اطلاعیه ی سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا
درگذشت ابوالحسن بنی صدر
همه در برابر مرگ برابرند،
هراندازه هم که خودشیفته باشند
ابوالحسن بنی صدر درگذشت. مرگ هر انسانی حادثه ای ناگوار است، خاصه برای دوستدارانش. لائو تسه، فرزانه ی نیمه افسانه ای چین باستان می گوید همه در زندگی متفاوت اند، اما در برابر مرگ همه برابرند. بلِز پاسکال دانشمند و فیلسوف بزرگ فرانسوی می گوید همه می دانند که خواهند مُرد اما آن را باور نمی کنند! باری؛ هر کس، هر اندازه هم خودشیفته، روزی باید بپذیرد که در برابر سرنوشت محتوم آدمی با دیگران برابر است.
بنی صدر در به قدرت رسیدن خمینی نقش بسیار بزرگی بازی کرد، بسیار مؤثرتر از نقش ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده؛ او یکی از پایه گذاران اصلی جمهوری اسلامی و از مهمترین صحنه گردانان انقلاب اسلامی بود.
او پس از ورود به اروپا در سال ۱۳۴۲، تا چند سال در سازمان ما، سازمان های جبهه ملی ایران دراروپا عضو بود.
بنی صدر که در جوانی، در دانشگاه تهران به سازمان دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبهه ملی پیوسته بود و از این طریق و به دلیل مهارت در دسته بندی توانسته بود به عنوان یکی از نمایندگان آن سازمان به کنگره ی جبهه ملی نیز راه یابد، پس از آمدن به اروپا نیز به سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا، که از سه سال پیش از آن تأسیس شده بود، وارد شد. اما از همان زمان هم، از لحظه ی نخست دعوی ریاست داشت. در سومین کنگره ی کنفدراسیون دانشجویان ایران که در لندن برگذارمی شد داوطلب ریاست کنگره شد، اما اعضای کنگره این تازه وارد را به این سمت انتخاب نکردند. او در آن زمان در آن واحد بطور علنی عضو سازمان ما، سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا و، بطور مخفی از این سازمان، عضو انجمن های اسلامی بود. این رفتار مخفی او بعدها بر دیگر اعضای آن زمان جبهه ملی اروپا معلوم شد و آنها دریافتند که روش نشستن میان دو صندلی از شیوه های اصلی کار اجتماعی او بوده است. از آنجا که ریاست طلبی های او در سازمان اروپا بی نتیجه مانده بود به محض استعفای اعضای شورای جبهه ملی مرکز منتخب کنگره، و اعلام تشکیل «جبهه ملی سوم» در پاریس او، با چند تن دیگر از کسانی که بعدها به ملی مذهبی معروف شدند، دست به انتشار نشریه ای بی محتوی بنام خبرنامه جبهه ملی سوم زد تا در برابر سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا سازمانی در اختیار داشته باشد. اینها همه پیش از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود. اما با غائله ی ۱۵ خرداد بنی صدر بزرگراه دیگری را در برابر خود یافت. با تبعید خمینی به نجف، سفرهای او به این شهر نیز آغاز شد و او به سرعت از یک مصدقی دوآتشه به یک هوادار خمینی تبدیل شد، همان خمینی که در۲۸ مرداد در زمره ی نزدیکان آخوند معروف درباری، آیت الله بهبهانی بود، و آیت الله زاده بنی صدر نمی توانست از این سوابق او بی اطلاع باشد. او همچنین نمی توانست نداند که در۱۵ خرداد، رهبران جبهه ملی که اکثراً در زندان بودند پیشنهاد پشتیبانی از آن حوادث را با رأی اکثریت ردکرده بودند.
او در همان حال برای فعالیت های خود، از جمله انتشارات، از کمک های مالی یکی از دوستان جبهه ملی در ایران که به فرانسه آمد و رفت داشت نیز استفاده می کرد.
در جریان سفر خمینی به پاریس نیز همراه با یزدی و قطب زاده که دو نفر اخیر بیشتر تبلیغات و روابط بین المللی خاصه با آمریکا را در دست داشتند، او مشیر و مشار امام جدید بود و به اعتراف خودش او را قانع کرده بود که با برنامه ی اعلام شده در کتاب «حکومت اسلامی؛ ولایت فقیه» به قدرت نخواهد رسید و باید به مردم وعده ی آزادی و دموکراسی بدهد؛ او ادعا می کرد که خمینی سخنانش را پذیرفته بود اما به وعده هایش عمل نکرد. اما او برای تحقق بلندپروازی های خود راهی جز چسبیدن به امام جدید نداشت. به این نشانی که در همان زمان هم می کوشید تا با رد افشاگری های برخی از روزنامه های فرانسوی که خمینی را به عنوان «بشارت دهنده ی» قانون قصاص معرفی و افشاء می کردند، با مصاحبه های خود بر واقعیت نیات خمینی در افکار عمومی سرپوش بگذارد.
