عنوان اصلی یادداشت:
پیشینه تاریخی ضدیت ارتجاع مذهبی و سلطنتی… با اصلاحگران و شخصیتهای ملی در دو سده اخیر!
مقدمه: میرحسین موسوی، پایدار بر عهد و پیمان خود با مردم، با حمله دلیرانه به طرح موروثیسازی حکومت در نظام مستبد فقاهتی و افشای شرآفرینی و فتنهگری های «حضرات آیات» در خاورمیانه – خاصه در منطقه عربی – آب در خوابگه مورچگان ریخته و فریاد خشمآلود و تند عناصر حزباللهی و شاه اللهی، و نیز دادوبیداد براندازان نابردبار را همزمان درآورده ست! دستگاه تبلیغاتی خامنهای،مهندس موسوی را خائن به اسلام و مسلمین خوانده او را عامل و سرسپردهء صهیونیزم و آمریکا نامیده و اعدام موسوی را واجب دانسته!
از طرفی سلطنتطلبان هم موسوی را خائن خوانده او را به تیر اتهام متصل کرده و مدعی شدهاند که «رهبر جنبش سبز» مشکلی با ولایت مطلقه فقیه ندارد بل به سبب خصومت شخصی با خامنهای ست که این حرفهای به ظاهر ملی و مردمی را مطرح میکند!
براندازان نیز جای عریضه را خالی نگذاشتهاند یعنی با اشاره به گذشته موسوی او را سوپاپ اطمینان حکومت اسلامی نامیده و مانعی برای براندازی رژیم ملایان تلقی کرده، پیام مهم و مسؤلانهی اورا بیارج و قرب جلوه دادهاند!
باری دراین نوشته میکوشیم به پیشینه تاریخی این دشمنی و خصومتی که طول عمری دو صدساله دارد اشاره کوتاهی بنمائیم تا شاید تصویر روشنتری از اوضاع کنونی ایران ارائه گردد!!!
۱- اصلاحگری، و فکر بهسازی اوضاع درهمریخته ایران باتلاش و کوشش نایبالسلطنه عباس میرزای قاجار در اوائل سدهی ۱۹ میلادی آغاز شد. عباس میرزا در دور نخست جنگهای ایران و روسیه که به عهدنامه گلستان در ۱۸۱۳ منجر گردید، به ضعف و عقب ماندگی ارتش ایران که لشگری ایلی-سنتی بود به درستی پی برد، و با یاری کارشناسان نظامی فرانسوی اقدام به نوسازی سپاه ایران کرد تا بتواند در برابر تجاوزات ارضی و سلطهطلبی تزارهای روسی با قدرت تمام مقاومت کند.
ولی این نوسازی و اصلاحگری در حوزه نظامی محدود نماند در معنا اعزام محصل به اروپا، گسترش ارتباطات دولتی با کشورهای اروپایی بهویژه با فرانسه، تاسیس چاپخانه و کارخانه و غیره آن هم به سبک غربی داشت به اصلاحات و تغییر و تحولاتی در حوزههای دیگری منجر میگردید که ارتجاع مذهبی و سلطنتی را سخت نگران و اندیشناک میکرد.
نگاهی به نوشتهها و اسناد تاریخی مربوط به آن دوره به روشنی تمام معلوم مینمایدکه ملایان مرتجع و درباریان فاسدی که اصلاحات لشگری و کشوری عباس میرزا را به ضرر و زیان خود تلقی مینمودند از هر ابزار و وسیلهای بهره بردند تا تلاش و تقلای او را برای نوسازی و تقویت قشون ایران، و اجرای رفرمهایی که برای ترقی و تعالی کشورمان ضروری بودند به شکست بکشانند، که شوربختانه با یاریهای بیدریغ روسیّه تزاری، با توطئهها و تحریکاتی که بر علیه آن سردار برجسته کردند مانع از عملی شدن اصلاحات و طرح و برنامه هایی گشتند که عباس میرزا برای ترقی و توانمندی ایران، اجرایشان را جداً نیاز زمان میدانست؛ شکست سخت سپاه ایران در دور دوم مخاصمات و جنگهای ایران و روس – که به قرارداد ترکمانچای منجر گردید – نتیجه طبیعی آن خصومت و دشمنیهایی بود که ارتجاع آخوندی و سلطنتی همآهنگ با هم بر ضدّ آن سردار ایراندوست، ورزیدند!
