در سومین ماه از آغاز خیزش ملی و انقلابی مردم ایران، موضوع درک و فهم دقیق مرزهای بین جامعه و دولت[۱] برای پیشبرد مبارزات از اهمیت بسیاری برخوردار است. در دو یادداشت گذشته به این نکته اشاره شد که ایران در شرایط کنونی در موقعیتی انقلابی به سر میبرد. موقعیت انقلابی همان انقلاب نیست. موقعیت انقلابی در صورتی که انقلاب به پیروزی برسد، آخرین فصل تاریخ آن انقلاب به شمار میآید. این در حالی است که موقعیت انقلابی الزاما به انقلاب منجر نمیشود. از این رو، برخلاف انقلاب فرجامی ناروشن دارد. فرجام یک انقلاب چه خوب باشد یا بد، فرجامی روشن است.
انقلاب گرچه در یک لحظهی خاص از تاریخ سیاسی یک کشور روی میدهد، اما صرفا محدود به لحظهی وقوع آن نمیشود و تاریخی نسبتا طولانی دارد. تاریخی که میتواند از نخستین لحظات رویارویی جامعه با دولت آغاز شده و پس از گذر از دورانی طوفانی و پشت سر نهادن فرازها و فرودها به موقعیتی فراروید که به آن موقعیتی انقلابی میگوییم. موقعیت انقلابی برخلاف لحظهی وقوع یک انقلاب که در برههی کوتاهی از تاریخ سیاسی یک کشور رقم میخورد، بازه زمانی نسبتا طولانیتری[۲] دارد.
ورزش و سیاست در ایران
جمهوری اسلامی یک نظام توتالیتر است. نظامی که دخالت در همهی شئون مربوط به حیات اجتماعی را در شمار حقوق حاکمانش میشناسد. دخالت حکومت در پهنای زندگی اجتماعی، به همه چیز رنگی سیاسی میزند. همه چیز سیاسی میشود. سیاست که همهگیر شد، خطر سیاستزدگی همهجا را فرا میگیرد. در یک حکومت توتالیتر تئوکراتیک، حتی خصوصیترین عرصههای زندگی مردم نیز از گزند سرکشی و دخالت حاکمان در امان نمیمانند. یکی از عرصههایی که حکومت دیکتاتوری حیاط خلوت خود میپندارد، عالم ورزش است. از این رو، سیاسی شدن ورزش در کشوری همچون ایران، تحت حکومت ولایی قرائت دیگری از همان پدیده است.
دیکتاتورها همیشه برآنند از ورزش برای مقاصد خود استفادهی ابزاری کنند. استفاده ناسیونالسوسیالیستها در دوران حکومت هیتلری از ورزش برای نمایش قدرت خود یکی از نمونههای آشکار این موضوع است. توجه فوقالعادهی کشورهای سوسیالیستی در دوران جنگ سرد و بهویژه توجه رهبران دو کشور اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری دموکراتیک آلمان به ورزش را نیز در این رابطه باید قرائت و تفسیر کرد.
جمهوری اسلامی نیز مطابق روال حاکم بر دیگر کشورهای دیکتاتوری از ورزش استفادهای ابزاری کرده و میکند. حضور تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی قطر و دخالت آشکار حکومت اسلامی در این رابطه، نمونهای دیگر از این استفاده ابزاری است. دیدار توپزنان تیم ملی فوتبال ایران با ابراهیم رئیسی در آستانه سفر خود به قطر را نیز در همین رابطه باید دید و بررسی کرد. تردیدی نیست که جمهوری اسلامی برای استفادهی ابزاری از حضور تیم ملی فوتبال ایران در رقابتهای جام جهانی از هر دو حربهی تهدید و تطمیع ورزشکاران بهره گرفته است.
جام جهانی و خیزش انقلابی
وضعیت حاکم بر ایران، وضعیتی عادی نیست. خیزش ملی و در عین حال انقلابی مردم[۳] همهی تحولات سیاسی و اجتماعی ایران را تحتالشعاع خود قرار داده است. فوتبال و حضور تیم ملی فوتبال ایران در رقابتهای جام جهانی در این شرایط غیرعادی جایگاه پیشین خود را ندارد. دغدغهی ذهنی مردم و بهویژه معترضانی که با شهامت تحسین برانگیز خود به خیابانها آمده و در برابر سرکوب خشن نیروهای انتظامی و امنیتی جمهوری اسلامی ایستادهاند، در شرایط کنونی عبور از جمهوری اسلامی است. خیزش ملی و انقلابی مردم ایران در حال حاضر عمدتا متکی بر چهار جنبش اجتماعی است: جنبش زنان، جنبش جوانان، جنبش دانشجویی و جنبش کارگری.
