ماهنامه خط صلح – سال ۵۸ بود که از تهران راهی نورآباد ممسنی شدیم. پدرم درگیر طرح تحقیقاتیاش «مهار سیلاب» بود که قرار شد در بخش جونگان ممسنی اجرا شود. داستان از این قرار بود که اگر بتوان سیلاب را بر پهنههای سیلابی مهار کرد، تخریب خاک هم به حداقل میرسید و با افزایش امکان جذب آب را در زمینهای آبرفتی، سفره آب زیرزمینی هم تقویت میشد.
چند مدتی در نورآباد زندگی کردیم و پدرم فاصله ربع ساعته به جونگان را با ماشین طی میکرد اما بعد از مدتی، همه خانواده در یک کاروان در روستای پودنک و بعداً در دهشور زندگی کردیم. ما فاصله زندگی در آمریکا و بعد گیشا را تا روستای پودنک در۳-۴ سال طی کردیم.
آن زمان یک هدف بزرگ کشور انقلابی، یافتن راههایی برای افزایش تولید کشاورزی هم بود. اتفاقاً به خاطر کارهای تیم پخش سیلاب و کانالها و پشتههایی که زده بودند و آبی که نصیب زمینهای منطقه شد میزان محصول را هم بالاتر برد. زندگی در کنار روستاییان به هنگامی که کمباینها گندم را درو میکردند و مالکان از وزن گندم آن سال آگاه میشدند بسیار جذاب بود. آنها که محصول بیشتری برداشتند، شدیداً خوشحال بودند. گندم بیشتر، به معنی درآمد بیشتر بود و امکان خرید وانت و زمینهای دیگر. اما بسیاری از کشاورزان دیگر مناطق برای رسیدن به محصول و درآمد فزونتر راه دیگری را دنبال کردند: حفر چاههای مجاز و غیرمجاز و زدن موتور پمپ دیزلی یا برقی…
موتور پمپ: بلایی که بر سر ایرانزمین آمد
تمدن ما کاریزی است. از چند سده پیش از قدرت گرفتن هخامنشیها، ساکنان سرزمین پارس دریافته بودند که با استفاده از فنآوری کاهریز میتوان آب را از دل آبرفتهای پر آب کشید، اما زیادهروی هم نکرد. برداشت آب متناسب بود با میزان آب موجود در سفره آب زیرزمینی. مدیریت آب شرب و کشاورزی هم بر اساس موجودی بود. مقنیها یا همان مهندسان آب عهد باستان ایرانزمین میدانستند چگونه تونلی محدود را با شیبی کم از دشت سیلابی به سمت آبرفتهای دامنه کوه حفر کنند تا به آب در محل «مادر چاه» برسند. میرآب میدانست که خروجی آب چقدر است و چگونه باید مدیریت شود. میرآب مسئول تقسیم آب میان سهامداران بود. کشاورزان میدانستند که باید با همان آب محدود ساخت و با شرایط اقلیمی سرزمین هم سازگار بود. بدینسان، خبری از اضافه برداشت از سفرههای آب زیرزمینی نبود تا بعد از ورود موتور پمپ به سرزمین ایران. گرچه برخی از تجار توانسته بودند نمونههایی را در آغاز قرن بیستم وارد ایران کنند، اما بعد از ورود مستشاران آمریکایی «اصل ۴ ترومن» بود که فنآوری حفر سریع چاه و استخراج آب از دل آبخوان با موتورهای دیزلی بهطور گسترده وارد ایران شد.
