جهان پوتینی؛ آب یا سراب؟

پنجشنبه, 17ام شهریور, 1401
اندازه قلم متن
 
 

 

ولادیمیر پوتین غرب را رو به افول و شرق را در حال ظهور دانسته است. منظور پوتین از شرق، ظاهراً آسیای شرقی، خاورمیانه و حتی آفریقاست که او از سودای خود برای ایجاد خطوط تجاری روسیه با این مناطق و برقراری روابط اقتصادی نزدیک با آنها خبر داده است.

اینکه بلوک‏های قدرت جهانی به چه سمت‌وسویی در حال حرکت‌اند و سهم هر یک از آنها در توازن قوای جهانی در آینده چه خواهد بود، امری چندان پیش‏بینی‌پذیر نیست و حتی استراتژیست‏های بزرگ جهانی نیز با احتیاط دربارۀ آن سخن می‏گویند.

بنابراین، افول جهان غرب و ظهور شرق را از نگاه پوتین، می‏توان علاقه و آرزوی او دربارۀ نوع نظم جهان آینده دانست، اما همین علاقه را نیز می‏توان نشان تغییر مهمی در رویکرد رهبر روسیه در برابر اروپا و آمریکا به شمار آورد.

از تقریباً دو قرن پیش، نگاه روسیه به اروپا و نوع روابط دو طرف از نقطه‌نظر امنیت قارۀ سبز بسیار حائز اهمیت بوده است. روسیه به عنوان یک کشور اوراسیایی، همواره در تعیین هویت خود به عنوان بخشی از تمدن اروپایی یا رقیب و تهدیدی برای آن در تردید بوده است.

به‌خصوص متفکران بزرگ قرن نوزدهمی روس که عمدتاً نظرات فرهنگی و فلسفی خود را در قالب رمان یا شعر عرضه می‏کردند، دربارۀ هویت روسیه دچار اختلافات شدید بودند.

ایوان تورگنیف نویسندۀ رمان «پدران و پسران» را می‏توان نمایندۀ نیروهایی دانست که روسیه را بخشی از تمدن غربی به حساب می‏آوردند. در مقابل فئودور داستایوفسکی خالق «برادران کارامازوف» به عنوان نمایندۀ نیروهای مدافع هویت و روح خاص روسیه در برابر هویت اروپایی معروف شده است.

داستایوفسکی عنصر مسیحیت ارتدوکس را در تعیین هویت روسی بسیار مهم می‏دانست و در عین حال بر برادری روسیه با اروپا تأکید می‏کرد. روسیه در اوایل قرن بیستم اما به راهی رفت که مورد نظر تورگنیف و داستایوفسکی نبود. انقلاب بلشویکی روسیه را از لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک در برابر غرب قرار داد؛ چیزی که بالطبع با اندیشه‏های تورگنیف در تضاد بود و در عین حال، علایق داستایوفسکی را نیز بازتاب نمی‏داد.

همانطور که گفته شد، داستایوفسکی روح روسی را در مسیحیت ارتدوکس متجلی می‏دید؛ حال آنکه بلشویسم نه فقط با این عنصر هویتی سر ستیز داشت بلکه با داعیه‏های انترناسیونالیستی خود هویت ملی روسی را نیز به حاشیه می‏برد.

با سقوط کمونیسم روسی، امید به همبستگی سیاسی و تمدنی روسیه و غرب جانی تازه گرفت، اما بیگانگی روس‏ها با فرهنگ دموکراتیک و زایش بی‌نظمی و آشفتگی اقتصادی بر ویرانه‏های نظام سوسیالیسم دولتی، سبب ظهور دولت اقتدارگرایی در روسیه شد که برای تنظیم روابط خود با اروپا سال‏ها در تردید بود و در نهایت پاره‏ای ملاحظات استراتژیک آن را به تقابل با دنیای غرب کشاند.

اوج این تقابل در تجاوز نظامی روسیه به اوکراین پدیدار شده است.

اینک شکافی عمیق دنیای روسی و غربی را از هم جدا کرده و ولادیمیر پوتین آشکارا از نومیدی خود نسبت به غرب و رویکردش برای ارتقاء مناسبات با شرق دور، خاورمیانه و آفریقا سخن می‏گوید. واقعیت اما این است که «اقتصاد» به تنهایی تعیین‌کنندۀ مناسبات بین کشورها نیست. فرهنگِ سیاسی در این زمینه نقش مهمتر گرچه پنهانی‌تری را بازی می‏کند.

مشکلِ روسیۀ تحت رهبری پوتین همانند چینِ تحت رهبری حزب کمونیست، این است که فرهنگ سیاسی مورد نظر آنان منحط‌تر از آن است که جاذبه ‏ای برای نسل‏های امروزی جهان داشته باشد.

روسیه در عمل، هویت مورد نظر افرادی چون داستایوفسکی را چندان بارور نکرده که حاوی پیامی امیدبخش برای مردم جهان باشد. این کشور بیشتر خود را در مقام نفی ارزش‏های غربی معرفی می‏کند و الگوی نظام سیاسی و نوع زمامداری آن نیز ناعادلانه‌تر و خشن‌تر از آن است که جامعه‏ای را در هر گوشه از جهان مجذوب خود کند.

شاید شماری از حکومت‏های شرق دور یا آفریقا یا خاورمیانه، الگوی اقتدارگرای روسی را شیوۀ آسان و بدون دردسری برای ادامۀ سلطۀ خود بر مردم‌شان قلمداد کنند، اما نسل‏های تازه‌ظهور در این کشورها یک زندگی خوب را تنها در برخورداری از آزادی‏های فردی و سیاسی و مشارکت در سرنوشت خود می‏جویند و از این جهت، با دیدۀ خشم و بیزاری به الگوی روسی می‏نگرند.

با این حساب، تصویری که پوتین از آیندۀ جهان به دست می‏دهد، بیشتر به سراب می‏ماند و حتی اگر در مقطعی کوتاه نیز همراه با موفقیت‌هایی باشد، آینده‏ای نخواهد داشت.


منبع: هم‌میهن

از: ایران امروز 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.