شش دهه از ۱۶ آذر و کشته شدن مهدی (آذر) شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ نیا در دانشگاه تهران میگذرد. علیرغم عبور از شصت سالگی هنوز راهپیمایی آن زمان دانشجویان، در اعتراض به ورود ریچارد نیکسون، معاون رئیس جمهوری وقت آمریکا، تصور میشود…
بخش نخست
سخن مشهور علی شریعتی که «سه آذر اهورایی» را «در پیش پای نیکسون قربانی کردند» که در ذهن و خاطر نسلهای مختلف دانشجویی و کثیری از مردم ایران نشسته است، ادعایی نادرست است.
در این زمینه محمد ترکمان پژوهشگر تاریخ، بابک امیر خسروی، مسئول کمیتههای دانشجویی دانشگاه تهران در آن زمان، دکتر محمد ملکی از دانشگاهیان و اعضاء نهضت مقاومت ملی، سید جواد طباطبایی از محققین معاصر، مهندس بازرگان از استادان وقت دانشگاه تهران و مسعود حجازی از دانشجویان آن دوره دانشگاه تهران در این خصوص اطلاعات مستند و معتبری را ارائه دادهاند.
راهپیماییهای دانشجویان در روزهای ۱۴ و ۱۵ آذر به وقوع پیوست. با هماهنگی کمیته دانشجویی نهضت مقاومت ملی و شاخه مخفی حزب توده همزمان با ورود دنیس رایت، کاردار جدید بریتانیا، بعد از سرنگونی دولت ملی محمد مصدق، دانشجویان دانشکدههای حقوق و علوم سیاسی، علوم، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و دارو سازی دانشگاه تهران در داخل دانشکدههای خود تظاهراتهای گستردهای برگزار کردند.
روز ۱۵ آذر تظاهرات به خارج از دانشگاه کشیده میشود. مأموران پلیس و شهربانی در حمله به دانشجویان و زد و خورد با آنها شماری را مجروح و جمعی را دستگیر و زندانی کردند.
موضوع راهپیمایی اعتراض به مواردی چون برگزاری دادگاه محمد مصدق، تجدید روابط ایران و بریتانیا و بحث تشکیل احتمالی کنسرسیوم نفت و بازگشت به وضعیت پیش از ملی شدن صنعت نفت بود.
البته با توجه به حضور دنیس رایت و نیکسون فضای شهر تهران امنیتی بود و با توجه به راهپیماییهای دانشجویان، نیروهای گارد و انتظامی و همچنین نیروهای ارتش وارد محوطههای دانشگاه تهران شدند. این مسئله باعث شده است تا برخی چون دکتر رحیم عابدی، معاون وقت رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران به این تحلیل برسد که ماجرای ۱۶ آذر زمینه سازی برای جلوگیری از واکنش اعتراضی دانشجویان به حضور نیکسون در دانشگاه تهران بوده است.
اما صحبت دکتر عابدی نیز نشان میدهد که دانشجویان در اعتراض به سفر نیکسون و یا حضور وی در دانشگاه تهران تظاهرات نکرده و اصلا فرصت چنین کاری را نداشتند. بنابراین سخن علی شریعتی نیز در حد همین تحلیل است. اطلاعات و مدارک موجود تایید کننده تحلیل فوق نیستند. اما قطعا اکثریت دانشجویان وقت با توجه به مشارکت دولت وقت آمریکا در ۲۸ مرداد، نظر منفی به سفر نیکسون و اهدای دکتری افتخاری به وی داشتهاند. نیکسون ۱۸ آذر که روز جمعه بود، به دانشکده حقوق دانشگاه تهران رفت و دکتری افتخاریاش را در سکوت گرفت. البته تا دو هفته بعد از ۱۶ آذر کلاسهای درس در دانشگاه تهران تعطیل بود و بنابراین عملا فضایی برای اعتراض به حضور نیکسون وجود نداشت.