۲- ارتجاع سلطنتی و مذهبی با حمایت روس و انگلیس با میرزا ابوالقاسم قائممقام هم که در صدد سامان دادن به اوضاع آشفته و مشقتبار دولت و ملت ایران برآمده بود، سخت خصومت و دشمنی ورزیدند و از زدن هیچ تهمت و افترایی برای بدنامی و نابودی او شرمی به خود راه ندادند!
این سَر وزیر کاردان که به اصلاحات اساسی دست زد، و با خودسریها و دخالتهای نابهجای آخوندها و دانهدرشتهای درباری در امور مملکتی به مخالفت برخاست، با روسیان و انگلیسیها هم سرِحفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور درگیر شد، در نهایت، جان بر سر اعتقادات ملی و اصلاحاتی خود گذاشت و به دستور مستقیم محمد شاه قاجار که تحت تاثیر توطئه و تحریکات جبهه ارتجاع و استعمار قرار گرفته بود “وی را نخست در نگارستان محل ییلاقی خانواده سلطنتی، زندانی و پس از چند روز خفه کردند”.
بدینگونه بود که به سال ۱۲۱۴ خورشیدی – برابر با ۱۸۳۵ میلادی – ایران یکی از برجستهترین اصلاحطلبان و خادمان ملی و دولتی خود را که “چراغ روشن دوران قجری” مینامند از دست داد و بنا به گفته بسیاری از صاحبنظران: “مملکت از هر جنبهای مغبون و متضرّر شد.”
۳- با میرزا تقی خان امیرکبیر هم آن رفتاری شد که یک دهه قبل با قائم مقام فراهانی شده بود. ارتجاع سلطنتی که اصلاحات لشگری و کشوری مخصوصاً رفرمهای مالی امیر را ضرر و زیان خود تلقی میکرد همراه با ملایان متعصبی که از اصلاحات قضایی خاصه از برچیده شدن بساط بسْتْشینی سخت متضرّر میشدند، به جان آن صدر عظیمالشّان افتادند، صد البته با یاریِ روس و انگلیس برای بدنامی و برکناری، و در نهایت ترور و قتل او از هر وسیلهای سود بردند، تا اینکه ناصرالدین شاه در آن هنگامه مستی دستور قتل او را صادر کرد؛ فرمان شاه جوان ۲۰ دیماه ۱۲۳۰ خورشیدی – ۱۸۵۱ میلادی – در شهر کاشان به اجرا درآمد!!!
۴- میرسیم به عصر مشروطهخواهی؛ در آن نهضت هم که مصلحان سیاسی و فرهنگی نقشی تعیینکننده و بنیادی داشتند، باز گردونهی دوبارهزایی تاریخ، وااسلامُ وااسلاما گویانُ، ایوای از سلطان ما سرایان را در خصومتِ علنی با آن مصلحان معتدل و ملی قرار داد؛ این دو نیروی استبدادی-ارتجاعی از عمل به هیچ نوع جنایت و خشونتی برای پایمال کردن پروژه مشروطیت، و سرکوب برجستهترینِ نفرات مشروطهطلب بیمی به خود راه ندادند و پرهیزی نکردند!!!
دراین باب سرکوبگریها و جنایتهای شرمآوری را که محمدعلی شاه قاجار با رأی و نظر مرتجعینی چون شیخ فضلالله نوری و حمایت همهجانبه روسیه تزاری صورت داد، و به حبس و قتل و هجرت شمار زیادی از آزادیخواهان و مصلحان مشروطهطلب منجر شد، مؤیّد این ادعاست.
۵- در رابطه با جنبش ملی-مصدقی که یکی از قویترین نهضتهای حرّیّتطلبی و آزادیخواهانه ایرانیان محسوب میشود، دوباره “شاه و شیخ” را کنار هم میبینیم که علیه رهبر ملی یعنی مصدق، دم به دم شمشیر کین میکشند و در نهایت با کودتای آمریکایی- انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دکتر مصدق را برکنار کرده جنبش ملی را به شکست میکشانند!!!