پس از اصلاحات اراضی و تقسیم بسیاری از زمینهای کشاورزی به مالکان بیشتر، نقش میرآب هم نقش بر آب شد و دستگاههای حفاری دشتهای بسیاری را سُفتند. صدای موتور پمپ در دشتهای ایران بیشتر و بیشتر میشد و آب با ارزش اینک به راحتی در اختیار رعایای قدیم و مالکان جدید قرار میگرفت. با این حال هنوز سرعت استخراج آب از آبخوانها محدودتر بود. گرفتن مجوز زمان میبرد و کاهش سطح آب زیرزمینی در برخی دشتها باعث شد که کارشناسان آنها را «ممنوعه» اعلام کنند، تا زمانی که تعادل برقرار شود. مفهوم تعادل این بود که میزان برداشت آب نباید از میزان تغذیه آبخوان بیشتر شود. تغذیه مفهومی است که ممکن است خیلیها را به خطا اندازد. سفره آب زیرزمینی از طریق آب باران و یا آب نفوذی از رودخانه و یا ذوب برف بهشکل طبیعی تغذیه میشود. اگر میزان استخراج با میزان تغذیه همخوان باشد، سطح سفره تغییر نمیکند اما اگر میزان استخراج بیشتر شود، سفره پایینتر میآید و گاه باید چاه را عمیقتر میزدند تا به سفره پایین آمده برسند.
بعد از انقلاب، در اکثر مناطق برداشت آب اندک اندک بیشتر میشد و با کاهش سطح سفره، برخی از روستاییان ناچار به مهاجرت میشدند. سال ۱۳۶۱ بود که به پدرم گفتند که در منطقهای در ۵۰-۶۰ کیلومتری جنوب شرق شهرستان فسا، بهخاطر پایین آمدن سطح آب زیرزمینی در ناحیهای خشک بهنام گربایگان، بسیاری از روستائیان یا مهاجرت کردهاند و یا مرد خانه برای کار و کسب درآمد راهی امیرنشینان حاشیه خلیج فارس میشود. در سال ۶۲ پدرم و همکارانش بعد از تجربه «جونگان ممسنی» با دو بولدوزر و چند کاروان راهی آن محدود شدند. منطقه گربایگان بسیار خشک بود و شاید دو یا سه بارندگی در طول سال به شکل سیل باعث خرابی هم میشد. کار این گروه آن بود که با منحرف کردن مسیر سیلاب و پخش آن بر سطح شیب ملایم دشت، شرایط را برای جذب بیشتر آب فراهمتر کند. سیل زمانی راه میافتد که امکان نفوذ سطح زمین به حداقل میرسد و کار این گروه، افزایش میزان نفوذپذیری و زمان دادن به آب برای نفوذ بود. برای آنکه سیل خاک را هم نشوید، کاشت نهالهای مقاوم در روی پشتهها و کانالها آغاز شد. بعد از چند مدت و مهار چند سیلاب که در نواحی اطراف خرابی بهبار آورده بود، گروه پخش سیلاب توانست عامل جذب آب و بالا آمدن سطح آب زیرزمینی در گربایگان شود. زنده شدن تعدادی از چاهها باعث شد گروهی از کسانی که از منطقه رفته بودند، به سر خانه و کشانهشان برگردند. یواش یواش صدای موتور پمپها بیشتر به گوش میرسید، اما میزان آب جذب شده اگر بیش از میزان برداشت بود، تعادل به هم نمیخورد.
آن زمان ساکن شیراز بودیم و پدر بین شیراز و گربایگان دائماً در سفر بود.
سال ۶۳ پدرم در جلسهای با میرحسین موسوی و معاونش عبدالله جاسبی از نگرانیهایش گفته بود. یادم میآید که نتیجه آن جلسه جور شدن سفر حج برای سه همکار زحمتکش پخش سیلاب بود. عیسی کلانتری که معلوم بود هنوز حال و هوای آمریکا را در سر دارد و بعد از کشته شدن برادرش در انفجار هفت تیر باید مسئولیتهای جدیدی بپذیرد چند باری به خانه ما آمد و سر شام بحث تامین آب برای کشاورزی بود… یادم هست وقتی پدرم نگرانیاش بابت وضعیت سفرههای آب زیرزمینی را سر سفره شام برای کسی که بعدها وزیر کشاورزی میشد بازگو میکرد.
