی و یکسویه به قضاوت مینشینید … متن شما بیشتر از یک دلنوشته، تسویه حساب شخصی بود با آدمهایی که اعتقاداتشان با شما در تضاد است …. کسانی که شما از آنها به کینه نام بردید، نزدیکترین عزیزان من و از صادق ترین و پاک نهادترین انسانهایی بوده اند که من تا به امروز شناخته ام.
    حزب اللهی بودن یا نبودن، معتقد بودن یا نبودن، کمونیست بودن یا نبودن، آتئیست بودن یا نبودن، همه بخشی از اعتقادات شخصی هر انسانیست که به هیچ عنوان نمی تواند موضوع اتهام باشد.
    ما در کنار شما داد را میطلبیم اما تا زمانی که یاد نگیریم به تفاوت ها احترام بگذاریم، نسل ما و نسل های بعدی ما، همه روزهای تلخی که شما از سر گذراندید را دوباره تجربه خواهند کرد …

    Yesterday at 08:22 · Edited · Like · ۷..

    Yasaman Badrzadeh لادن جون نوشته اتون اشکم رو در آورد، روزهای سختی رو پشت سر گذاشتید،

    Yesterday at 08:32 · Like · ۳..

    Ahmad Morgan نام و یاد بیژن عزیزتان گرامی باد .

    Yesterday at 08:41 · Unlike · ۳..

    فلفل دلمه یادش گرامی‌ ❀♡❀*¨*•.¸¸❀ بغلِ سفت لادن جان

    Yesterday at 08:54 · Unlike · ۲..

    Daryay Arezo namash mandegar va rohash shad

    Daryay Arezo’s photo.

    Yesterday at 09:03 · Like · ۲..

    Afkham Mousavi لادن عزیز مدت هاست که پست های شما و کنایه های مستقیم و غیر مستقیم شما را می خوانم و به حرمت خاله نازنینم و داغی که بر دل همه ماست سکوت می کنم … اما در پست اخیرتان احساس می کنم پا را فراتر از همیشه گذاشته اید و در یک فضای عمومی وارد مسائل خانوادگی شدید ومستقیما به برادران و مادرم، بسیار واضح توهین کرده اید …
    بنابراین توجه شما را به نکات زیر جلب می کنم.
    در مورد کریم و عظیم مطلب زیادی نمی نویسم. خدا را شکر حاضرند و یا بی تفاوت از کنار نوشته های شما می گذرند یا جواب در خور را خواهند داد. فقط به این نکته توجه داشته باشید که برادران من از تحصیلات عالیه شان روزگار میگذرانند و پست حزب الهی ندارند. اعتقاداتشان هم به خودشان مربوط است، هم چنان که اعتقادات شما هم به خودتان مربوط میشود. در ضمن لازم است یادآوری کنم که هیچکدام از آنها نه بازجو و نه زندانبان بیژن نازنین وهیچ کس دیگری نبودند که حالا مجبور به پاسخگویی و رفع اتهام از خود باشند.
    و اما در مورد مرحوم مادر نازنینم
    خانم لادن من نه به شما و نه به هیچ کس دیگری اجازه نمیدهم در مورد مادرم و اعتقادات پاک و خالصش و قضا شدن یا نشدن نمازش چنین قضاوتی داشته باشه باشید. مادر من مسلمان بعد از سال ۵۷ نبود که نان به نرخ روز خورده باشد. مادر من یک مسلمان سنتی از نوجوانی بود و وقتی انقلاب شد ایشان حدود ۵۵ سال داشتند. اعتقاداتشان بسیار بسیار برای ما محترم بوده وهست و کسی حق اهانت به اعتقادات ایشان را ندارد. لطفا مواظب فرمایشاتتان باشید.
    بسیاری از آنچه نوشته اید، نادرست و بر مبنای قضاوتی یک طرفه بوده است…
    مگر شما خود اذعان نداشتید که مادر اجازه گریستن ندادند و معتقد بودند “بیژن قهرمان بود” که هست … رسم سوگواری شما طریق دیگری داشت و مادرم ناچار به اطاعت بود …
    روز هفتم هم من چون کاملا فضای سنگین حاکم را احساس کرده بودم، از خاله جان اجازه گرفتم و بعد مادرم را بردم … خاله جان نازنین من فرمودند که تحمل خواهرشان را ندارند، ما هم حق را به ایشان دادیم و مادرمان را آرام کردیم تا دوسال بعد که مادرم سرطان گرفتند و خاله جان عزیز به دیدن مامان آمدند.
    سایر قضاوت های شما نیز به همین روال یکطرفه بوده است … کاش انصاف داشتید و عادلانه قضاوت میکردید….
    به زعم من ذکر جزییات روابط خانوادگی و آنچه گذشت در فضای عمومی و مجازی جایز نیست، هرچند که در صورت اصرار شما به دانستن جزییات آنچه اتفاق افتاد و شما از آن بی خبرید، حاضرم تمامی ماجرا را به تفصیل، برایتان نه در قالب یک پست در فضای عمومی، بلکه در ای میلی جداگانه برایتان بنویسم ….

  3. فلفل دلمه لادن عزیزم برعکسِ دوستان و اقوام این دلنوشته نه تنها بویِ انتقام و کینه نمیدهد بلکه عطرِ عشقِ خواهری دلتنگ را دارد که مرورِ خاطراتش را با دوستان تقسیم می‌کند و به این خاطر سپاسگزارم
    و بی‌شک مرهمیست برایِ آن عزیزانی که دلشان رویای لبریز شدن احساسشان را می‌بیند ولی‌ به دلایلی مجبور به سکوت هستند …
    عزیزم قلبِ مرا لمس کردی و من از این بابت شاد و مسرورم

    Yesterday at 12:03 · Unlike · ۴..

    Ahmad Morgan با درود ، با توجه به اینکه این شبکه اجتماعی است ، پس اجازه می‌‌خام من هم اظهار نظر کنم ؛ با قسمتی‌ از نوشته خانم زاهدی شروع می‌‌کنم ؛ ” لادن عزیز ، دلنوشته شما را خواندم …
    من رنج این سالهای شما را میفهمم و ذره ذره آب شدن پدر و مادرتان را در این روزهای سخت شاهد بودم … اما دوستانه و خواهرانه، پیشنهاد میکنم ، به جای آنکه خشم و کینه و دلتنگیتان را به سمت اعضای خانواده، که همواره همدل و همراه شما بوده اند، گسیل کنید، خواهان احقاق رای و حقوقتان از کسانی باشید که مسبب مرگ عزیزان ما و شما بوده اند… ” و نیز در جای دیگر
    ” ما در کنار شما داد را میطلبیم ” .
    اما در این سالگرد جاودانه شدن بیژن و هزاران زندانی بیگناه ، بایستی‌ شرایط روحی‌ لادن عزیز را درک کرد ، چون در واقع برادر مرده می‌‌داند داغ‌ برادر را . زمانی که من فقط ۱۳ سالم بود برادر ۱۵ ساله‌ام را بر اثر بیماری از دست دادم ، هنوز با گذشت حدود ۴۲ یا ۴۳ سال بعد فراموش نکرده‌ام ، برای اثبات آن می‌‌توانید در صفحه‌ام به پستی که هفته گذشته گذاشتم مراجعه کنید . من در اوائل دهه شصت هم با دیدن اعدامهای دسته جمعی‌ در زندان اوین ، از همه مردم متنفر شده بودم که در تظاهرات و نماز‌های جمعه شعار مرگ بر منافقین و کفّار می‌دادند .
    در همین جا از دوستان گرامی‌ به ویژه خانمها Lawdan Bazargan , Leile Zahedi , Afkham Mousavi تقاضا می‌‌کنم که بحث‌های فامیلی را ادامه ندهند ، با سپاس .

    Yesterday at 12:23 · Unlike · ۴..

    Majid SHahbazkhani خانم لادن بازرگان، به شخصه از شما سپاسگزارم که من را نیز به انوشته خود در فیسبوک متصل فرمودیید تا من و دوستانم مطلب شما را بخوانیم. انتشار مطلب شما از رسانه های نوین قابل تحسین است زیرا شما احساس خود را نسبت به ان دسته از خوانواده خود که حزب اللهی میباشند با صراحت و شجاعت با همگان در میان گذاشتید و برای ما این امکان فراهم گردید تا با استدلالات پاره ای از خوانواده شما آشنا شویم که در کامنتها گلایه دارند چرا مطلبی خوانوادگی را در فضای عمومی طرح فرمودید. اینگونه از افراد هر چند تلاش مینمایند کشتار دوران طلائی امام راحل را به دست فراموشی سپرده شوند و بر پیکر آن عزیزان خاک مرده بپاشند، اما آگاهی رسانی شمادر عصر ارتباطات و اطلاعات به آنان اجازه نمیدهد که بیژن را از ما بگیرند.خواست طرفداران نظام برای سرپوش نهادن بر ان واقیعیات و حمله به شما برای مسکوت نگاه داشتن شما، بیشتر مایه سرمساری ایشان است تا چیز دیگری. آنان هنوز هم بجای دلجویی از همه بازماندگان کشته شدگان، همچنان تلاش دارند تا به حمایت خود از حزب الله و ان جنایات ادامه دهند و در عین حال توقع دارند که دیگران حتی از عمل زشت آنان آگاه نشوند و از رنجی که موجب میشوند صدای اه و ناله کسی شنیده نشود و داد کسی در نیاید.

    Yesterday at 13:48 · Unlike · ۱..

