چگونه گروگانگیری سفارت آمریکا کشور مارا به گروگان گرفت

چهارشنبه, 3ام آذر, 1400
اندازه قلم متن

زیتون – سیزدهم آبان ماه، سالروز اشغال سفارت آمریکا در ایران، هر ساله می‌­آید و می­‌رود اما چیزی که از آن هنوز در جامعه ایران پابرجا مانده، اثرات ویران کننده آن است. این اتفاق در تاریخ ایران، روز بسیار ملال آوری بود. روزی که نشانگر غلبه احساس بر منطق، بی اخلاقی بر اخلاق، شکستن قانون به‌­جای پاسداری حرمت قانون و نهایتا غرور کاذب در مقابل بصیرت است. اشغال سفارت ضربات بزرگی را در ایران به صحنه سیاست بعد از انقلاب، امنیت و اقتصاد کشور وارد کرد و خرابی یک جنگ هشت ساله با عراق را تحمیل کرد. بدون شک تسخیر سفارت آمریکا را، که حول و حوش چگونگی طراحی آن سئولات زیادی مطرح است، می‌­توان بزرگترین ضربه به انقلاب دانست. کسانی‌­که دست به چنین عملی زدند، لزوما به فکر منافع ملی و کشور نبودند و در کل عمل‌­شان یک عمل سیاسی بود که تبعات مخرب آن تا به امروز بر ایرانِ پس از انقلاب سایه افکنده است. گروگان‌­های آمریکا را ۴۴۴ روز در ایران نگه داشتیم و بیش از ۴۰ سال است که گروگانِ این گروگانگیری شده­‌ایم. آقای ابراهیم اصغرزاده یکی از دانشجویان گروگانگیر است؛ کسی که روزی شجاعت آن را داشت که بگوید این کارِ غلطی بود. او گفت که گروگانگیری نهایتا گروگانِ گروگانگیری شد. اما خود این واژه گروگانگیری در صحنه روابط بین الملل بسیار مشکل زاست. مفهوم گروگان (Hostage) هم ردیف اسیر(Captive)، زندانی (Prisoner) و یا اسیر جنگی (Prisoner of War) است که خود، هم بار قانونی داشته و هم در روابط بین‌­الملل بار منفی دارد. اما آنچه قابل ذکر است این است که گروگان‌گیران هم ابایی نداشتند آن­را گروگانگیری خطاب کنند، که هم در روابط بین الملل غیر قانونی است و هم بار منفی اخلاقی دارد.

در ابتدا باید گفت که دو فرد کلیدی که برای این بی‌­بصیرتی مطلق برنامه ریزی کرده بودند، آقایان موسوی خوئینی‌­ها و احمد خمینی بودند. اگر چه این دو فرد نقش­‌های مختلفی را برای عملی کردن این طرح ایفا کرده بودند اما هرکدام نقش‌­شان برای کاری که در این طراحی انجام داده­‌اند کلیدی‌­ست. آقای خوئینی‌­ها در این طراحی نقش ایجاد یک شبکه در بین دانشجویان و افراد چپ برای عملی کردن این طرح را بر عهده داشت. آقای احمد خمینی کوشش کرده بود که آیت الله خمینی را با این عمل همراه کند. اما چرا نقش احمد خمینی در این فاجعه بسیار قابل بررسی است؟