با آنکه دبیرستانی بودم و درگیر درس و مشق، اما بحثها را میشنیدم و مقالههای تایپ شده در حال ویرایش را میخواندم. میدانستم که اضافه برداشت از سفره آب زیرزمینی معنیاش چیست. دیده بودم که مهاجرت از منطقه و آواره شدن کشاورزان بیآب سرنوشت فرزندانشان را تحت تاثیر قرار میداد، و در عین حال شاهد بازگشت گروهی از مهاجران به گربایگان هم بودم. همان سالها بود که با مفهوم «مهاجرت معکوس» آشنا شدم. تابستانهای سال ۶۵ و ۶۶ در گربایگان کارآموز بودم و با خیلی از کشاورزان منطقه آشنا شدم. دغدغهها را میشنیدم و نگرانیها را بهتر درک کردم. چند نفر از کشاورزان که تا چند سال پیش آب چاههایشان شور و بسیار کم شده بود، آنقدر آب داشتند که بعد از فروش هندوانه و خربزه، هرکدام چند وانت ژاپنی نو خریده بودند و به رخ اهالی منطقه میکشیدند.
سال ۶۷ در دورهای که بعضی از دانشگاهها به خاطر حمله موشکی ارتش عراق به برخی از شهرها موقتاً تعطیل شده بودند، پدرم برای آنکه بیکار نمانم نسخه فتوکپی شده از یک گزارش امنیتی آمریکایی در مورد وضعیت آب خاورمیانه تا سال ۲۰۰۰ را به من داد تا ترجمه کنم. آبان همان سال وقتی با میرحسین موسوی جلسه داشت، به او توضیح داده بود که وضعیت آبی و اقلیمی خاورمیانه بر اساس پیشبینیها به سمتی خواهد رفت که باید سفرههای آب زیرزمینی را غنیتر از آب کرد، و در ضمن با افزایش تدریجی دما و احتمال تغییر نظام بارندگی، تکیه بر سدسازی نمیتواند برای بسیاری از مناطق گرم و خشک ایران سیاستی منطقی باشد. در آن جلسه نسبت به مدیریت آبیاری کشاورزی و نیاز به کاهش مصرف آب هم تذکر داده شده بود. خیلی از حرفهای آن جلسه بر پایه همان گزارش و پیشبینی امنیتی آمریکاییها در مورد وضعیت آب در خاورمیانه بود. (سال بعدش که هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری رسید، شنیدم که تذکر سال قبل به موسوی به او هم منتقل شده، اما عشق رفسنجانی به ساخت سد و تولید بیشتر گندم به هر قیمتی، باعث شده بود که خلاف آن پیشنهادها عمل کند.)
عیسی کلانتری از ۱۳۶۷ به وزارت رسید، و من هم دانشجوی دانشگاه تهران بودم. وظیفه بردن بعضی از امانتها با من بود، هر از گاهی هم خودم به دیدنش میرفتم. این جلسههای گاه و بیگاه ساعت ۶ بامداد در طبقه ۱۹ وزارت کشاورزی بود. چای بامدادی قبل از رفتن سر کلاس با وزیر تجربه جالبی بود. یک بار با افتخار گفت «داریم در تولید گندم خودکفا میشویم»…خودکفایی شاید از نگاه ناسیونالیستی مفهوم جذابی باشد، اما اگر شما هم مثل من مدتی را در کنار طرحهای جمعآوری آب در مناطق کمآب سپری کرده بودی، احتمالا از خودتان میپرسیدید «حالا با کدام آب؟».