    Majid SHahbazkhani خانم بازرگان، فجایعی که جمهوری اسلامی بدان مرتکب شده و ضایعاتی که به خوانواده ها وارد آورده؛ بی منتهاست و هرچند این نظام هنوز هم حتی اجازه عذاداری بر سر خاک ان عزیزان و آزادگان را نمیدهد، اما شجاعت شما در انتشار خاطرات خود از ان دوران، بقدری امروزه آنان را در مقابل نتیجه حمایت از این رژیم جنایتکار غافلگر کرده که میفرمایند “هواداران حزب الله اعتقاداتشان به خودشان مربوط است، هم چنان که اعتقادات شما هم به خودتان مربوط میشود.” در حالیکه همه ما میدانیم تمامی این جنایات توسط حزباللهی ها انجام شده و طرفداران حزب الله در خوانواده شما، بجای دلجویی از شما با دست کشیدن از این رژیم خون آشام، به شما میگویند که بیژن بخاطر عقاید شخصی خود کشته شد! اما با نوشته شما دیگر بر کسی پوشیده نیست که عقاید بیژن برای منفعت شخص خودش نبود. او بخاطر آزادی بیان همگان کشته شد؛ به جرم اینکه گفته بود “برچیند این بسط تفتیش عقیده را” با طناب از سقف سلولی در زندان اوین بدست طرفداران حزب الله خفه شد. حزبالله یک عقیده شخصی نیست بلکه عقیده افرادیست که میخواهند با خفه کردن همگان چه با طناب دار در زندان و چه در عصر ارتباطات و اطلاعات در فیس بوک به حیات این نظام و استبداد ان در ایران ادامه دهند. خانم بازرگان بنده مجددا از اینکه نوشته خود را در اختیار همگان قرار دادید سپاسگزاری میکنم و امیدوارم ما را همواره همراه با خود در راه آزادی بیان و سهیم در غم از دست دادن بیژن بدانید. پیروز باشید عزیز.

    Yesterday at 14:29 · Edited · Unlike · ۳..

    Leila Zahedi Ahmad Morgan اشکال کار دقیقا همینجاست که جای عقده گشایی های فامیلی فضای عمومی مانند فیسبوک نیست … آقای مورگان ما در اندوه تمامی آنان که بی گناه رفته اند شریکیم اما ترجیح می دهیم در هر شرایطی جانب انصاف را نگه داریم …. آنان که لادن عزیز در این نوشته نام برده اند، دستی در این آتش نداشته اند … پس حق دفاع را حرمت بنهیم و جانب انصاف را نگه داریم

    Yesterday at 14:22 · Edited · Like · ۳..

    Afkham Mousavi از آقای مورگان متشکرم ولی نوجه داشته باشید ما شروع کننده نبودیم ولی آقای شهبازخانی وقتی هیچ شناختی از ما ندارید چطو ر به خودتان اجازه حتی اظهار نظر می دهید شما کی هستید ؟واقعا مبارز هستید ؟تشریف بیارید همه باهم چطور به خودتان اجازه نوشتن این مزخرفات رو میدهید ولابد در در جمع خودتان ادای دموکراسی را هم در می اورید من اصلا حزب ا لهی نیستم ولی اگر هم باشم به شما مربوط نیست بیژن و امثال بیژن ها قهرمان بودند شما چرا سوء استفاده می کنید البته تقصیر شما نیست از ماست که بر ماست اگر دختر خاله من درست مارو معرفی میکرد افراد بی هویتی مثل شما به خودش اجازه نوشتن این اراجیف را نمی داد لادن جان دستت درد نکنه دوستانت رو هم خوب معرفی کردی اما توجه داشته باش غیر از کریم وعظیم افراد دیگری هم اونجا بودن چرا اسم نبردی؟

    Yesterday at 14:30 · Like..

    Leila Zahedi @ Majid SHahbazkhani آقای شهبازخانی، غافلگیری در کار نبود … آنچه شما از فاصله چند هزار مایلی میشنوید، ما هر روز با گوشت و پوست واستخوانمان لمس میکنیم …. بر خلاف شما من برای همه آنان که برای آزادی وطنم جنگیدند، فارغ از اندیشه و تفکز کمونیستی یا حزب اللهی حرمت بی شمار قایلم … چه آنان که بی گناه بر دار آویخته شدند، چه آنان که بی سلاح جنگیدند و خاکمان را حفظ کردند…. بد نیست به جای کینه ورزی، قضاوتهای احساساتی و کلی گویی، کمی سکوت، کمی تامل، کمی تحمل و کمی تفکر را تجربه کنیم …

    Yesterday at 14:32 · Like · ۲..

    Majid SHahbazkhani خانم افخم از ادبیات شما و نوشت های شما و بده کاملا مشخص است که هر کدام از ما که هستیم و چه میگوییم و چه میخواهیم

    Yesterday at 14:32 · Unlike · ۱..

    Leila Zahedi Majid SHahbazkhani در خامی و ناپختگی شما همین بس که وارد به قضاوتی شدید که هیچ از آن نمی دانستید … تمرین دموکراسی از ادعای آن دشوارتر است ….

    Yesterday at 14:36 · Like · ۳..

    Afkham Mousavi جواب ادبیات خودتان را دادم که شاید حرف زدن رو یاد بگیرید

    Yesterday at 14:36 · Like..

    Majid SHahbazkhani خانم لیلا نیاز به معرفی خودتان به ما نیست عزیز، ما صفحه فیسبوک شما را میبینیم و حمایتهای بیدریغ شما از جانیانی نظیر روحانی و امثال او. فرق نمیکند که ما کجا هستیم، کسی ما را مجبور به حمایت از کارگزاران این رژیم خون آشام و حمله به مبارزینی نظیر خانم بازرگان نکرده است عزیز. ما در اینجا هم افرادی را داریم که با این نظام همکاری میکنند و همینطور در ایران کم نیستند زندانیان سیاسی در بند این رژیم مخوف.

    Yesterday at 17:56 · Edited · Unlike · ۱..

    Leila Zahedi Majid SHahbazkhani من مختارم از هر کسی که دلم بخواهد اعلام حمایت کنم … شما هم تا زمانی که طرز نگاه و تفکر من را ندیده و نشنیدید اجازه انگ زدن و اتهام زدن به من را ندارید …. عجیبه بعد از سالها مبارزه برای دموکراسی هنوز از بدیهیترین حقوق انسانها بی اطلاعید … نفس آرامی بکشید و دموکراسی را تمرین کنید … ادعا کافی نیست ….

    Yesterday at 14:41 · Like · ۱..

    Majid SHahbazkhani خانم افخم نیاز به فحاشی به من نیست عزیز، بیشتر نشان میدهید که چه کسانی با خانم لادن بازرگان مخلفند در خانواده ایشان. کافیست یکی این فحشهای شما را بخواند، البته این نوع از رفتار و ادبیات از جانب طرفداران قاتلین بیژن و بیژنها بعید نیست.. او بد تر از این حرفها را از جانب حزب الهی ها در زندان شنیده بود. به رفتار آنان با پدرش کافیست نگاهی بیاندازید، موجب شرمساری شما خواهد شد.

    Yesterday at 17:58 · Edited · Unlike · ۱..

    Majid SHahbazkhani خانم لیا من که همین حالا مطلب شما خطاب به لادن را میخوانم و اثر انگشتان شما را بر روی برگه های رای به حامیان جمهوری اسلامیردر پروفایلتان میبینم. شما که طرفدار دموکراسی هستید

    Yesterday at 18:00 · Edited · Unlike · ۱..

    Leila Zahedi Majid SHahbazkhani افتاب آمد دلیل آفتاب … پاسخ هاتون به خانم افخم، ناشر طرز تفکر قضاوتگر شماست. …. شرمساری ما؟ مگر ما بازجو و قاتل بودیم … کاش شما حداقل اصول مباحثه را بلد بودید … در ضمن محض اطلاع، شرایطی که لادن توصیف کرد را ما نشنیدیم! خود به چشم شاهد بودیم!

    Yesterday at 14:46 · Like · ۱..

    Leila Zahedi نیازی به یادآوری شما نیست …. مجددا تکرار میکنم نفس آرامی بکشید و دموکراسی را تمرین کنید … ادعا کافی نیست ….

    Yesterday at 14:46 · Like · ۱..

    Afkham Mousavi قاتل بیژن ها امثال شما هستید نه ما به لادن هم توهین نکردم از اب گل الود ماهی نگیرید چه منافعی دارید نمی دانم نیازی نیست چاپلوسی کنید لادن اگر ذره ای انصاف شما مگسان دور شیرینی براش باقی گذاشته باشید میدونه که ما چه خانواده ای هستیم

    Yesterday at 14:52 · Like..

    Afkham Mousavi ضمنا لازم نیست ایقدر عصبی باشید که همه کلمات را غلط بنویسید جواب هم نمیدم نکنه خدای نکرده سکته کنید

    Yesterday at 14:54 · Like · ۲..

    Majid SHahbazkhani خانم لیلی شما بازجو و قاتل نبودید، شما همان کسی هستید که به خانم بازرگان در همینجا نوشتید ”
    شما قاضی عادلی نیستید، چون به تنهایی و یکسویه به قضاوت مینشینید … متن شما بیشتر از یک دلنوشته، تسویه حساب شخصی بود با آدمهایی که اعتقاداتشان با شما در تضاد است” شما همان فرد هستید عزیز که مگویاد حزب اللهی بودن نمی تواند موضوع اتهام باشد. شما همان شخص هستید و به لادن بازرگان حمله میکنید و از افراد حزب اللهی در خانواده خود دفاع میکنید. بنده توصیه میکنم بجای درس ااخلاق و دموکراسی دادن به ما، دست از حامیان این نظام بکشید. همین کافیست؛ همین بهترین تسلی خاطری است که میتوانید برای التیام درد خانواده هایی که وزرای کابینه روحانی جانشان را گرفت باشد. نیازی نیست به لادن بازار گان و بنده درس دموکراسی بدهید و بفرمایید ما شما را نمیشناسم

    Yesterday at 18:03 · Edited · Unlike · ۱..

    Leila Zahedi Majid SHahbazkhani جمله “شما قاضی عادلی نیستید، چون به تنهایی و یکسویه به قضاوت مینشینید” ، در باب مسائل خانوادگی بود که شما به هیچ عنوان نقشی در آن نداشته اید … جمله خطاب به لادن بود نه شما و دقیقا به همین دلیل شما در جایگاه پاسخ به آن نیستید … ظاهرا لازم است دوباره تکرار کنم نگاه من به انسان، فارغ از حزب اللهی و کمونیست بوده و هست … درضمن شما در جایگاه قضاوت من و رای من نیستید … نفسی به آرامی بکشید و دموکراسی را تمرین کنید … ادعا کافی نیست .