اول؛ در پاریس یکی از بحث‌ها بین آیت الله خمینی و به طور مشخص مشاور بالای او مرحوم ابراهیم یزدی این بود که در صورت توفیق انقلاب نباید اجازه داد که ایران، بعد از انقلاب با همسایگان در منطقه و یا قدرت­‌های بزرگ وارد تنش گردد. یزدی و همراهان روشنفکر مذهبی او نهایتا کوشیدند که در مقابل کنش انحلال ارتش بایستند تا بتوانند کشور را در مقابل چالش‌­های بزرگ امنیتی قرار ندهند. آنها همچنین تلاش کردند تا قانون اساسی کشور در پاریس تدوین یابد تا صحنه سیاست بعد از انقلاب دست‌خوش نوسانات سیاسی داخلی نگردد. وقتی اولین بار چند هفته بعد از انقلاب، سفارت آمریکا در تسخیر چپی‌ها قرار گرفت، آیت الله خمینی با مشورت مرحوم یزدی و افراد دیگری در شورای انقلاب خواست که این افراد از سفارت بیرون ریخته شوند و شدند. اینبار وقتی دکتر یزدی بعد از ورود از الجزایر به قم می‌رود، باز آیت الله خمینی قانع می‌شود که این دانشجویان باید از سفارت خارج شوند اما فردای آن روز ملاقات، رسانه ها اعلام می‌کنند که آیت الله خمینی این عمل را «انقلاب دوم» می‌نامد. احمد خمینی توانسته بود که بعد از این ملاقات، تصمیم رهبر انقلاب و پدر خود را در این رابطه تغییر دهد.

شایان ذکر است که وقتی یزدی همراه با تعدادی  از اعضای شورای انقلاب به قم می‌رود، در اتاق بیرونی و پیش از ملاقات با آیت الله خمینی، مرحوم آیت الله بهشتی می‌خواهد که برای این عمل باید ارزش قائل گردید. مرحوم بهشتی اصولا بر این باور بود که باید بیش از چپی‌ها شعار داد و یا دست به کارهای «انقلابی» زد تا به آنها اجازه نداد تا در این زمینه آنها دست بالایی پیدا کنند.

دوم؛ آقایان موسوی خوئینی‌ها و احمد خمینی اصولا با پشتوانه چپ مذهبی وارد یک کارزار سیاسی با نیروهای روشنفکری و مذهبی انقلاب شده بودند و برای خارج کردن این گروه از صحنه سیاست، به طرحی روی آوردند که بیش از تصفیه این انقلابیون از صحنه انقلاب، منافع ملی و امنیت کشور را هم نشانه گرفت. لذا بیش از اینکه اشغال سفارت برای آنها یک مبارزه ضد امپریالیستی تلقی گردد، آنها بدنبال یک تصفیه حساب بزرگ در جبهه انقلاب بودند.

اما آقای موسوی خوئینی‌ها به جز ایجاد یک شبکه برای اجرای این طرح، با افرادی مثل محسن رضایی که آن زمان در نیروهای امنیتی سپاه قرار می‌گرفت تماس گرفته بود تا از این افراد جلب حمایت کند. آقای خوئینی‌ها با مشورت احمد خمینی طرح حمله و اشغال سفارت را از رهبر انقلاب مخفی نگه داشته بخاطر اینکه می‌دانست او بخاطر تعهد قبلی‌اش در پاریس و اصولا بعد از اولین تجربه اشغال سفارت،  با آن مخالفت می‌کند، لذا تصمیم این دو بر این بوده که آِیت الله خمینی را در مقابل یک عمل انجام شده قرار دهند و خصوصا با جوسازی سریع در حمایت از اشغال سفارت، فرصت مخالفت را از او دریغ نمایند.

در طرح اشغال سفارت بنا بوده که دانشجویان به محوطه سفارت آمریکا رفته، اعلامیه‌ای را قرائت کنند و به داخل ساختمان سفارت وارد نشوند. اما معلوم نیست که چه کسانی بعد از بالا رفتن از دیوار سفارت و رفتن به درون صحن آن،  تصمیم گرفتند که به داخل سفارت روند و دست به گروگان گیری بزنند. این سئوالی‌ست که به جز آقای موسوی خوئینی ها فرد دیگری نمی‌تواند جواب دهد. آیا این تصمیم در لحظه آخر و با توسل به جو احساس‌زده گرفته شد و یا دستی از بیرون و یا حتی بیرون از مرزهای کشور می‌خواست که دانشجویان گروگانگیری کنند.

