احیاءِ «عظمت گذشته ی» امپراتوری روس؟ کدام عظمت؟

سه شنبه, 10ام اسفند, 1400
اندازه قلم متن

روسیه‌ی پوتین می‌گوید حقانیت زورگو همیشه برتر از حقانیت قربانی اوست؛ یا: حق زورگو «حقتر» است!

عیناً همانگونه که گرگ، در داستان معروف «گرگ و بره» اثر لافونتن شاعر بزرگ فرانسوی، استدلال می‌کند. لافونتن از قول گرگ می‌گوید استدلال قویتر همانا استدلال طرف قویتر است! در پاسخ بره هم که همه‌ی بهانه‌های او را ردمی کند هر بار بهانه‌ی جدیدی می‌تراشد.
اما ژان ژاک روسو در قرارداد اجتماعی این استدلال را به این صورت ردمی کند که: اگر دلیل طرف قویتر واقعاً دلیلی قوی تر بود این دلیل با از دست رفتن قدرت او ضعیف تر یا باطل نمی‌شد! موضوع این است که در مسابقه‌ی اقتصادی و اجتماعی، شوروی در برابر سیستم لیبرال غرب شکست خورد؛ یعنی بازی را باخت. این اگرچه به معنی بی عیب بودن سیستم لیبرال کنونی غرب نبود، اما نشان داد که سیستم توتالیتر شوروی فقط معیوب نبود؛ بد مطلق و ضدانسانی بود، زیرا هم توتالیتر بود و هم عظمت طلبی تاریخی تزارها‌ی روسی را نیز تداوم می‌بخشید! پوتین این حادثه را بزرگترین فاجعه‌ی تاریخ معاصر نامید!
در ۲۰۱۴ پوتین، پس از چند تجاوز نظامی به همسایگانی دیگر، ابتدا شبه جزیره‌ی کریمه را بصورت غافلگیرانه اشغال و ضمیمه‌ی روسیه کرد. عدم برخورد جدی با این زورگویی سبب تشویق او در پیگیری نقشه‌ی کاملش برای انضمام سیاسی کل خاک اوکرایین با این تئوری مندرآوردی و خلاف تاریخ و حقوق بین المللی شد که «اوکرایین و روسیه یکی بیشتر نیستند». او بخود اجازه می‌داد که بجای ملت اوکرایین تصمیم بگیرد.

اما انگیزه‌ها و دلائل روسیه‌ی پوتین برای عملی کردن این نقشه دو چیز بیشتر نیست:
ـ یک: عظمت طلبی جنون آمیز او که از این حیث دنباله‌ی روحیه‌ی همه‌ی بنیانگذاران این امپراتوری دویست ساله (۱۹۱۷ـ۱۷۲۱) و فرمانروایان آن است؛ فرمانروایانی همگی بیگانه با ارزشی بنام آزادی و حقوق انسان.
ـ دو: نفرت او از دموکراسی و آزادی ملت‌ها که مردم اوکرایین با نگاه به اروپای غربی خواهان آن هستند و برای کسب آن دولت‌های دست نشانده‌ی روسیه را در کشور خود از میان برداشتند.
عظمت طلبی تزارهای روس از زمان پتر اول که خود را «پتر بزرگ» نامید آغازشد. پیش از پتر اول، سرزمین روسیه، که تزار جلاد، ایوان چهارم، معروف به «ایوان مخوف» (۱۵۸۴ـ ۱۵۰۳)، اولین «تزار» آن بود، منطقه‌ای مرکب از چند شاهزاده نشین خرد حوالی مسکوا بود که پس از تحمل چند قرن سلطه‌ی مغول‌ها، در جایی به حساب نمی‌آمد. پتر اول، نخستین تزاری که خود را امپراتور نامید تا به تصور خویش جانشین امپراتوران بیزانس گردد، که به دست عثمانی‌ها برچیده شده بود، تصور می‌کرد که قدرت بیزانس، یعنی تمدنی وارث دو تمدن ظریف و غنی یونان و رم، در نیروی نظامی آن بوده، و با این پندار کوته نظرانه دست به ایجاد نیروی دریایی و تأسیس برخی صنایع نظامی زد. از سوی دیگر، پس از شکست هایی از عثمانی و دانستن این که از آن طرف راهی نیست، برای توسعه‌ی کشور کوچک خود به جنگ با پادشاه سوئد شارل دوم پرداخت تا به دریای بالتیک راه یابد. پس از این که سرانجام بدنبال چندین شکست به پیروزی دست یافت توسعه طلبی را ادامه داد و در ۱۷۲۱، دو قرن پیش از سرنگونی وارثانش، رومانوف‌ها، که در ۱۹۱۷ رخداد، خود را امپراتور نامید.