بعدها که با تقسیم برخی از سازمانها و موسسات میان وزارت جهاد سازندگی و وزارت کشاورزی، موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع بهدست جهاد رسید، ارتباط با کلانتری هم کمتر و کمتر شد… در دهه هفتاد چهار-پنج بار دیدمش که یک بارش در سال ۷۵ بود که برای گفتگو نزدش رفته بودم. وقتی دید وسط بحث دست به قلم بردهام، پرسید: «داری کاریکاتورم را میکشی؟» و من در جواب گفتم: «خدا کار خودش را کرده، از من کاری بر نمیآید!». آن روزها افتخار او و دولت هاشمی نزدیک شدن به هدف دولت در تولید گندم بود.
سالهای ۷۵ و ۷۶ درگیر کار ستاد خبری همایش بینالمللی سیستمهای سطوح آبگیر باران و انتشار خبرنامه دوزبانه آن بودم. خواندن مقالههای استادان و کارشناسان و مرور ترجمهها مرا دوباره به مساله آب و خاک نزدیک کرده بود، تا حدی که در عمل کارهای رساله کارشناسی ارشد را به امان خدا رها کرده بودم. کار در مطبوعات به عنوان کارتونیست از یک طرف و کار سنگین مدیریت نشر از طرف دیگر. توی جلسات با استادان دانشگاه بارها به این نکته توجه کردم که اگر تولید گندم با این سرعت زیاد شود و آبهای زیرزمینی بدون حساب و کتاب برداشت شود و میزان استخراج بیش از میزان تغذیه باشد، با نشست زمین و بیابانی شدن مواجه خواهیم شد. بیابانی شد بسیاری از مناطق روستایی نتیجهای جز مهاجرت نمیتوانست داشته باشد.
آن سالها، اسم طرح پخش سیلاب به آبخوانداری تغییر کرده بود. آبخوانداری مفهومش همان پخش سیلاب بر پهنههای آبرفتی برای تغذیه آبخوان بود اما تعریفش مرحله به مرحله تکامل پیدا میکرد. یکی از تعاریفش «آبخیزداری رو و زیر سطح زمین» بود، که با استفاده از روشهای آبخیزداری می شد هم مانع فرسایش خاک شد و سیلاب را مهار کرد، و در زیر زمین هم آبخوان را غنیتر کرد. استادان و کارشناسان معاونت آموزش و تحقیقات جهاد زیر نظر تقی امانپور، معاون آن زمان وزارت تلاش میکردند به آمار و ارقامی راضی کننده جهت ارائه به هاشمی رفسنجانی دست یابند تا سردار سازندگی از خر شیطان اندکی پیاده شود و در کنار سدسازیها، اندکی هم به آب زیرزمینی توجه کند. بر اساس محاسبات و تحقیقات آن زمان و بررسی دشتهای کشور به این واقعیت آگاه شدند که نزدیک به ۴۲ میلیون هکتار از اراضی کشور آبرفتهای ریز و درشت دارد اما اندکی کمتر از ۱۵ میلیون هکتار آبرفتهای درشت با فضای خالی لازم و مناسب برای جذب آب سیلاب دارد که میتوان سالانه بین ۳۰ تا ۴۲ میلیارد متر مکعب از سیلابها را در آنها ذخیره کرد. این رقم بسیار بزرگی بود. اما نکته دیگر این بود که هزینه جمعآوری و مدیریت یک متر مکعب آب در پروژه آبخوانداری کمتر از یک پنجم برای هر متر مکعب آب در پروژههای سدسازی بود. بر اساس همان محاسبات، دریافته بودند که با اجرای آبخوانداری در عرصه نزدیک به ۱۵ میلیون هکتار، نزدیک به ۴ میلیون شغل پایدار هم ایجاد میشد و به عبارتی ۴ میلیون خانوار آب و نان کافی هم داشتند.