بانک چیس منهتن و چندین موسسه مالی دیگر در آمریکا به شاه و خانواده او قرض‌های میلیاردی و به‌نام خودشان و نه به نام کشور کشور داده بودند. تنها راه زنده کردن چنین قرض‌هایی از طریق روش‌هایی مانند اشغال سفارت آمریکا می‌توانست میسر گردد به‌خاطر اینکه دولت بعد از انقلاب به لحاظ قانونی مسئول تصفیه این حسابها نبود. این قرض‌ها نه به دولت بلکه به افراد در کشور ما داده شده بود. در همان زمان در وال استریت جورنال، از اشغال سفارت آمریکا در ایران به عنوانِ یکی از راه‌های دسترسی به بازپس‌گیری این قروض، معرفی شده بود. آیا دست‌های خارجی در تصمیمات گروگانگیری دخیل بوده‌اند؟

برای حفاظت سفارت آمریکا، «ماشالله قصاب» توسط نظام به استخدام در آمده بود. روایتی می‌گوید او زودتر از حمله به سفارت از کار خود برکنار شده بود و روایت دیگری نقل می‌کند که چند هفته بعد از اشغال سفارت از کار خود برکنار شده است. اینکه خروج او از کار و نقشش چگونه شکل گرفته و چه کسانی او را از کار برکنار کرده‌اند باز سئوالی‌ست که باید پرسیده شود. در هر دو حالت باید تصور نمود که شبکه گروگانگیری پایش را به نهادهایی گذاشته است که کارشان قانونی نبوده است. این نهادها کدام هستند و اگر محسن رضایی با موسوی خوئینی‌ها در طول زمان برنامه‌ریزی همراهی می‌کرده‌اند، بقیه افراد و گروهها کدام هستند؟

در مورد دلیل اشغال سفارت آمریکا بزرگترین حرفی که امروز بعضی از گروگان‌گیران می‌زنند این‌است که می‌خواستند انقلاب را حفظ کنند. اما وقتی بیشتر در این استدلال اندیشه می‌شود می‌توان دریافت که نظر آنها اینست که مرحوم بازرگان و دولت موقت داشت انقلاب را به بیراهه می‌برد. ته استدلال اینست که بازرگان با آراء «لیبرال» خود و با «سازش» با آمریکا،  در حال به انحراف کشیدن انقلاب بود. اما آنچه در این استدلال عجیب و غریب است این است که یک روحانی از طیف چپ با یک روحانی در درون بیت رهبر وقتِ جمهوری اسلامی با یک مشت دانشجو در سن‌های کمتر از سی سال که بیشترین تجربه آنها شاید شرکت در انقلاب بوده می‌خواستند انقلاب را از دست مهدی بازرگان، یک مبارز ضد استبداد و ضد استعمار که یک مصلح سیاسی و دینی‌ست و در زمان مصدق تعهد خود را به کشور به ثبوت رسانده و سالها در زمان پهلوی به زندان رفته است، رها سازند و این انقلاب را حفظ کنند. بعد از اشغال سفارت و برای سرپوش گذاشتن بر خیانتی که به کشور کردند، بسراغ عباس امیر انتظام رفتند تا از او یک جاسوس بسازند تا بتوانند ادعا کنند که از دل دولت بازرگان کسانی جاسوسی می‌کرده اند اما آنجا هم موفق نشدند. یک مدرک از مدارک و گزارشات کسب شده از سفارت آمریکا نمی‌تواند ثابت کند که یا زنده یاد عباس امیرانتظام جاسوسی می‌کرده است و نه آمریکا در ایران بدنبال یک توطئه از دست کودتای نظامی بوده است. آقای محمد حسین متقی، وکیل درجه اول در کشور از طرف دادستانی آقای قدوسی پس از مراجعت مرحوم عباس امیر انتظام که همراه با توطئه‌ای که کمال خرازی در آن شریک می‌شود تا او را به کشور دعوت کند، پس از هفته ها بازجویی و نشست صمیمانه با مرحوم انتظام اعلام می‌کند که علائمی از جاسوسی در این مرد شریف یافت نمی‌شود. این موضع دادستانی کشور در زمان دستگیری آقای عباس امیر انتظام است اما کسانی‌که از اشغال سفارت فرصت طلبانه بهره گیری می‌کردند این قضاوت را نپذیرفته زیرا پای در عرصه تصفیه یک بخش روشنفکر و متعهد به انقلاب گذاشته بودند و می‌بایست بر ارزیابی دادستانی مهر باطل می‌زدند.

