ملاحظاتی پیرامون مقاله ی «بازرگان، روحانیت و بختیار»۱ – بخش اول روحانیت درنهضت ملی

جمعه, 29ام شهریور, 1392
اندازه قلم متن
ali chakeri zand

گواه راستین اینکه حکومت به معنای فن کشورداری
نیز همان حکمت وعلم تصدیقی به مسائل سیاسی و
اقتصادی مملکت است این است که کشورداری و
سیاست مُدُن از شاخه های حکمت وعقل عملی
محسوب است و به معنای فرماندهی و سلطنت بر
زیردستان و حاکمیت بر زیردستان نمی باشد
تا چه رسد به ولایت و قیمومت.[ت. م.]
( دکتر مهدی حائری یزدی)

در چند ماهه ی اخیر مانند همه ی سالهای گذشته، همزمان با یادها و ستایش هایی که از شاپور بختیار صورت گرفت،  همچنان مقالاتی نیز در خارج از کشور در جهت حمله به آن زنده یاد، خواه به شکل تخطئه ی مغرضانه و خواه به صورت برخورد منقدانه به تصمیم تاریخی او منتشر شد که، چون موارد دوم بر پایه ی ادعاهای بسیار سست و بی اعتباری بنا شده بود راقم این سطور، با اعتماد به فهم و خرد خوانندگان، دلیلی برای پاسخ گفتن به آنها نمی دیدم. اما در مورد سوم که مقاله ای بود به قلم نویسنده ی ارجمند آقای محسن یلفانی تحت عنوان “ادای دین به جبهه ملی” از آنجا که اثری از بغض و کینه نسبت به زنده یاد بختیار در نوشته ی ایشان دیده نمی شد و نگارنده ی مقاله  تنها به تکرار اتهام ” تکروی” یا رفتار خلاف تشکیلاتی علیه او بسنده کرده بود به نظرم آمد که ورود در یک گفتگوی سازنده با نویسنده می توانست برای همه سودمند واقع گردد.
در این قصد بودم که نگاهی مجدد به یکی از آن مقالات نخست مرا  وادار کرد که به دلیل تاًثیر  روشنگرانه ای که بحث درباره ی ادعاهای نویسنده ی آن و نشان دادن سستی احتجاجات ایشان می تواند داشت، بویژه برای نسل جوان که ممکن است به بسیاری از حقایق مربوط به این مسائل واقف نباشد، نوشته ای را نیز به این بحث اختصاص دهم. مقاله ی حاضر در جهت بحث اخیر و در رد اعتبارسیاسی نکاتی است که آقای حسن یوسفی اشکوری طی مقاله ای در جهت توجیه عدم شرکت مهندس بازرگان در دولت بختیار و مآلأ قبول تشکیل دولت به فرمان آیت الله خمینی بیان کرده اند؛ و این از آن جهت که علی رغم اختلاف عقیده ی کامل با نویسنده، به لحاظ احترامی که شجاعت و صداقت ایشان در دفاع از عقاید خود در برابر  زور  و ارعاب دستگاه ولایت فقیه در من بر می انگیزد، چنانکه در جای خود گفته خواهد شد، نمی توانم اظهار نظرشان را با همه ی عیوبی که بر آن می گیرم، بر غرض ورزی صرف حمل کنم.
نویسنده ی محترم خود، تحت عنوان طرح مسئله، موضوع مقاله را بدین صورت  خلاصه می کند:
 «چرا بازرگان با دولت بختیار همراهی و همکاری نکرد و در برابر به روحانیت پیوست و با آیت الله خمینی پیمان بست و نخست وزیر او شد؟ این پرسش در گذشته به ویژه در سالیان نخست پس از انقلاب چندان مطرح نبود اما اخیرا به دلیل شرایط داخلی کشور و آشکار شدن پیامدهای منفی حکومت روحانیان این پرسش و مانند آن (به ویژه در رسانه ها و محافل خارج از کشور و عمدتا از سوی اپوزیسیون جمهوری اسلامی و به طور خاص حامیان واقعی و یا مصلحتی شاپور بختیار) جدی تر و گسترده تر مطرح شده و می شود.»
در این نوشته ی ایضاحی کوشش خواهد شد که اهم دلائل ارائه شده در تاًیید نظر نویسنده از قول وی، یا هرجا که نقل قول کامل موجب اطاله ی این نوشته گردد، فشرده ای از آنها که موجب تحریف نوشته نشود، نقل گردد و در هر مورد پاسخ هایی در برابر آنها قرار گیرد. نویسنده پس از طرح پرسش بالا به اختصار به بیان خصوصیات تخصصی و علائق دینی و بُعد سیاسی زندگانی مهندس بازرگان پرداخته آنگاه چنین ادامه می دهد:
«… بازرگان تا اوائل دهه سی اصولا نه تنها سیاسی نبود بلکه به دلایلی که خود بدان اشاره کرده (در کتاب «دفاعیات» و «بازی جوانان با سیاست») چندان با سیاست موافق نبود. اما در پی شکست دولت ملی دکتر مصدق او نیز با انگیزه های کاملا ملی و مردمی وارد سیاست و مبارزه سیاسی بر ضد استبداد حاکم شد و برای احیای حاکمیت ملت (که البته امروز عمدتا «دموکراسی» خوانده می شود) تلاش کرد؛ تلاشی که تا آخرین دم زندگی از آن باز نایستاد.»