اما بحث اصلی این یادداشت در خصوص ماهیت یورش نیروهای نظامی و کشته شدن سه دانشجوی معروف است که باعث شد ۱۶ آذر نماد دانشجوی ایرانی شود. آیا حمله به دانشجویان موردی و تصادفی بود؟ طرح و برنامهای پشت سر آن نبود؟ یا اینکه برخورد فوق ذاتی حکومت شاه و بر طبق نقشهای طراحی شده رخ داد؟
نگارنده در ادامه توضیح میدهد اگر چه منابع و مدارک موجود بیشتر تایید کننده جنبه تصادفی فاجعه خونین ۱۶ آذر به لحاظ شکلی هستند اما به لحاظ ماهیتی و محتویی ۱۶ آذر امری محتوم بوده است و اگر در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ بوقوع نمیپیوست روزی و سالی دیگر رخ میداد. رویارویی بین حکومت خودکامه محمد رضا شاه پهلوی و رسالت روشنگری و نقادی دانشگاه گریز ناپذیر بود.
در خصوص چگونگی حمله تقریبا همه شاهدان دست اول ماجرا متفق القول هستند که در روز ۱۶ آذر تجمع و راهپیمایی در داخل دانشگاه تهران وجود نداشت. فضا ملتهب بوده است اما ابتدا به ساکن نه دانشجویان برنامهای برای حرکت اعتراضی داشتند و نه حکومت قصد حمله به دانشجویان را داشته است. البته سربازان و مامورین امنیتی و انتظامی وقت در داخل دانشگاه تهران حضور داشتند و محدودیتهایی را برای دانشجویان و دانشگاهیان ایجاد کرده بودند.
برخورد دو دانشجو و سربازان باعث میشود که فرمانده سربازان دستور دستگیری دانشجویان فوق را بدهد. سربازان ادعا میکردند دانشجویان فوق آنها را تمسخر کرده بودند. سربازان در تعقیب دو دانشجو وارد کلاس میشوند و امتناع استاد و مسئولین دانشگاه از تحویل دانشجویان باعث درگیری بین دانشجویان و سربازان میشود. در ادامه نقل قولهایی از ناظران رویداد دوران ساز ۱۶ آذر ارائه میشود؛
دکتر علی اکبر سیاسی رئیس وقت دانشگاه تهران چنین ماجرا را روایت میکند: «روز ۱۶ آذر هنگامی که آنها (نظامیان) از جلوی دانشکده فنی میگذشتند، چند دانشجو آنها را مسخره می کنند و گویا کلماتِ زنندهای بر زبان میرانند و به سرعت وارد دانشکده (فنی) می شوند، سربازان آنها را دنبال میکنند، در این هنگام زنگ دانشکده به صدا در میآید و دانشجویان با سربازان روبهرو و با آنها گلاویز میشوند، تیراندازی مفصلی صورت میگیرد و به سه دانشجو اصابت می کند و آنها را از پای در میآورد».
مهندس بازرگان ماجرا را چنین تعریف مینماید: «بچهها که سر کلاس بودند، دو تا سه سرباز آمدند به یکی از کلاسها که دو تن از شاگردها را که به قول خودشان شکلک درآورده بودند، دستگیر کنند. آمدند از معلم خواستند که بگوید کی بودند؟ معلم هم آقای مهندس شمس ملکآرا بود. ایشان هم خبر داد به رئیس دانشکده که مهندس خلیلی بود و مهندس خلیلی گفت که اجازه ندارند بیرون دانشکده باشند و حق ندارند داخل کلاس بیایند و اگر آمدند تو کلاس و خواستند دخالتی بکنند، به عنوان اعتراض زنگ زده شود. وقتی سربازها رفتند تو کلاس، در همین حین، آقای دکتر عابدی دستور داده بود که زنگ بزنند. زنگ زدند، بچهها ریختند بیرون و شعار «زنده باد مصدق» دادند. سربازها هم قبلا دستور داشتند که شروع کنند به تیراندازی که تصادفا این سه نفر کشته میشوند. بعد از این جریان، دکتر عابدی را گفتند «ساقی» آمد، دکتر عابدی را گرفت».