بعد از دوم خرداد و آمدن تیم خاتمی، برخی امیدوار بودند که رئیس دولت اصلاحات که از سرزمین کاریز آمده، گوشه چشمی به طرحهای احیای آبخوانها داشته باشد و شبکههای خشک شده قنات را نجات دهد، اما او نیز از یک سو عاشق خودکفایی بود و از سوی دیگر تحت تاثیر وزیر نیروی سد سازش، حبیبالله بیطرف. سرعت زیاد سدسازی دوران سازندگی کاهش نیافت و تیم خاتمی که گویی تنها با خودش رقابت داشت دنبال درههای جدید بود برای ساخت سدهای جدید. بودجه آب هم دچار فراموشی شده بود، گویی یادش رفته بود که نزدیک ۶۰٪ آب کشاورزی از زیرزمین میآید نه از سدها، اما پول تنها مسیر سدسازی را دنبال میکرد. آن سالها، بارندگی از حد انتظار دور نبود و بر اساس محاسبات وزارت نیرو میتوانست سدهای بیشتری بسازد و آب را به نواحی کمآبتر منتقل کند. مدیران آب یادشان رفته بود که تغییرات اقلیمی یک واقعیت است و زمین اندک اندک گرم میشود و با افزایش دما، میزان تبخیر هم بیشتر خواهد شد…
آن سالها با آنکه بیشتر درگیر کشیدن کارتون و یا نوشتن مطالب طنزآمیز در رسانهها بودم، اما گاه و بیگاه نگرانیهایم را در برنامهی علمی کاوش رادیو بیان میکردم که البته سال ۷۷ تعطیل شد. بعداً هم گاه و بیگاه مطلبی مینوشتم، اما بهار سال ۸۰ بود که دل به دریا زدم و در روزنامه نوروز که اتفاقاً مدیرانش سدساز هم بودند، دو یادداشت در نقد سدسازی منتشر کردم که سردبیران متوجهشان نشدند اما سید محمد خاتمی هر دو را دید. از ریاست جمهوری با من تماس گرفتند و گفتند که آقای خاتمی میخواهد شما را ببیند و برایش دلایل نقد سیاستهای وزارت نیرو را تشریح کنید. سه روز بعد از انتخابات ۱۸ خرداد ۱۳۸۰ به ریاست جمهوری رفتم و بیتوجهی دولت به آبهای زیرزمینی را به رئیس جمهوری گوشزد کردم. تاکید کردم که آقای خاتمی که بچه کویر است و میداند که در دل کویر نمیتوان سد ساخت و باید آبهای زیرزمینی را مدیریت کرد. گفتم که با کاهش بارندگی و نحوه مدیریت آبخوانها، آینده خوبی نخواهیم داشت و تکیه اینچنین بر سدسازی با توجه به شرایط اقلیمی و محدودیتهای ایران زمین از منظر زمین و خاک معقول نیست. خاتمی طبق معمول لبخند زد و به من فهماند که نگران بارندگی نیست و دولت کارش درست است و … من هشدارم را داده بودم، اما گوش رئیس دولت اصلاحات گویی قادر به شنیدن واقعیت نبود.
نتیجه آن دیدار، سانسور تدریجی مطالبم در نقد سیاستهای آبی دولت بود. حتی روزنامه نوروز جوابیهام به پاسخ جماعت وزارت نیرو را به بهانهای منتشر نکرد. من هم از روزنامه بیرون زدم. برایم باور کردنی نبود که بیطرف و خاتمی و بقیه (از جمله اردکانیان، معاون وزیر نیرو) که اهل استان یزد بودند و بایستی قدر آب زیرزمینی را میدانستند، این همه به آبخوانها بیتوجه بودند و تغییرات اقلیمی را نادیده میگرفتند.
همان زمان گزارشهای متعددی را در باره وضعیت دشتهایی که سطح آب زیرزمینیشان پایین آمده بود خواندم. دشتهایی که میشد از طریق آبخوانداری نجاتشان داد، اما بودجه دولت در سدهایی مثل کارون ۳ و کرخه و گتوند و سدهای اطراف دریاچه ارومیه و طرحهای انتقال آب بین حوضهای هزینه میشد.
