نویسندهی آزاد باید بتواند خمینی را – که هنوز موناد مرموزی هم نشده است – در پیکرهی مرسی و خامنهای تشخیص دهد. وگرنه پس از مدتی که از نقد خمینی گذشت او را در مرسی و خامنهای بازسازی میکند تا جایی که لقب مصدقِ آینده را برای ولی فقیه پیشنهاد میکند. گنجی حتا میگوید خامنهای میتواند به مقامی فراتر از مصدق دست بیابد.
پیشتر تفاوت دو اصطلاح «موقعیت اجتماعی» و «پایگاه اجتماعی» را در رابطه با تنگناهای سیاسی که در مسیر آزاداندیشی وجود دارند، شرح داده ام. در مورد نویسندهای که در چارچوب پایگاه اجتماعی خود می نویسد، بیتردید میتوان گفت دایرهی آزاداندیشی محدودی دارد. تعهد به پایگاه اجتماعی، تعهد به منافع اجتماعی معینی را با خود حمل میکند. محصور ماندن یک نویسنده به پایگاه اجتماعیاش دست بالا از او یک نویسنده متعهد می سازد، که دیگر عصر آن سپری شده است. اکنون دیگر ادبیات متعهد نیمه دوم قرن پیش نیز با افق باز و اندیشهی فرا ساختاری امروز ناسازگار است، بگذریم از این که موضوع بررسی این نوشتار با مسئلهی ادبیات متعهد فاصله دوری دارد.
نویسندهی آزاد تنها در صورتی میتواند از آزادی انسان دفاع کند که در قید و بند تئوریک پایگاه اجتماعی خود گرفتار نباشد. راز پیشرفت یک خبرنگار آزاد و گسترش طیف هواخواهانش در فرا رفتن از محدودهی منافع گروه اجتماعیاش است.
البته مسئلهی پایگاه اجتماعی در چارچوب جامعه شناسی تکوین قشرهای اجتماعی و شکل گیری احزاب سیاسی وابسته به آنها دارای اهمیت است. اما محدود ماندن تئوری سیاسی به این تکوین جامعه شناختی، در اتیکِ نوشتن مشکل بوجود میآورد. این مشکل سبب می شود که نویسنده، «موقعیت اجتماعیِ» خوب و موفق خود را در راه منافع یک «گروه اجتماعی» قربانی کند.
نکتهی دیگر اینکه تکوین پروسهی قشربندی اجتماعی نیز تنها به شکلگیری آزادی های عینی ــ یا پاسیو ــ در جامعه کمک میکند و دفاع، تنها از آن، به ناچار تنها دفاعی استاتیک ــ ایستا ــ خواهد بود.
سقراط حتا جامعهای را که به آزادیهای عینی یا پاسیو محدود میماند به نقد میکشید و از همین زاویه به نقد آمیزش دین و قدرت میپرداخت تا جایی که حامیان منافع اجتماعی گوناگون حتا در نفی فیزیکی او به توافق رسیدند. آزادی خواهان بزرگ همیشه از آزادیهای ذهنی در جامعه دفاع کرده اند.
برای اینکه نشان بدهیم که چگونه گاه حتی چسبیدن به «پایگاه اجتماعی» به دست و پای یک نویسنده بند میزند، نگاهی میکنم به چند نکتهی کلیدی از مقالهی اکبر گنجی در باره مصر:
در دفاع از منافع یک گروه اجتماعی، حس پنهان و نا آگاه ارتش ستیزی در نویسندهی مقالهی یاد شده بیدار میشود و زیر مِه نفرت به ارتش، قدرت دموکراتیک ۲۲میلیون امضا برای خلع آقای مرسی نا دیده میماند؛ چیزی که رئیس آلمانی کمیسیون روابط بین الملل پارلمان اروپا میبیند و به روشنی توضیح می دهد که آقای مرسی و حزبش ــ و پایگاه اجتماعیاش ــ در حال پیاده کردن شریعت اسلامی بودهاند. پیاده کردن شریعت اسلامی چه معنای دیگری جز نفی ارتش مطابق مدل سپاه پاسداران در جمهوری اسلامی ایران دارد؟
و اما دربارهی آنهمه تاکید مصرانه بر واژهی کودتا: کودتا در مقالهی یاد شده نقش «کلید»ی را بازی می کند که درِوازهای قدرت را به روی «پایگاه اجتماعی» نویسنده باز خواهد کرد.
دلسوزی آشکار برای برادران مسلمان و عدم حساسیت به خشونت آنان، که اکنون دیگر حتی بر عالیجناب رفسنجانی هم پوشیده نیست، از پیامدهای علاقهای است که نویسندهی مقالهی یادشده اخیرا به اصطلاح پایگاه اجتماعی پیدا کرده است.
یکی دیگر از پیآمدهای معیوبِ حرکت بدنبالِ پایگاه اجتماعی این است که معنای واژهها نه بر بستر تحول اجتماعی، با همهی چندلایگیهایش، که براساس منافع پایگاه اجتماعی تعریف میشوند و این، توان باز سازی تئوریک در پهنهی متحول واقعیت را در نویسنده محدود می کند و از این راه اشتباهات گذشته، که پیشتر توسط پراتیک خلاق نویسنده مورد سنجش و نقادی قرار گرفته بود، امکان نوزایی پیدا می کنند و نویسندهای را که در یک موقعیت اجتماعی بسیار خوب علیه ولایت فقیه مبارزه می کرد در چنبرهی تفکر یک گروه اجتماعی گرفتار میکند.