روایت دکتر رحیم عابدی به این شرح است: «و بنده که صبح به دانشکده رسیدم، ساعت ۷ و سی دقیقه بود. به من خبر دادند که در دانشکده علوم چند تا کامیون ارتش هست که آنجا مشغول دستگیری دانشجو هستند که البته بعد فهمیدیم که این نقشه قرار بود در دانشکده علوم انجام گیرد که بعد از دانشکده علوم منتقل شد به دانشکده فنی و برای مرعوب کردن، دانشجویان را به خط کردند و از هر پنج نفر، یک نفر را میگرفتند. دو تا از این دانشجویان که در داخل دانشکده بودند، به ارتشیها میخندند و یا شکلک درمیآورند. سربازها گستاخی پیدا میکنند و میخواهند بیایند توی دانشگاه و این دانشجویانی که با لباس نشان کرده بودند، دستگیر کنند. در این فرصت ما مراقب داشتیم. مخصوصا وقتی شنیدیم دانشگاه اشغال نظامی شده، قرار مراقبت گذاشتیم و بعد معلوم شد که دو تا از این سربازها مسلح رفتهاند از اتاق رئیس و از رئیس خواستهاند که این دو تا دانشجو را باید به ما تحویل دهید.
رئیس دانشکده هم مهندس خلیلی بود، ایشان گفتند که نه، با این وضعی که شما آمدهاید اتاق من، اصلا با شما صحبت نمیکنم، بروید افسرتان را بگویید بیاید. سربازها میروند سراغ افسر و در این فاصله زنگ کلاس شروع میشود و آقای مهندس خلیلی آمد پیش من گفت: اگر به شما مراجعه کردند و افسری آمد، اینها میخواهند دو تا دانشجو را بگیرند ولی ما دانشجو به کسی تحویل نمیدهیم. زنگ کلاسها خورد و سربازها بچهها را نشان میکنند ضمن رفتن به کلاس و تشکیل کلاس درس. بعد از هفت تا هشت دقیقه به من خبر دادند که کلاس دو راه و ساختمان را نظامیها اشغال کردهاند. من رفتم کلاس و دیدم کلاس پر از سرباز مسلح است. چون آقای مهندس خلیلی هم که رئیس دانشکده بود، قبل از رفتن سر کلاس به من گفت که اگر واقعا یک چنین پیشامدی شده، چارهای نداریم جز اینکه کلاس را تعطیل کنیم، من هم دستور دادم که زنگ دانشکده را بزنند و دانشجوها آمدند بیرون. سربازها در این فاصله دو تا دانشجو را کشان کشان آوردند توی کریدور دانشکده و نوع رفتار سربازها دانشجوها را تحریک کرده و آمدند به هواخواهی دانشجویان و تظاهرات شد. شعارهای شدیدی علیه شاه و به نفع مرحوم دکتر مصدق دادند و نتیجتا آن تحریکاتی که قرار بود بشود و رعب و وحشت ایجاد بکنند، کردند و تیراندازی شروع شد و عدهای مجروح و سه نفر شهید شدند. وضع وحشتناکی بود، یک رادیاتور دانشکده را هم سوراخ کرده بودند و ریخته بود سطح دانشکده و با خون دانشجویان قاطی شده بود. خونابه دلخراشی ایجاد شده بود.»