این درست است که مرحوم مهندس بازرگان تا اوائل دولت دکتر مصدق با شرکت در کار سیاسی مخالف بود. او به امور تبلیغات دینی علاقه ی شدید داشت و در میان مبارزان سیاسی همدوره ی خود شناخته نبود. نخستین ماًموریت دولتی ـ سیاسی او ریاست هیئت خلع ید از رئیس انگلیسی شرکت نفت بود. او از طرف مهندس کاظم حسیبی یار و مشاور مصدق در امور نفت که ریاست خود بر هیئت خلع ید از شرکت را به صلاح نمی دانست، اما به مناسبت همکاری با بازرگان در دانشکده ی علوم و آشنایی نزدیک با وی به درستکاری وی اطمینان داشت، برای این ماًموریت به نخست وزیر توصیه شد. دکتر مصدق این توصیه ی مهندس حسیبی را پذیرفت و هیئتی به ریاست بازرگان به آبادان رفت و ازطرف دولت ایران تاًسیسات نفت را از رئیس شرکت تحویل گرفت. علاقه ی مهندس بازرگان به فعالیت سیاسی از این زمان آغازشد، زیرا او بهنگام ورود هیئت خلع ید به آبادان دیده بود که مردم آن شهر و بخصوص زحمتکشانی که برای شرکت کار می کردند با چه شادی و شوری از آنان استقبال می کردند. پیداست که همه ی اعضای هیئت تحت تاًثیر این هیجان و شور هموطنان آبادانی خود قرار گرفتند. این اولین بار بود که مهندس بازرگان به نقش توده های زحمتکش جامعه در تعیین سرنوشت آن پی می برد. در ضمن از این زمان مهندس بازرگان به اهمیت نهضت ملی و شخصیت والای رهبر آن دکتر مصدق نیز پی می برد. این امر سبب شد که وی کودتای ۲۸ مرداد را امری عادی که بتوان نسبت به آن بی اعتنا ماند ندانست و همراه با دیگر کسانی که به مبارزه با نتایج آن برخاستند وارد نهضت مقاومت ملی گردید. نویسنده ی محترم مقاله همچنین شرح کوتاهی از سوابق مشارکت مهندس بازرگان در مبارزات پس از ۲۸ مرداد می دهد، با ابتدا از عضویت وی در نهضت مقاومت ملی، که بختیار نیز از اعضای درجه ی اول آن بود، و به دوره های زندان برای هر دو نفر آنان منجر گردید. و به درستی یادآور می شود که این فعالیت ها مقدمه ای شد برای پیوستن وی به جبهه ملی ایران در زمانی که فعالیت های آن به شکلی جدید در سال ۱۳۴۱ از سر گرفته می شد:
«دلیل چنین چرخشی را نیز خود در دفاعیاتش در دادگاه نظامی ارتش در سال ۴۳ با تمثیلی بیان کرده است. او گفت پس از کودتای ۲۸ مرداد دیدم خانه ام آتش گرفته و در این شرایط طبعا نمی توانستم بی تفاوت باشم و کاری نکنم. او در واقع با عضویت در نهضت مقاوت ملی و فعالیت در آن به عرصه سیاست و مبارزات سیاسی ورود کرد و در پی آن برای اولین بار زندانی شد. این مبارزه با عضویت در جبهه ملی دوم در سال ۳۹ و به ویژه با تأسیس «نهضت آزادی ایران» در اردیبهشت ۴۰ ادامه یافت. در سال ۴۲ زندانی شد و در دادگاه نظامی به ده سال حبس محکوم گردید.(…)»
نگارنده ی این سطور خود بخوبی به یاد دارم که در جریان اولین انتخابات پس از ۲۸ مرداد، زمانی که نوجوان دانش آموزی بیش نبودم، و نهضت مقاومت ملی تصمیم به اقداماتی برای افشاء دخالت دولت کودتا در انتخابات گرفته بود، روزی به ما خبر داده بودند که برای تظاهرات باید به مقابل دانشگاه برویم. من در محل قرار حاضر شدم و چند تن از افراد مسن تر که بیشتر دانشجو بودند و با نهضت مقاومت ملی ارتباط مستقیم داشتند ابتدا به خانه ی زنده یاد اللهیار صالح رفتند تا او را به پشتیبانی از آن تظاهرات دعوت کنند. مرحوم صالح که در همان زمان هم یکی از مردان بالنسبه مسن نهضت ملی بود ضمن پشتیبانی ازتظاهرات ما از حضور در خیابان خودداری کرده بود. چند لحظه دیر تر، کسانی که به درون دانشگاه رفته بودند، با مهندس بازرگان از آنجا خارج شدند. تا جایی که به یاد دارم اولین بار بود که چهره ی مهندس بازرگان را از نزدیک  می دیدیم. مرحوم بازرگان در آن روز با چالاکی خاصی جلوی دانشجویان و دانش آموزان قرار گرفت و به سرعت به راه افتاد.