    Yesterday at 15:02 · Like · ۱..

    Majid SHahbazkhani خانم لیلا بنده که دست کم سواد خوندان دارم، و در کله خود عقل دارم، شما نتنها عقلانیت خانم بازرگان را در قضاوت رد میکنید بلکه به من هم میفرمایید که برداشت خود را از مفهوم متنی که نوشته اید بنایستی داشته باشم؛ جالب است که خود را عقل کل هم میدانید و استنتاج میکنید که حزب اللهی بودن نمیتواند اتهام باشد!! و خود قاضی میشوید و حکم صادر میفرماید که تنها شما حق قضاوت دارید که آیا ما قضاوت بکنیم یا نه؛ و خود را قاضی القضات میپندارید!! عجب، بسیار جالب است این استدلالات شما. و به ما دموکراسی میآموزید و چگونگی نفس کشیدن.آفرین. بیهوده نیست که با این همه فراست سیاسی در نهایت به آخوند رای اعتماد میدهید

    Yesterday at 18:07 · Edited · Unlike · ۱..

    Leila Zahedi Majid SHahbazkhani من و شما حق فضاوت در باب مساله ای را داریم که از جزییات آن آگاه باشیم … شما مختارید برداشت خودتان را داشته باشید اما محض تنویر افکار جنابعالی من در باب مسایل خانوادگی صحبت کردم که شما جایی برای اظهارنظر در آن ندارید … حالا اگر شما خود را دادستان کل میدانید بحث دیگریست ….

    Yesterday at 15:11 · Like · ۱..

    Majid SHahbazkhani عزیز من همین حالا شما با حملاتی که به خانم بازرگان کردید و دفاع جانانه ای که از حزبالله مینمایید و رای اعتمادی که به روحانی میدهید و درس دموکراسی و چگونگی نفس کشیدن به من میدهید، مشخص است که که شما کدام طرف ایستاده اید. شما کافیست از حامیان این رژیم حمایت نکنید. این خود بزرگترین کمکی است که میتوانید به بقیه بکنید. درس اخلاق به این و آن پیشکش. شما کافیست که به کسی رای ندهید که قاتلین بیژن را وزیر کرده و از نظامی حمایت نکنید که من را آواره کرده و هزاران انسان آزادیخواه را کشته. کافیست بجای اینکه به ما بفرمایید که در ایران نیستم و از این بابت به من ایراد بگیرید و به بنده درس دموکراسی بدهید، به ان رژیم ایراد بگیرید که با ایجاد یک حکومت دینی، موجب از بین رفتن دموکراسی شده و من نمیتوانم در ایران باشم. شما میدانید که شیپور را از کدام طرف باید دمنید عزیز؟ فکر نمیکنم..

    Yesterday at 18:09 · Edited · Unlike · ۱..

    Leila Zahedi Majid SHahbazkhani انقدر غرق قضاوتید که حتی پیش از آنکه از منش و طرز تفکر و چرایی رفتار من سوال کنید مرا متهم به حمایت از گروه و دسته ای خاص میکنید … آنچه مسلم است منش من برای مبارزه و احقاق حق با شما متفاوت است … ایرادی به شما که مجبور به ترک وطن شده اید، نیست … من درس اخلاق ندادم و نمی دهم … تنها معتقدم دموکرسی یک شبه ایجاد نخواهد شد … تمرین دموکراسی، تمرین نگاه بدون قضاوت، تمرین اصول مباحثه، پایه های یک جامعه دموکراتیک را میسازد … کاش از خودمان آغاز کنیم …. کمی دموکراسی را تمرین کنیم … فقط همین ….

    Yesterday at 15:24 · Like · ۳..

    Majid SHahbazkhani من جملات خودتان را نوشتم، من عکس رای میدهم و اثر انگشت به رنگ بنفشتان را میبینم شما عکس خودتان در فیس بوک را برای مدتهای طولانی تغیر دادید وشعار رای میدهم گذاشتید، و اثر انگشتتان را پای ورقه رای منتشر نمودید. اشکال شما این است که درفضای باز نمیتوانید ادانه حیات دهید. شتر سواری دولا دولا کنید، و به ما بگویید که چون در ایران هستیم نمیدانیم که شما دموکراسی میخواهید و ما باید دئوکراسی یاد بگیریم، به ما تمرین میدهید و چگونگی نفس کشیدن یاد میدهید و میترسید که چراخانم بازرگان شما را به ما معرفی کرده و احساسش را نسبت به شما و طرفداران حکومت در خانواده اشر را برای ما در فیسبوک بیان کرده؟! خانم لیلا به فیس بوک و عصر ارتباطات و اطلاعات خوش آمدید. در این فضا شما نمیتوانید به ما بفرمایید که کسی حق ندارد احساس خود را در مورد افراد حزباللهی خانواده اش را در حیطه عمومی بیان نکند. آزادی بیان و حمایت از ان از اصول اولیه دموکراسی است. بجای حمله به لادن بازرگان و بنده، شما هم نسبت به حزب الله ابراز انزجار بفرمایید، آنها را زیر چتر و لوای خا نواده یا پای صندوق رای حمایت نفرمایید. شما هم از این فضای آزاد استفاده فرمایید و هرطور که مایلید به ارشاد افراد حزب اللهی در خانواده و دوستان و آشنایان خود بپردازید بجای تدریس دموکراسی به خانم بازرگان و بنده. تا شاید این رژیم ساقط شود، دموکراسی حکم و ما دیگر جرممان این نباشد که چرا در خارج هستیم.

    ۸ hours ago · Edited · Unlike · ۱..

    Ehsan Na اول از همه: خانم بازرگان نوشته تان به قلب و روحم نشست… این همه شرح جزئیات چنان از دل بر می آمد که کلمه به کلمه اش را خواندم و دگرگون شدم… بر خلاف بسیاری از نوشته ها در خصوص ۶۷ که بیانیه هایی سیاسی و پرطمطراق می شوند و خواننده درکشان نمی کند، اینجا توانستم قسمتی از سال ها رنج یک خواهر را در حد درکم لمس کنم. ممنون از نوشته تان. امیدوارم فراموش نکنیم، امیدوارم با تمام تفاوتها و خاطراتی که بر دوش می کشیم بتوانیم ما مردم این سرزمین با هم در ارتباط باشیم و کاری کنیم که هیچگاه چنین ننگی دوباره بر سر و روی مملکتمان ننشیند. سپاس.

    Yesterday at 15:46 · Unlike · ۳..

    Leila Zahedi @ Majid Shahbazkhani آقای شهبازخانی، بی تردید نسل من آشناتراز شما به فضای آزاد و عصر ارتباطات و اصول حاکم بر آن است … پس نیازی نیست به من خوش آمد بگویید …به نظر شما من برای تغییر عکس پروفایل شخصی خودم باید از شما اجازه بگیرم و به شما توضیح بدهم!؟ برای چندمین بار تکرار میکنم من آزادم تا آنگونه که میخواهم، بیاندیشم … آنچه شما درک درستی از آن ندارید، تفاوت آرا و نظرات است … من نیازی به ارشاد دیگران، اعم از حزب اللهی و بی دین نمی بینم … حرمت من به آزادی بیان همین بس که شما را همانگونه میبینم که یک انسان معتقد به حزب و گروه خاص را و اصراری هم به تحمیل نظراتم ندارم … اعلام انزجار هم نمیکنم … اهل افراط و تفریط هم نیستم … من معتقد به تفاوت دیدگاهها هستم و به آن عمل می کنم …
    بر خلاف شما، منش من برای مبارزه، براندازی نیست …. من تغییر تدریجی و مصالحه را کارآمدتر میبینم …

    Yesterday at 15:49 · Like · ۳..

    Ehsan Na دوم: آقای شهبازی ما آدما فارغ از ایدئولوژی و هدفی که در زندگی داریم تا نتوانیم با دیگران در ارتباط باشیم بی اثر خواهیم بود. کلامی درست اگر در جایی نادرست یا به شیوه ای نادرست بیان شود به گوش مخاطب نخواهد رسید و بی فایده خواهد شد. نوشته های شما اینجا به فضای کلی نوشته خانم بازرگان و کامنت های دوستان ربطی ندارد و طبیعتاً شنیده نخواهد شد و آزاردهنده خواهد بود. اینجا خواهری سوگ برادرش را به زیبایی و با نیم نگاهی به افراد خانواده اش روایت کرده. اینجا جای ابراز نظرات تند سیاسی نیست. باید به احترام غم این خواهر همگی قدری سکوت کنیم…

    Yesterday at 15:51 · Like · ۲..

    Ehsan Na سوم: لیلای عزیز و مادر گرامی: جسارتم را ببخشید که وارد بحثی خانوادگی شدم… ناخواسته بود…. اما حالا که حرف هایم را گفتم جسارت می کنم و این آخری را هم می گویم: از نگاه من کلیت نوشته خانم بازرگان (جدای چند خطش) بیش از آن که گله و بازخواست باشد انسانی است…. در جای جای آن از پسر خاله هایش تعریف کرده و همین نوشته اش را دلنشین و انسانی کرده است. البته من از جزئیات اطلاعی ندارم و برای همین هم نظر دادنم جسارت است که پیشاپیش عذر خواستم ولی در کل احساس می کنم فضای کلی ذهنی شما عزیزان با روح نوشته خانم بازرکان تعارضی ندارد. شاید بتوانیم از دلبستگی های فامیلی بگذریم و فراشخصی تر به داستان نگاه کنیم… کاری که من هر بار که مادرم از اعمال حاکمیت دفاع کرده سعی کرده ام که انجام دهم…. باز هم جسارتم را ببخشید.

    Yesterday at 15:57 · Like · ۵..