عظمت این امپراتوری که پوتین به تصور خود در صدد احیاءِ آن است، و از ابتدا بر اساس خشونت به ارث رسیده از پانصد سال سلطه‌ی امپراتوری مغول‌ها بر طوایف پراکنده‌ی روس، بنا شده بود جز در وسعت سرزمین‌های بیشتر خالی از سکنه‌ای که در قاره‌ی آسیا پیوسته به آن اضافه شد و تقویت روزافزون قدرت جنگی خود، در چیز دیگری نبود.
آغاز روسیه‌ی کنونی، چنان که اشاره شد به عنوان پرطمطراق امپراتوری، از سال ۱۷۲۱، دو قرن پیش از سقوط آن در انقلاب ۱۹۱۷، بوده است. پیش از آن شاهزاده نشین مُسکُوا (یا شاهزاده نشین‌های کوچک دیگری که مسکوا جانشین آنها شد) بود که تا سده‌ی ۱۶ میلادی سرزمینی از حیث جمعیت و قدرت کوچک بود، و در هر حال از چند شهر کوچک که یکسره در حال جنگ با هم بودند تجاوزنمی کرد. در تمام طول این قرن‌ها نیز این شهرها دست نشانده‌ی خانات مغول موسوم به «خانات زرین» بودند.
شاهزاده نشین کوچکی که، پیش از همه‌ی آنها، از حدود پایان سده‌ی نهم در ناحیه‌ی کییِف و اطراف آن با عنوان روتنی یا رُس (به معنی پاروزن یا دریانورد) از سران طوایفی از تبار ویکینگ‌ها و موسوم به وارگ‌ها تشکیل شده بود، سه قرن پس از تأسیس و پیش از آن که بتواند به قدرت قابل ملاحظه‌ای تبدیل گردد، یعنی از میانه‌ی قرن سیزده، دچار جنگ‌های داخلی میان اجزاءِ خاندان حاکم شد و چند دهه پس از آن، یعنی در حدود ۱۲۹۰ به دست مهاجمان مغول ازهم پاشید. از این پس، به مدت پانصد سال، یعنی تا ۱۷۹۰، زمان کاترین دوم، موسوم به «کاترین بزرگ»، همه‌ی شاهزاده نشین هایی که تشکیل می‌شدند دست نشانده‌ی «خانات زرین» مغول بودند و به آن خراج می‌پرداختند.
روسیه‌ی تزاری از تمدن مدرن غرب که گوهر اصلی آن حاکمیت ملت، آزادی اندیشه، و مرام و دموکراسی و حقوق اجتماعی و سیاسی بود، تنها ابعاد سلطه جویانه‌ی آن را اخذکرده بود. طوایف پراکنده‌ی روس پیش از تشکیل اولین دولت خود در کییِف از راه تجارت یا غارت روزگار می‌گذراندند. در مقاله‌ی دیگری درباره‌ی حملات آنها به شهرهای مرزی ایران و به اسارت بردن زنان ایرانی برای فروش در بازارهای برده فروشی اروپای شرقی نکاتی نوشته بودم۱. این خوی غارتگری و خشونت با پانصد سال سلطه‌ی مغول‌ها بر این طوایف شدیدتر شد۲.
پس از تشکیل امپراتوری که قدرت نظامی تازه نفسی بود خاک روسیه هر روز بیشتر به سوی شرق گسترش یافت و سرزمین‌های خالی در شمال و شمال شرقی و سرزمین‌های آسیای مرکزی که با ضعف ایران مدافعی نداشتند به آن ضمیمه شد. شهرهای قدیمی ایرانی و پرجمعیت قفقاز نیز، بی آنکه کمترین قرابت فرهنگی و تاریخی با روسها داشته باشند، در قرن سیزدهم هجری در جنگهای ایران و روس به این امپراتوری ضمیمه شدند.