همراهی پیشرانهای این چهار جنبش عملا باعث در هم آمیختن مطالبات گوناگون و متنوع مردم شده است. همین موضوع امر پاسخ دادن به این مطالبات را برای حکومت ولایی دشوار کرده است. جمهوری اسلامی برای مقابله با این خیزش ملی و انقلابی به ترفندهای متعددی دست زده است. از آن جمله با سرکوب خشن مردم در سیستان و بلوچستان و همچنین در کردستان، بر آن است تا با تحمیل خشونت به معترضان در این دو استان مرزی، خیزش ملی مردم را در سایه رویاروییهای قومی، زبانی و مذهبی به بیراهه کشانده و در بین مردم و معترضان شکاف و جدایی بیاندازد. ترفندی که در سایهی هوشمندی شگفتانگیز مردم تا این لحظه نتیجهای در پی نداشته است.
یکی دیگر از حربههایی که حکومت در این شرایط خواستار بهرهگیری از آن است، حضور تیم ملی فوتبال ایران در رقابتهای جام جهانی قطر است. از این رو میتوان گفت که پر بها دادن به فوتبال و جام جهانی در شرایط کنونی یکی از حربههای جمهوری اسلامی برای مهار اعتراضات به شمار میآید. مختصر گفته باشیم، فوتبال در این شرایط دغدغهی ذهنی مردم و معترضان در ایران نیست.
دیکتاتور و دیکتاتوری
مبارزه با دیکتاتور الزاما بر مبارزه با دیکتاتوری منطبق نیست. به سخن دیگر، مبارزه با دیکتاتور بخشی از مبارزه با دیکتاتوری است، اما پیروزی بر دیکتاتور الزاما به معنای غلبه بر دیکتاتوری نیست. مبارزه با دیکتاتور آنگاه که به غلبه بر دیکتاتوری فرا نروید، عملا راه را برای ورود و حضور آن دیکتاتوری هموار میکند که در سایه مبارزه مردم با دیکتاتور حاکم در حال شکل گرفتن است. این تنها مبارزه موفق و هوشمندانه با دیکتاتوری است که میتواند راه را برای حضور دیکتاتور بعدی سد کند.
دیکتاتور و دیکتاتوری بهرغم شباهتهای خود، یکی نیستند. مبارزه با دیکتاتور نیاز به شهامت مدنی دارد. دولت از منظر ماکس وبر به معنای برخوردار بودن از حق انحصار اعمال قهر است. اگر در کشورهای دموکراتیک، پارلمان و رسانهها بر اعمال قهر از سوی دولت نظارت دارند، در کشورهای دیکتاتوری، دیکتاتور در بهره گرفتن از ترور دولتی به هیچ فرد و نهادی پاسخگو نیست. ترور دولتی برخاسته از اعمال قهر حاکمان برای حفظ قدرت خود در برابر جامعه است.
اکنون دیکتاتور ماشین سرکوب خود را بار دیگر به خیابانها فرستاده است. نیروهای انتظامی و امنیتی جمهوری اسلامی ایران نشان دادهاند که برای سرکوب خیزش انقلابی مردم هیچ مرز و محدودیتی نمیشناسند. تیراندازی به سوی مردم و حتی کودکان، تجاوز به بازداشت شدگان و همچنین هدف گرفتن چشم معترضان برای شکستن ارادهی مردم، جلوههایی از این سرکوب خشن به شمار میآیند. بهرغم خشونت نیروهای امنیتی و انتظامی، زنان و جوانان ایران در خیابانها ماندهاند و استقامت و پایداری آنها باعث گسترش اعتراضات شده و در پیوند با آن، دور جدیدی از اعتصابات در سراسر کشور در حال شکلگیری است. اعتصاباتی که تنها محدود به مبارزات کارگری در ایران نمیشود، بلکه فرهنگیان و عرصهی حمل ونقل کشور را نیز شامل شده است. گسترش این اعتصابات همراه با ایستادگی زنان، جوانان و دانشجویان میتواند در سایه افزایش شهامت مدنی، دیگر گروههای اجتماعی را نیز به حضور در این مبارزه ترغیب کند.