    Siamak Yousefi دوستان عزیز تمامی شما بزرگترهای بنده هستید و من اصلا و ابدا قصد دخالت و جسارت ندارم…اما دوستانی که در ممالک غربی نشسته اید و از آزادی های خود لذت میبرید حق تعیین تکلیف برای کسانی که تو همین مملکت دارن نفس میکشن و بزرگ میشن و روز و شب میگذرونن ندارید…

    کسانی که عکسهای سفرهای آمریکاشون از ۵-۶ سالگی تو فضای مجازی گذاشته میشه و الآن خودشون و تمام خانوادشون به هر نحوی تونستن به خارج از ایران سفر کنن حق ندارن از دست دادن برادر گرامیشون رو از چشم مایی ببینند که برای پا از در خونه بیرون گذاشتن دلهره داریم

    هر کس بخاطر اعتقاد خودش ممکنه جونش رو از دست بده….لادن جون…شما و برادر نازنینتون رو ما و خانواده ی بنده مجبور به داشتن اعتقاداتتون نکردیم که زمانی که تاوانش رو به ناحق پس دادی از ما طلب عدل کنید

    Yesterday at 16:02 · Edited · Like · ۱..

    Majid SHahbazkhani خانم لیلا شما عکستان را به رای میدهم و انگشت جوهری پای صندوق رای جمهوری اسلامی که هیچ، میتوانید آنرا به هر آخوندی که دوست دارید تغیر دهید، این که فیس بوک به شما این اجازه را میدهد، نه نظام جمهوری اسلامی را دموکراتیک میکند، نه روحانی را هوادار دموکراسی میکند و نه شما را دموکرات. شما حق دارید عکس هر جنایاتکار دیگری نظیر خمینی را هم بجای عکس خود منتشر کنید. همینکه شما این کارها را میکنید و همینجا مینویسید که از حزب الله اعلام انزجار نمیکنید و همینکه در صفحه خود از حامیان این نظام حمایت میکنید و هنگام برنده شدن روحانی در خیمه شب بازی رژیم ،عکستان را به “بریدم!” تغیر میدهید و اعلام پیروزی میکنید؛ با شما موافقم که نشان میدهید که ما تفاوت دیدگاه داریم. شما و من با انتشار مطالب گوناگون به این دیدگاه ها عمل میکنیم. با حمایت یا حمله به افراد حزب الله در فامیل، با حمایت یا حمله به افراد آزادیخواه نظیر خانم بازرگان در خانووده؛ نشان میدهم که به کدام دیدگاه تعلق داریم. آنچه که شما را دموکرات میکند، دیدگاه شما و عمل شما است عزیز. کسی که از خمینی دفاع کند، از این رژیم و حزبالله دفاع کند و پای صندوق رای این نظام رود و به نمایندگان جانی و این رژیم مشروعیت بخشد، طبیعی است که دیگر نمیتواند بگوید دموکرات هم هست؛ یا به ما نمیتواند درس دموکراسی دهد که حزب الله را چه در خانواده چه در فیس بوک، چه در نوشتهای یا عملکردهای خود محکوم میکنیم.صحیح میفرمایید کسی شما را نمیتواند مجبور کند که دموکرات باشید و حزب الله را محکوم کنید. اما شما اگر دموکرات باشید، نظیر هر فرد دموکراسی خواه دیگری، خود به خود از حزب الله دفاع نخواهید کرد و اعلام انزجار خواهید نمود.

    Yesterday at 18:17 · Edited · Unlike · ۱..

    Siamak Yousefi همون شرایطی که برادر عزیز شما در اون سالها تجربه کرد نزدیک ترین کس بنده هم تجربه کرده و هنوز یک شب درمیون با ناله هایی که از کابوسهاش میکشه از خواب بیدار میشیم…

    ولی همون شخص الآن برای کوچکترین تغییری در شرایط فعلی داره به آب و آتش میزنه و برای متقاعد کردن تک تک اطرافیانش برای شرکت در این راه وقت میذاره…

    بنده که در آن زمان نبودن و ندیدم و تنها شنیده ام…من همون پسر بچه ای هستم که کودکیم رو تو خونه ی شما گذروندم و هر روز به اتاق آقا بیژن میرفتم و عکسش رو روی دیوار میدیدم…و هر موقع از مادرم پرسیدم که آقا بیژن چرا فوت شد با چشمانی خیس برای من تعریف کرد که چه شد…

    مگر مادر من خواهر همانهایی که شما آنها را مسئولا این فاجعه میدانید نیست؟ مگر مادر من فرزند همان خاله ای که به راحتی به اون جسارت میکنید نیست ؟

    تمام چیزی که نسل بعد شما در خانواده از آقا بیژن میداند این است که او مردی بود نازنین و بسیار عزیز که بخاطر اعتقاداتش جان خود را از دست داد…اتفاقی که هر آن در این مملکت برای هر کدام ما میتواند رخ دهد…

    بنده بسیار کوچک تر از اون هستم که بخوام توی مسائل خانوادگی دخالتی بکنم…ولی میخواهم بدانم شما که در بهترین شرایط اقتصادی در زمان قبل از انقلاب در این مملکت زندگی کردید و بعد از انقلاب باز هم به پشتوانه ی ثروت پدر مرحومتون مملکت رو ترک گفتید ، شخص شما چه قدمی برای همین خاله زاده ها برداشتید و برای نجاتشون از این شرایط چه کردید که حالا به سراغ تسویه حسابهای کهنه رفته اید ؟

    برادر شما زمانی که با اعتقاداتش به جنگ با مخالفین رفت و زندانی شد و نهایتا بخاطر اعتقادش جون خودش رو از دست داد مطمئن باشید به شما و پدر و مادرتون هم فکر میکرده…پس اول از همه اگر بخواهید سوال و جواب کنید به سراغ برادر خود بروید و از او بپرسید چرا این کار را با شما کرد ؟

    اون مرحوم اگر کینه ای از خاله زاده ها داشته باشه و از آنها طلبی داشته باشه مطمئن باشید اون دنیا خودش به تسویه حساب خواهد پرداخت…لطفا شما با حرفهای خود نه عزت خود را خدشه دار کنید و نه احترام بسیار زیادی که برای شما و خانواده ی عزیزتون قائلیم.

    Yesterday at 16:15 · Like · ۵..

    Afkham Mousavi جناب مهندس احسان اشکال قضیه همین جاست که شما از جزییات خبر ندارید مادر و برادران من بی گناه متهم شدند

    Yesterday at 16:17 · Like · ۲..

    Majid SHahbazkhani آقای احسان من متوجه منظور شما هستم و با شما در این زمینه موافقم که موضوع خواهری است که در سوگ برادرش مینویسد. آنچه دل من را بدرد آورده علاوه بر سوگ خانم بازرگان، بی دردی افراد خوانواده ایشان است که همچنان به ایشان حمله میکنند و از حزب الله دفاع مینمایند. این دریدست که خانم بازرگان از ان سخن به میان آوردند. جالبی قضیه اینجاست که آنها بجای شرمساری از این دردی که موجب شده اند، طلبکارند که چرا خانم بازرگان داد میخواهد

    Yesterday at 16:18 · Edited · Unlike · ۱..

    Siamak Yousefi آقا مجید شان خاله و دختر خاله ی بنده بیشتر ازونه که به شما جواب بدن…ولی این چیزا برای شخص بنده مهم نیست…شما اگر خیلی مردی و خیلی دردمندی یه حرکت مثبت بکن…اینکه خارج از گود بشینی و قرم قرم بکنی نه واسه شما نون و آب میشه نه واسه اونایی که سنگشون رو به سینه میزنی…

    Yesterday at 16:20 · Edited · Like · ۲..

    Afkham Mousavi چرا می گی بی دردی چرا می گی شرمساری اگر بویی از انسانیت بردی از مادر لادن راجع به افخم کریم عظیم بپرس بعد معلوم میشه تو شرمنده می شی یا ما خجالت بکش کاسه داغ تر از آش شدی کجا بودی وقتی بیژن زندان بود شرم کن

    Yesterday at 16:22 · Like · ۲..

    Siamak Yousefi لادن جون شما که به خودتون اجازه میدید اسم عزیزترین کسان بنده رو بیارید جلوی ۴تا آدمی که جرات و شهامت یک روز زندگی در شرایط فعلی ایران رو هم ندارن لازم میدونم بهتون بگم که ما هم یادمونه که خاله جون بزرگ عزیز انتخابات سال ۸۴ به اتفاق چند تن از اعضای فامیل برای رای دادن به یکی از بزرگان همین نظام در انتخابات ریاست جمهوری پای صندوق رای رفتن…

    Yesterday at 16:25 · Like · ۳..

    Majid SHahbazkhani آقای سیامک اشتباه میفرمایید، یکی از این افراد به من فحاشی هم کرد، جوابشان این بود.یکی دیگر هم مینویسد از حزبالله اعلام انزجار نمیکند و به هیچکس حق قضاوت نمیدهد، نوشته ها موجود است. به نظر من موضوع خانوادگی نیست بلکه احساس خانم لادن بازرگان است که برادرش را از دست داده و عده ای حزب الهی که همینجا فحاشی کردند به ایشان حمله میکنند که چرا او جرات نموده و مسائل خانوادگی را اینجا بیان کرده. موضوع آنان این است که حاضر نیستند دست از حمایت از حزب الله بکشند، با آنکه میدانند بیژن بدست حزب الله در زندان و با حکم خمینی کشته شد. میخواهند جلوی ابراز احساس خانم بازرگان و آگاهی ما را نسبت به رفتاری که در این نوشته بیان شده بگیرند. و تا آنجا جلو میروند که به ما هم فحاشی میکنند. بجای آنکه اگر مطلبی را در این نوشته درست نمیدانند آنرا اصلاح کنند، یا خودشان مطلبی منتشر نمایند. این رفتار آنان درد را بیشتر میکند

    ۸ hours ago · Edited · Unlike · ۱..

    Afkham Mousavi نشستین خارچ از کشور مزخرف میگین اصلا به تو چه مربوطه اینو می خواستی؟مگه وکیل لادن هستی مردک بشین سر جات

    Yesterday at 16:27 · Like..

    Siamak Yousefi مطمئنا شما هم اگر به جای کسانی که اسمشون تو این نوشته آمده بودید رفتاری مشابه از خود نشان میدادید…در تمام سالهای کم زندگیم تنها به نیکی از آقا بیژن برامون یاد شده و هر موقع خواهر عزیزشون یادی ازشون کردند به هر شکلی ما هم به عنوان کوچکترین عضو این خانواده باهاشون همدرد بودیم..