اما برخلاف تصور رایج، همه‌ی این فتوحات چیزی بر عظمت امپراتوری نیافزود. روسیه تا قرن بیستم همچنان کشوری کشاورزی باقی ماند که اکثریت بزرگ جمعیت آن دهقانان فقیری بودند؛ کشاورزانی که در رژیم وابستگی به زمین کار و زندگی می‌کردند. این وابستگی به زمین تا پایان قرن نوزدهم که الکساندر دوم آن را لغو کرد برجا بود. ثروت اشراف حاکم نه نتیجه‌ی یک اقتصاد پیشرفته بل حاصل مالیات‌های فراوانی بود که در سرزمینی وسیع از آن دهقانان فقیر گرفته می‌شد. پیشرفت‌های روسیه به سوی تمدن جدید غرب به تأسیس چند دانشگاه و مؤسساتی علمی و هنری، که به دسترسی قشرهای نخبه‌ی بخش غربی به علوم جدید و هنرهایی مانند موسیقی کمک می‌کرد، محدود بود. زبان جوان روسی که از لحاظ واژگان بسیار فقیر بود در دوران کاترین با اقتباس واژگانی از زبان لهستانی که خود اقتباس شده از زبانهای غربی مانند فرانسه بودند رو به گسترش نهاد و دستور آن تا قرن نوزدهم از قواعد مطمئن برخوردار نبود۳. و از اندیشه‌های آزادی و دموکراسی در میان نخبگان نامبرده در بالا هنوز خبری نبود. تأسیسات پتر اول و کاترین دوم با تقلید از تجملات و قدرت طلبی‌های دربارهای اروپای غربی پیش از انقلاب فرانسه آغازشده بود و، به رغم دگرگونی‌های ژرفی که در فرانسه در سایه‌ی انقلاب بزرگ ۱۷۸۹ و در انگلستان در ادامه‌ی درگیری‌های انقلابی قرن هفدهم، و پس از آن در بیشتر کشورهای اروپای غربی در زندگی سیاسی و اندیشه‌ی اجتماعی پدیدار شد، در همان کیفیت کهنه‌ی استبدادی باقی مانده بود. اگر بتوان درباره‌ی کشورهای بزرگ غربی مانند دو امپراتوری فرانسه و انگلستان از عظمت آنها سخن گفت، این عظمت بیشتر در پیشرفت‌های فکری و اجتماعی آنها و بالاتر از همه فرهنگ آزادیخواهی و نهادهای دموکراتیکی بود که این کشورها برای اداره‌ی خود آفریده بودند، و سیر دشوار اما دائمی آنها به سوی عدالت اجتماعی که تمدنی بکلی جدید به جهان عرضه می‌کرد، نه در قدرت نظامی آنها که در رقابت بر سر تسلط بر مستعمرات بکار می‌بردند. در امپراتوری نوپای روسیه «عظمت» در همین یک بعد اخیر، گسترش سرزمین، محدود مانده بود. درباره‌ی استبداد پادشاهان ایران و بطور کلی نظام پادشاهی سنتی ایران بسیار نوشته‌اند، و در این زمینه هواداران شوروی سابق که آن کشور را بهشت آزادی و عدالت می‌پنداشتند و معرفی می‌کردند بیش از همه وقت و نیرو صرف کردند و حرارت نشان دادند. در حالی که در مقام مقایسه کشور کهنسال ما با آن سابقه‌ی دراز تاریخی در سال ۱۹۰۶ دست به آفریدن حادثه‌ای زد که همه‌ی ناظران جهان را به شگفتی افکند. یکی از این ناظران ولادیمیر اولیانوف لنین، در آن زمان از رهبران سوسیال دموکراسی روسیه، بود که در مقاله‌ای انقلاب مشروطه‌ی ایران را به شدت ستود. انقلابی که در سایه‌ی دستاورهای آن، و به رغم تجاوزات و توطئه‌های دائمی قدرت‌های استعماری شمال و جنوب کشور ما، هفتاد و دو سال دوام آورد، سالیانی که که ۳۲ سال آن، یعنی در دو دوره‌ی مهم آن، با رعایت قانون اساسی همراه بود، و در همه‌ی طول آن قانون اساسی در شکل دادن به فرهنگ سیاسی کشور ما و تحکیم نهاد دادگستری مدرن تأثیر عظیمی داشت. در وطن لنین، روسیه، هرگز چنین حادثه‌ای رخ نداد. روزی هم که مردم سلطنت تزاری را برچیدند گروهی خودشیفته مجهز به یک ایدئولوژی هژمونیست که از سلطنت تزاری جبارانه تر بود، و لنین خود رهبری بلامنازع آن را در دست داشت، جای آن را گرفتند و اولین نظام توتالیتر تاریخ را برپاداشتند.