آقای سلیمی نمین و خانم ابتکار و همسرشان جناب هاشمی به‌روشنی می‌گویند نگران بودند که آمریکائیان در ایران کودتا کنند لذا برای حفظ انقلاب دست به گروگانگیری زدند. این استدلال بیش از هرچیز از سر جهل سیاسی و عدم قدرت تجزیه و تحلیل این افراد سرمیزند. کسانی‌که در طول پروسه انقلاب با اطلاع رهبر انقلاب با مسئولین آمریکائی در تماس بودند تا انقلاب را بدون تنش در کشور  هدایت کنند، کنفرانس گودلوپ، سفر هایزر را به ایران و اطلاعات دیگر را به ارزیابی گذاشته بودند و به‌ درستی می‌دانستند که آمریکا در زمان کارتر به‌ دنبال کودتا در ایران نیست. این گروه اگر اندک دانشی از صف آرایی سیاسی در مورد ایران در واشینگتن داشتند باید بخوبی می‌دانستند که چنین امکانی وجود نداشته است. در درون دولت کارتر وزیر امور خارجه این کشور، سایروس ونس، و در کادر وزارت خارجه این کشور کسانی نظیر بروس لینگن انقلاب ایران را مردمی و برگرفته از مردم و داخل کشور می‌دانستند اما در مقابل آنها برژینسکی که مشاور امنیتی کارتر بود بر این باور بود که شاید اتحاد جماهیر شوری در این انقلاب دست داشته باشد. دوسه ماه ابتدای انقلاب و صف آرایی صحنه سیاست در کشور باو هم نشان داد که انقلاب مردمی‌ست و دست هیچ کشور خارجی در ایجاد آن نقشی نداشته است. لذا این ادعا نتنها محلی در یک نگاه محققانه ندارد که اسناد و گزارشات بدست آمده از سفارت آمریکا هیچ دلالتی بر این کنش در صحنه سیاست آمریکا ندارد. خانم ابتکار بعدا به توجیه بسیار نادرست و جاهلانه دیگری دست زده و گفت که اگر سفارت آمریکا اشغال نمی‌شد، ایران تبدیل به افغانستان می‌شد. آقای عباس عبدی اگرچه نهایتا پذیرفت که مرحوم عباس امیرانتظام جاسوسی آمریکا نبود اما گزارشاتی‌ که در مورد او از سفارت آمریکا در ایران به واشینگتن ارسال شده بود،  جملات دوستانه ای مثل عزیز در آن هست که برای او شک ایجاد می‌کند. آقای عبدی نفهمیده و یا نخواسته بفهمد که یک گزارش نویس ممکن است زمانی گزارشی را انگونه بنویسد تا جایگاهی برای خود در دولت متبوع خود از طریق نشان دادن نزدیکی خود به سیاستمداران یک کشور ایجاد کند.

