در روزگارانی نه چندان دور
روز از ، زمان سرزمین مادریمان رفت
گم شد روز
این سرزمین، غرق سیاهی شد
یلدای بیپایان و سخت و تیره و پر سوز
جز سردی و تاریکی و وحشت
جز سایه ی خفاش استبداد
جز ماتم و بیداد
در سرزمین مادریمان، کس ندید آن روز
خفاش غولآسای استبداد
خون خورده بود از پیکر خلقی عدالتخواه
زین پیکر خون داده، از وحشت
دیگر نه پاسخ بر سلامی میشنیدی نه سلامی, هیچ
خورشید مهر و مهربانی هم
راهی برای پرتو افکندن نمیدانست
دیگر نه مهمانی دری میکوفت
نه میزبان در میگشود از بهر مهمانی
در زیر بال این اَبَر خفاش
کس بر نمیکرد از گریبان سر
تا باز بیند یاری و یاور
امید دیدار دگر، با صبح
سر رفته بود از ظرف این پیکر
بر آتشی با هیزم کولاک و دود زمهریر ترس
در یک چنین پاییز سخت و تیره، یک باره
سه مشعلِ آذر
در راه خلقی مانده در ظلمت
نوری دگر افکند
سه اختر تابان
در دست هر یک قلبی افروزان
هر یک گرفته قلب خود در مشت
تا بر رگ کم خون آزادی
خونی زعشقی شعله ور ریزد
این خون عشق شعله ور بیشک
جاریست تا صبح حقیقی
در رگ این پیکر مجروح.
سه اختر تابان
در دست هر یک قلبی افروزان
هر یک گرفته قلب خود در مشت
تا بر رگ کم خون آزادی
خونی زعشقی شعله ور ریزد
این خون عشق شعله ور بیشک
جاریست تا صبح حقیقی
در رگ این پیکر مجروح
سه اختر تابان
در دست هر یک قلبی افروزان
هر یک گرفته قلب خود در مشت
تا بر رگ کم خون آزادی
خونی زعشقی شعله ور ریزد
این خون عشق شعله ور بیشک
جاریست تا صبح حقیقی
در رگ این پیکر مجروح
ارسالی از: کانون مدافعان حقوق کارگر
قلب فروزان سه مشعل آذر
شنبه, 16ام آذر, 1392