این تفاوت تصادفی نبود. برخلاف تصور کسانی که گفته و نوشته‌اند که ملت ایران در نهضت مشروطه خواستار چیزی بود که معنای آن را نمی‌دانست، در آن عصر نخبگان سیاسی و فرهنگی کشور ما بخوبی معنای مشروطه را می‌دانستند و مردم نیز منظور آنان را بخوبی درک می‌کردند. پایه گذاران سیاسی مشروطه در درجه‌ی نخست باقی ماندگان نظام دیرین دیوانیان ایرانی، دنباله‌ی طبقه‌ی دبیران دوران ساسانی، بودند که دست کم پس از اسلام به مدت سیزده قرن این کشور را در همه‌ی شرایط مدیریت کرده بودند و حتی حکام عرب و مغول را که به دانش آنها نیازمند بودند ایرانی ساختند. دیوانیانی که در میان آنان خاندان‌های بزرگی چون خاندان جوینی در تاریخ به شهرتی بزرگ رسیده‌اند. در پایان دوره قاجار، آن بخش از فرزندان این دیوانیان که با اصول مدیرت سیاسی مدرن غرب نیز آشنا شده بودند مبانی فکری آن را به این قشر منتقل ساختند. مردانی چون احتشام السلطنه نخستین رییس مجلس شورا، صنیع الدوله و برادران مشیرالدوله، و پس از آنها محمـد مصدق، از این سنخ بودند. بسیاری نیز بودند که از ده‌ها سال پیش از آن با تصنیف کتابهایی درباره‌ی نظام‌های مشروطه‌ی غرب این شیوه‌ی کشورداری را به هموطنان خود معرفی کرده بودند، مصنفان بزرگی که فریدون آدمیت درباره‌ی اکثر آنان در کتاب «ایدئولوژی نهضت مشروطه‌ی ایران» شرح مهمی داده است و محمـدعلی فروغی متعلق به آخرین نسل آنان است.
استبداد تازه نفس تزاری روسیه، به رغم ادعای اخذ تمدن غرب، در عمر دو قرنه‌ی خود هرگز فرصت آفرینش چنین فرهنگ و سنت و تربیت چنین دیوانیانی را نیافته بود.
پس از انقلاب ۱۹۰۵ که بدنبال شکست روسیه در جنگ با ژاپن رخ داد نیز اصلاحات استولیپین هیچ آزادی ملموسی ببارنیاورد و مجلسی که در زمان او تأسیس شده بود اختیار قانونگذاری واقعی نداشت. حتی پس از انقلاب فوریه‌ی ۱۹۱۷ نیز ملت روسیه یک روز رنگ آزادی را ندید. دوران میان فوریه تا اکتبر به درگیری میان احزاب و شوراهای کارگران و دهقانان و سربازان گذشت و به رغم انجام انتخابات مجلس مؤسسان حزب بلشویک با کودتایی به کمک سربازان و ملوانان کرونشتات مانع از افتتاح آن شد و اولین و آخرین بخت دموکراسی را از ملت روس گرفت.
ولادیمیر پوتین، این افسر سابق کا گ ب، محصول چنین فرهنگی است. از دید جنون آمیز او «عظمت» خیالی امپراتوری روسیه یعنی «عظمت» شخصی او از هر چیز مهمتر است. فهم او از تاریخ و انسانیت از این حد تجاوز نمی‌کند.