اما آنچه اشغال کنندگان سفارت آمریکا باید به آن پاسخ گویند این است که اگر کشور با تهدید کودتای نظامی روبرو بود و یا اینکه انقلاب با دولت موقت با انحراف روبرو شده بود، چرا آیت الله خمینی کسی که این دانشجویان خودشان را پیرو او می‌دیدند، به این تهدید توجهی نداشت و به دولتی که انقلاب را بنا بر ادعای این گروه با تهدید روبرو می‌کرد برخورد درخور نکرد و واکنشی نشان نداد؟ چرا روحانیونی که در شورای انقلاب اکثریت را داشتند به‌ این تهدید توجهی نمی‌کردند. اینکه بازرگان و دولت او دو بار زودتر از حمله به سفارت آمریکا استعفای خود را تسلیم رهبر انقلاب کرده بود و ایشان نپذیرفته بود خود شاید دلیل محکمی بر این واقعیت باشد، که رهبر انقلاب اینگونه فکر نمی‌کرده است. اینکه آقای موسوی خوئینی‌ها طرح حمله به سفارت آمریکا را زودتر به آیت الله خمینی درمیان نمی‌گذارد و احمد خمینی هم همراه اوست درست بخاطر این است که انها خوب می‌دانستند که رهبر انقلاب با آنها مخالفت میکرد. بخاطر اینکه او اعتقاد نداشته که خطری انقلاب را تهدید می‌کند. لذا باید سفارت اشغال می‌شد، جوسازی صورت می‌گرفت و نام «دانشجویان پیرو خط امام» برگزیده می‌شد تا بتوان همراهی آِیت الله خمینی را با عملی انجام شده به دست آورد.

اما زودتر از اینکه سفارت امریکا به اشغال دانشجویان در آید، جو سیاسی داخلی کشور به‌ شدت تحت تاثیر تبلیغات ضد دولت موقت قرار گرفته بود و پیشتاز عرصه این تبلیغات حزب توده ایران بود. اگر به روزنامه های زمان برگشت شود، مقالات متعددی پیرامون خطر لیبرالیسم در ایران و تهدید دولت موقت برای کشیدن کشور به‌ ورطه این نوع فلسفه سیاسی به چشم می‌خورد.  توده ای‌ها در جنبش نهضت ملی ایران نه تنها در مقابل مصدق قرار گرفته بودند که مخالفت خودرا با حامیان جنبش ملی، بازرگان، یزدی، چمران و…بعدا به صحنه انقلاب کشیدند. برچسب‌هایی نظیر «لیبرال» از ابتدا توسط توده‌ای‌ها در ایران برای بی اعتبار کردن دولت موقت، بازرگان و همراهان او خلق شد. در فردای اشغال سفارت آمریکا، حزب توده نیروهای خودرا در حمایت از این عمل به جلوی سفارت کشیده و شعارشان این بود. «دانشجوی خط امام افشاء کن، افشاء کن.» سازمان مجاهدین خلق و فدائیان خلق هم هر دو حامی گرفتن سفارت بودند.  گروگان‌گیران در دام تبلیغات توده ای‌ها قرار گرفتند بدون آنکه بدانند منشاء اینگونه برچسب‌ها کجاست. بعدها گروگانگیران مفاهیمی نظیر «اسلام آمریکائی» را خلق کردند و پایه گذار جوی شدند که دانش آموزان در صف صبحگاهی بعد از قرائت قران، با شعار مرگ بر لیبرال و بازرگان وارد کلاس‌های درس می‌شدند. گروگانگیری صحنه سیاست کشور را رادیکالیزه کرد و به نیروهای رادیکال و فرصت طلب این امکان را  داد تا انقلاب را در مرحله تخریب نگه دارند. بهترین نیروهای مومن به انقلاب که با تعهد و همراه با تخصص های مختلف خود وارد انقلاب شده و نقش‌های کلیدی هم در پروسه توفیق آن ایفا نموده بودند به‌کنار زده شدند. گروگانگیری نه تنها دست نیروهای مومن را از کارهای اجرائی کوتاه نمود بلکه همزمان جو رادیکالی ایجاد نمود که تهمت، بی حرمتی و هتک حیثیت و  فرصت طلبی سیاسی در آن رواج یافت تا جائی‌که عرضه دروغ در تمام صحنه ها در گفتمان سیاسی کشور جای گرفت. اما از همه تعجب بر انگیز تر این‌بود که چپ مسلمان به رهبری آقای موسوی خوئینی‌ها با تلاش برای پیدایش یک جو رادیکال نهایتا راه را برای تسلط سیاسی راست و یا محافظه کاران افراطی در ایران باز نمود. آنچه این دو کنش را بهم پیوند می‌زد افراط گرایی بود که در مرکز ثقل توجهات سیاسی این دوگروه جای می‌گرفت. افراط گرایی هم به‌معنی سیاه و سفید دانستن افراد در عرصه سیاست، تسلط گروهی بر گروه دیگر در این عرصه و اصولا ایدئولوژیک فکر کردن و تعریف مفاهیم و پروسه های سیاسی در همین چهارچوب. چپ مسلمان اصولا با کنش‌های ضد خارجی و آمریکائی وارد عرصه سیاست کشور شده بود و برای این گروه توجه به نوع حکومت و یا ایجاد یک پلورالیسم سیاسی در درون جامعه مورد نظر نبود. لذا بی توجهی به عرصه سیاست در داخل نهایتا زمینه را برای استیلای سیاسی یک گروه برای در کشور آماده نمود. لذا میوه کنش و رفتار سیاسی چپ انقلاب را  نهایتا راست افراطی برداشت نمود و کشور را به روزگار فعلی رهنمون کرد.  تعجب در اینجاست که کسانی مثل آقای موسوی خوئینی‌ها که خود در ایجاد چنین وضعی که امروز کشور با آن روبروست دخیل بوده اند، مخالف چنین وضعی شده اند.