باید گفت که عده ی ما در آن روز از چند ده نفر تجاوز نمی کرد. ضمن راه متوجه شدم که همه بسوی میدان بهارستان می رویم. وقتی به آنجا رسیدیم و به در مسجد سپهسالار نزدیک می شدیم دیدیم که اوباش ۲۸ مردادی از نوع شعبان جعفری را برای ارعاب و احیانأ ضرب وشتم تظاهر کنندگان به آنجا آورده اند؛ درست مانند امروز که “لباس شخصی ها” را، که متشکل ترند، بسیج می کنند. ناگهان شمار زیادی از کامیون های ارتشی که ” کامان کار” نامیده می شد و عده ای سرباز در هریک حمل می کردند خواستند به صفوف تظاهر کنندگان که عده ای از مردم هم گرد آنان جمع شده بودند حمله ور شوند. به ما دستور داده شد که پراکنده شویم. در حالی که گروه گروه به کوچه های آن سوی خیابان می گریختیم و خودرو ها تا جایی که پهنای کوچه امکان می داد ما را تعقیب می کردند، از یکدیگر پرسیدیم که مهندس بازرگان چه شد. و پس از بازگشت به میدان بهارستان از راه دیگری که به آنجا ختم می شد به ما گفته شد که مهندس بازرگان را با تاکسی به سوی مسجد شاه روانه کرده بودند و در این لحظه خیال ما از جهت سلامت آن مرد شجاع آرام شد. بعد ها هم، در دوران مبارزات دانشجویی وسازمان های جبهه ملی ایران در اروپا، هربار که  اعضاء نهضت آزادی ایران دچار فشار و زندان می شدند من و دوستان سیاسی ام با تما قوا و از دل وجان از آنان دفاع می کردیم و حتی برای نجات آنان از زندان اعتصاب غذا هم برگذار می نمودیم.
ذکر این خاطرات و سوابق از این جهت می توانست سودمند باشد که هم خواننده و هم نویسنده ی دفاع از مهندس بازرگان آگاه باشند که دفاع راقم این سطور از دکتر بختیار در برابر آن گروه از رهبران ملی، یا ملی و مذهبی، که هنگام انتخاب میان قانون اساسی مشروطه از سویی و تمکین به آیت الله خمینی از سوی دیگر، که دو انتخاب کاملأ متضاد بود، به راه دوم رفتند، از راه عدم ارادت به گروه اخیر نیست، بل بدین معناست که رفتار آنان در آن روزهای تعیین کننده ی بهمن ماه ۵۷ را درست در نقطه ی مقابل اصول و راهی می بینم که سالیان دراز همه ی آنان به پیروی از پیر آزادیخواهان و ایراندوستان، مصدق بزرگ، طی کرده بودند.
نویسنده ی محترم سپس چنین ادامه می دهد:
«… می خواهم به یک پرسش پاسخ دهم …»
و آنگاه آنچه در بالا به عنوان” طرح مسئله” دیده بودیم، یعنی اینکه :
«این پرسش در گذشته …چندان مطرح نبود اما اخیرا به دلیل … جدی تر و گسترده تر مطرح شده و می شود.» [تاًکید ها از من است]
تکرار می شود.
باید گفت که البته این ادعا چندان درست نیست. این پرسش از همان روز نخست مطرح بوده است. گیرم در میان مجذوبان آیت الله خمینی و همه ی کسانی که سخت سرگرم فعالیت انقلابی خود در چارچوب نهادهای جمهوری اسلامی بودند گوش شنوایی برای آن نبوده است.