پوتین، یک مأمور کا گ ب بود که با استفاده از ضعف‌های یلتسین و دغدغه‌های خانواده‌ی او برای منافع خود، با تکیه بر شبکه‌ی مافیای مالی ـ سیاسی که با همکاران سابقش بوجودآورده بود، به سرعت از هیچ به بالاترین حد قدرت رسید. او بیش از اینکه یک وطنخواه غیرتمند روس باشد رهبر ثروتمند یک شبکه‌ی مالی ـ سیاسی بزرگ با دارایی‌های نجومی است. پوتین که همیشه اصرارداشته تا با به رخ کشیدن قدرت جسمی‌اش رستم دستانی از خود به نمایش بگذارد، در واقع از نظر خصوصیات انسانی در سطحی بسیار پست قراردارد. او حتی در یک بازدید رسمی آنگلا مرکل صدراعظم پیشین آلمان، که وی می‌دانست از سگ هراس دارد، سگ تنومند سیاه خود را رها کرد تا به سراغ این مهمان رسمی او برود و با ترسانیدن مهمان وی را تحقیرکرده باشد! اما اگر تعبیر فریدالدین عطار در کتاب پر مغز تذکره الاولیاء را، که در یکی از داستان‌های این کتاب گرانبها بکاربرده، بپذیریم باید بگوییم که آن سگ سیاه در واقع «سگ روح» او بوده است!
هموطنانی که می‌کوشند در عین محکوم کردن حمله‌ی روسیه به یک کشور مستقل عضو سازمان ملل متحد با طرح به اصطلاح «دغدغه‌های امنیتی قابل فهم روسیه» از این قبیل که آمریکا با گسترش ناتو به کشورهای مجاور روسیه، مانند سه کشور بالت، امنیت روسیه را به خطرانداخته بود، انگیزه‌های «مشروعی» برای پوتین بتراشند، یا بدون ذکر هیچ دلیلی مثلاً بگویند «نمی‌توان سیاست نادرست آمریکا را در موضوع بحران اوکرایین نادیده گرفت»، هنوز هم از پیشداوری‌های مثبت اما نادرست گذشته‌ی خود درباره‌ی روسیه (شوروی سابق) رهایی نیافته‌اند. آنها، صرف نظر از مقاصد واقعی یا مفروض آمریکا در این منطقه، در نظر نمی‌گیرند که ملت‌های کوچک مجاور روسیه مانند اهالی لتونی، استونی، لیتوانی و ملت بزرگی مانند مردم لهستان چه مدت درازی زیر سلطه‌ی بیرحمانه‌ی روسها بسربرده‌اند، بازگشت چنان سلطه‌ای برای آنان چه اندازه هولناک است و چقدر در بیمه کردن خود در برابر چنین خطری از راه پیوستن به ناتو محق‌اند. در چنین حالتی معلوم نیست، صرف نظر از همه‌ی ایرادات مشروعی که برخی از مردم جهان، بویژه ملت ما به دلائل مربوط به تاریخ سده‌ی بیستم ما، می‌توانند به سیاست‌های آمریکا داشته باشند، چرا آمریکا باید از حمایت این کشورها در برابر رفتار و روحیه‌ی همیشه تجاوزکارانه‌ی روسیه خودداری کند. مگر نه اینکه «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد»؟ اگر ریگی به کفش یا کششی به قدرت زورگوها نداریم چرا باید به هنگام تجاوز نظامی وسیع یک قدرت زورگو به سرزمین کشوری ضعیف تر که سالهاست برای ساختن دموکراسی خود در تلاش است، پای کشور دیگری را به میان بکشیم که اگر در نقاط دیگری از جهان، عراق، لیبی …، دست به تجاوز و زور زده، تصادفاً در این مورد نقطه‌ی اتکاءِ ملت‌های ضعیفی است که همواره از سلطه‌ی همسایه‌ی شرقی خود رنج کشیده‌اند و امروز نیز در بیم از بازگشت به وضع مشابهی برخودمی لرزند.