دریاچه ارومیه که خود داستان دردناک دیگری دارد. وقتی در دوران هاشمی رفسنجانی سطح آب آنقدر بالا آمد که برخی زمینداران نگران منافعشان شدند، لابی کردن برای ساخت دهها سد آغاز شد.
حجم آب دریاچه به بالای ۳۰ میلیارد متر مکعب رسیده بود. دولت سازندگی تصمیم گرفت آنقدر در حوضه دریاچه ارومیه کشت و زرع زیاد شود و بر روی رودخانهها سد بزنند که دریاچه به خاک سیاه بیافتد! این روند در دوره خاتمی تشدید شد تا حدی که عیسی کلانتری هم که در سال ۸۲ از وزارت کنار رفته بود صدایش در آمد و هشدار داد که این روند دریاچه ارومیه را به سرنوشت دریاچه آرال در شوروی سابق مبتلا خواهد کرد…
در حوضه دریاچه ارومیه، دهها هزار چاه حفر شد. دهها سد و بند زدند و تعادل دریاچه و آبخوان حوضه به هم خورد. حالا کار به جایی رسیده که برای بازگشت دریاچه به روزگار پیشین، هم باید درِ تعداد بسیار زیادی از چاههای منطقه را بست تا آب زیرزمینی برداشت نشود و هم دریچه سدها را گشود. به علاوه دست به آسمان برد و دعا کرد تا کمی باران ببارد و میزان بارش و آبی که جمع میشود از میزان تبخیر سالانه بیشتر باشد.
جنبه حقوق بشری ماجرا
امروز داشتم بخشهایی مرتبط با میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی را میخواندم، بر اساس تفسیرهای کمیتههای مرتبط، تخریب محیط زیست چند حق مورد اشاره میثاق را نقض میکند. تخریب محیط زیست استاندارد زندگی آدمها را تحت تاثیر قرار میدهد، امکان تامین غذا را سختتر میکند، آب کافی و بهداشتی به انسانها نخواهد رسید، سلامت جسمی و روانی مردم قربانی این تخریب میشود و حتی از جنبه فرهنگی نیز فعالیت انسانها آسیب میبیند. حالا در نظر بگیریم که حکومت با بهرهبرداری غیر منطقی از زمین و آب کشاورزان فرایند تخریب آب و خاک و منابع زیستی را تسریع کرده و نه تنها بسیاری از آنها را بیخانمان کرده، تامین آب سالم و غذای کافی را هم برای این کشاورزان سختتر کرده است.
کشاورزی که دهها سال آب و زمینش را بهطور غیرمستقیم در اختیار سیاستهای دولت قرار داد، الان آب شرب سالم در اختیار ندارد. اگر حکومت آب دیگر شهروندان را تامین کند و حق او را نادیده بگیرد، در عمل حقوق بشر را نقض کرده است. این نقض بهطور سیستماتیک در نقاط مختلف ایران جریان دارد. چقدر تلخ است که به جای داشتن جریان ثابت آب برای تامین نیازهای کشاورزان، این نقض حقوق بشر است که جاری و ساری است.
کدام عدالت محیط زیستی؟
کشاورزی در کشور ما بد مدیریت شده. راندمان آبیاری در ایران پایین است. سیستمهای سطوح آبگیر باران برای بهرهبرداری بهتر از بارشهای گاه و بیگاه ایجاد نشدهاند. تکیه ساختار مدیریتی رو پروژههای گرانقیمت است. توسعه در کشور ما ناپایدار است و عدالت محیط زیستی محلی از اعراب ندارد.
اما مساله بزرگتر این است که در ایران، بسیاری از پروژهها برای تامین نیازهای بخشی از مردم، به گروه دیگری آسیب رسانده است. به اسم توسعه، سد ساخته شد، تعداد بسیاری از روستاها و زمینهای کشاورزی و باغ و جنگل زیر آب رفت. به جز اینکه حقوق انسانی ساکنان این روستاها نقض شده، محیط زیست هم تخریب شده است. ساخت سد شاید آب را برای گروهی از کشاورزان تامین کرد، اما به قیمت آسیب به گروهی دیگر تمام شد.