اگر برای ایستادگی در برابر سرکوبگران و مبارزه با دیکتاتور شهامت مدنی حرف نخست را میزند، در مبارزه با دیکتاتوری این شهامت باید با آگاهی سیاسی، با درایت و هوشمندی همراه شود. اعتراض کور میتواند دیکتاتور را از پای درآورد. اما غلبه بر دیکتاتوری بدون رفتاری آگاهانه و محاسبه دقیق نیروها ممکن نیست. آنچه میتواند موقعیت انقلابی را به انقلاب برکشد، به تنهایی شهامت مدنی نیست، بلکه آمیزهی این شهامت با درایت و آگاهی سیاسی است. فراموش نباید کرد که عُمر مبارزه مردم ایران با دیکتاتوری بیش از یک قرن است. اما بهرغم آن، حکایت دیکتاتوری در ایران، صرفنظر از جابهجایی دیکتاتورها، همچنان باقی است. ما در کشوری زندگی میکنیم که عُمر شعارهایمان از عُمر نسل خودمان و نسل اجدادمان طولانیتر است.
با شرفها و بیشرفها
فروکاستن مبارزه جاری مردم ایران با دیکتاتور به مبارزه باشرفها و بیشرفها از درایت و آیندهنگری سیاسی به دور است. جامعه ایران از دو “طبقه” یا دو “گروه” باشرف و بیشرف تشکیل نشده است. جامعه ایران، مثل هر جامعه دیگری از طبقات، طیفها و لایههای گوناگون اجتماعی شکل گرفته است. نمیتوان و از منظر سیاسی خطایی بس بزرگ است که جامعه به این دو گروه تقلیل داده شود.
چنین کاری نه تنها از درایت سیاسی به دور است، بلکه منطبق بر همان سیاستی است که حکومت جمهوری اسلامی دنبال میکند. جمهوری اسلامی از همان فردای پیروزی انقلاب اسلامی جامعه را به “خودی” و “غیرخودی” تقسیم کرده بود. “خودی”ها انقلابی بودند و “غیرخودی”ها طاغوتی. سیاستهای غلط حکومت ولایی باعث لاغر شدن دائمی “خودیها” شد. به سخن دیگر، انقلاب اسلامی نه تنها پدران خود را به دندان کشید، بلکه برای بلعیدن فرزندان خود نیز دندان تیز کرد. تاریخ چهل و چهارسالهی حکومت ولایی، تاریخ ریزش دائمی ستونهایی است که قدرت این حکومت را بر خود حمل میکردند. ریزشی که در فرجامین نگاه از طیف حکومتی، فرقهای ساخت که برای حفظ قدرت خود و تداوم بهره گرفتن از خوان گستردهای که فساد ساختاری مهیا ساخته است، آمادهی دست یازیدن به هر امکان و وسیلهای است.
درایت سیاسی مورد نظر در مبارزه با دیکتاتوری تشخیص و تعریف دقیق مرزها را الزامی میسازد. در شرایط حساس کنونی خطایی بزرگ است که معترضان بخشی از جامعه را به آغوش سرکوبگران پرتاب کنند. خرد سیاسی طلب میکند که معترضان تا آنجا که ممکن است، دیکتاتور را منزوی کنند. مگر نه آنکه دیکتاتور نیز بر آن است تا معترضان را منزوی کند؟
در جغرافیای سیاسی کنونی ایران لایههای اجتماعی وجود دارند که هنوز به کف خیابانها نیامدهاند. تردیدی نیست که هیچ کس در شرایط کنونی حاکم بر ایران بیتفاوت نیست. از این منظر عدم حضور این افراد در کف خیابانها را نمیتوان به حساب بیتفاوتی آنها نهاد. شاید شمار کثیری از مردم هیچ گاه به معترضان در خیابانها نپیوندند. عدم حضور آنها در خیزش ملی اما الزاما برخاسته از حمایت و پشتیبانی آنها از حکومت جمهوری اسلامی نیست. بسیاری از آنها دل خوشی از این حکومت ندارند. عدم حضور آنها میتواند برخاسته از علتهای گوناگونی باشد. هدف معترضان باید جذب این عده به صف مبارزان بوده و باید مانع از بهرهبرداری حکومت از این گروههای اجتماعی به سود خود گردند. شاید در آیندهای نه چندان دور، آنها به جمع کسانی بپیوندند که شبانه از پنجره خانههایشان علیه خامنهای و حکومت جمهوری اسلامی شعار میدهند. شاید خیلی از آنها بهزودی در خانههایشان را بر روی معترضان بگشایند و چه بسا روزی نه چندان دور، به صف مبارزان در کف خیابانها بپیوندند. “بیشرف” خواندن این گروه از مردم، عملا کمکی به پیشبرد مبارزه با دیکتاتوری نیست.