در کوشش های بازرگان برای ترتیب دیدار میان بختیار و خمینی او از کسانی بود که در پاریس در این راه سنگ انداخته بود و، بنا به گواهی شهود زنده، گفته بود با چنین دیداری بختیار خمینی را قانع می کرد و در پاسخ به این پرسش که «این چه عیبی داشت» گفته بود «پس من چه می شدم»؟
در بازگشت به ایران به سرعت فرزند معنوی «امام» شد و در همه ی نهاد های در حال تأسیس انقلاب سیاه اسلامی، از جمله شورای انقلاب، و سپس مجلس خبرگان، رخنه کرد و مانند گذشته ها که همواره خود را از هر حزب و دسته ای از جمله نهضت آزادی و حتی رهبر آن برتر می دانست، یکی از تندترین منتقدان دولت موقت به ریاست مهندس بازرگان نیز بود.
اگر با گروگانگیری در سفارت آمریکا و استعفای بازرگان و دولت او یکی دو وزارتخانه را به عهده گرفت، او اینگونه مقامات را دون شأن خود می دانست و در انتظار زمانی بود که بالاترین مقامات را، جز «امامت امت» که بدان دسترسی نداشت، اشغال کند.
تا پیش از ریاست جمهوری فرزند معنوی گوش بفرمانی بود، بطوری که با همه ی ادعاهای گذشته اش در اعتقاد به مصدق و پیروی از راه او( که البته در این زمان دیگر بی معنی هم شده بود) حتی زمانی هم که خمینی درباره ی مصدق گفت « او هم مسلم نبود؛ از تاریخ هم سیلی خورد»، اگر از سنگ صدایی برخاست صدای فرزند معنوی او را هم در اعتراضی ولو کوچک شنیدید.
او از همه ی رقبا پیشی گرفته بود بجز محمد بهشتی، یکی از شاگردان قدیمی، بلندپرواز و قدرت طلب خمینی و بسیار نزدیک به او. تصور می کرد که اگر این یک رقیب را هم از پیش پا برمی داشت دیگر هیچ مانعی برای تحکیم قدرت او باقی نمی ماند. کسی که از کمک به بختیار دموکرات و آزاده خودداری کرده بود، حال حاضر می شد برای تحقق این منظور با گروه توتالیتر فجیعی چون مجاهدین خلق نزدیک شود!
بنی صدر با عزیمت به پاریس مدعی بود که پس از برملاشدن ماهیت مستبد خمینی و تصرف همه ی قدرت از طرف او، وی که این واقعیت را دریافته بود می بایست وارد مبارزه با این استبداد جدید و بدین منظور مهاجرت به خارج از کشور می شد. او به روی مبارک نمی آورد که آنچه در آن زمان مدعی کشف آن می شد، سالها پیشتر از آن، هنگامی که خطر هنوز قابل کنترل بود، شخصی بنام شاپور بختیار پیش از وی و پیش از همه بدان هشدارداده بود و از همه ی آزادیخواهان و ایراندوستان خواسته بود تا با یاری رساندن به یک دولت کاملأ قانونی با برنامه ای روشن، راه آن را سدکنند، اما او خود از کسانی بود که علیه این راه قانونی، و به نفع صعود خمینی به قله ی قدرت فردی خارج از کنترل با تمام قوا عمل کرده بود. معلوم نبود اگر مقابله ی بختیار با خمینی در سال۵۷ وادعاهای بی حدومرز او درست نبوده یا محکوم به شکست بوده، به چه دلیل ادعای شخص او، آنهم در زمانی که خمینی جای پای خود را سخت محکم کرده بود چگونه درست و از راه بختیار مشروع تر بود. او شاپور بختیار را بسیار خوب می شناخت زیرا در زمان فعالیت او در جبهه ملی دانشگاه تهران همین بختیار از طرف هیأت اجرائی جبهه ملی ایران مسئول امور دانشگاه و سازمان دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبهه ملی بود. در دوران مهاجرت نیز او همچنان به انقلاب اسلامی وفادار بود و ارگان تبلیغاتی خود را انقلاب اسلامی در هجرت نامیده بود. مانند همیشه میان دو صندلی: هم انقلاب اسلامی و هم ادعای آزادیخواهی.
مرگ هر چند تلخ است و برای هیچکس نباید سبب خشنودی گردد؛ اما این حادثه ی ناگوار به هیچ وجه نمی تواند محملی برای چشم پوشی بر خطاهای عمده ی اشخاص بویژه در زمینه ی منافع عالی ملی و میهنی گردد. در محکمه ی تاریخ معاصر ایران و در ترازوی اعمال بنی صدر کفه ی آسیب های مرگباری که از سوی او به جنبش آزادیخواهی در ایران رسیده هزاران برابر بر اعمال مثبت او بیشتر سنگینی می کند.
درباره ی تحصیلات او در پاریس نیز بسیار سخن گفته شده و می شود اما حاصل این باصطلاح تحصیلات چیزی جز کشفیات بیسروتهی از نوع «اقتصاد توحیدی» و همان «حکومت اسلامی» که تحقق آن را به رأی العین می بینیم نبود. او برخلاف ادعاهایش هیچگونه قرابتی با مصدق و راه و اندیشه ی او نداشت.
دوشنبه ۱۹مهرماه ۱۴۰۰
سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا