رژیمهای دمکراتیک، مشروعیت خود را از رای مردم در انتخابات آزاد و رعایت حقوق اساسی شهروندان میگیرند. جمهوری اسلامی چنین مشروعیتی ندارد و مدتهاست در اقلیت است و دیگر حداقل اقبالی نیز در بین مردم ندارد. در عین حال رژیمهایی هستند که بدون داشتن چنین مشروعیتی میتوانند مدتها دوام آورند. این رژیمها یا مشروعیت خود را از دستاوردهای خود برای جامعه تحصیل میکنند، یا از همراهی با قدرتی خارجی که مشروعیت دارد بدست میآورند و یا اینکه مشروعیت خود را از یک دین و ایدوئولوژی کسب میکنند. بعنوان مثال، نظام حاکم در چین، مشروعیت خود را از موفقیتهایش برای از میان بردن فقر سیاه در بخش مهمی از جامعه و رشد اقتصادی و صنعتی و علمی میگیرد. هر چند اینگونه مشروعیتها در دراز مدت پاسخ نمیدهند و نمیتوانند جای مشروعیت مردمی را بگیرند اما در یک برهه زمانی میتوانند کارساز باشند. جمهوری اسلامی مشروعیت مردمی ندارد و ادعای مشروعیت انقلابی و مشروعیت دینی را نیز مدتهای مدیدی است که از دست داده است. اعمال و گفتههای حاکمان، با خواستههای مردم در انقلاب ۵۷ آنقدر فاصله دارد که کسی حاکمان را دنباله روان انقلاب ۵۷ نمیداند. اکنون نه تنها کمتر کسی باور دارد که حاکمان ایران دلسوز اسلام هستند و برای دین و خدا تلاش میکنند بلکه اکثریت بر این باورند که حاکمان فعلی قدرت طلبان فاسدی هستند که حاصل کودتا علیه انقلاب و ارزشهای بیان شده در انقلاب میباشند که دین را برای خود پله دستیابی به ثروت و قدرت کردهاند. اما مشکل حادتر جمهوری اسلامی این است که در مدت ۴۰ سال، هیچگونه توانایی از خود در بخش اقتصاد و صنعت و رفع محرومیتها نشان نداده است. جامعه روزبروز فقیر تر شده و فسادی سیستمی به جان دولت سایه افکنده است¬. این عدم موفقیت حاصل انتخاب مدیران و مسئولان از سوی نظام است که بیانگر شکاف عمیق میان سطح فهم و شعور جامعه و حاکمان میباشد، شکافی که دیگر قابل ترمیم و تحمل نیست. به مقام ریاست جمهوری رسیدن آقای رئیسی که یک جنایتکار تاریخی است و حتی در بیان جملات ساده فارسی با مشکل روبروست و متوجه اعداد و ارقام هم نیست، اوج این فاصله و اختلاف را نشان میدهد که برای مردم ایران خفت آور است. هیچ زمانی در این ۴۳ سال اخیر، رژیم به این میزان از عدم مشروعیت برخوردار نبوده است. گسل بین ملت و دولت دیگر تبدیل به پهنهای وسیع شده است که پلی بروی آن نمیتوان زد.
در اینروزها که جنبش انقلابی، نه تنها در دانشگاهها و دبیرستانها بلکه در خیابانهای شهرهای مختلف کشور تدوام خود را نشان میدهد و مردم هم بطور گسترده به انواع و اقسام شیوهها، نارضایتی خود را از رژیم حاکم ابراز میکنند، در موقعیتی که جوانان مصمم هستند و دیوار ترس فرو ریخته است، در شرایطی که رژیم هر گونه مشروعیتی را از دست داده است، در درون نظام جلسات فوق العادهای برای خروج از بحران مشروعیت و با هدف خواباندن جنبش صورت میگیرد. براستی سناریوهای رژیم در این رابطه چه هستند؟ در اینجا از بین این سناریوهای ممکن، به یکی از آنها که مربوط به نقش سپاه میشود میپردازم:
۱ ـ رژیم به نقطه بازگشت ناپذیر رسیده است به این معنی که پایان رژیم در شکل کنونی آن محتوم است اما منظور از پایان رژیم، پایان رژیم روحانیت محور میباشد و حتما به معنی پایان دیکتاتوری نمیباشد. بخشی از روحانیت که انقلاب ۵۷ را دزدید و تمامی ارکان قدرت را در دست گرفت، امروز حتی جرائت بیرون آمدن از خانه را هم ندارد. روحانیتی که زمانی با یک فرمان میتوانست عده زیادی را بسیج کند، اکنون در جامعه کاملا منزوی شده است. خامنهای که فردی تکرو و یکدنده است، توانایی عقب نشینی ندارد زیرا از دید او هر قدمی به عقب، وجهه او را در بین حاکمان از این که امروز هست نیز بدتر میکند. او در ۲۸ آبان گفت: “صحنه گردانان اصلی اغتشاشات اخیر که نتوانستند مردم را به صحنه بیاورند، درصددند با ادامه شرارتها، مسئولان را خسته کنند اما اغتشاشات جمع خواهد شد و ملت با تنفر روزافزون از آنها با نیروی بیشتر و روحیه تازهتر، به کار و تلاش و پیشرفت ادامه خواهد داد. ” اما اعتراضات ۶۰ روز گذشته با توجه به شعارهای محوری، به صورت برگشتناپذیر به مقام و منزلت و “مقدسات” رهبر جمهوری اسلامی، صدمات جدی و جبران ناپذیری وارد آورده و مشروعیت شخص خامنهای و کلیت نظام ولایی را از اعتبار انداخته است. این مشروعیت زدایی از خامنهای، برنامه او برای جانشین کردن فرزندش مجتبی را که سالها در خفا سناریوی آن را پیش میبرد را نیز غیر ممکن نموده است. از این منظر میتوان گفت ما با پایان ولایت فقیه و پایان دخالت روحانیت در امور سیاسی و اقتصادی روبرو هستیم. هر چه در هفتهها و ماههای پیش رو رخ دهد نیز تغییری در این موضوع داده نمیشود. حتی اگر جنبش انقلابی مردم با مشکلات عدیده روبرو شود و همگانی شدن جنبش هم ممکن نشود، باز هم روحانیت باید به خانه خود برگردد و تنها بخشی از آنها که در مقابل حق کشیها موضع گرفتهاند میتوانند در حوزهای محدود در عرصه عمومی به تبلیغات مذهبی خود ادامه دهند. این واقعیتی است که کارگزاران رژیم هم آنرا پذیرفتهاند.
۲ ـ با توجه به پرت شدن روحانیت به بیرون از حوزه سیاسی، بخش غیر روحانی قدرت که پایه اساسی آنها سپاه پاسداران میباشد، میتواند راه خود را از روحانیت حاکم جدا کند. آنها از خود میپرسند چرا ما باید تاوان خرابکاریهای روحانیت را بپردازیم. یکی از افراد اطلاعات، اخیرا گفتههای برخی از روحانیون را از عملکرد دشمن برای حاکمیت بدتر دانسته است. در این صراط، سپاه تنها نیست. تکنوکراتهای میانه رو رژیم که دستگاههای اقتصادی را در دست دارند نیز همین فکر را در سر میپرورانند. آنها با توجه به وضیعت پیش آمده از تحولات آتی و احتمال این که سیل جنبش مردم ایران همه آنها را با هم کنار بگذارد واهمه دارند و بخوبی میدانند که دیگر با این سیاق نمیتوان ادامه داد. بعنوان نمونه میتوان از شایعه اخیر استعفای شمخانی از شورای ملی امنیت، نام برد که ریشه در مخالفتهای گسترده در بین مقامات دارد. حمید رسایی، از چهرهای تندروی جریان اصولگرا، که روحانی است اولین نفری بود که بیپرده خواهان برکناری علی شمخانی از دبیری شورای عالی امنیت ملی، برای اعمال مدیریت قاطعانه تر جهت سرکوب اعتراضات شد.
۳ ـ سئوال اساسی این است که در این موقعیت، آیا امکان کودتا برای سپاه ممکن است یا نه؟ آیا سپاه توانایی در دست گرفتن مستقیم قدرت و بازسازی مشروعیت نظام در شکلی دیگر را دارد؟ چه عواملی میتوانند به کمک سپاه بیایند؟ و جنبش مردم چگونه باید از این امر جلوگیری کند تا یک بار برای همیشه ایران وارد صحنه دمکراسی شود و در آن باقی بماند.
۴ ـ اول اینکه سپاه پاسداران، خود با بحران مشروعیت و مشکلات عدیده روبروست و علت آن این است که سپاه در ۴۰ سال اخیر، همیشه حامی مستبد حاکم بوده و در جنایتها و ماجراجوییها و رانتخواریها نیز شریک بوده است و بالاخره اینکه اینروزها چهرهای قابل قبول ـ حداقل برای بخشی از جامعه ـ مانند قاسم سلیمانی برای عرضه کردن ندارد. البته با وجود همه این مسائل هنوز امکان تسخیر کامل قدرت بدست سپاه با قرار دادن فردی ناشناخته در راس قدرت وجود دارد. برای سپاه، کنار گذاشتن سختگیریهای اجتماعی مانند حجاب اجباری و منع استفاده از ادوات موسیقی و آواز خوانی زن و مرد در علن و یا در رادیو و تلویزیون و هر چیز دیگر که مستقیما قدرت آنها را بخطر نیاندازد مشکل نیست. از سوی دیگر سپاه یکباره میتواند رنگ ناسیونالیستی بخود گرفته و کاسه داغ تر از آش شود و حتی سرودای ایران را هم پذیرا شده و همایش از کوروش را در برنامه خود قرار دهد و…. سپاه میتواند در قامت جدید بدنبال ساخت و پاخت با غرب بر سر بحران هستهای شود. اما آیا این نقشه امکان عملی شدن دارد؟ و دراین برهه وظیفه کسانی که بدنبال دمکراسی و استقلال و آزادی وطن هستند چیست؟
۵ ـ این نقشه سپاه، برای بازسای قدرت و کسب اندکی مشروعیت، با کنار گذاشتن روحانیت زمانی امکان دارد که:
الف ـ کار برد خشونت در جنبش بالا گیرد. اگر انقلاب حاضر که باید هدفش خشونت زدایی باشد، آهسته آهسته خشونت ستا شود، مسلما فضا را برای سپاه فراهم خواهد کرد. سپاه با بالا بردن میزان خشونت، از سویی بدنبال خفه کردن جنبش است و از سوی دیگر خود را آماده میکند که در زمان مناسب بنام برقراری امنیت، قدرت را مستقیما در دست گیرد. از اینرو عوامل نفوذی سپاه در جنبش، با نیروهایی که سود خود را در فراگیر شدن جنبش نمیبینند و هر چه بیشتر خشونت بکار میبرند، همکاری میکنند. مسلم است که برخی از گروههای خارج رژیم نیز هدف مشخصی از بکار بردن خشونت دارند. آنها میدانند در قلب جامعه جایی ندارند و تنها سودشان بالا بردن میزان برخوردهاست و با توجه به امکاناتی که در دست دارند گمان میکنند قادر خواهند بود از آب گل آلود ماهی قدرت را صید کنند. آنها همچون رژیم میدانند که نتیجه کاربرد خشونت عریان این است که جنبش عمومی نشود و ضربه پذیر گردد. سپاه از این امر آگاهی کامل دارد و از این مسئله استفاده میکند. پادزهر این مسئله این است که همه در جنبش ملت ایران، بکار بردن خشونت عریان را محکوم کنند و روش خشونت زدائی را با بکارگرفتن ابتکارهای زیبایی که هم اکنون در گوشه و کنار کشور شاهد آن هستیم، پیشه کنند و راه را بر کسانی که کاربرد خشونت را علیه نیروهای رژیم میستایند، ببندند. کسانی که افتخار به کشتن بسیجی میکنند ـ حتی بدترین بسیجیها هم که باشد ـ کسانی که با هر روحانی که روبرو میشوند به او توهین میکنند، کسانی که دستور آتش زدن مساجد و حسینیهها و خانه ماموران انتظامی را میدهند و…. باید محکوم شوند. سود اینگونه روشها را پاسداران در کمین نشسته میبرند. جنبشی که شعار آن زندگی است و خواهان لغو حکم اعدام است نمیتواند در قبال اینگونه روشها سکوت کند. با محکوم کردن خشونت گرایی، بازنده اصلی، سپاه پاسداران خواهد بود. هدف کلیدی هر دو طرف، یعنی جمهوری اسلامی و مخالفان زورمدار این است که تغییر رژیم نباید از طریق جنبش همگانی مردم صورت گیرد. مسلما رژیم از این وحشت دارد که بخشهای دیگر جامعه به جنبش بپیوندند و اعتراضات وسیع و سیع تر گردند. با وسیع تر شدن جنبش، امکان کاربرد خشونت از سوی رژیم بسیار کمتر میشود و پیوستن نیروهای سرکوب رژیم به مردم بیش از پیش میسر میگردد.
