در حوزه علمیه عاشق شدم و‌ همان‌جا خود حقیقی‌ام را شناختم

پنجشنبه, 24ام تیر, 1400
اندازه قلم متن

ایران وایر:
شایا گلدوست

اعضای جامعه رنگین‌کمانی از قشر یا گروه خاصی نیستند. گرایش جنسی و هویت جنسیتی در انسان‌ها دارای طیف بسیار گسترده و‌ پیچیده‌ای هستند که می‌توانند شخص به شخص متفاوت و منحصر به فرد باشند. اما عوامل و‌ فشارهای محیطی که دامنه بسیار گسترده‌ای دارند، می‌توانند در شناخت، درک و پذیرش هویت جنسی و جنسیتی فرد تاثیرات متفاوت و در موارد زیادی مخرب داشته باشند.

«امید» مرد هم‌جنس‌گرایی‌ است که چندین سال در حوزه‌های علمیه تحصیل کرده است. 
این گزارش، روایتی است از زندگی او که ۲۶ سال دارد و ساکن تهران است.

***

امید داستان آشنایی‌ خود با حوزه علمیه را این‌طور تعریف می‌کند: «داستان رفتنم به حوزه، داستان عجیبی‌ است؛ شاید هم برای خودم و هم برای هرکسی که می‌شنود. سال آخر دبیرستان در رشته ریاضی تحصیل می‌کردم. خانواده‌ام خیلی مذهبی‌ نیستند اما از بچگی با اعتقادات مذهبی بزرگ شده‌ایم. یک موسسه مذهبی فرهنگی به مدرسه ما آمد و شروع به فعالیت کرد. کم‌کم به این موسسه و فعالیت‌هایش جذب و با یکی از فعالان آن موسسه آشنا شدم و دوست شدیم. اوایل رابطه فقط در حیطه کار بود. اما کم‌کم دوست شدیم و هرچه زمان پیش رفت، این دوستی صمیمانه‌تر و نزدیک‌تر شد. نمی‌دانم چه شد که احساس کردم عاشق شده‌ام.»

امید می‌گوید از کودکی تفاوت خود را با دیگران احساس می‌کرده و می‌دانسته چیزی در او فرق می‌کند اما پیشینه مذهبی نمی‌گذاشته است به تمایلات هم‌جنس‌خواهانه خود بپردازد و خود را بپذیرد؛ به ویژه در دوران بلوغ که تمایلات عاطفی و جنسی خود را به پسرها احساس می‌کرده است.

می‌گوید از سوی روحانیون فعال در آن موسسه برای تحصیل در حوزه علمیه تشویق به شرکت در آزمون ورودی شد و عشقی که در دل داشت نیز برایش انگیزه بسیار خوبی بود.

او بعد از گرفتن دیپلم، در آزمون شرکت کرده و‌ وارد حوزه شده بود: «برای خانواده‌ام نامه‌ای نوشتم، شبیه به خداحافظی؛ که من مسیر خودم را انتخاب کرده‌ام و‌ می‌خواهم در حوزه علمیه درس بخوانم. خانواده‌ام همیشه اصرار داشتند که با تحصیل در رشته ریاضی به دانشگاه بروم اما من خلاف میل آن‌ها، مسیر دیگری را انتخاب کرده بودم. یک جورایی از خانه فرار کردم و رفتم. چند روزی از هم خبری نداشتیم اما بعد از چند روز پدرم تماس گرفت و خواست تا با هم صحبت کنیم. در نهایت آن‌ها به تصمیم من احترام گذاشتند و مسیری که انتخاب کرده بودم را ادامه دادم.»

امید می‌گوید فکر می‌کرد در‌حوزه علمیه می‌تواند افکار، احساسات و تمایلات جنسی خود را سرکوب یا از آن‌ها فرار کند اما اولین رابطه جنسی خود را در همان‌جا تجربه کرد؛ وقتی که ۱۹ سال داشت.

او این رابطه جنسی‌ را بیشتر تجاوز به خود می‌داند. می‌گوید ترسیده بوده و نمی‌دانسته برایش چه اتفاقی افتاده و چرا به اجبار به رابطه‌ جنسی‌ تن داده که ناخواسته بوده است. 

