آن چه تحت عنوان کنفرانس مطبوعاتی رضا پهلوی و تبعات آن به ما عرضه کردند به نهایت رکیک بود. در فردایش مطلبی راجع به این صحنه پردازی نوشتم که بسیار منفی بود. ولی از آن موقع نتوانسته ام ذهنم را از آشوبی که تماشای این نمایش در آن افکنده بود، خالی کنم. حیرتم از این که عده ای، مردم ایران را چنان کودن تصور کرده اند که می توان با این مسخره بازی ها آینده شان را از آنها دزدید، هنوز پایان نگرفته و البته خشم از این که کسی چنین اجازه ای به خود بدهد.
دیدم که باید حسابی به ریشۀ مطلب بروم و تکلیف را ـ لااقل تکلیف خودم را ـ با حکایت سلطنت روشن کنم، از بن و اساس و نه فقط در حد موکول کردن کار به رأی گیری آینده و تصمیم مجلس مؤسسان که همه و در صدر همه خود پهلوی طلبان می دانند که امکان ندارد به احیای سلطنت بیانجامد و برای همین هم هست که می کوشند رضا پهلوی را از همین جا رهبر کنند و حد اکثر سر و ته کار را با رفراندمی از نوع خمینی هم بیاورند.
مشکل با نهاد های سنتی و پر سابقه ای نظیر سلطنت و روحانیت که از قضا سرنوشتشان به هیچوجه به یکدیگر بی شباهت نیست، این است که ظاهر و قالب کهن و سنتی آنها که ثابت است، بسیار بیش از محتوایشان که دگرگون شده، نظر بیننده را به خود جلب می کند و نه فقط به آنها جلای عتیقگی می دهد که جذابیت خود را دارد، نگاه را در حد خود متوقف می کند و حجاب تغییراتی می گردد که درون آنها واقع شده است.
در جهان پیشا مدرن، سلطنت نهادی بوده اساساً سیاسی، ولی روحانیت فقط بعد سیاسی نداشته است. به هر حال، تا آنجا که به سیاست مربوط می شده، این دو مکمل هم بوده است، در قالب سلطنت متکی به فیض الهی. مذهب یاور ایدئولوژیک قدرت سیاسی بوده است و از آن بهره برده. روشن است که این بساط در عصر جدید بر هم ریخته است. با ساقط شدن اعتبار آن نظام سیاسی، نقش سیاسی این دو نهاد می باید از نو تعریف می شده و شده. بر چه اساس؟ بر اساس پروژه های سیاسی مدرن و تقسیمبندی نظام های سیاسی مدرن.
آن چه که ما مشروطۀ سلطنتی می خوانیم، بیان هماهنگی سلطنت است با دمکراسی لیبرال، یا به عبارت دقیق تر سر گذاشتنش به مقتضیات این نظام سیاسی. در مورد روحانیت، راه کنار آمدن با دمکراسی، صرفنظر کردن است از ایفای نقش سیاسی و واگذاشتن این کار به ایدئولوژی های مدرن که وراث کارکرد سیاسی آن هستند، نهایت این تبعیت، قبول جدایی سیاست و مذهب است یا لائیسیته.
ولی مدرنیته فقط محل برتری دمکراسی نیست. انواع استبداد مدرن هم داریم. این دو نهاد می تواند به استخدام هر نظامی در بیاید. نکته در این جاست که نظام هر چه بود، دیگر ابتکار عمل از آن هیچ یک این دو نیست. به هر لباسی در بیایند و هر اندازه هم تظاهر به آقایی بکنند، خادم نظامی هستند که برقرار شده.
مثال سلطنت پهلوی و حکومت اسلامی خمینی، بیش از آن که مثال برتری سلطنت و روحانیت باشد، مثال زندۀ برتری حکم نظام سیاسی است. پهلوی به عمر هماهنگی سلطنت و دمکراسی لیبرال که تنها نمونه اش احمد شاه بود، نقطۀ ختام نهاد. سلطنت را از لیبرال ها دزدید و به خدمت نظام اتوریتری گرفت که خود بنیاد نهاده بود و بالاخره در بهمن پنجاه و هفت به آخر خط رسید. این کار شیرۀ سلطنت را مکید و چنان به استبداد وابسته اش کرد که تمامی اعتبارش را خرج دیکتاتوری کرد. اگر نه این بود، چگونه می شد کشوری که سلطنت هزاره ای به خود دیده و مرکزیت و اهمیت این نهاد نه فقط در زندگی روزمره که در کوچک ترین زوایای فرهنگ و حیات تاریخیش ثبت گشته، صحنۀ انقلابی شود که ریشۀ سلطنت را برکند؟ استبداد پهلوی، سلطنت را هم با خود به نابودی کشاند.