ناگفته نماند که با شروع جنبش ملی-مصدقی، بردشمنان سنتی شخصیتهای ملی و اصلاحطلب، عنصر چپ افراطی و سوپرانقلابی و خلقی نیز افزوده شد که علیرغم نیّت خیری که برخی داشتند، با بیارزش شمردن اصلاحات دولتی، جوّ زدگی و طرح شعارهای بیموقع انقلابی، ارزیابی نادرست از اوضاع داخلی و بینالمللی، و علتهای دیگری که میتوان برشمرد، به جنگ عناصر ملی و مصلح و اعتدالی رفتند، در نتیجه دانسته یا نادانسته آب به آسیاب مستبدین و مرتجعین ریختند و در انتها خود نیز قربانی شدند!
موضعگیریهای نسنجیدهی حزب توده در رابطه با شخص دکتر مصدق، بیعملی و بیسیاستی در شرائط حساس ملی و بینالمللی… و عاقبت بلا و بدبختیهایی که از فردای کودتای ۲۸ مرداد بر سر اعضای حزب توده آمد، آیا مُهر تاییدی براین عقیده و نظر نمیزند؟
۶- و اما از فردای انقلاب اسلامی و به قدرت رسیدن آیتالله خمینی، مهندس بازرگان لیبرال و مصدقی و اعتدالی که نخستوزیر منتخب خمینی بود، از یک طرف با دشمنی شدید ارتجاع مذهبی و حزباللهیها روبرو گردید، از سویی با خصومت تند و ویرانگر تودهای-اکثریتیها،و طیف گسترده چپ افراطی – مثل سازمان پیکار و غیره – رویاروی شد.
در خارج از کشور نیز سلطنتطلبانی که تازه شکل و شمایلی به جمع خود میدادند دمی از حمله به او و اعضای نهضت آزادی غافل نمیماندند. جالب اینکه بعد از هشت ماه نخستوزیری، کنار رفتن از کار دولتی و تبدیل شدن به منتقد نظام فقاهتی، باز نوک تیز حملاتِ حزباللهیها در داخل، و شاهاللهیها در خارج به طرف او و نهضت آزادی نشانه میرود، بهویژه زمانی که زمینه گفتگو یا امکان کنار آمدن و صلح و سازشی میان ایران و آمریکا فراهم میآید حمله به میراث بازرگان و گروه معروف به ملی-مذهبیها از سوی فقهای حاکم و شاهاللهیهای اپوزیسیون تشدید میگردد!!!
۷- میرسیم به عصر اصلاحات و دوره ی ریاست جمهوری خاتمی؛
خاتمی که حمایت اکثریت ملت ایران را پشت سر خود داشت باز با همان مثلثِ ستیزهجویی روبرو شد که پیش از او مصدق و بازرگان و ملّیگراهای دیگر مقابل شده بودند. در این مورد هم خوب به یاد داریم که حزباللهیها و اصولگراها با میدانداری فقها و ملاهایی مثل مصباح یزدی و محمد یزدی و حمایت پنهانی خود خامنهای با اصلاحات و بانیان اصلاحات چه کردند. در حالی که ارتجاع مذهبی برای عقیم گذاشتن اصلاحات و سرکوب اصلاحطلبان هر ۹ روزی فتنه و آشوبی راه میانداخت، سلطنتطلبان نیز با تمام توان تبلیغاتی و رسانهای خود در تخریب دولت اصلاحات و ترور فکری و روانی اصلاحطلبان از جان و دل میکوشیدند و لحظهای از پای نمینشستند؛ جالب اینکه اینبار مجاهدین و افراطیهای چپگرایی مثل حزب کمونیست کارگری بودند که در کنار ذوبشدگان در ولایت و سرسپردگان سلطنت… با اصلاحطلبان و حرکت اعتدالی دشمنی و مخالفت میکردند در حالی که شماری از چپهای سابق خاصه اکثریتیها با تغییر و تحولاتی که از منظر عقیدتی در آنها صورت گرفته بود به حرکت اصلاحطلبی پیوستند و پشتیبان اصلاحات شدند!!!
ختم حرف و حدیث اینکه:
خصومت هیستریک شاهاللهی و حزباللهی و چپ افراطی با اصلاحطلبها و نیروها و شخصیتهای ملی، از مورد مهندس موسوی یا حجاریان و تاجزاده گذشته به حوزه هنر و فرهنگ و ورزش و سینما نیز کشیده؛ کافی ست کارگردان نامداری چون اصغر فرهادی یا هنرمندی مثل بانو معتمد آریا… سخنی در حمایت از اصلاحطلبان بگوید و بنویسد، فرداست که تیر تهمت و تهدید و افترای این سه دسته، سینه اورا هدف بگیرد!!!
از: ایران امروز