اما به جز نتایج داخلی این پدیده شوم در تاریخ بعد از انقلاب، نتایج خارجی آن ابتدا از جنگ بین ایران و عراق شروع شده تا اینکه کشورما تا به امروز به‌عنوان کشوری که برای قوانین و نهاده‌های بین المللی احترامی قائل نیست، شناخته شده است. شاید به‌جز گروگانگیری که یک قانون شکنی روشن در عرصه قوانین بین المللی است، مخفی کاری در برنامه هسته ای کشور، برخوردهای احمدی‌نژاد با مصوبات شورای امنیت سازمان ملل متحد، عدم قبول FATF در طول چند سال گذشته و همچنین اکراه جمهوری اسلامی برای همکاری با سازمان بین المللی انرژِی هسته ای، نمونه های مختلفی است که جامعه بین الملل از آن زاویه جمهوری اسلامی ایران نگاه می‌کند. حمله نظامی عراق به ایران به‌طور قطع اولین نتیجه گروگانگیری سفارت آمریکا در ایران است. گروگانگیران دولت معتدل کارتر را بر نتابیدند تا اینکه دولت ریگان، یک جمهوری‌خواه افراطی بر کرسی ریاست جمهوری آمریکا نشست. به‌جز کمک ریگان به عراق در این جنگ، ریگانیسم منشاء قدرت بخشیدن به کنش‌های سیاسی افراطی در سراسر دنیا گردید.

رهبر فعلی جمهوری اسلامی ایران، اقای خامنه ای، شاید یکی از بزرگترین بهره گیران از گروگانگیری در ایران باشد. با انقلاب دوم خواندن این عمل توسط آیت الله خمینی، اقای خامنه ای با تکیه بر نیروهای نظامی کشور  آرام آرام پایه گذار یک دکترین در سیاست خارجی شد که در مرکز ثقل آن آمریکاستیزی جای گرفت. اگرچه در سطح رهبری در نظام سیاسی کشور و در زمان حیات مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی، ایشان و روحانی بحث آمریکا ستیزی، سود و زیان آن را با آقای خامنه ای درمیان گذاشته و نظرشان این بود که این کنش نه تنها تنش افرین است که به ضرر ایران هم تمام می‌شود اما آقای خامنه ای آن‌را نپذیرفته بود. اینکه آقای خامنه ای توانسته است حرف آخر را به‌عنوان یک فرد در عرصه سیاست کشور بزند، محصول همین جو رادیکالیزه شده اشغال سفارت آمریکا ست که چپ به راست افراطی در زمین بازی سیاست ایران داده تا قدرت در دست یک فرد متمرکز شده و با تکیه بر ایدئولوژی آمریکا ستیزی نهایتا تصمیات کلی را در عرصه سیاست خارجی به خود اختصاص دهد.