آنگاه نویسنده محترم، به دنبال شرحی ازعلائق مذهبی مهندس بازرگان به مناسبت ماهیت خانوادگی وی، از سوابق آشنایی و روابط نامبرده با شماری از مردان سیاسی ملی آن دوران که برخی از آنان مانند آیت الله حاج سید رضا زنجانی عضو جبهه ملی ایران، هوادار سرسخت مصدق و پیشگام نهضت مقاومت ملی و برادر ایشان حاج سید ابواافضل زنجانی، و سپس آقایان انگجی و حاج سید جوادی که هر سه در لباس روحانیت و پیش از ۲۸ مرداد از هوادارن پابرجای مصدق و در مجلس شورای ملی عضو فراکسیون نهضت ملی بودند یاد کرده همچنین به آشنایی و دوستی دیرین وی با مرحوم طالقانی اشاره می کند تا همکاری مرحوم بازرگان با آیت الله خمینی را مسبوق به روابط آن زنده یاد با روحانیت بنمایاند؛ و فی الجمله چنین می نویسد:
«… او در دولت مصدق و در جریان ملی شدن صنعت نفت، که خود او به عنوان رئیس هیئت خلع ید از جانب رئیس دولت یعنی مصدق به خوزستان رفته و ایفای نقش کرده بود، شماری از روحانیون حامی مصدق از جمله کاشانی، برادران مجتهد زنجانی، انگجی، حاج سید جوادی و… را می شناخت اما در نهضت مقاومت ملی بود که همکاری سیاسی مستقیمی بین او و روحانیون ایجاد شد. بنیادگذار نهضت مقاومت در شرایط دشوار پس از کودتا شخصیتی بود به نام آیت الله حاج سید رضا مجتهدزنجانی… بازرگان و دوستانش (مانند دکتر سحابی و طالقانی) و نیز شاگردان و فرزندان فکری پانزده ساله اش (۱۳۱۸-۱۳۳۲) در کنار مصدق زندانی و حامیانش قرار گرفته بود[ند؟] و با روحانیون وفادار به نهضت ملی همکاری می کرد[ند].»
«از یاد نبریم که بازرگان و طالقانی و سحابی از نسل اول پس از مشروطه بوده و میراث دار آن شمرده می شدند. آنان دیده بودند که ورود بخشی از علمای درجه اول و دوم به جنبش مشروطیت و حمایت از مطالبات حق طلبانه مردم در مهار کردن استبداد نقش مهم و تغیین کننده ای ایفا کرده[بود] ند و از این رو از دهه سی به بعد همواره علما را به پیوستن به مبارزه ضد استبدادی دعوت و تشویق می کردند و به همین دلیل به ورود علما به عرصه مبارزه خوش آمد گفتند. به ویژه ظهور شخصیت بی مانندی مانند آیت الله خمینی و پایداری پانزده سال او در برابر استبداد خشن پهلوی دوم بسیار مایه امید بود. به طور خاص سخنان آزادیخواهانه او در پاریس بیش از پیش امیدوار کننده بود و ابهامات را می زدود.»
اما پیش از ورود در اصل این موضوع لازم است یادآور شویم که نویسنده، یا به علت نوجوانی در دوران وقایعی که بدانها اشاره می کند یا  به علت” قرائت تاریخ در جهت وارونه”، در این موضع خلاف واقع مهمی نیز می گوید، آنجا که می نویسد:
« پس از تأسیس نهضت آزادی ایران، [یعنی زمانی ] که بازرگان به صورت حرفه ای وارد گود سیاست شد، همزمان شد با ورود علما و روحانیون به عرصه سیاست و مبارزات ضد استبدادی و ضد سلطنتی.»[تاًکید از من است]
در این گزارش نکته ی مهم خلاف واقع این است که در زمان تاًسیس نهضت آزادی که هنوز حتی شورش ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نیز رخ نداده بود، نه در مرامنامه ی نهضت آزادی و نه در مرامنامه ی جبهه ملی ایران ابدأ اثری از تصمیم به براندازی نهادِ سلطنت که مبارزه ی “ضد سلطنتی” را ایجاب کند وجود نداشت؛ و چنین اصل بسیار اساسی حتی تا بهمن ماه ۵۷ نیز در برنامه ها و مرامنامه های هیچیک از دو تشکل نامبرده وجود نداشته است. به عکس، آنان در برابر اتهامات ناروای بیدادگاه های نظامی شاه که به چنین نیاتی متهمشان می کردند، همواره، و با نهایت صداقت آن ادعای های کذب را رد نموده بر لزوم رعایت قانون اساسی و حقوق ملت که در آن مندرج بود به عنوان هدف اصلی مبارزات خود تکیه می کردند. حتی در نامه ی سرگشاده ی تاریخی سه تن از سران جبهه ملی ایران خطاب به شاه در خردادماه ۱۳۵۶ که تنظیم آن با اطلاع و موافقت نهضت آزادی و حتی به قلم مرحوم حسن نزیه و با همکاری بعضی دیگر از اقایان تهیه شده بود و قرار بود، علاوه بر دکتر سنجابی، دکتر بختیار و داریوش فروهر، سران نهضت آزادی هم آن را امضاء کنند(علت عدم امضاء نهایی آنان معلول عدم توافق با جبهه ملی بر سر تعداد امضاء کنندگان نهضت آزادی بود که سوابق دیگری هم داشت!)، باری، در آن سند نیز جز دعوت شاه به رعایت حقوق مردم و احترام کامل به قانون اساسی امر مهم دیگری خواسته نشده بود و فکر برچیدن نهاد سلطنت(گذشته از نفرتی که در دلهای بسیاری نسبت به شخص محمد رضاشاه وجود داشت) به خاطر هیچیک از ملیون خطور نمی کرد. از این خلاف واقع مهم تاریخی نمی توان گذشت زیرا قبول آن می تواند برای تصمیمات بعدی مهندس بازرگان و یارانش دستاویزی ، هرچند غیر منطقی، فراهم کند. و اینجاست که شیوه ی “قرائت تاریخ به صورت وارونه” مطرح می شود. حتی نزدیکی و همکاری های بعدی اعضاء نهضت آزادی در خارج از کشور با آیت الله خمینی هم نمی تواند بر وجود چنان تصمیمی در کار آنان دلالت کند زیرا خود آیت الله خمینی هم،  علی رغم حملات شخصی اش به شخص شاه، تا زمان ورود به پاریس نه  نهاد سلطنت  مشروطه را نفی کرده بود و نه از جمهوری سخنی به میان آورده.