کاری هم که خمینی با روحانیت کرد، کم از این نبود. او روحانیت را به خدمت پروژۀ سیاسی خود گرفت که به نظر می آید جداً تصور می کرد مترادف احیای سنت است، به کلی جاهل به این امر که در جهان مدرن سیاست که خواه ناخواه در آن عمل می کند، احیای سنت به معنای اخص ممکن نیست، فقط می توان در این راه کوشید و در نهایت سنت گرا بود، نه سنتی. حاصل کارش نوعی توتالیتاریسم واپس گرا بود، مانند باقی حکومت های فاشیستی که قرن بیستم به خود دیده بود. به هر حال مرد و رفت بدون اینکه حتی بتواند درست به ماهیت و موقعیت نظامی که بر پا کرده اشراف پیدا کند. جاهل بود، جاهل ماند و جاهل رفت و فقط برای ما مصیبت به ارث گذاشت.حاصل آنچه او با روحانیت کرد، تفاوت زیادی با آنچه که رضا شاه با سلطنت کرد، ندارد. نفرت مردم را از این نهاد ببینید و با نفرتی که به سلطنت ابراز کردند مقایسه کنید تا دستگیرتان شود که به رغم تفاوت ها، دو فرآیند چه اندازه همسان است و می تواند نتایج یکسان بار بیاورد.
تفاوت اصلی در این است که بر خلاف سلطنت، صرفنظر کردن از روحانیت، اساساً ممکن نیست. در اینجا موضوع اصلی بحثم سلطنت است که کاملاً قابل حذف است، در بسیاری نقاط عالم شده و در ایران نیز به همچنین. فقط جرثومه اش مانده که باید تکلیف آن را روشن کرد. اگر سخنام به نظرتان تند و بی گذشت می آید، به انگیزه ام عنایتی بکنید و به این که اگر واکنش به موقع نشان ندهیم، کار از دست خواهد رفت.
تا اینجا دلیلی برای تسویۀ حساب نهایی نمی دیدم چون بختی برای بازگشت سلطنت قائل نبودم و هنوز هم نیستم. اما به نظرم نمی آمد ضرر بزرگی هم بتواند متوجه مبارزه برای برقراری دمکراسی در ایران بکند که امروز تصور می کنم می تواند. باید این دندان فاسد را از ریشه کند. ممکن است برخی بگویند که کار شما خلاف دمکراسی است و الان وقت این حرف ها نیست. توضیح می دهم که روشن شود چرا نیست و چرا هست.
اول از همه بگویم که تمام این مساعی که برای خارج کردن یک امر سیاسی از بحث می شود، برای مصون نگاه داشتنش از فرسایشی است که نقد و سنجش می تواند ایجاد کند، نه برای جلوگیری از صیقل خوردنش در برخورد عقاید.
داستان این که اول رژیم را بیاندازیم و بعد راجع به جایگزینش تصمیم بگیریم معمول ترین بهانه هاست. کسی از این حرف ها می زند که بخواهد کارش را بدون بحث و با سرعت پیش ببرد و گزینه اش را در تنگنای موقعیت به دیگران تحمیل کند. بحث مقدمۀ تصمیم گیری است. اگر مانع بحث می شوید، میخ واهید در تصمیم گیری اخلال کنید.
برخی می گویند پیروزی ما مشروط است به اتحاد و بحث در مورد سلطنت و جمهوری مایۀ دو دستگی است و باید از آن احتراز نمود. در صورتی که دقیقاً وجود گزینه های متعدد یا به عبارت دیگر همین چند دستگی است که بحث بر سر اتحاد را لازم می آورد. اتحاد با نفی تفاوت ها حاصل نمی گردد، با همنشینی و همزیستی آنها زیر چتری فراگیر به دست می آید.
دلیل دیگری که می شنویم این است که مردم باید انتخاب کنند، صبر کنیم تا ملت حرفش را بزند. اول از همه روشن است که ما همه جزو ملتیم و از این گذشته، قرار نیست که انتخاب ملت بی مقدمه و در خلأ انجام بپذیرد، برخورد عقاید راهنمای ملت است و ممانعت از آن در تاریکی نگاه داشتن مردم. از این گذشته، مگر در مورد مجاهدین که سودای نو کردن استبداد مذهبی را دارند، صبر کرده ایم تا بعد از رأی مردم بحث را باز کنیم؟ دلیل ندارد به اسم دمکراسی به گزینۀ ضد دمکراتیک فرصت عرض اندام و به کج راه بردن ملت را بدهیم، آن هم به رایگان. طرح سیاسی پهلوی هم درست در همان رده است و باید از همین جا متوقفش کرد.