ب ـ دخالت دادن قدرتهای خارجی در مسائل ایران توسط برخی از نیروهای مخالف جمهوری اسلامی یکی دیگر از مواردی است که میتواند به سپاه این کارت را بدهد که نقاب دفاع از منافع ملی را به چهره زند. خصوصا زمانی که برخی از نیروهای تجزیه طلب [هر چند که در اقلیت محض قرار داشته باشند]، تهدید برای تمامیت ارضی ایران باشند. در آنصورت سپاه نه بنام اسلام بلکه بنام دفاع از ایران دست به عملیات و تبلیغات خواهد زد. اما اپوزیسون وابسته نیز این ترس را دارد که اگر جنبش از طریق مردم انجام شود آنها نتوانند به قدرتی که بدان دلبستهاند دست یابند. این اپوزیسیون که هر روز در یکی از اطاقهای قدرتمداران غرب بسر میبرد و از آنها تقاضای کمک میکند و بدون کمک دولتهای غربی خصوصا آمریکاییها برای خود آیندهای نمیبیند، دائم بدنبال دخالت دادن غربیها برای تغییر نظام هستند. تحریمهای مختلف برای آنها کافی نیست. آنها اکثرا امیدشان را در حمله نظامی امریکا و اسرائیل قرار دادهاند. همه این روشها به کمک سپاه پاسدران میآید. پادزهر این موضوع نیز دفاع از توانایی مردم ایران برای پایان دادن به عمر رژیم و دفاع از استقلال عملی است که ملت ایران باید داشته باشد. دمکراسی با وابستگی ممکن نیست. در استقلال، همه مردم ایران میتوانند بحقوق حقه خود برسند. از اینرو محکوم کردن هر گونه دخالت خارجی، باید روش مخالفان باشد. مسلما مخالفان قصد ضدیت با هیچ کشوری را ندارند و علاوه بر آن با روشهای مختلف، باید به افکار عمومی ملتهای جهان مراجعه کرد و آنها را با خواستههای مردم ایران همراه کرد. اما رفتن بسوی آمریکا و اروپا و اسرائیل و عربستان و دست کمک دراز کردن بسوی آنها، روش قدرت پرستان است نه آزادگان. از سوی دیگر باید همبستگی ملی بوجود آمده در کشور با دفاع از حقوق همه از سیستان گرفته تا آدربایجان از خوزستان تا خراسان و از کردستان تا فارس تقویت کرد. و جلوی تمامی کسانی که بین مردم مختلف ملت ایران میخواهند جدایی ایجاد کنند ایستاد.
در پایان این هشدار بایسته است که نمونههای زیادی از تسخیر قدرت توسط مسئولان فاجعه در کشورهای مختلف جهان وجود دارد. دور نرویم نمونه سوریه در مقابل چشمانمان قرار دارد و دیدیم چگونه بشار اسد، جنایتکاری که جنبش مردم سوریه را به خاک و خون کشیده بود، موفق شد دوباره بنوعی مشروعیت خود را بنام “دفاع از تمامیت ارضی و تامین امنیت” بازسازی کند. به نوعی دیگر تجربه طالبان در افغانستان هم نشان داد که گروهی جنایتکار میتواند بنام دفاع از استقلال کشور و برقراری امنیت دوباره قدرت را بدست گیرد. پس اگر قصد داریم جلوی سناریوی احتمالی سپاه تحت عنوان “دفاع از تمامیت ارضی و امنیت کشور” را بگیریم، باید جنبش انقلابی ایران را با شفاف کردن مسیر و اهداف، با بکار بردن روشهای خشونت زدا و با مستقل عمل کردن، و با همبستگی ملی تقویت کرد تا مردم بتوانند از پس آخرین سنگرگیران در دژ استبداد برآیند و ایرانی دیگر، ایرانی مستقل و آزاد در دمکراسی را بسازند. ایرانی که در آن پس از این و برای همیشه، مشروعیت حاکمیت تنها از آرای ملت ناشی شود.
از: گویا