    ولی زمانی که بحث رو خانوادگی میکنن و اسم از کسانی میبرند که ایشون حتی از یک صدم دردی که الآن متحمل هستند رو درک نمیکنند و نخواهند کرد دیگر مسئله صرفا سوگواری نیتس و بنده به عنوان کوچکتر شما ازتون میخوام که در این مسئله دخالت نکنید زیرا شما به دنبال هدفی هستید که هیچ ربطی به بحث این عزیزان نداره

    Yesterday at 16:29 · Like · ۳..

    Majid SHahbazkhani طبیعی است کسی که بیژن را به جبهه برده و جسد او را چند سال بعد از زندان همان رژیم تحویل خوانواده اش میدهند میگوید امام نمیداند. اما حالا که میداند چه میکند؟ این نمونه در خانواده های قربانیان کشتارهای خمینی دیده میشود. خانم لادن بازرگان این واقعیت را بیان کرده. خانم بازرگان نشان داده که آنها انسان بودند نسبت به گربه ها مهر میورزیدند اما نمیتواند متوجه شود چگونه میتوانند از رژیمی دفاع نمایند که عزیزی را از آنان گرفته. این درد بزرگیست عزیز.

    Yesterday at 16:36 · Edited · Unlike · ۱..

    Siamak Yousefi بنده که نفهمید شما چی نوشتی…ولی باز هم تاکید میکنم…مواضع شما هر چه هست برای شماست و قابل احترام…این بحث یه بحث خانوادگی شده و بهترین تصمیم این است که حل و فصل آن را به اعضای مربوطه بسپاریم

    Yesterday at 16:35 · Like · ۲..

    Afkham Mousavi خفه شو راجع به مادر من حرف نزن وقتی مادر من نسبت به یک گربه احساس نشان میده امثال تو نمی فهمین که اون چقدر انسان بوده

    Yesterday at 16:37 · Like..

    Majid SHahbazkhani اتفاقا شهامت خانم بازرگان در همین مطلب است. یک بیوگرافی شجاعانه از خانواده است. بده در اولین مطلبی که نوشتم شهامت ایشان را ستودم. که این موضوع را در حیطه عمومی مطرح نمودند. خود این موضوع که از پستوی خانواده به بیرون کشیده شود بسیار با ارزش است. اتفاقا به نظر من فرصتی ایجاد میکند تا افراد حزب الهی خانواده متوجه شوند که حمایت آنان از این رژیم تا چه حد برای نزدیکانشان دردناک است. آخرین جمله ایشان برای من تکان دهنده بود. نوشته بودند ما داد میخواهیم، داد. بنظر من بخشی از این دادخواهی از خوانواده است. ایشان توقع ندراد که نزدیکترین کسان به بیژن از کسانی که بیژن را کشته اند حمایت سیاسی نمایند و همچنان از این نظام حمایت نمایند. این دارد بزرگیست عزیز که آدم عزیزترین کسش را از دست داده و دشمنش او را به دار کشیده اما عزیزان نزدیک او در جبه دشمن قرار دارند.

    ۸ hours ago · Edited · Unlike · ۱..

    Siamak Yousefi شما که با خواندن تنها یک مطلب که دستنوشته ی کسی است که از روی دردمندی هرچه دلش خواسته نوشته به قضاوت در مورد چندین انسان که حتی یکبار ملاقاتشان نکرده اید و نمیدانید در زندیگ بر آنها چه گذشته است نه تنها فرقی با جمهوری اسلامی ندارید که حتی ژست روشنفکرانه ای که گرفته اید وقیحانه تر از کاریست که آنها در سال ۶۷ کردند

    Yesterday at 16:48 · Like · ۲..

    Afkham Mousavi شما برو تو خانواده خودت از این موعظه ها بکن لادن خودش خوب بلده ادم زنده هم وکیل و وصی نمی خواد ضمن اینکه خانم لادن کاملا در اشتباه هستند

    Yesterday at 16:49 · Like..

    Majid SHahbazkhani در هر صورت این دستنوشته خانم بازرگان است. این را به من نمیگویید اینرا شما به نویسنده میگویید.

    Yesterday at 16:50 · Unlike · ۱..

    Leila Zahedi Majid SHahbazkhani ظاهرا شما علاوه بر قضاوت زودرس، درک درستی هم از عبارات ندارید. جمله آخر من این بود : “ما هم در کنار شما داد میطلبیم” معنای این جمله طلبکاریست؟!؟!؟! شرمساری از چه چیزی؟! توصیه میکنم توضیحاتی که قبلا داده ام را دوباره بخوانید …. ظاهرا نسیان هم جزئی از مشکلات شماست ….

    Yesterday at 16:56 · Edited · Like · ۲..

    Afkham Mousavi من که از اول به نویسنده جواب دادم شما چرا خودتو قاطی کردی من که نه شمارو می شناسم نه رغبتی به شناختنتون دارم

    Yesterday at 16:54 · Like..

    Siamak Yousefi پس خواهشا شما دیگر در این بحث شرکت نکنید و به خود نویسنده اجازه بدید پاسخگو باشند…که البته بنده بعید میدونم همچین کاری بکنند…

    Yesterday at 16:54 · Like..

    Majid SHahbazkhani سیامک من از شما خواهش میکنم که ازمن خاوهش نکنید که برداشتم را از یک نوشته بیان نکنم. این خواهش شما پذیرفته شدنی نیست. این مطلب همانگونه که گفتم در حیطه عمومی قرار داده شده است، مثل این میماند که من به شما بگویم درباره خاطرات فلان نویسنده نظر ندهید

    Yesterday at 18:29 · Edited · Unlike · ۱..

    Afkham Mousavi خدای من جقدر غلط املایی تو یک جمله این می خواد دیگران رو ارشاد کنه شبا دیکته بنویس

    Yesterday at 16:59 · Like..

    Siamak Yousefi بنده از شماخواهش کردم در مسائل خانوادگی شرکت نکنید چون خودم عضوی از اون خانواده هستم…دوستانه و محترمانه از شما خواهش کردم تنها به بیان نظرتون در مورد خود نویستنده و موضوع اصلی نشوته که سوگ برادرشون هست بنویسدی و به دیگر مسائل کاری نداشته باشید…مطمئنا راه های دیگری هم برای درخواست این موضوع هست

    Yesterday at 17:01 · Edited · Like · ۲..

    Majid SHahbazkhani خانم لیلا ان جمله را که من از لغت طلبکار بودن شما استفاده شده را ز بطور کامل اینجا بونیسید. منظور من اشاره به ان جمله شما که نوشتید ما هم در کنار شما داد میطلبیم نبوده. شاید بتوانم توضیح بیشتری بدهم.

    ۸ hours ago · Edited · Unlike · ۱..

    Majid SHahbazkhani عزیذ من هم گفتم که به این مطلب در حیطه عمومی است. شما در فیس بوک بده دارید این درخواست را میکنید. اصلا شما به این نوشته تگ هستید یا خیر؟

    Yesterday at 17:03 · Edited · Unlike · ۱..

    Siamak Yousefi بله بنده تگ هستم…چون عضو همان خانواده ای هستم که صحبتش هست…و مطمنئا شما تگ هستید چون تنها کسی هستید که با لادن خانوم موافقید ظاهرا…که البته عرض کردم نظتون محترمه…

    Yesterday at 17:03 · Like · ۱..

    Majid SHahbazkhani بسیار خوب شما هم نظر خودتان را بدهید. ارزش این نوشته به این است که در حیطه عمومی قرار گرفته

    Yesterday at 17:04 · Unlike · ۱..

    Siamak Yousefi و مطمئنا نویسنده تاوان این تصمیمش رو خواهد داد…

    Yesterday at 17:05 · Like · ۱..

    Afkham Mousavi هزارتا لایک سیامک با اینکه نصف سن شونو داری

    Yesterday at 17:06 · Like · ۲..

    Majid SHahbazkhani نه خیر افرد بسیار زیاد دیگری هم هستند که با ایشان ابراز همدردی کردند انگار فقط شما و ۲ نفر دیگر از خانواده ایشان تا کنون عکسل العمل نشان دادید و ایشان را تهدید میکنید و من نمیدانم که شما نظر سیا سی تان چیست آیا از رژیم حمایت میکنید یا خیر. بله تاوانش را خواهد داد بی تردید، به همین دلیل میگویم که بسیار با شهامت است. برادرش هم تاوان داد بخاطر اینکه گفت جمع کنید این بساط تفتیش عقاید را

    ۸ hours ago · Edited · Unlike · ۱..

    Afkham Mousavi بمیرم برای بیژن که جمله اش را هم غلط می نویسند ولی از اسمش سوء استفاده می کنند

    Yesterday at 17:08 · Like · ۱..

    Afkham Mousavi تصحیح نکن همون اولی در سوادت می گنجید

    Yesterday at 17:11 · Like..

    Majid SHahbazkhani در هر صورت در این فضا نمیتوانید کسی را ساکت کنید و تهدید کنید و فکر کنید که کسی متوجه نمیشود چرا خانم لادن بازرگان ان نوشته را نوشت. اتفاقا با این فحاشی ها و تهدیدها بیشتر نشان میدهید که تفکر شما ها چگونه است و چرا خانم بازرگان اینگونه تحت فشار است و داد میطلبد. من که عضو خانواده شما نیستم تا کنون به من فحاشی هم شده یک ادبیات کاملا مشخص و رفتاری بسیار گویا از جانب کسانی که در این نوشته از آنان یاد شده همین الان مشاهده میکنم

    Yesterday at 17:13 · Unlike · ۱..

    Afkham Mousavi ما اعضا خانواده همه همدیگر را خوب می شناسیم شما چه منافعی دارید معلوم نیست

    Yesterday at 17:15 · Like · ۱..

    Afkham Mousavi ما نیازی به تهدید نداریم هر چه بگویید جواب در خور می گیرید از اول گفتم در مسائل خانوادگی دخالت نکنید هر چند لادن اشتباه کرد ولی شما ادب حکم می کرد دخالت نکنید حالا که دخالت کردید جواب مناسب را هم بگیرید

    Yesterday at 17:19 · Like..