تمامی این استدلال های سست برای برکنار نگاه داشتن مقولۀ سلطنت از هر کند و کاو و بحث و نقد است و هدف از همۀ آنها که بسا اوقات در موازات هم نیز به کار گرفته می شود، زمینه سازی برای تحمیل ناگهانی این گزینه. یعنی این که به تمامی همین دلایلی که دیدیم، نه فقط از همین حالا درست روشن است که این چیزی که دارند به عنوان سلطنت ـ گاه با افزودن صفت مشروطه ـ به ما عرضه می دارند، چیست، این هم روشن است که باید از همین حالا از بازی بیرونش فرستاد که فردا مایۀ دردسر بزرگ نشود. گزینۀ روشن داشتن و کوشیدن در راه تحقق آن، عین دمکراسی است. کوشش سیاسی و دمکراتیک فقط به لحظۀ رأی گیری ختم نمی شود که بخواهیم همه چیز را معطل و موکول به آن بکنیم.
توجه داشته باشید که ما ایرانیان هم اکنون در دل دمکراسی فعالیت نمی کنیم. نظام سیاسی کشور ایران فاشیسم مذهبی است و قرار است که از آن خارج شویم. باید از چند توهم احتراز نماییم. یکی این که راه خروج فقط به سوی دمکراسی می رود و ما می توانیم به سبک دوچرخه سواران شیرین کار، بی دست رانندگی کنیم. خیر! حکومت اتوریتر می تواند احیأ شود و روشن است که پهلوی طلبان سودای این کار را دارند. نباید تصور کرد که دیگر گزینه هایی که آنها هم در نظر ما نامطلوب جلوه می کنند، فقط به این دلیل که نمی پسندیمشان، از صحنۀ تاریخ حذف شده است. بار ها به این مسئله اشاره کرده ام که دوران مدرن، سه گزینۀ سیاسی به همگان عرضه می دارد که هیچکدام حذف شدنی نیست. این ها در ایران توسط چهار خانوادۀ سیاسی نمایندگی می شود که از مشروطیت به این سو، تاریخ سیاسی ما را شکل داده اند و خروج از نظام اسلامی پردۀ جدیدی است از این بازی. نباید توهم داشت که این پردۀ آخر است و از این گذشته، نمی باید تصور نمود که پرده های دعوای سه خانواده، مثل پرده های مختلف نمایشنامه، با آنتراکت از هم جدا می شود ، برای توجه به پردۀ بعدی و احیاناً اقدام با در نظر گرفتن صورت احتمالی آن، نمیباید صبر کرد که پردۀ حاضر تمام شود. خیر! باید از همین حالا به فکر تحولات آینده بود و در نظرشان گرفت. مخالفت با گزینۀ پهلوی که محتوای سیاسیش روشن است، همان قدر اهمیت دارد که مخالفت با قدرت گیری مجاهدین یا فلان گروه چپ افراطی و هر دستۀ ضد مکراتیک دیگر. این کار صبر کردن ندارد و باید از همین حالا انجام بپذیرد.
مقاله را با سخن گفتن از پوک شدن سلطنت شروع کردم و اینکه عملاً می تواند به استخدام هر پروژه و هر نظام سیاسی در بیاید. حال ببینیم آنچه که تحت نام سلطنت و با کوشش برای سؤ استفاده از جذابیت سنتی آن و با تبلیغاتی شایستۀ صابون گلنار، به مردم عرضه شده، از چه قرار است و محتوای سیاسی داستان از چه قرار است. اول از همه بگویم که برنامه با هدایت خارجی آمریکا و اسرائیل و عربستان پیش می رود و خطرش برای ایران بسیار بیشتر از برقراری دوبارۀ استبداد اتوریتر است که صورت حداقلی برنامه باید محسوبش کرد. صورت حد اقلی و راه آسان، چون شبیه ترین نظام سیاسی است به استبداد سنتی و سلطنت و روحانیت را در نقشی که سایۀ نقش پیشا مدرن آنهاست، به کار می گیرد. دوم اینکه کلمۀ مشروطه در این میان چنان مورد سؤاستفاده قرار گرفته که عملاً از معنا تهی گشته و برخی تا آنجا پیش رفته اند که حکومت رضا و محمدرضا شاه را هم مشروطۀ سلطنتی بخوانند! سوم و مهم تر از آن دو دیگر اینکه اصلاً گفتار مبتنی بر دمکراسی از سوی پهلوی طلبان به گوش نم یرسد. خود پهلوی گاه حرف های قالبی و میان تهی می زند که کسی به جد نمی گیرد. ولی حتی خود او هم به مرحله ای رسیده که پیوستگی اش به میراث سیاسی پدر و پدربزرگ را روز به روز صریح تر بیان می کند.