پس از این تصحیح تاریخی مهم، حال در مورد به اصطلاح” مناسبات” مهندس بازرگان با روحانیت هوادار مصدق مهم است گفته شود که با توجه به موضع سیاسی کاملأ مشخص مردانی که در بالا نامشان برده شد، در نهضت ملی تنها، و حتی در ابتدای کار، مهندس بازرگان با آنان مرتبط نبوده است؛ چه آیت الله زنجانی و چه نمایندگان روحانی دیگر چون زنده یادان آیت الله جلالی موسوی، ایت الله انگجی و آیت الله حاج سید جوادی در مجلس شورای ملی با دیگر همکاران دکتر مصدق نیز ارتباط نزدیک و دائمی داشته اند، و ارتباط با آنان به هیچ وجه به مرحوم بازرگان اختصاص نداشته است. بطوری که وقتی از آن آقایان سخن می گوییم بهتر این است که گفته شود آن آقایان مردانی ملی بودند که در زندگی خصوصی در رده ی روحانیت قرار داشتند، تا اینکه بیان را وارونه کرده بگوییم روحانیونی بوده اند ملی؛ چه نباید تردید کرد که تعلق آنان به ایرانیان ملی پیش تر و مهم تر از تعلقشان به صنف روحانی بوده که جنبه ی عَرَضی آن بیشتر است.
حتی تماس ها و ارتباط هایی میان سران جبهه ملی با برخی دیگر از سران روحانیت که مخالف دیکتاتوری بعد از ۲۸ مرداد بودند نیز غالبأ برقرار بود، بدون اینکه در هیچیک از این ارتباطات کمترین ظنی به پیروی سیاسی از آنان وجود داشته بوده باشد.
نویسنده ی محترم آنگاه به پاره ای از ارتباطات مرحوم بازرگان با روحانیت، خاصه پس از درگذشت مرحوم بروجردی پرداخته می کوشد از این راه چنین نتیجه بگیرد که پیوستن آن زنده یاد به آیت الله خمینی همچنین نتیجه ی علقه های شدید تر نامبرده نسبت به معارف وامور دینی بوده است. در این مورد تذکار دو نکته می تواند روشن کننده باشد.
نخست اینکه در صفوف همکاران نزدیک و یاران دکتر مصدق کسانی که، مانند رجال دوران مشروطه و برخلاف برخی از روشنفکران و مردان سیاسی دوران انقلاب، بدون داشتن لباس روحانیت در معارف دینی در بالاترین پایه ها قرار داشتند کم نبودند. بعنوان مثال می توان از دکتر سید علی شایگان استاد حقوق و رییس دانشکده ی حقوق، و دکتر مهدی آذر پزشک و وزیر فرهنگ دولت مصدق که هر دو دارای درجه ی اجتهاد بودند، و مهندس علیقلی بیانی عضو حزب ایران نام برد که علاوه بر احاطه ی وسیع بر علومی چون فیزیک و ترجمه ی چند اثر فلسفی از فلاسفه ی بزرگ غربی، از جمله از هانری برگسون، و احاطه ی فراوان بر فلسفه و عرفان اسلامی، تحصیل علوم دینی تا مرتبه ی اجتهاد را نیز نزد مرحوم شیخ محمد حسن سنگلجی معروف به علامه ی سنگلجی طی کرده بود. بنا بر این از این حیث امتیاز مهندس بازرگان بر دیگر رجال نهضت ملی قابل بحث است زیرا مهندس بیانی حتی در زمینه ی عرفان ایرانی که البته با اسلام پیوندی ناگسستنی دارد دارای تاًلیفاتی نیز بود که او را در این زمینه ها از همه ممتاز می ساخت. نکته ی مهمی که باید در اینجا بیافزاییم این است که یکی از علل اینکه رجال دوران مشروطه، در عین پایبندی بسیاری از آنان به عقاید دینی روزگار خود، تحت تاثیر ادعاهای رؤسای دینی قرار نمی گرفتند درست همین بود که در اهمِ معارف دینی اگر هم خود را از این صنف اعلم نمی دانستند کمتر هم نمی دیدند؛ درست برخلاف اکثریت تحصیل کردگان دوران انقلاب اسلامی، که به دلیل بیگانگی با فرهنگ دینی، به آسانی تحت تاًثیر زبان آوری های برخی از روحانیان قرار می گرفتند، خاصه وقتی به عربی بود. از طرف دیگر می بینیم که برخلاف تصور نویسنده ی محترم که دیدیم نوشته بودند« بازرگان و طالقانی و سحابی از نسل اول پس از مشروطه بوده و میراث دار آن شمرده می شدند»، آن نسل اول پس از مشروطه که میراث داران آن به شمار می رفتند بسی وسیع تر از سه شخصیت نامبرده، که تفکیک آنان از بقیه نیز البته بکلی تصنعی است، بوده است.