غلامرضا شریعت رضوی برادر مهدی شریعت رضوی حادثه را چنین توصیف مینماید: «از مدتها قبل علاوه بر اینکه دانشگاه توسط سربازان شاهی محاصره شده بود، در داخل محوطه دانشگاه هم سربازان بودند، حتی در کریدور دانشکدهها هم رفتوآمد میکردند. روز ۱۶ آذر من با برادرم از خانه بیرون رفتیم. من سال چهارم پزشکی بودم و در بیمارستان پهلوی سابق کارآموزی میرفتم و ایشان میرفت دانشکده. آن روز گویا در یکی از کلاسهای دانشکده مشغول درس بودند برای چند نفر از سربازانی که در اطراف پنجره کلاس بودند آنطور که بعد خودشان گفتند شکلک درآوردند یا به قول خودشان اهانت کردند. آنها موضوع را به افسرشان گفتند و افسرشان هنگامی که استاد مشغول درس دادن بود، وارد کلاس میشوند و قصد داشتهاند که آن دانشجوی مورد نظر را با خودشان ببرند. استاد اعتراض میکند و میگوید مادامی که کلاس رسمیت دارد و تمام نشده، شما حق دستگیری اینها را ندارید. ولی آنها به زور متوسل میشوند و خشونت میکنند که باعث میشود استاد با اعتراض کلاس را ترک کند و میرود نزد رئیس دانشکده. دکتر شیبانی، رئیس دانشکده، هم همصدا با استاد، نسبت به این مسئله معترض میشود و به عنوان اعتراض، زنگ دانشکده بیموقع به صدا درمیآید و دانشجوها از کلاس خارج میشوند و وقتی که از موضوع باخبر میشوند، در کریدور مرکزی دانشکده فنی جمع میشوند و شروع میکنند به اعتراض و شعار دادن علیه رژیم… افسر گارد محافظ دانشگاه دستور تیراندازی می دهد».
اما روایت مصطفی چمران که آن زمان دانشجوی دانشکده فنی بوده است متفاوت است. وی ۱۶ آذر و کشتار دانشجویان را بر اساس نقشه قبلی میداند: «صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوقالعاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثهای را پیشبینی میکردند. نقشه هیئت حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامکان سعی میکردند که به هیچ وجه بهانهای به دست بهانهجویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاسها رفتند و سربازان به راهنمایی عدهای کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانهای به دست آنان نیامد به داخل دانشکدهها هجوم آوردند. از پزشکی، داروسازی، حقوق و علوم عده زیادی را دستگیر کردند. بین دستگیرشدگان چند استاد نیز دیده میشد که به جای دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل کامیون کشیده شدند. همچنین بین زنگ اول و دوم هنگام تفریح سربازان به محوطه دانشکده فنی آمده چند نفری را به عناوین مختلف و بهانههای مجهول و مسخره گرفته، زدند و بردند. حدود ساعت ۱۰ صبح موقعی که دانشجویان در کلاسها بودند، چندین نفر از سربازان دسته جانباز به معیت عده زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود ۱۶۰ دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه برداری تدریس میکرد. … شلوغی بیرون کلاس و صدای شدید چکمههای سربازان از نزدیک شدن حادثهای حکایت میکرد … تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز «جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. یکی از آنها لوله مسلسل را به طرف شاگردان عقب کلاس گرفته آماده تیراندازی شد و دیگری به همین نحو مامور قسمت جلوی کلاس گردید. سرباز دیگری پیشخدمت دانشگاه را به داخل کلاس میکشید. سرخی و کبودی صورت و بدن او از ضرب و شکنجه سربازان حکایت میکرد.