حکومت های اتوریتر هیچ گاه بعد ایدئولوژیک قوی ندارند و پهلوی هم ارث تئوریک ندارد. کار این ها همیشه با استخدام روشنفکرانی گذشته که بلد بوده اند از این حرف ها بزنند و با نادرستی، سخنانی را که ارتباطی به روش اربابشان نداشته، از جای دیگر برداشته و به خدمت وی در آورده اند، در نسل اول، گفتار لیبرال مشروطیت را و در نسل بعدی، گفتار چپ گرای توده ای را. جالب است که این بار کوشش هایی در جهت توجیه استبداد شاهی و حکومت اتوریتر انجام می دهند، البته بسیار ابتدایی و ضعیف و سست که به هیچ رو نمی توان جدی گرفت. یعنی در حدی که حتی از کلاسیک های این نحلۀ فکری بر آنها اثری نیست، فقط به مدد ذوق شخصی و تصورات فردی انجام می پذیرد و به همین دلیل محلی از اعراب ندارد. کیفیتی در کار نیست، آنچه تولیدات گروه اخیر را قابل توجه می کند این امر است که نشان دهندۀ اعتماد به نفس تولید کنندگان است. این میزان بی آزرمی، در بین طرفداران استبداد سلطنتی کم سابقه بوده است و اکنون به مرحلۀ جدیدی صعود کرده، ظاهراً به تشویق و پشتگرمی مراجع خارجی که امید پیروزی در این افراد دمیده اند و دارند به واسطۀ این ها برای آیندۀ ایران و ایرانی طرح ریزی می کنند.
نفس تصور این که آیندۀ ما قرار باشد توسط چنین افرادی ترسیم شود و ملتی که دخالت ناحق قدرت های بزرگ روزگار را در تعیین سرنوشت خود، ننگ می دانست، به جایی برسد که قرار باشد عربستان و اسرائیل برایش تکلیف تعیین کنند، غیر قابل قبول ترین بخش حکایت است و بزرگترین نقطۀ ضعف پهلوی که همین یکی هم برای بیرون گذاشتنش از بازی کفایت می کند.
این بخش داستان نه به سلطنت و جمهوری ارتباطی دارد و نه به نوع نظام سیاسی. پهلوی، چه این و آن بخواهند و چه نه، شاهزاده ای ایرانی است و وارث تاج و تختی که سابقۀ چندین قرنه دارد. تکیه کردنش به خارجی، هرچند در امتداد پدر و پدربزرگ است، پذیرفتنی نیست و در شأن مقامی نیست که طالب صعود بدان است، ولی از این بدتر دست کمک خواهی دراز کردن اوست به سمت قدرت های خارجی، آن هم در حالی که همه می دانند با آنچه که خانواده اش از ایران به یغما برده است، مطلقاً احتیاج مالی ندارد که تازه اگر هم می داشت این کارش را توجیه نمی کرد. نقطۀ آخر که این فلاکت و نکبت را به کمال می رساند، به کار گرفتن همۀ این ها در راه طرحی سیاسی است که بنا به قراین موجود، می باید به از هم پاشاندن ایران ختم شود. با این همه چه اعتباری برای پهلوی باقی می ماند که سرمایۀ نقش آفرینی اش در سیاست ایران باشد؟
چه آبرویی برای ایران و ایرانی باقی گذاشته؟
کجا به فکر دفاع از حق و حقوق این ملت بوده است؟
کی عنایتی به حال و روز این مردم تیره بخت نشان داده؟
کجا آبرویشان را حفظ کرده؟
وقتی هیچکدام اینها نیست، به اتکای چه طالب پشتیبانی آنها و سکوت ماست؟
سالیان سال پیش، کسی در موقعیتی کمابیش شبیه به امروز ما گفته بود که از وقتی بر این مقام نشسته اید هیچ خوبی نکرده اید و جز بد نکرده اید. دیگر بس است، برخیزید و بروید! باید همین را به رضا پهلوی و هوادارانش گفت و از همین جا هم گفت چون فردا می تواند دیر باشد.
۴ ژوئیۀ ۲۰۲۲، ۱۳ تیر ۱۴۰۱
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
rkamrane@yahoo.com
از: ایران لیبرال