ورزشکاران و پهلوانان
کسانی که مبارزه با حکومت ولایی را به مبارزه بین دو گروه “باشرفها” و “بیشرفها” فرومیکاهند، باید به این پرسش پاسخ دهند که آیا هیچ تفاوتی بین بسیجیان و سپاهیانی که مستقیما مردم را به رگبار میبندند با ورزشکاران تیم ملی فوتبال ایران نمیبینند؟ ورزشکارانی که بهرغم تهدیدها در نخستین دیدار ورزشی خود در مقابل تیم انگلستان، بهگونهای متحد و یکپارچه از همخوانی سرود جمهوری اسلامی تن زدند؟ سکوتی که تحسین ناظران در سطح جهان را در پی داشت. مگر نه آنکه توپزنان تیم ملی پیش از آغاز مسابقه نخست خود مچبندهای سیاه به دست کردند، از خدای رنگین کمان سخن گفتند و موفقیت خود را در دیدار دوم به مردم ایران هدیه کردند؟
جمهوری اسلامی ورزشکاران را گروگان گرفته است. ورزشکاران ایران در شمار قربانیان حکومت ولایی به شمار میآیند. مگر نه آنکه شمشیر داموکلس بر فراز سر هر ورزشکار ایرانی آویخته است؟ هر ورزشکاری در تب رویای کسب موفقیت و مدال میسوزد. همین ورزشکاران اما میدانند که تنها به علت گفتن یا نگفتن یک کلمه از لیست اعزام به رقابتهای بینالمللی حذف میشوند. کم شمار نبودهاند ورزشکارانی که تنها برای مانع شدن از احتمال رقابت با یک ورزشکار اسرائیلی، زیر فشار حکومت ولایی ناگزیر تن به شکست داوطلبانه دادهاند. کم نیستند ورزشکارانی که بهرغم عشق به میهن خود، ناگزیر زیر پرچم کشورهای دیگر پا به صحنهی رقابتهای ورزشی نهادهاند.
چه کسی گفته است که هر ورزشکاری باید پهلوانی باشد؟ وانگهی چه کسی گفته است که تیم فوتبال ایران، تیم فوتبال جمهوری اسلامی ایران است؟ مگر نه آنکه جمهوری اسلامی با عملکرد خود نشان داده است که ارزش چندانی برای ایران و ایرانیت قائل نیست؟ این روشن است که جمهوری اسلامی به دلایل پیش گفته بخواهد از تیم ملی فوتبال ایران به عنوان تیم خود بهره گیرد و موفقیت این تیم را به حساب موفقیت خود بنهد. این نیز روشن است که خشم مردم متوجه همهی نمادها و نمودهای این حکومت ولایی است. اما پرسش اینجاست که این یا آن معترض چرا باید در سپردن این ورزشکاران و موفقیت آنها به حکومت ولایی پیشقدم شوند؟ چرا باید راه را برای مصادره موفقیتهای ورزشی از سوی حکومت ولایی هموار کرد؟
خشم در پیشبرد مبارزه با دیکتاتور پیشران مناسبی برای افزودن بر شهامت مدنی معترضان است. اما مبارزه با دیکتاتوری را نمیشود فقط با خشم و شهامت پیش برد. درایت و هوشمندی سیاسی میطلبد که معترضان در این مبارزه نفسگیر و شاید طولانی، ولی فقیه، بیت رهبری و حاکمان جمهوری اسلامی را منزوی کنند. باید با ادامهی این مبارزه بین آنها شکاف بیاندازند. طرد کردن کسانی که هنوز در شمار نیروهای این حکومت قرار ندارند، خطایی بزرگ است که میتواند پیامدهای سنگینی برای مبارزه با دیکتاتوری به همراه داشته باشد. در صف مبارزان با فرقهی حاکم جای هر کسی که حتی اندکی با حکومت ولایی مخالف است، خالی است. مبارزه معترضان در ایران، نبرد بین باشرفها با بیشرفها نیست. دشمن اصلی مردم حکومتی نالایق، سرکوبگر و فاسد است. آن حکومتی است که مشروعیت (Legitimacy) خود را پس از سرکوب اعتراضات دیماه ۹۶ و آبانماه ۹۸ از دست داده و اکنون با خیزش انقلابی ۱۴۰۱ روبهرو است.
————————-
[۱] – دولت در وسیعترین مفهوم خود. اینجا منظور دولت رئیسی یا احمدینژاد نیست. برگردان مفهوم State است.
[۲] – به عنوان مثال میتوان به موقعیت انقلابی در سال ۱۳۵۷ اشاره کرد. به باور من، میدان ژاله و روز ۱۷ شهریور آغاز موقعیت انقلابی در ایران بود. موقعیتی که پنج ماه پس از آن به پیروزی انقلاب اسلامی انجامید. این در حالی است که صف کشی مردم و رویارویی با حکومت پهلوی از مهرماه سال ۱۳۵۶ آغاز شده بود.
[۳] -رجوع شود به مقالهی ”آیا ایران پا به موقعیت انقلابی نهاده است؟”، در سایت “ایران امروز”
از: ایران امروز