امروز جنون پوتین تا جایی رسیده که جهان را به جنگ هسته‌ای تهدید می‌کند. اگرچه این تهدید بیشتر جنبه‌ی بلوف دارد اما خطر یک چنین اقدام شیطانی نیز از سوی کسی که عیناً مانند هیتلر جز به قدرت خود نمی‌اندیشد، بکلی منتفی نیست. این وضع خطر بزرگی برای انسانیت است؛ اما فراموش نکنیم که شکست هیتلر و نابودی آلمان نازی نیز از لحظه‌ای آغازشد که رهبر نازی سراسر قاره‌ی اروپا را بزیر چکمه‌ی ارتش خود آورده بود. خودکشی هیتلر که در آخرین روز جنگ در یک پناهگاه زیرزمینی رخ داد در واقع از همان روزی رخ می‌داد که او آلمان را وارد جنگ با همه‌ی اروپا و جهان می‌کرد. شاید بتوان گفت که خودکشی پوتین و رژیم الیگارشی او نیز، که آزادیخواهان روسیه امروز در برابر آن عاجز مانده‌اند، از هم اکنون برنامه ریزی شده است. در آلمان هیتلری زمانی که جنون آمیز بودن ادامه‌ی جنگ به صورتی که هیتلر، این سرجوخه‌ی اتریشی جنگ جهانی اول در ارتش آلمان، آن را به پیش می‌برد بر نخبه‌ی سران نظامی این ارتش مسلم شد آنان، از جمله فیلد مارشال رومل، برای نابودی دیکتاتور طرحی ریختند که عامل تصادفی کوچکی مانع موفقیت آن گردید. چنین واکنش هایی در روسیه هم که پوتین سران ارتش آن را از میان باوفاترین نظامیان به خود دستچین کرده محال نیست زیرا در برابر جنون و نتایج آن آنان نیز می‌توانند دچار وحشت شوند. این جزو گمانه هایی است که از هم اکنون بسیاری از کارشناسان روسیه‌ی پوتین به پیش می‌کشند.
پوتین با تجاوز بیرحمانه و بیشرمانه‌ی خود به اوکرایین توانست قرابت‌های تاریخی روسیه و اوکرایین را به یک دشمنی عمیق میان دو ملت تبدیل سازد. اما شاید بتوان امیدوار بود که همانگونه که دشمنی‌های تاریخی فرانسه و آلمان پس از جنگ جهانی دوم جای خود را به دوستی و اتحاد داد، دشمنی کنونی اوکرایین و روسیه نیز روزی جای خود را به دوستی بدهد، اما چنین تحولی جز با تغییر رژیم دیکتاتوری کنونی روسیه ممکن نخواهدشد.
آنچه مسلم است «عظمت گذشته» امپراتوری روسیه افسانه‌ای تخدیرکننده بیش نیست که به هر کار که نیاید دستاویز مناسبی است برای سلطه‌ی یک باند مافیایی تبهکار بر این کشور و انباشتن حساب‌های آنها از ثروت هایی کم نظیر در جهان، افسانه‌ای که استقلال اوکرایین و صلح جهان نباید قربانی آن گردد.
در این میان آدمک‌های تهران و قم نیز که نه کمترین فهم و اطلاعی از واقعیت‌های پیچیده‌ی سیاسی جهان دارند و نه اندک شرم و اخلاقی که آنان را از رسواترین اعمال بازدارد، و حتی احتمال شکست پوتین را هم که هم اکنون جهان را علیه خود متحدکرده نمی‌دهند، فرصتی یافته‌اند که طوطی وار دروغهای بیشرمانه‌ی ارباب روسی خود را تکرارکنند.
در نهضت مشروطه نیز دربار محمـدعلی میرزا و شیخ فضل الله نوری با روسیه‌ی تزاری که تصمیم به توپ باران مجلس ملی ما بدست قزاقان لیاخوف در پایتخت آن گرفته شده بود، در یک جبهه بودند. اما ننگ ابدی برای هر سه مؤلفه‌ی آن اتحاد شوم در تاریخ باقی ماند. در ماجرای کنونی نیز نتیجه‌ی رفتار خودفروختگان به تزار جدید جز این نخواهدبود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ نک. علی شاکری زند، نکاتی پیرامون مفاهیم ملیت، اقلیت، خودمختاری، مجله‌ی میهن، شماره‌ی ۱۸، آذرماه ۱۳۹۶؛ این مقاله را در سایت نهضت مقاومت ملی ایران، نامیر، نیز می‌توان یافت.
۲ همان.
۳همان.

از: گویا

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

یک نظر

  1. سلام شاکری عزیز،
    این خوش‌زبان‌ترین، جامع‌ترین و صادقانه‌ترین نوشته‌ئی ست که “ایرانی” های عزیز در بارهٔ جنگ پوتین با مردم اوکراین نوشته‌اند. هنوز دود از کنده برمی‌خیزد!