نکته ی دوم و مهم تر، که با نکته ی نخست پیوند محکمی دارد، اینکه اساسأ در امور سیاسی رجحان های دینیِ یک رهبر، که مربوط به علائق خصوصی وی با دیگر همکیشان اوست، چگونه می تواند در انتخاب های او تعیین کننده باشد. امور سیاسی مربوط به میثاق ها و مصالح کل جامعه، اعم از اکثریت و اقلیت های دینی، و باز اعم از متدینان و ناباوران به دین است؛ در چنین امور یا مسائلی که انتخاب و تصمیم در آنها باید تابع اصول حقوقی مندرج در میثاق هایی باشد که نه فقط میان مؤمنان بلکه میان همه ی اعضاء جامعه منعقد می شود، رجحان های دینیِ یک رهبر سیاسی معتقد به دموکراسی که باید محدود به روابط خاص  وی با دیگر همکیشانش باشد، نمی تواند در انتخاب هایش راهنمای اصلی او و بخصوص راهنمای تعیین کننده باشد.
اما گیریم که مهندس بازرگان بیشتر از همه ی رجال ملی دیگر به علماء دینی توجه داشته است. پس آنگاه این پرسش پیش می آید که آیا چگونه آن زنده یاد در ماه های پیش از انقلاب از وجود کتاب ولایت‏فقیه یا حکومت اسلامى(که راقم این سطور در کتابخانه ی خود در دیار غربت اجباری داشتم)، و از مضمامین ترسناک آن(اعم از اینکه مجموعه ای از درس های خارج ففه در نجف بوده یا به خط خود آیت الله نوشته شده بوده باشد) می توانسته بی خبر بوده باشد؛ و اگر باخبر بوده چگونه است که کوشش های صاحب آن کتاب در اثبات نظریه ی ولایت فقیه، از راه تفسیر آیه ی “یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم …”(سوره ی نساء، آیه ی ۵۹) جلب توجه ایشان را نکرده بوده است. حال آنکه می بینیم روحانی و فیلسوف به واقع دانشمندی چون زنده یاد دکتر مهدی حائری یزدی، که او نیز از هواداران مصدق بود، در این زمینه کتابی فلسفی با عنوان “حکمت و حکومت” تاًلیف می کند که در آن، بر اساس بحث ها و استدلالات مبسوط و عالمانه درباره ی حکومت از دیدگاه های فلسفی، تاریخی، مردمشناختی۲ و اسلامی، نشان می دهد که موضوع حکومت بخشی از حکمت عملی است و در پایان فصل موسوم به “حکومت و شناخت لفظی چیستی آن” که با بررسی نظریه ی صدرالمتاًلهین و تکیه بر آن پایان می یابد، چنین می نویسد:
« گواه راستین اینکه حکومت به معنای فن کشورداری نیز همان حکمت وعلم تصدیقی به مسائل سیاسی و اقتصادی مملکت است این است که کشورداری و سیاستِ مُدُن از شاخه های حکمت وعقل عملی محسوب است و به معنای فرماندهی و سلطنت بر زیردستان و حاکمیت بر زیردستان نمی باشد تا چه رسد به ولایت و قیمومت.» ۳
پاسخ این پرسش در نوشته ی مورد بحث نویسنده ی محترم داده نشده است. هرچند می دانیم که بعد از استقرار جمهوری اسلامی و گنجانیده شدن ولایت مطلقه ی فقیه در قانون اساسی آن نهضت آزادی کتاب مستند و مستدلی در رد این دکترین دینی ـ سیاسی(ولایت فقیه) منتشر ساخت، که ولو اینکه برای جبران مافات نیز خیلی دیر شده بود و دارای عمق علمی کتاب مرحوم دکتر حائری یزدی نیز نبود، ولی در هر حال وجودش بسی مغتنم و بهتر ازعدمش بود.