در این هنگام استاد کلاس آقای مهندس شمس به منظور جلوگیری از دخول سربازان به کلاس پیش آمده، گفت: کلاس مقدس است و من به شما اجازه دخول نمیدهم. در این هنگام سرباز دیگری مسلسل خود را به سینه او نزدیک کرده او را به طرف دیگر کلاس راند. مهندس شمس گفت: فرمانده شما کیست؟ بدون وجود افسر فرمانده به چه حقی وارد کلاس میشوید؟ سربازی که او را به عقب میراند به گروهبانی که وسط کلاس ایستاده بود، اشاره کرده گفت: او فرمانده ماست. مسلسل خود را بر سینه استاد گذاشته با تهدید به مرگ او را مجبور به سکوت کرد. گروهبان فرمانده لوله را به سینه پیشخدمت کلاس گذاشته و گفت: کی به ما خندید؟ زود بگو وگرنه تو را میکشم. او مدعی بود که عدهای از دانشجویان به آنها خندیدهاند. و به همین علت میخواست انتقام بگیرد… گروهبان شمارههای ۱ و ۲ را اعلام کرد و انگشت خود را به ماشه مسلسل میفشرد که در آخرین لحظه پیشخدمت بیچاره از روی لاعلاجی دست خود را به یک طرف کلاس تکان داد. اشاره مبهم او شامل ۵۰ دانشجو میشد. سربازان به شاگردان آن طرف کلاس نزدیک شدند و پس از لحظهای مکث و جستجو یقه دانشجویان را از پشت میز سه ردیف دورتر گرفته از روی میزها کشان کشان به وسط کلاس کشیدند و با قنداق مسلسل و لگد از کلاس بیرون انداختند و سربازان خارج که چون گرگان گرسنه دیگری به انتظار ایستاده بودند، به جان طعمه افتادند. گروهبان فرمانده دوباره به سراغ پیشخدمت رفت و لوله مسلسل را روی سینه او گذاشته گفت: دیگر که بود؟ و به همان ترتیب اول سربازان دانشجوی بیگناه دیگری را از وسط دانشجویان کشان کشان به میان کلاس کشید. گروهبان سه بار به سراغ پیشخدمت رفت ولی او دیگر چیزی نگفت.
رئیس و معاون دانشکده فنی که با تمام کوشش و فداکاری خود قادر به جلوگیری از ورود سربازان نشده و ناظر این همه وحشیگری و هتک حرمت کلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب کردند و گفتند: تا هنگامی که دست نظامیان از دانشگاه کوتاه نشود، دانشکده فنی به اعتصاب خود ادامه خواهد داد. و چون احتمال وقوع حوادث وخیم تری میرفت، لذا برای حفظ جان دانشجویان دانشکده را تعطیل کردند و به آنها دستور دادند به خانههای خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند.
دانشجویان نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشکده محوطه دانشکده را ترک میکردند ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند که ناگاه آن سربازان به همراه عده زیادی سرباز عادی به دانشکده فنی حمله کردند.
اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید و فریاد زد: دست نظامیان از دانشگاه کوتاه. هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند.
هنگامی که تیراندازی شروع شد، کاسه صبر و تحمل دانشجویان شکست و جوش و خروش درونشان در شعار «یا مرگ یا مصدق »و «مرگ بر شاه» به آسمان بلند شد.
مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پای در آمد. شریعت رضوی که ابتدا هدف سرنیزه قرار گرفته به سختی مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچی حتی یک قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود یکی از «دسته جانباز» با رگبار مسلسل سینه او را شکافت و او را شهید کرد. در این میان چند نفر از دانشجویان دانشکده افسری که دانشجوی دانشکده فنی نیز بودند دوستان دانشجوی خود را هدایت کرده دستور دادند به زمین بخوابند و بدین ترتیب عده زیادی از مرگ حتمی نجات یافتند. دستهای در آبخوری و عده زیادی در کتابخانه پنهان شدند و افرادی متعددی در پشت ستونهای سنگی دانشکده خود را از گلوله حفظ کردند. عدهای نیز به کارخانههای دانشکده فنی پناه برده لباس کارگری به تن کرده از آنجا جان به سلامت بردند».
مهندس غلامرضا شیخ الدین از دانشجویان وقت دانشکده فنی دانشگاه تهران که همزمان دانشجوی دانشکده افسری نیز بوده است، روایتی مشابه آقای چمران بیان میکند فقط اضافه کند گاردی مخصوص از اطراف قوچان به تهران آورده شده و دانشگاه را «اشغال نظامی» کرده بودند. همچنین میگوید: «بعدا معلوم شد که گروهبان مزبور به بهانه اینکه دانشجو با دانشجوهای دیگر زنگ تفریح از پشت پنجره به نظامیان خندیدهاند از مستخدم خواسته بود، دانشجویانی را که زنگ تفریح در کلاس مانده بودند معرفی کند و مستخدم به استاد گفته بود و با نپذیرفتن استاد، گروهبان خود با ورود به کلاس و بردن یک دانشجو، مشکلش را حل کرده بود».
علی افشاری
از: رادیو فردا