و بدینسان است که علاقهی نویسنده به اصطلاح «پایگاه اجتماعی»، او را از موقعیت اجتماعی گذشتهاش جدا میکند. و بدینسان است که در دوران عبور از ساختارهای اعتقادی، نویسنده، بجای انسان محوری پروتاگوراسی -که منافع هیچ گروه اجتماعی را برنمیتابد – به گروه اجتماعاش دل میبندد.
شاید برای همه نویسندگان سیاسی یعنی نویسندگانی که متعهد به سیاسی- نویسیاند راه دیگری بجز این وجود ندارد که از موقعیت اجتماعیِ محبوب و فراتر از پایگاه اجتماعیِ خود جدا شوند.
نویسندهی آزاد کسی است که خود را موضوع نظارت دایمیاش قرار دهد. مانند کافکا که ناظر دایمی وسواسهای خود بود. کافکا، توانایی نظارت بر خود را «توانایی دیدن خود» (Selbstbeobachtung) مینامد. نویسندهی آزاد قاعدتا باید از احساس مشترکی که با حزب برادران مسلمان پیدا میکند، بیمناک شود، بیمناک از خود.
البته درست است که تقابل واژههای مذهبی و سکولار درد آزادی را دوا نمیکند. یعنی بحث مذهبی و سکولار نیست، اما درد آزادی را نگرش فرااعتقادی به جهان درمان میکند. سارتر، آزادیخواه بود چون به گفتهی خودش به گروه اجتماعیاش- در راستایی فرا اعتقادی- خیانت کرد. در چنبرهی محدودیت گروه اجتماعی نمیتوان حتا به درک آزادی نائل شد. گروههای اجتماعی در دموکراسی غربی منافع گروه اجتماعی خود را فرع بر منافع دولت حقوقی قرار دادهاند و بدینسان ساختار پلورالیسم را برافراشتهاند.
واژهی دولت حقوقی ابهام واژهی دموکراسی را از بین میبرد وگرنه ممکن است بسیاری در نیابند که «دولت دموکراتیک توسعهگرا»ی آقای گنجی ربطی به دموکراسی ندارد و منظور از آن چیزی شبیه اهداف برادران مسلمان در مصر است.
دولت حقوقی دولت غیراعتقادی و غیر ایمانی است. معنای سکولاریسم هم همین است. استالین که آقای گنجی او را سکولار میداند، امام خلق بود، او بهیچوجه سکولار نبود بلکه یک مومن کامل بود. سکولاریسم تاکیدی است که دولت حقوقی بر جدایی هر ایدئولوژی ایمانی از حاکمیت سیاسی میکند.
بگذارید گامی به روشنی نزدیکتر شویم، فراتر از سیاست، کافکا میگوید ابراهیم که با بیتفاوتی و خشونت تمام حاضر بود فرزندش را بکشد، نه «یک بزرگ قوم» که یک «کهنه فروش»، یک «پیشخدمتِ» اعتقادی و «تجسم فقر فکری» بود. کافکا با نقد این اسطوره خمینی را هم به ما مینمایاند و هراس و نگرانی انسان امروز را از مُرسی و خامنهای مادی میکند. یعنی همان کاری را میکند که کاراواجیو در تابلوی ابراهیم کرد و اتودیکس در لیتوگرافی قربانی شدن اسمائیل. که در آن ابراهیم کارد در دست و با چهرهای بیتفاوت در انتظار فرمان است.
سکولاریسم یعنی دفاع غیراعتقادی یا فرااعتقادی از آزادی. تنها راه نجات الگوی اندیشهی مذهبی دستیابی به این نگرش فرااعتقادی در رابطه با انسان و جهان است. دیتریش بون هوفر، خداشناس آلمانی میگوید با پیششرط خدا- یا نفی خدا- نمیتوان به پهنهی ارتباط انسانی وارد شد. حزب برادران مسلمان میخواست خدا را به مثابه یک پیش شرط در مناسبات اجتماعی جا بیاندازد. رئیس کمیسیون روابط بینالملل اروپا میگوید: «مُرسی میخواست شریعت را بر مصر حاکم کند.» وقتی مسئلهای به این روشنی حساسیت یک نویسنده را برنیانگیزد، آیا نمیتوان گفت که او در حال دورشدن از موقعیت اجتماعی خویش و نزدیک شدن به گروه اجتماعی خویش است؟
چشم اسفندیار نویسندهی اعتقادی – چه مذهبی و چه ایدئولوژیک- فاصله گیری با هنر و ادبیات و زیبایی شناسی است. سرچشمهی الهام او، نه هنر و زیبایی شناسی، که نظام اعتقادی اوست. حال آن که سرچشمهی اصلی آزاداندیشی هنر و زیبایی شناسی است. از این روست که نویسندهی آزاد، به هر اعتقاد مومنانه و صد در صدی حساسیت نشان میهد. از سروانتس تا میلان کوندرا و یوسا، نقد اعتقاد، موضوع اصلی اثر هنری است.
نویسندهی آزاد باید بتواند خمینی را -که هنوز موناد مرموزی هم نشده است – در پیکرهی مرسی و خامنهای تشخیص دهد. وگرنه پس از مدتی که از نقد خمینی گذشت او را در مرسی و خامنهای بازسازی میکند تا جایی که لقب مصدقِ آینده را برای ولی فقیه پیشنهاد میکند. گنجی حتا میگوید خامنهای میتواند به مقامی فراتر از مصدق دست بیابد.
ناصر کاخساز
http://www.hadewasat.com
از: گویا