مقاله ی مورد بحث سپس به اینجا می رسد که گفته شود :
«به هر رو بازرگان و نهضت آزادی به ورود علما به عرصه مبارزات ملی و ضد استبدادی خوش آمد گفت [ند] و از این زمان به بعد همکاری بیشتری بین این گروه با علما به ویژه علمای مبارز از جمله یاران و پیروان آیت الله خمینی بیشتر و بیشتر شد و در نهایت با اوج گیری مبارزات در سال ۵۶-۵۷، که به انقلاب و سقوط رژیم پادشاهی منتهی شد، گروه بازرگان و شخص او عملا در شمار مهم ترین و معتمد ترین گروه آیت الله خمینی در آمدند … »
«اگر این گزارش من مقبول و مستند باشد، پاسخ چرایی همراهی بازرگان و دوستان و همفکرانش با علمای مبارز و نقش آفرینی آنان در انقلاب بهمن ۵۷ روشن است چرا که در یک روند طبیعی [؟ آیا رفتارهای انسان تابع طبیعت است؟ یا باید باشد؟] انجام شده و طبعا[ایضأ] جز این نمی توانست باشد.»
«در همین ارتباط پیشنهاد نخست وزیری بازرگان برای تصدی دولت موقت انقلاب نیز قابل فهم و درک خواهد بود. در آن زمان بازرگان به دلیل سابقه همکاری دیرین او و دوستانش با علما و روحانیت مبارز معتمدترین شخصیت در کادر رهبران انقلاب برای تصدی مسئولیت مهم و خطیر دوران انتقالی قدرت [انتقال از که به که ؟] شمرده می شد. به طور دقیق تر می توان گفت بازرگان در آن مقطع حساس تاریخی از چند جهت معتبر [تر]ین و مناسب ترین شخصیت برای احراز چنین مقامی بود. یکی شخصیت فردی او (تدین و صداقت و امانت و حسن شهرت و …) و دیگر موقعیت ممتاز و تا حدودی انحصاری او در نزد تمام نیروهای انقلابی دخیل در کار انقلاب در آن زمان. او هم مورد اعتماد ملیون (از نوع جبهه ملی) بود و هم مورد اعتماد انقلابیون مسلمان (از شمار مجاهدین) [!] و هم مورد اعتماد مذهبی ها و علما و از جمله رهبر انقلاب. فراموش نکنیم در آن زمان هیچ کسی در هیچ مقامی نمی توانست برسد جز این که مورد تأیید رهبر انقلاب باشد و در واقع از سوی او کسب مشروعیت کند. این شرایط و موقعیت بیش از همه در بازرگان جمع بود.»
«اما این پرسش مطرح می شود که چرا بازرگان به روحانیون اعتماد کرد.»
البته در عمل دیدیم که همه ی این “صفات” حسنه فقط به این کار می خورد که در ابتدای کار مردم از نام جمهوری اسلامی نَرَمند، به خمینی اعتماد کنند و، همانطور که از راه « خدعه» به آنان وعده داده شده بود، تصور نمایند زمامداران کشور همان “لباس شخصی” ها، (و به اصطلاح درست تر “لاییک ها”) خواهند بود نه ملایان. و اما، همینکه خر آقای خمینی از پل گذشت دیدیم که چگونه همه ی آن صفات “عالی” به هیچ نیارزید، و همه ی سمت ها از عالی تا دانی یکی پس از دیگری به تصرف صاحبان آن لباس درآمد.
