موقعیت فاجعه بار کنونی افغانستان بیانگر یک واقعیت فراتر از این کشور است: بی ثباتی های محلی به آشوب های منطقه ای و آشوب های منطقه ای به بحران های جهانی تبدیل خواهد شد. مراحل این روند چنین می تواند باشد:
استقرار نیروهای جهادی و تروریست در این کشور می تواند، حتی در ورای اراده ی حکومت مرکزی طالبان، آن را به یک پایگاه بین المللی آشوب آفرینی در منطقه تبدیل سازد. بمب گذاری روز پنج شنبه در فرودگاه کابل توسط گروهی به نام «داعخ» (داعش-خراسان) خبر از آن می دهد که نه فقط آمریکا -تا روزی که در این کشور حضور داشته باشند- بلکه چندین کشور همسایه ی افغانستان از حالا باید نگران امنیت خویش باشند. این گروه، به همراه «القاعده»، «شبکه حقانی»، «حرکت اسلامی ازبکستان»، «طالبان پاکستان»، «حرکت اسلامی ترکستان شرقی» و امثال آن، در کنار طالبان، می توانند آرمان سیاه «امارات اسلامی» را به یک واقعیتِ تحمیلی هولناک در منطقه تبدیل کنند.
افغانستان می تواند به مرکزی برای تولید و توزیع سازمان های تروریستی اسلام گرا قرار گیرند که تحت نفوذ کشورهایی مثل پاکستان، اسرائیل، عربستان، انگلستان، ترکیه و امثال آن به پایگاه صدور ناآرامی به خاورمیانه، آسیای مرکزی، چین و روسیه تبدیل می شوند. آنها قادرند استان های مرزی ایران را با تروریسم و نیز یارگیری از میان لایه های فقیر و گرسنه تبدیل به نخستین مکان های تصرف شده ی «امارات اسلامی» در ایران کنند. همین کار را می توانند با چندین جمهوری مسلمان نشین آسیای مرکزی مانند ازبکستان، گرجستان و ترکمنستان انجام دهند.
فراموش نکنیم که داعش و القاعده دارای نیروهای متحد خود در خاک عراق و سوریه هستند که قادرند با پشتیبانی مرکزیت جدید خویش در افغانستان، همزمان سایر کشورهای منطقه مانند ترکیه، جمهوری آذربایجان، عراق و سوریه را به خاک و خون بکشند. به همان ترتیب که قادرند در شمال چین با مسلح سازی ایغورها و یا در منطقه چچنی با تحریک مبارزان اسلام گرا دو ابرقدرت چین و روسیه را با چالش های سنگین مواجه سازند. این گروه ها هم چنین می توانند به منافع و نیروهای آمریکا در خلیج فارس و متحدان او در کشورهای حاشیه ی جنوبی خلیج فارس ضربه هایی شدید وارد سازند. آنها در دل آفریقا دارای متحدینی مانند «الشباب» و «بوکوحرام» هستند.
یک لحظه بیاندیشیم که واکنش منطقه ای یا بین المللی نسبت به تبدیل افغانستان به مرکز تولید و توزیع تروریسم مذهبی نمی تواند فقط سیاسی یا با تحریم اقتصادی باشد؛ جواب نظامی و قاطع لازم است. در این صورت، بازمی گردیم به موقعیتی که دارای منطق فردای ۱۱ سپتامبر است اما این بار در قالب یک حرکت نظامی گسترده تر بین المللی با ابعادی وسیع و نتایجی فاجعه بار برای مردم افغانستان و کشورهای منطقه؛ سیل میلیونی مهاجرین از این کشور فقط یکی از عواقب چنین موقعیتی می تواند باشد.
به این ترتیب افغانستان، به عنوان نوک کوه یخ یک چالش بزرگ تر، تبدیل به نماد پدیده ای می شود که می توان از آن به عنوان «آغازِ پایان یک دوره ی تاریخی» نام برد. این دوره ی تاریخی، که شاهد شروع مرگ خود است، همان «نظم جهانی» ساخته و پرداخته ی سرمایه داری جهانی می باشد. صحبت از بن بست یک شیوه ی تولیدی است که دیگر نه منابع کره ی زمین، نه شرایط به هم ریخته ی اقلیمی، نه اقتصاد بحران زای آن، نه نابرابری مسئله ساز مستقر شده در سطح جهانی، نه همه گیری کووید -۱۹ و توابع و متغیرات آنها، دیگر شانس ادامه ی آن را نمی دهد.
