محمد کوراوند
▫️اکثر انقلابهای ایدئولوژیک و نظام های برآمده از آن، رسالتهای جهانی برای ارزشها و ایده ها و انگیزه های خود قائلند و می پندارند قدرت پس از انقلاب در خدمت این ارزشها بکار گرفته خواهد شد. پس با وعده نجات بشریت از دست قدرتمندان شروع می کنند اما پس از طی دوران پر فراز و نشیب ( به مرور همه انگیزه ها و اراده ها در برابر بنیادی ترین آنها یعنی اراده معطوف به قدرت تعظیم می کند) دوباره تمامی قدرت در یکجا متمرکز می شود و بدین سان با انحصار همه قدرت و ایدئولوژی، انقلاب نجات بخش به یک سیستم تمامیت خواه بدل می گردد…
این سیستم ها که مدام در حال کوچک کردن حلقه آهنین الیگارشی هستند بالاخره روزی فرسوده می شوند و از آنجا که تمامی ساختار قدرت و منابع در خدمت این حلقه قرار داشته پس تمامی نارضایتی ها و نیازهای انباشته نیز در نهایت بسوی همین حلقه روان می شود.
از آنجا که حل چنین حجمی از مشکلات ساختاری و انباشته از عهده این کارگزاران فرسوده بر نمی آید و مقاومت در برابر بازسازی و گردش نخبگان هم ادامه دارد پس سیستم وارد بحران درونی می شود و در بن بست قرار می گیرد، چیزی که از آن به عنوان فروپاشی درونی یاد می کنند.
آنچه که به هنگام بحران درونی سیستم را به بن بست می کشاند دشمنان زیاد نیست، نداشتن دوستان واقعی است. بدین مفهوم که حل مشکلات پیچیده نظامهای سیاسی اجتماعی به تعداد زیادی انسان، کارگزار و نخبه درستکار و باانگیزه نیاز دارد دقیقا چیزی که سیستم تمامیت خواه در مراحل قبل آنها را از میدان به در کرده است.(در طی مراحل تمامیت خواهی همچون حذف رقیبان سیاسی، مهندسی اجتماعی، سیستم پلیسی، سرکوب الیت جامعه، فرار مغزها، گسست طبقاتی، تحمیل اراده تک حزبی و خشونت گسترده علیه اعتراضات توده ای، در ظاهر سیستم جلوی فروپاشی را می گیرد اما در واقع جهت فروپاشی عوض نمی شود بلکه جریانات سرکوب شده هر یک با راهکارهای خود همچون دریغ توان بازسازی و کمک خود به سیستم، با کم کاری و بی قانونی، با نافرمانی مدنی، با افزودن بر حجم مطالبات و حتی با تحریم مشارکت, سیستم را به سمت بن بست هل می دهند)
پس اینجا حلقه قدرت در برابر انبوه مشکلات بار شده ی یک جامعه معترض قراردارد و نه الزاما یک توده معترض که بتواند با سرکوب فیزیکی بر آنها فایق آید. بدین سان سیستم در بن بستی قرار می گیرد که توان نجات از آن با شیوه های قبلی وجود ندارد…
از آنجا که سیستم های تمامیت خواه هیچگاه اراده ای مبنی بر واگذاری یا شراکت بخشی از قدرت ندارند و آنرا شروع فاز استحاله می دانند پس این اقدام منتفی است( قبلا در نوشتاری کوتاه بدان پرداخته بودم)
پس برای رهایی از بن بست و تداوم بقا سیستم به فکر می افتد. بجای نگاه به آینده به گذشته رجوع می شود. تاریخ تکرار می شود و نجات بخش ظهور می کند. (تراژدی یا کمدی، مساله اینست…)
پس نجات بخش در دورانی سخت رونمایی می شود تا انقلاب را از احتضار و فشار اجتماع را از انفجار باز دارد.
نجات بخش برای ظهور به چند چیز نیاز دارد:
به یک دوره بسی بحرانی، سخت و ناامید کننده که هیچ گره ای در آن باز نمی شود، جز به دستان نجات بخش.
به قربانی بزرگ و جریانی که به ظاهر عامل بحرانهای متاخر است تا هم خشم توده ها کمی آرام گیرد و هم فعلا ریشه مشکلات فراموش شود. (قربانی نادان خود زرنگ پنداریست که قبلا می خواست به پشتوانه مردم نقش نجات بخش را بازی کند اما از دست دادن مردم بازی را باخت)
به دادگاه انقلابی و کمیته نجات برای نمایش عزم پاکسازی و راضی کردن هولیگان ها
و به آمادگی سیستم برای تحویل و تحول در مرکز قدرت. چون بزودی باید با خرده قدرتهای درون حلقه نیز مواجه گردد
نجات بخش در بحبوحه مشکلات ظهور می کند تا فرصت تجدید حیات فراهم شود. پس به سختی کار و عواقب احتمالی آگاهی دارد. پس با یک شرط و هدف نهایی پا به عرصه می گذارد…
▫️در بخش دیگر این نوشتار (که تا حدود چهل روز دیگر خواهم نوشت) به شکل دقیقتر به نجات بخش، قربانی، تحول در قدرت و نمونه های تاریخی شکست این ایده خواهم پرداخت.