آن‌قدر از نظر روحی آسیب می‌بیند که به خود‌کشی هم فکر می‌کند: «اولین رابطه جنسی‌ام از آن‌جا شروع شد. اما هم‌چنان از خودم‌ می‌ترسیدم و‌دنبال راه فراری بودم. با علمایی که اسم و رسمی داشتند، برای یافتن راه حل مشورت می‌کردم اما عکس‌العمل‌های متفاوتی را شاهد بودم. عده‌ای من را گناه‌کار می‌دانسته و طردم می‌کردند، عده‌ای تمایل داشتند با من ارتباط جنسی برقرار کنند و عده‌ای با راه حل‌های غیرعقلانی، می‌خواستند به اصطلاح درمانم کنند؛ راه حل‌هایی مثل ریاضت کشیدن و دوری از همه و به چله نشستن و تقوا پیشه کردن. حتی پیشنهاد می‌دادند که ازدواج کنم تا گرایش جنسی‌ خود را تغییر دهم. ولی خیلی خوشحالم که این کار را نکردم و زندگی یک فرد دیگر‌‌را به بازی نگرفتم.»

عشق دوباره در خانه قلب او‌ را زده بود؛ این بار‌در حوزه علمیه. در سال سوم یا چهارم حوزه بود که می‌گوید باز نفهمید چه شد: «به خودم آمدم و دیدم عاشق هستم و او هم عاشق من است.» 

با هم آن‌جا، در حوزه درس می‌خواندند. امید از احساسات و‌ تمایلات خودش با او حرف می‌زند و از این‌که به هم‌جنس خود گرایش دارد. می‌گوید رفته رفته انگار که عاشق هم می‌شوند.

امید از سردرگمی خود نسبت به احساساتش در آن دوران می‌گوید؛ تمایلاتی که در فرهنگ و جامعه ما زنانه تلقی می‌شوند و همین موضوع او را به اشتباه انداخته بود. فکر می‌کرده «ترنس» است: «ترنس‌ها تا حدودی در جامعه ما پذیرفته شده هستند؛ یا لااقل وجه شرعی به آن‌ها داده شده است. به همین دلیل فکر می‌کردم باید تطبیق‌ جنسیت دهم و یک زن باشم تا تمایلات عاطفی و‌ جنسی‌ من به مردان توجیه شود. حتی می‌خواستم بعد از جراحی، با عشق تازه‌ام ازدواج کنم. با هم در این رابطه صحبت کرده بودیم.»

نبود اطلاعات درست و کافی درباره گرایش‌های جنسی و هویت‌های جنسیتی و عدم پذیرش این طیف در جامعه، نبود پزشکان و روان‌شناسان متخصص در این‌حوزه و هم‌چنین قانون که این افراد را مجرم می‌شناسد یا در بهترین حالت، بیمارانی می‌داند که نیاز به درمان دارند، باعث می‌شود که بسیاری از اعضای خانواده رنگین‌کمانی در شناخت و‌ پذیرش هویت جنسی و‌جنسیتی خود با موانع و‌مشکلات زیادی روبه‌رو شوند.

در «قانون مجازات اسلامی»، رابطه جنسی بین افراد هم‌جنس جرم تلقی می‌شود و در صورت اثبات، مجازات‌های سنگینی از شلاق تا اعدام برای آن‌ در نظر گرفته شده است.

امید می‌گوید: «وقتی با موضوعات و افراد رنگین‌کمانی آشنا شدم، خودم را بیشتر شناختم. تجربه‌ها و داستان افراد مختلف من را با واقعیت روبه‌رو و کمک کرد تا خودم را به عنوان یک مرد هم‌جنس‌گرا قبول کنم. هر چند رابطه‌ عاشقانه‌ام به پایان رسید اما هرچه پیش می‌رفتم، بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که دین پاسخ کافی برای سوالات ذهنی من ندارد. به همین دلیل از حوزه بیرون آمدم و تصمیم گرفتم خودم را زندگی کنم.»

می‌گوید چند سال بعد از این که از حوزه خارج شده، تازه فهمیده است که در آن دوران طلبه‌ها و آخوندهایی که با آن‌ها رابطه جنسی داشته، چه‌قدر شرایط را برایش سخت کرده و نامش را روی زبان‌ها انداخته بودند. 

می‌گوید حتی دوستان نزدیکش هم از او دوری می‌کردند. اما او از ترس نمی‌توانسته است حقیقت را بگوید و نامی از آن‌ها بیاورد. این‌ اتفاقات، اتفاقات رایجی هستند که در مکان‌هایی مانند حوزه‌های علمیه و پادگان‌های نظامی می‌افتند. اما معمولا از آن‌ها صحبتی به میان نمی‌آید و فردی که مورد آسیب و‌خشونت قرار‌ می‌گیرد نیز جسارت بازگو کردن این اتفاقات را ندارد زیرا انگشت اتهام به او‌ نشانه گرفته خواهد شد. 

داستان امید داستان مشابه صدها یا هزاران مرد هم‌جنس‌گرایی‌ است که یا همیشه در سکوت زندگی کرده‌اند و یا حالا در جایی غیر از سرزمین خود، فرسنگ‌ها دورتر به امید آزادی زندگی می‌کنند.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.