آری، افغانستان نماد ناتوانی ساختار حاکم بر جهان برای حل و فصل مشکلات است و ایالات متحده ی آمریکا در این میان به نمودِ بارز این ناتوانی تبدیل شده است. کشوری که بعد از ۲۰ سال فرصت و هزینه کردن بیش از هزار میلیارد دلار، حتی قادر به سازماندهی منظم یک عقب نشینی بی دردسر نیست. فاجعه ی کنونی کابل، جلوی چشم جهانیان، این ابرقدرت را به حقارت کشیده و ضعف ماهیتی ساختار نظام سرمایه داری را از حیث جهان بینی، نگرش و مدیریت به نمایش می گذارد. جهان شاهد است که انباشت قدرت و ثروت، بدون داشتن یک «قطب نما» قادر نیست حتی ساده ترین مسیرها را طی کند. آری، آمریکایی که زمانی خود را «رهبر جهان آزاد» معرفی می کرد امروز دیگر نماینده ی هیچ آرمان و دورنمایی نیست و به مملکتی که برای بقای حداقلی خود دست و پا می زند تبدیل شده است. کشوری که به واسطه ی چهار سال مدیریت فاجعه بار دانلد ترامپ -که به قدرت رسیدنش خود معلول عیب های ساختار بود نه علت آن- در درون خویش دچار یک انشقاق اجتماعی و سیاسی بی سابقه و تاریخی شده است و با افزودن بر بدهی های تریلیون دلاری خزانه اش تلاش می کند تصویر یک دولت در آستانه ی از هم پاشی را از خود ارائه ندهد. تا چه زمان؟ تحلیلی عمیق از جامعه ی آمریکا هیچ چشم انداز خوبی را، به صرف اصرار بر ادامه ی این مسیر نازا، ترسیم نمی کند. حتی رفتن به سراغ ابرقدرت های دیگری، مانند چین و روسیه، و ترسیم آنها به عنوان «دشمن» و «متخاصم»، گره ای از کار آمریکا، که خود سازنده و طراح سیستمی است که این دو قدرت را در خویش ادغام کرده است، باز نمی کند. جهان بدون آرمان، یک جهان محکوم به خودنابودسازی است.
سیاری از کشورهای جهان، با آشفته سالاری حاکم شدن بر خویش، در کنار دولت بحران زده ی ایالات متحده ی آمریکا در راس هرم قدرت جهانی، تبدیل به نمونه هایی از پایان یک دوران تاریخی شده اند. در آفریقا، آمریکای لاتین و نیز در خاورمیانه. صفِ دولت های فرومانده (failed states) در حال طولانی شدن است: سودان، سومالی، میانمار، جمهوری دمکراتیک کنگو، هائیتی، جمهوری مرکزی آفریقا، ماداگاسکار، لیبی، لبنان، سوریه، عراق، یمن، افغانستان و … جهان در انتظار تغییری سخت و دردآور اما سرنوشت ساز و مهم است و موقعیتِ افغانستان بارزترین نشانه ی ورود اجباری به این روند تغییر است.
نگارنده براین باورست که ایران نیز به زودی به لیست دولت های کلنگی افزوده خواهد شد. دلیل این باور آن است که همین حالا هم دولت جمهوری اسلامی یک دولت فقیر، ورشکسته و بی آینده می باشد که فقط از طریق به کامِ مرگ کشیدن مردم خود با گلوله و اعدام و کووید و سرکوب و گرسنه نگه داشتن توده ها در قدرت باقی مانده است. اما این کنترلِ مصنوعی کشور توسط رژیم آخوندی با قدری آشوب فزونتر و یا فشار بیشتر از جانب مرزهای شرقی و تروریسم صادراتی آن، یا ازطرف آمریکا و گسترش و ادامه ی تحریم های ناشی از بن بست برجام و یا از سوی اسرائیل و حملات نظامی یا سایبری آن، باز هم سریعتر از روند عادی فروپاشی خویش از دست خواهد رفت و به مرحله ی انحلال عملی ساختار دولت می رسیم.
آری، کشور ما، بدون یک حرکت عمده توسط بخش کنشگر جامعه ایران، سرنوشتی سیاه و قابل پیش بینی دارد. گرسنگی، قحطی، بی آبی، بی برقی، مرگ و میر گسترده ی ناشی از همه گیری ها، جنگِ آب، تجزیه، شورش و جنگ داخلی و نیز احتمال حمله ی نظامی در منوی روی میز آینده ی کوتاه مدت کشورمان است. آیا می خواهیم این فاجعه رخ دهد و یا قبل از رسیدن آن به نقطه ی غیرقابل بازگشت، دست به کاری می زنیم؟ انتخاب باماست.
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com
از: گویا