    Majid SHahbazkhani خانم افخم، فحشهای شما هنوز اینجا ثبت است، ان یکی دیگر تهدید میکند که خانم بازرگان تاوان پس میدهد و ان دیگری میگوید حزب الله عقیده شخصی است و غیره و غیره. شما فکر میکنید وقتی این چیزها را مینویسید یا وقتی خانم بازرگان ان مطالب را نوشتند من و بقیه برداشتی از شما نخواهنیم داشت؟ اتفقا من فکر میکنم که این به درک نوشته خانم بازرگان کمک میکند تا شناخت بهتری از هواداران حزب الله در خانواده ایشان داشته باشم. در هرصورت، بنظر من مطلب یک موضوع شخصی نیست؛ بلکه به دردی برمیگرد که این رژیم کثیف و جنایتکار با کشتن انسانهای آزادیخواه در زندانها موجب ان اگردیده و حمایت نزدیکان ان کشته شدگان از ان جنایتکاران که دردی عمیقتر را موجب میگردد. موضوع این است که این رژیم عزیزی را در یک خانواده به دار میکشد و نزدیکترین افراد ان عزیز نظیر خانم بازرگان نتنها در سوگ برادرش است بلکه مبهوت حمایت افراد نزدیک به برادرش از ان رژیم جنایتکار است. مطلب خانم بازرگان از جنبه های گوناگون با ارزش است و کمتر کسی شهامت بیان ان را دارد. من در این غم با ایشان، با توجه به نوشته های شما ،احساس همدردی عمیقتر و نزدیکتری کردم.

    ۱۸ hours ago · Edited · Unlike · ۱..

    Afkham Mousavi اقای شهبازی وقتی هیچ شناختی از من و خانواده ام ندارید وهمه ما را متهم به حزب الهی بودن مینمایید و برای تشخیص نادرست خانم لادن در مورد خانواده من کف می زنید وبا هر زبانی باشما صحبت میکنیم همان حرفهای تکراری وتوهین امیز را می زنید مجبورم با زبان خودتان با شما صحبت کنم اگر تو این مملکت زندگی کنید جرات می کنید با این ادبیات بنویسید پس پول پدرانتان را خرج کنید و خوش باشید برای دیگران نسخه نپیچید

    Yesterday at 19:09 · Like · ۲..

    Lawdan Bazargan درود به همه دوستانی که این مطلب را خونددند و وارد دیالوگ و گفتگو شدند. یکی‌ از نتایج مثبت انتشار این نوشته این است که توانستیم به هم وارد بحث و گفتگو بشویم. متاسفانه من الان فرصت جواب دادن به کامنتها را ندارم و چند ساعت دیگر یینکر را خواهم کرد. اما از افخم خانم عزیزم تقاضا دارم از ادبیاتی استفاده کنند، که در خور و‌شان ایشان باشد. “خفه شو” کلمه یی نیست که بتوان در یک گفتگوی سازنده از آن استفاده کرد.

    Yesterday at 19:23 · Unlike · ۳..

    Afkham Mousavi این جواب کسی است که به خودش اجازه میده به مادر من توهین کنه من ایشون رو نمی شناسم ولی شما که دختر خاله من هستید کاری کردید واز جملاتی استفاده کر دید که یک غریبه در یک فضای عمومی به خودش اجازه بده در مسائل خانوادگی دخالت و حتی توهین کنه واقعا متاسفم لادن خانم

    Yesterday at 19:29 · Like..

    Afkham Mousavi بنظر شما مطالبی که نوشتید جایی برای گفتگوی سازنده باقی گذاشته؟

    Yesterday at 19:30 · Like..

    Daryay Arezo دوستانی که در خصوص این پست کامنت گذاشتید،،، اجازه بدید تا آنچه که ارزش اخلاقی‌ این پست را مشخص میکنه خودش را هویدا کرده و احساسات خانم بازرگان ارزیابی بشه در حال حاضر مساله بزرگداشت این عزیز در حاشیه قرار گرفته،،،، اشخاص ثالث می‌توانند ابراز احساسات خود را منظور کنند اما بعد میدونم این اجازه را داشته باشند تا پیش آمدهای خویشاوندی را به قضاوت بکشند که قطعا از حیطه اختیارت آنها خارج است.

    خانم موسوی شما که جز بستگان ایشان هستید این فرصت را در اختیار خانم بازرگان قرار داده تا ایشان هم توجیهات خود را دال بر نگارششان منظور نمایند ،،، در غیر اینصورت این پست به بی‌راهه کشیده میشود .

    ۲۲ hours ago · Unlike · ۲..

    Afkham Mousavi سرکار خانم دریای آرزو از پست کاملا منطقی شما بسیار متشکرم کاش دوستان دیگر خانم لادن همینقدر منطقی بودند بیژن برای من و خانواده ام فقط یک پسر خاله نیست که یک برادره تا حالا رابطه ما این چنین بوده ولی با کمال تاسف لادن عزیز با نگارش اون متن خانواده من رو در یک فضای عمومی زیر سوال بردند واین شبهه ایجاد شده که خانواده من نقشی در این جریان داشتند که بعد از ۲۵ سال ایشان هنوز مادرو برادران من را که هیچ نقشی در این ماجرا نداشتند نمیبخشند مادری که ۲۲ سال پیش فوت کردند وتا زنده بودند در سوگ بیژن گریستند وما هنوز همراه با خاله نازنینمان برای بیژن خون گریه می کنیم این انصاف نیست که ما این گونه مورد هجوم قرار بگیریم حتی اگر برادران من مذهبی و از نوع حزب الهی باشند مگر احترام به عقاید دیگران از اصول اولیه دموکراسی نیست؟

    ۲۱ hours ago · Like · ۳..

    Sajjad Eslamkhah ایستادگی کن تا روشن بمانی ،
    شمع های افتاده خاموش می شوند ایستادگی و شهامت خانم بازرگان (دختر دایی عزیزم) در این مورد دال بر توانایی و قدرت مقابله با مشکلات و دردسرهایی هست که پیش روشون بوده. مساله ای که اینجا هست اینه که ۱: هیچکسی نمیتونه خودش رو جای کسی بگذاره که خودش اون اتفاق رو تجربه نکرده ( کسی که به اونصورت عزیزشو از دست داده باشه متوجه منظور لادن میشه) ۲: تا اونجایی که من میدونم تو خاطره نویسی دقیقا کلمه به کلمه اتفاقات و حوادث نگارش میشه نه رعایت حال فامیل و … ۳: خاطره نویسی تلفیقی است از خاطرات و استنباط شخص راوی از مسائل است و هر گونه دخل و تصرف در اون ممنوعه.. من و مطمئناً همه شماها میدونید که خانم لادن بازرگان انسانی بسیار شریف و فهمیده ای هستند و کسی نیستند که بخوان برای خوب جلوه دادن خود و یا بد جلوه دادن دیگری به کسی تحمت بزنن. من این مطلب رو چندین و چند بار خوندم و بعد از مطالعه همه نظرات متاسف شدم که دوستان اصل مساله رو فراموش کردن و دارن غلط املایی هم رو در میارن. من مطمئنم همه این مسائل یه روزی حل میشه و حق به حقدار میرسه ” از شیخ ِ بهایی پرسیدند : خیلے سخت می گذرد ، چـه باید کرد ؟

    شیخ گفت: خودت که می گویی ، سخت مےگذرد ، سخت کــه نمی ماند!

    پس خـــدا را شکــر کــه می گذرد و نمی ماند …” و این که ” دائماً یکسان نماند حال عالم غم مخور”

    ۲۱ hours ago · Like · ۲..

    Daryay Arezo بله خانم موسوی،،، شما کاملا درست میفرمایید متأسفانه لادن عزیز هم هنوز حضور پیدا نکردند،،،، برای همین من جسارت کردم و از دوستان ایشان و شما خانواده محترم تقاضا کردم که به این بحث‌ها پایان دهید ،،،، ما ایرانیان احساسات خاصی‌ داریم و حتی ابراز احساساتمون بسیار متفاوت از دیگر ملیتها است،،،، در بعضی‌ موقع غیر قابل کنترل،،،، اما چه حس همدردی لطیفی بین شما حاکم هست که بعد از گذشت سالها هنوز پیوندتان در این رابطه با یادگار مادرتان قطع نشده ،،،، من باز هم جسارت می‌کنم در نبود لادن جان صمیمانه از شما می‌خوام همانطور که در ۲۵ سال پیش ایشان و خانوادش را در چنین شرایطی درک کردید باز هم صبورانه در کنار هم باشید مطمئن هستم که لادن عزیز هم بدون قصد و قرض و انگیزه خاص اینچنین ابراز داشتند.

    Daryay Arezo’s photo.

    ۲۱ hours ago · Like · ۷..

    Guisou Sarbaz لأدن عزیزم درد و رنج شما وصف نا بذیر است یادت مى اید وقتى فریبرز را إعدام کردند جه احساسى داشتى؟ ما هم همان إحساس را در غم إز دست دادن بیزن عزیزمان داشتیم همان طور که لیلا جان کفت براى داد خواهى در کنار تان خواهیم بود. مواردى هم که مطرح کردید کله اى بود إز أقوام تان به درست یا غلط .أما جناب اقاى که انک مى زنید من را به یاد بازجویان زندان اوین مى اندازید که إز هر کلمه اى که إز دهان کسى در مى اید زود انک مى زنید و بر جسب مى زنید و أدمها در دو کروه بیشتر نمى کنجند موافق با شما یا دشمن شما ضمناً بیزن عزیز با بسر خاله هایش بسیار دوست بود علارغم اختلاف عقیده اى که داشتند . إز دست دادن أو فاجعه اى براى خانواده بود و این بر جسب زدن هاى شما در قاموس أن عزیز إز دست رفته هرکز نبوده. أو براى بر قرارى دمکراسى و ازادى إز جان اش کذشت وکرنه أو هم مى توانست در خارج إز کشور بماند و إز أزادی هاى انجا استفاده کند ولى أو با همه مهربان بود و من ندیدم هرکز به تندى با کسى که هم عقیده أو نبود صحبت کند.