پروژههای کشاورزی بزرگ هم مانند طرح توسعه نیشکر آسیبهای خودش را داشت. کیفیت آب را کاهش داد و کام مردمان بخشهایی از محدوده اروندکنار و بخشهای جنوبی کارون تلخ شد.
به علاوه، نحوه استفاده از سموم و کودهای شیمیایی و آلودگی آبهای زیرزمینی به قیمت تولید بیشتر، سلامتی مردمان مناطق مختلف را به خطر انداخت. این خود به نحوی گسترش دهنده بیعدالتی محیط زیستی است، وقتی که بدانیم دولت و قدرت بهنحوی پشت ماجرا است.
کارزار به هنگامی که کار، زار است
هر جای ایران را که نگاه کنی، میبینی که کار، زار است. بسیاری از تالابها و نواحی اطراف آنها خشکیده است. بختگان، بدبخت شده. از گاوخونی، جنازهای بر جای مانده. جازموریان خاطره شده. دریاچه پریشان نماد پریشانی است. مرگ هر تالاب و دریاچه، معمولاً همزمان با افت تدریجی سفرههای آب زیرزمینی آن حوضه است. بهقول دکتر احسان دانشور، ما دچار یک چرخه فلاکت شدهام. او میگوید: «چرخه فلاکت از دخالت انسان در روند طبیعی چرخه آب ایجاد میشود و این تغییرات بطور مداوم باعث ضربه بیشتر میشود و اشکالات مدیریت منابع آبی مشکل را بیشتر میکنند.» بیش از موجودی آب مصرف میکنیم، ورشکسته آبی میشویم. بعدش کشاورزی که به خواست حاکمیت (مجلس و یا دولت) تولید گندم و یا برنج را در نواحی کم آب بیشتر کرده، به نقطهای میرسد که چاهش خشک شده و آبی نیست. زمینش نشست کرده و راهی جز مهاجرت به حاشیه شهرها برایش نمانده. امیدوار است در شهر کاری برایش جور شود تا از خجالت سر و همسر در آید، اما در یک چرخه تمام ناشدنی فقر وارد شده که خروج از آن به این راحتیها نیست.
دولتها کشاورز را به کاشت بیشتر بدون توجه به میزان مصرف و موجودی آب تشویق کردند، وام و امتیاز و مشوق دادند، کشاورز هم کاشت، داشت، و برداشت…
کشاورز محکوم به مهاجرت اما امروز زمین و آبی ندارد که بکارد، محصولی ندارد که بردارد. بسیاری از اراضی بیآب شده، بیابان شدهاند. بیابانی شدن، خبر خوبی نیست. در طی چند دهه گذشته، اراضی بسیاری بعد از تحمل سالها فرسایش شدید دیگر خاک مناسبی برای کشت و زرع ندارند.
در این چند دهه، بسیاری از دشتهای کشور کمآب شدهاند و زمینها فرونشستهاند. تداوم فرونشست به مرگ زمین میانجامد و عوارضی چون بروز ترکهای بزرگ و ایجاد فروچالهها نشانههای این مرگ تدریجیاند. امروز بیش از دو سوم دشتهای کشور ممنوعه و یا ممنوعه بحرانیاند، یعنی آبی نباید از دل این دشتها برداشت شود، اما اگر شبها به خیلی از همین مناطق سر بزنید، صدای موتور پمپ را خواهید شنید. کشاورز نان میخواهد، اما با ادامه همین وضعیت، زمین و آبی که نان را برایش بهارمغان میآورد را میخشکاند و خود، ارثیه نسلهای بعدی را به قتل خواهد رساند.