اشغال سفارت پس از ۴۴۴ روز به پایان رسید اما به جز زیان‌های سیاسی داخلی و خارجی،  ضررهای اقتصادی عظیمی هم برای حمهوری اسلامی در برداشته و دارد. به جز اینکه نهایتا مقابله جمهوری اسلامی با آمریکا در حیطه‌های مختلف به اعمال تحریم‌ها انجامید، که در زمان آزادی گروگان‌ها، میلیاردها دلار برای جبران خسارت و یا پرداخت وام‌های خاندان پهلوی به نهادهای مالی آمریکا در این کشور ماند. حدس زده می‌شود که جمعا حدود ده میلیارد دلار در امریکا ماند و وقتی از مذاکره کننده جناب آقای بهزاد نبوی سوال شد که چه شد که به چنین مذاکره ننگینی تن داده شد، ایشان جوابشان این بود که چرتکه نیاندازید.

از ابتدا تا پایان اشغال سفارت آمریکا در ایران برای کشور ما خسارت بود. به جز ضررهای اقتصادی، اخلاق سیاسی، جمهوری اسلامی از درون لگد مال شد و فرصت طلبان جای بهترین فرزندان شایسته این کشور را در عرصه سیاست گرفتند. جو رادیکالی که اشغال سفارت در ایران ایجاد نمود، بهترین سرمایه های انسانی ایران را پایمال کرد.

اشغالگران سفارت آمریکا در ایران یک بی اخلاقی بزرگتری هم مرتکب شدند که شاید در هیچ جای دنیا سابقه نداشته باشد. در هرجای دنیا که یک نظام قانونی معقول دارد، وقتی از کسی رفع اتهام شد و بی‌گناهی او به ثبت رسید، از او عذرخواهی می‌شود. اما گروگانگیران پیش از اینکه دادگاه صالحه‌ای برای بررسی ادعاهایشان، خصوصا در مورد عباس امیرانتظام برگزار شود، اورا به جاسوسی متهم نمودند. خود این عمل قبیح با هیچ معیار اخلاقی برابری نمی‌کند. اما حتی بعد از رفع اتهام از او، بسیاری از آنها حاضر نشدند تا از فرصت‌های عدیده ایجاد شده استفاده کنند تا در مقابل ملت از زخم خوردگان این خیانت به ایران پوزش خواهی کنند. تعداد کمی و به صورت خصوصی به دیدار امیرانتظام رفتند، اما جسارت قبول اشتباه خودرا در مقابل مردم نداشتند.

گروگانگیری ۴۲ سال پیش در ایران شکل گرفت اما اثرات شوم این خیانت به حقوق بسیاری و منافع ملی ایران هنوز در کشور پابرجا مانده است. قصه مذاکره برای آزادی گروگانها هم قصه شکست مردان سیاسی کشور در مذاکرات بعدی در جنگ و مذاکرات هسته ای‌ست. گویی سایه شوم این خیانت هنوز در صحنه سیاست، روابط بین المللی و مذاکره با دوست و دشمن کشور ما گستره مانده است. اشغال سفارت نمایش احساسات و یک نادانی در مقابل تعقل و اندیشه بود. هنوز زمامداران ما با آن احساسات بر کشور حکومت می‌کنند.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.