    ۲۱ hours ago via mobile · Like · ۵..

    Mehdi Zahedi از صبح امروز چندین بار این متن و کامنتهای مربوطه را خوانده ام … نظرات خود را به اختصار بیان می دارم :

    ۱- خانم بازرگان عزیز، علیرغم تمامی اختلاف نظرهایی که در چند ماه اخیر در مواضع سیاسی با یکدیگر داشته ایم، رعایت انصاف ایجاب می کند که هرگز محبتهای شما و پدر و مادر بزرگوارتان و حسن روابطی که بین خانواده ها بوده را از یاد نبرم. امید داشتم در نوشتن قسمتهایی از این خاطرات و بخصوص در قسمتهای پایانی آن، شما نیز کمی بیشتر رعایت انصاف می فرمودید تا شاهد باز شدن بحثی این چنین آنهم در بین عزیزانی که روابطی نزدیک به خواهر و برادر داشته اند، نمی بودیم.

    ۲- متاسفانه قضاوتهای عجولانه و بدون شناخت، در این بحث کار

  4. Lawdan Bazargan از همه دوستان عزیزی که در این بحث شرکت کردند ممنونم. ببخشید که بدلیل درگیری برای ثبت نام فرزندانم در مدرسه نتوانستم بلافاصله جواب بدهم.

    ۱۴ hours ago · Unlike · ۳..

    Lawdan Bazargan Leila Zahedi لیلا جان،
    همانطور که در نوشته ام توضیح دادم، من هیچ کینه ای نسبت به کسی ندارم. من یک سری حقایقی را که در آن دوران دیده بودم، بیان کردم، حالا ممکن است این حقایق به شما خوش نیاید، و یا آن را همه حقیقت ندانید، اما تا اکنون نتوانسته اید بگویید کوچکترین حرفی خلاف حقیقت گفته ام.
    شما که از بستگان نزدیک من هستید باید بهتر از هرکس دیگر بدانید که من هیچ خرده حساب شخصی با پسرخاله هایم نداشته و ندارم. آنان من یا بیژن را لو نداده بودند (خانواده هایی بودند که نزدیکترین اعضاء خانواده خود را لو می دادند، اما پسرخاله های من هرگز چنین کاری نکردند) و بعد از آزادی من، کوچکترین تغییری در رفتار شان با من ندادند. مشکل ما، غلبه ایدئولوژی آنان بر رابطه عاطفی و انسانی ما است. من می گویم، شما که شاهد اعدام ناجوانمردانه بیژن و هزاران اسیر دیگر، با فتوای خمینی بودید، چه کردید؟ آیا سکوت شما در مقابل جنایت، و ادامه حمایتتان از رژیمی که چنین جنایت هایی کرده، بنوعی نشانه تائید این جنایت ها است، یا نه؟ آیا جزای داشتن عقیده به دار آویخته شدن است؟ آیا شما با “بدار کشیدن مخالفان” و “وزیر دادگستری کردن کردن یکی از مهره های جنایتکار رژیم” تمرین دموکراسی می کنید؟ حمایت از این افراد بسط استبداد دینی و آپارتاید مذهبی است نه تمرین دموکراسی.
    حزب الله ای بودن، یک عقیده شخصی نیست، بلکه یک حرکت سیاسی است. دخالت دادن دین در سیاست سبب شده که عده ای حزب الله ای به خودشان اجازه بدهند به بقیه بگویند، چه بپوش، چه بخور، چه بنوش، چگونه مراسم مذهبی ات را بجا بیاور، چه بگو و به چه اعتقاد داشته باش. بیژن توسط این حکومت اسلامی و فتوای ولی فقیه ای که پسر خاله هایم او را مرجع تقلید خود می دانستند، کشته شد. نظام اسلامی ایران او را “مرتد” (مسلمان زاده ای که از دین برگشته است) و قتل او را جایز دانسته بود. آیا پسرخاله های عزیز من از رژیمی دفاع می کنند، که می گوید، کسی را که در خانواده ای بدنیا آمده که در شناسنامه آنها نوشته شده “مسلمان”، دیگر حق اختیار کردن هیچ دینی و یا دین ناباوری را ندارد؟

    ۱۴ hours ago · Unlike · ۴..

    Lawdan Bazargan Afkham Mousavi افخم خانم، دختر خاله عزیزم،
    من توهینی به خانواده شما نکرده ام. به گواه دوستانی که به من تلفن زدند و ایمیل خصوصی فرستادند، من پسرخاله هایم را را انسانهای شریفی توصیف کرده ام، که در دام ایدئولوژی مذهبی و رژیم اسلامی گیر افتاده اند.
    پسرخاله هایم بازجو و زندانبان بیژن نبوده اند، اما به رژیمی که “بازجو و زندان بان می پرورد” وفادارند. ایدئولوژی آنها دیگر تنها یک ایدئولوژی نیست، تبدیل به قوانین کشور شده و این قوانین گلوی بقیه را می فشارد.
    همانطور که اشاره کردید، خاله جان از سالیان دور مذهبی و نماز خوان بود، و تا وقتی که انقلاب نشده بود، مذهبی بودن او، کوچکترین اثری در زندگی دیگران نداشت. اما بعد از انقلاب و حمایت ایشان از خمینی و نظام جمهوری اسلامی، اعتقادات ایشان تبدیل به چماقی برسر دیگران شد. خمینی از احساسات پاک خاله جان و پسرخاله های عزیز من سوء استفاده کرد، تا آنچه را که او “ارزش، فضیلت، راه رستگاری، معرفت، و…” می دانست، به دیگران هم تحمیل کند، و این دردناک است. اینکه شما، با وجود زندگی کردن در یک نظام ایدئولوژیک و اسلامی، هنوز می گویید که “حزب الله ای ” بودن، و بدنبال فقط یک حزب بودن، چیز بدی نیست، این عمق فاجعه است.
    من در نوشته خودم فقط آنچه را که شاهدش بودم و احساسات خود را از آن روزها بیان کردم. اگر شما جزئیات بیشتری بخاطر دارید و یا مسائلی هست که من خبر ندارم، خیلی خوشحال خواهم شد اگر برایم بنویسید. اگر هم اشاره شما به زن داییم است، همانطور که شما می دانید مهر و علاقه ای که بین یک “خاله و خواهر زاده” است با آنچه که انسان برای زن داییش احساس می کند، زمین تا آسمان تفاوت هست.

    ۱۴ hours ago · Unlike · ۳..

    Afkham Mousavi لادن عزیز به حرمت خاله نازنینم و به احترام بیژن عزیزم من نه ا ینکه نقطه ضعفی در خودم ویا خانوادهام احساس کنم بلکه به احترام نسبت فامیلی و برای جلوگیری از سوء استفاده برخی از افراد فرصت طلب درفضای عمومی با شما بحث نخواهم کرد در فرصت مناسب به ایمیلتان مراجعه بفرمایید .لطفا پای زندایی رو هم به میان نکشید ایشان برای من بسیار عزیز و محترم هستند

    ۱۴ hours ago · Like · ۱..

    Lawdan Bazargan Majid SHahbazkhani آقای شهبازخانی،
    از شما، اظهار نظرهای آزادی خواهانه تان، و حمایتی که از نوشته من کردید، سپاسگزارم. دفاع شما از آزادی بیان و نوشته ای که من در حیطه عمومی قرار داده ام، برامده از نظریات با ارزش و لیبرالی شما است. من از توهین هایی که اعضاء خانواده ام به شما کرده اند، پوزش می طلبم. ادبیاتی اینچنینی فضا را می بندد و دیگران را از شرکت کردن در گفتگو وحشت زده میکند. من از همه دوستان عزیز تقاضا می کنم که به آزادی بیان در حیطه عمومی احترام گذاشته و حرمت انسانها را پاس بدارند.

    ۱۴ hours ago · Unlike · ۴..

    Razi TC

    ۱۲ hours ago · Like · ۲..