آری؛ این پرسش فی الواقع نیز به شدت مطرح است هنگامی که به یاد داشته باشیم که درهمان زمان، همان شاپور بختیاری که در این مقاله آنهمه مورد طعن و لعن قرار می گیرد با روشنی و قاطعیت عدم اعتماد خود به آن روحانیت را که بر اصول سیاسی مورد اعتقاد وی و آشنایی وسیعش با تاریخ ایران و جهان متکی بود، و وی آن را با استعاره ی« دیکتاتوری نعلین از دیکتاتوری چکمه خطرناک است» بیان می کرد، اعلام داشته به همه ی ملت ایران درباره ی سپردن سرنوشت خود به دست آن طایفه شدیدترین هشیار ها را داده بود. نویسنده ی محترم که در بالا، یعنی پیش از این پرسش ما، به تفصیل به پرسش شخص خود پاسخ داده بود، اینجا نیز پاسخ خود را که پاسخ به پرسش ما نیست تکرار می کند. و این پاسخ بطور اختصار این است که مرحوم بازرگان به علت اعتقادات دینی و علائقی که به امور و مسائل دینی داشت از دیرباز روابط و علقه هایی با روحانیت برقرار کرده بود؛ حال ببینیم پاسخ بعدی وی به این پرسش چیست، بویژه اگر در این نکته دقت کنیم که مرحوم بازرگان خود در سالیان پس از انقلاب تا چه اندازه از همان روحانیتی که آنهمه در ارادت و اعتماد وی به آنان داد سخن داده شده بود سرخورده شد. اما نویسنده ی ما پی در پی می نویسد:
«در پاسخ باید گفت تاریخ را از آخر نمی خوانند؛ چنان که گفته شد، ارتباط و همکاری او با علما اعم از مبارز و غیر مبارز در یک روند طولانی شکل گرفته و خلق الساعه نبود و ثانیا او در آن زمان تا حدود زیادی به علما اعتماد داشت و حداقل دلیلی نمی دید که بی اعتماد باشد و راه خود را از آنان جدا کند.»[تاًکید از من است]
تصور می کنم که سستی و بی اعتباری سیاسی این پاسخ را بالاتر نشان داده باشم، آنجا که پیرامون روابط گسترده ی همه ی مردان ملی سیاست ایران از مشروطه تا دوران نهضت ملی و پس از آن، با روحانیون ملی، و نه روحانیان ضد ملی، توضیحاتی دادم؛ حتی از همکاری خود شاپور بختیار با روحانیونی چون آیت الله زنجانی در چارچوب نهضت مقاومت ملی سخن گفتم؛ آن روحانیونی که به هیچ وجه نه ادعای سرکردگی دینی بر نهضت ملی را داشتند و نه بر نهضت مقاومت ملی را؛ بر خلاف آقای خمینی که همیشه در صدد بود نظر خود را تحمیل کند. آیت الله خمینی هربار که به کسی از پیروانش یک ماًموریت سیاسی ارجاع می کرد به وی می گفت این تکلیف شرعی اوست و وی نمی تواند از انجام آن شانه خالی کند؛ در این تذکار مستتر بود که آنان مقلد او هستند، همه ی این امور شرعی است، و وی مرجع تقلید آنان در همه ی اموراست که بر امور سیاسی هم شامل می شود. هنگامی که آقای دعایی سفیر جمهوری اسلامی در عراق نتایج خطرناک تحریکات ماٌموران او علیه دولت آن کشور را به  وی متذکر شد، و پس از بی اعتنایی خمینی به گفته هایش، پاسخ داد با این وضع  دیگر نمی تواند به عراق برگردد، خمینی به وی جواب داد” وظیفه ی شرعی ات می باشد که بروی”. درحکم نخست وزیری برای مهندس بازرگان نیز به همین ادعا متوسل شده بود چه در آن نوشته بود«بنا به پیشنهاد شورای انقلاب، بر حسب حق شرعی و حق قانونی [؟] ناشی از آرای  اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران[؟]… شما را مامور تشکیل دولت موقت می نمایم.» و می دانیم که اعضای آن شورای انقلاب هم با تاًیید خود او تعیین شده بودند و مردم هم هنوز به معنای تعریف شده در قوانین دنیا و ایران هنوز راًیی نداده بودند و آقای خمینی در این حکم تنها به همان “حق شرعی” متکی بود و بس.
در نتیجه آنچه با توضیحات نویسنده ی محترم روشن نمی شود این است که در این اختلاف دید میان بختیار و بازرگان آیا سرانجام حق با کسی بود که “علاج واقعه را قبل از وقوع” نشان می داد یا با مرحوم بازرگان که پس از تجربه ی شوم سلطه ی بلامنازع و لگام گسیخته ی یک روحانی متفرعن، دیکتاتور منش و مدعی رهبری دینی بر جنبش مقاومت و بر هستی ملت، که از ابتدا هم ادعاهای خود را پنهان نکرده بود، به نقش و ماهیت او و هوادارانش پی برد؛ آنچنان که در مصاحبه های آن زنده یاد با مرحوم غلامرضا نجاتی بیان گردیده است؛ و انصافأ با صراحت و صداقت زیادی این کشف دیرهنگام خود را بیان می کند.
اینجاست که لازم می گردد تا از قول خود مهندس بازرگان درباره ی روحانیت گفته های او را نقل کنیم، پیش از آنکه اظهار نظر خصوصی او درباره ی شخص خمینی را نیز، از قول دکتر بختیار بیاوریم.
و این کار را در بخش های دوم و سوم این مقاله خواهیم کرد.
ادامه دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
   ۱ حسن یوسفی اشکوری، بازرگان، روحانیت و بختیار، سایت ملی مذهبی، اول بهمن ۱۳۹۱.
۲ صفت مشتق از مردم شناخت (مردم شناسی) که زنده یاد دکتر حائری یزدی، مانند برخی از جامعه شناسان امروز ایران، در ترجمه ی (anthropologie) “انسان شناسی” را بجای آن بکار می برد.
۳ دکتر مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، چاپ اول، چاپ و صحافی انتشارات شادی، لندن، ۱۹۹۵، صص. ۵۴ـ ۵۵.

از: احترام آزادی


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.