    Lawdan Bazargan Siamak Yousefi سیامک جان،
    همه ما آزادیم که اظهار نظر کنیم، آزادی بیان و عقیده از اصول منشور جهانی حقوق بشر است. ما به اختیار کشور خودمان را ترک نکرده یم، بلکه رانده شدگانی هستیم، که بدلیل سیستم سیاسی استبدادی دینی مجبور به ترک وطن شده ایم. ما که خودمان داریم در کشورهای دموکراتیک و آزاد زندگی میکنیم، آرزویمان این است که تو و امثال تو هم “برای پا از در خونه بیرون گذاشتن دلهره” نداشته باشی.
    هروقت شما پذیرفتید که جرم اعتقاد داشتن و ابراز عقیده، زندان و اعدام نیست، آنوقت شما به آزادی و دموکراسی خواهید رسید. “عزیز شما” هم که کابوس می بیند و برای کوچکترین تغییری در شرایط فعلی به گفته شما خودش را به آب و آتش میزند، چقدر موفق بوده؟ غیر از این است که بی کفایتی این رژیم وضعیت اقتصادی، سیاسی، اقلیمی، کشاورزی، صنعتی و … کشور را داغان کرده است. از چه تغییری حرف میزنید وقتی که “تفکیک جنسیتی” در دانشگاه ها، اتوبوس ها، مدارس، پارکها، بانکها، و … هرروز بیشتر می شود؟ وضعیت تحصیلی هرروز افت پیدا می کند، همه احزاب بسته اند، هیچ روزنامه آزادی ندارید، و اینترنتتان بزودی ملی می شود. آیا یک لحظه فکر کرده ید، که شاید آنچه که این عزیز و شماها تا حالا انجام داده اید، اشتباه بوده و باید چاره دیگری بیاندیشید؟
    نوشته اید؛ ” تمام چیزی که نسل بعد شما در خانواده از آقا بیژن میداند این است که او مردی بود نازنین و بسیار عزیز که بخاطر اعتقاداتش جان خود را از دست داد…اتفاقی که هر آن در این مملکت برای هر کدام ما میتواند رخ دهد…” این دقیقا چیزی است که من برای تغییر آن مبارزه می کنم. ما نباید بپذیریم که هیچ انسانی بخاطر عقایدش جان خود را از دست بدهد، نباید این جنایتها برای ما عادی بشود. آزادی اندیشه و بیان حق ما است، و حق گرفتنی است نه دادنی. جنایتکاران رژیم جمهوری اسلامی برادرم را برای عقایدش به دار کشیدند و به نظر شما باید از او بپرسم “که چرا با ما چنین کرد؟”
    نمی فهمم که چرا شرایط اقتصادی را پیش کشیده اید، این صحبت ها واقعا در شان شما نیست. خاله زاده های عزیزم مغرورتر و با مرام تر از این حرفها بوده و هستند، که شما پیش کشیده اید. پدر من هم کارگر زاده ای بود که همه عمر کار و تلاش کرد و به پشتوانه تلاشها و استعدادی که داشت، در تربیت فرزندان کشورش کوشید، و یا دو شیفت درس می داد، یا کتاب ترجمه میکرد و یا مطالعه. اگر ثروتی هم داشت، از راه تلاش بدست آورده بود و هرگز از کمک کردن به دیگران ابایی نداشت که هیچ، پیشقدم هم می شد.
    مادر من هم به تشویق و اصرار خاله زاده های عزیزم، برای اولین بار در سال ۸۸ رای داد، و کار او هم اشتباه بود. بعد هم متوجه اشتباه خود شد و دیگر در این نمایشات مسخره شرکت نکرد، چون او به راستی آزادی و دموکراسی می خواهد، و فقط شعار نمی دهد.
    ادبیات آخرتان هم که گفته اید؛ ” مطمئنا نویسنده تاوان این تصمیمش رو خواهد داد” و یا “… و با بی‌شرمی به خونوادشون انگ زدن”، و یا ” و فرزندان کسانی که ازشون نام بردند رو هم اینجا تگ کردن…که مطمئن باشید این بی‌شرمی رو بی‌پاسخ نمیذارند” اصلا در شان شما که ادعای آزادی خواهی دارید، نیست و فرهنگ چماق به دستها و مزدوران این نظام است.

    ۱۲ hours ago · Unlike · ۴..

    Razi TC we will never forget, nor forgive!

    ۱۲ hours ago · Unlike · ۲..

    Lawdan Bazargan Mehdi Zahedi مهدی عزیزم،
    شما نوشته ای؛ “بیان طرز فکر و نام بردن از ایدئولوژی مورد حمایت افراد به عنوان ابزار تهمت و توهین را یکی از ناشایست‌ترین عادات افراد می دانم.” تا جاتی که من یادم هست پسرخاله های عزیزم به حزب الله ای بودن خود افتخار می کردند، و چیز بدی نبود. البته ۲۴ سال است که ایران نبوده ام، شاید این کلمه بلاخره جایگاه خود را در فرهنگ لغات که همان “توهین و تهمت” است. پیدا کرده، اما منظور من توهین به آنها نبود، بلکه سعی داشتم، اعتقادات ان زمان آنها را با کوتاهترین شیوه ممکنه به خوانندگان مطلبم توضیح بدهم، همانگونه که بیژن را چپی و هوادار اتحادیه کمونیستها، و پدرم را توده ای معرفی کردم.
    شما نوشته اید؛ “به راستی اگر کنترل قدرت در دست این افراد بود، همین بلا را بر سر افراد به قول ایشان حزب الله‌ای نمیاوردند ؟!؟!” تاریخ را با اگر و اما نمی نویسند. درحال حاضر واقعیت قضیه این است که “حزب الله ای” ها قدرت را قبضه کردند و حاضر نشدند هیچ کس دیگر را در آن شریک کنند. چماقدار و چاقوکش به میان گردهم آیی های گروه های دیگر فرستادند، جو رعب و وحشت ایجاد کرده و بسط زندان و دار برپا کردند. سوال این است که آیا شما چنین حرکاتی را، از طرف هر حزب و گروه و دسته ای محکوم می کنید یا نه؟ اگر امروز حزب برادر من به قدرت رسیده بود و پسر خاله ام را به دار کشیده بودند (دور باد، و امیدوارم که دیگر هرگز اتفاقات اینچنینی در مملکت ما نیفتد) من با همین حرارت از حقوق انسانی پسرخاله خود دفاع می کردم. من اصولی را که به ان اعتقاد دارم بخاطر مصلحت، جاه و مقام، ایدئولوژی و … زیر پا نمی گزارم.
    شما نوشته اید؛ ” بیاد میاورم که در آغاز نوجوانیم وقتی در مراسم بزرگداشت ” بیژن ” عزیز شرکت می کردیم. بیش از همه واژه ” سکوت ” و ” درود ” تکرار می شد … ” اگر بخاطر داشته باشید، حتی ان زمان هم، در اوج سرکوب و اختناق، من ساکت نبودم و با اینکه حکم تعلیقی ۳ سال زندان داشتم، در همه مجالس شعر و سرود می خواندم، و احساستم را بیان می کردم. این است که لطفا من را به سکوت دعوت نکنید.
    شما بفرمایید که بخش هایی که احتیاج به تصحیح دارند، کدامها هستند و چرا، و من خوشحال خواهم کشد که نقد و پیشنهاد های شما را بررسی کنم.

    ۱۲ hours ago · Unlike · ۴..

    Lawdan Bazargan Razi TC راضی‌ جان،

    بخشش برای جانی که از انسان دیگری گرفته شده است، معنایی ندارد. ما داد می‌‌خواهیم، داد، بر طبق منشور جهانی‌ حقوق بشر

    ۱۰ hours ago · Edited · Unlike · ۲..

    Majid SHahbazkhani خانم بازگان، سپاس از اینکه شما با درمیان نهادن نوشته خود با دیگران ،منجمله در فیسبوک بنده، من و دوستانم را در غم از دست رفتن بیژن و درد مضاعفی که حامیان رژیم جنایتکار در خانواده شما بر روح و روان شما وارد میکنند، شریک دانستید. با شما موافقم که اینگونه از افراد امروزه از طرح دادخواهی شما نیز جلوگیری مینمایند و با حمایت از حزب الله تلاش دارند تا همانگونه که این رژیم جنایتکار بیژن را بخاطر دفاع از آزادی بیان در زندان خفه نمود، در اینجا نیز با توهین به من و یا با طرح سکوت در برابر ان جنایتکاران، به قول خودشان ما را به خفه شدن وا دارند. حملات آنان به ما به خوبی نشان دهنده عمق جنایتی است که رژیم سفاک جمهوری اسلامی، در ایران بدان مرتکب گردیده تا آنجا که حمایت از حکومت مخوف دینی برایشان در انظار امکان ناپذیر میگردد. من پوزش شما را بخاطر توهینهایی که پاره ای از اعزای خانواده شما به من نمودند را میپذیرم و فرهنگ استبداد دینی را مقصر ان میدانم. ما انسانهای عصر ارتباطات و اطلاعات با استفاده از این ابزار در سراسر گیتی به یکدیگر متصل شده ایم و اجازه نخواهیم داد تا با سکوت در باره ان کشتار، عزیزان آزادیخواه از یادها بروند و کار زشت این نظام قرون وسطائی را نه فراموش میکنیم و نه میبخشیم. بلکه هدف ما برسی کشتارهای جمهوری اسلامی از زوایای گوناگون است تا این اعمال هرگز در هیچ خانواده ای تکرار نگردد. در ضمن جهت آگاهی شما و دوستان میگویم که این مطلب شما در چندین سایت دیگر، خارج از فیسبوک نیز منتشر گردیده و بسیاری از افراد از این نوشتجات آگاهی یافته اند. پیروز باشید

    ۱۱ hours ago · Edited · Unlike · ۱..

    Siamak Yousefi لادن جون هروقت شما یاد گرفتید که در مقابل کسی که اینجا به استناد حرفهای احساسی شما بزرگان خانواده ی بنده و عزیزانم رو یه مشت جانی و قاتل میپنداره بایستید و تهمتی که زده اید رو پس بگیرید من هم قبول خواهم کرد شما در مورد شان بنده نظر بدید…

    مطمئن باشید تا پایان عمرم دینی را که پدر و مادر و خواهر دوقلوی شما به گردن بنده دارند فراموش نخواهم کرد و سپاسگذار زحماتشان خواهم بود

    اما انتظار نداشته باشید دایی و خاله ی عزیزتر از جانم که فرقی با پدرومادرم ندارند را به قلم تند و گستاخانه ی کسانی بسپارم که حتی در زندگی یکبار هم ملاقات حضوری نداشته ایم

    سلامت باشید…بدرود

    ۸ hours ago · Like..

    Laleh Bazargan سیامک جان لادن هر چی دلش میخواسته ننوشته بلکه آنچه که بر ما گذشت رو نوشته همانطور که خودت اشاره کردی تو بچه بودی و به خاطر نمیآوری پس نمیتونی چیزی بگی ای کاش به جای این همه انتقاد یک بار مینوشتی که این خون به ناحق ریخته شده و خونهای زیادی تا کنون به ناحق ریخته شده. همه آنهایی که به حقوق بشر احترام میگذراند باید این جنایات علیهه بشریت رو محکوم کنند. خاله جان و پسر خاله های عزیزم احترامشان واجب است ولی این به ان معنا نیست که نمیتوانند دچار اشتباه شوند.

    ۶ hours ago · Like · ۵..

    Siamak Yousefi Laleh جان من نه قصد جسارت به خانواده ی شما رو داشتم و دارم و نه خودم رو در جایگاهی میدونم که بخوام در مورد اون مرحوم صحبت کنم چون اصلا نبودم و ندیدم…لادن جون رو هم شما خودتون میدونید من چقدر دوسشون دارم…تنها حرف بنده که به خودم اجازه دادم چیزی بنویسم این هست که لادن جون اگر میخواستن همچین مسائلی رو یکطرفه بنویسن فقط ماها رو تگ میکردن…نه ۴تا غریبه که بیان هرچی از دهنشون در میاد به خانوادمون نسبت بدن…همین