پی آمد فاسد امید بستن به اپوزیسیون درونی حاکمیت دینی این است که روانشناسی اجتماعی را میان اقشار ملت منفعل میکند و مردم را به تماشاچی فوتبال سیاسی در بالا فرو میکاهاند… امید بستن به بازی های سیاسی در بالا و انتظار معجزهای یا تحولی از بالا را داشتن، تحرک فردی را در جنبش فلج میکند و حالت انتظار را بصورت روانشناسی اجتماعی مردم در میآورد
پارادوکسیِ زمان و غرور دروغین اشتغال کامل
زمان یک واقعیت دو بعدی است. کوتاه و بلند است. یک واقعیت عینی- ذهنی است. از بیرون سریع و کوتاه است؛ دانایی به این بعدِ بیرونی، حرص را از روح آدم پاک میکند.
اما از درون بلند و دراز است. گاه چنان لَخت و سنگین و پاورچین راه میرود که آدم مجبور است هلاش بدهد. دانایی به این بعد درونی به آدم احساس کم وزنی و سبکی میدهد. علامتاش هم این است که آدم همیشه برای خودش و دیگران وقت دارد. کسی که وقت سرخاراندن ندارد، ماشین موفقی است و رابطهی دو بعدی زمان برایش معکوس عمل میکند. این آدم در مستی دروغین اشتغال کامل، زندگی را بی آنکه بداند به سرعت تمام پل میزند و نمیداند که ذهن تنها ظرفی است که زمان در آن به حضور خود در هستی پی میبرد. زمان بیرون از ذهن بیمعناست؛ چون هیچ دستگاهِ معنادهندهای بجز ذهن وجود ندارد. اشتغال کامل، نافی این جوهرِ شناختیِ –kognitiv – زمان است.
۱۲ دسامبر ۲۰۱۳
***
زمان عریان و زمان مجسم
مارکس میگوید: «کالا، کارِ مجسم است.» کوندرا در رمان «شوخی» مینویسد: «کار، زمانِ مجسم است» زمان، پشت هرکوششی پنهان است و تو آن را نمیبینی. مانند نویسندهای که در اثرش پنهان است و هرچه زیباتر بنویسد در اثرش ناپدیدتر میشود.
دوست داشتن، پر از زمانِ مجسم یا زمانِ پوشیده است. عشق، حسِ به تجربه در آمده را از زمان میفهمد و با خودِ زمان مستقیما کاری ندارد. یا اصلا آن را حس نمیکند.
رابطه با چیزها و ارتباط با دیگران شکلهای تبیین زماناند. به قول کانت: «زمان، شکل تجربهی حسی ماست.» وگرنه زمان به خودی خود بیمعناست.
در سلول انفرادی، زیر شکنجه، در احساس تمرد، خیانت و «رفض»، و هنگامی که بایکوت میشوی و همه با نگاههای ناطقِ خود از گوشهی تعریف شدهی چشمها، زمان را برایت از رویداد تهی میکنند، در واقع زمان را با تمام ذرات و مُنادهایش برای تو عریان میکنند. اینجا زمان حشرهای است که از پشت دیوارِ رویداد فرا میخزد تا به قلمرو تجلی کامل درآید؛ عریانِ عریان . اکنون رویداد، پشتِ زمان گم میشود. زمانِ بیپوشش، مانند اثری است که پشت خالقاش ناپدید میشود و خالقاش را جلوی چشم خواننده عریان میکند.
بایکوت که میشوی در واقع هیچ کار ویژهای علیه تو صورت نمیگیرد جز این که لباس رویداد را از تنِ زمان بیرون میآورند و قربانی را، یعنی تو را در زمانِ عریان فرو میبرند.
اشتغال، گونهای از کنش انسانی است که زمان در پس آن نامرئی است. یعنی هر کنشی اشتغال نیست. روزی چند ساعت قدم زدن در سلول انفرادی اشتغال نیست. چون زمان در آن صریح و بیپرده و محسوس است.
زمان که با عشق و همچنین با اشتغال در پس ارتباط ناپدید میشود، بوسیلهی خشونتگران بصورتی عریان بازتولید میشود. زندانبان در واقع ورود لباس برای زمانِ زندانی- یعنی ورود رویداد – را به سلول ممنوع میکند.
۲۳ اکتبر ۲۰۱۳
***
کسی که هیچ نقطه ضعف ندارد، نیست سان است
نقطه ضعف موتور آگاهی درونی و حرکت به سوی کمال است. نقطه ضعف داشتن، مرز تفکیک موجود انسانی از هستی الهی است. هستی الهی موجود بدون مابه اذا است و به این سبب آن را نیست سان از صیغهی گرامری گربه -سان می نامم. نیست سان مقدس است چون ذهن انسان آن را به گونه ای میسازد که به وجود آلوده نشود. هستی مقدسی که وجود دارد، هستی متناقضی است. تناقض، نقطه ضعف معصومین است. نمیخواهم نقطه ضعف را تقدیس کنم . اما میخواهم مرز میان هستی شناسی یا انتولوژی و شناخت شناسی یا اپیستمولوژی را نشان دهم . نام این مرز، نقطه ضعفِ انسانی است.
۲۰ نوامبر ۲۰۱۳
***
با نقطه ضعفها چگونه میتوان برخورد کرد؟
آدم نباید برای زدودن نقطهضعفهایش به زور متوسل شود. یعنی با اِکسورسیسم – ریاضت کشی – و اخلاقِ مطابق نسخه روح خود را زیر فشار گذاشت و به اصطلاح با نقطه ضعف خود جنگید. برعکس، آدم میتواند با نقطهضعفهایش کنار بیاید، درک و تحلیلشان کند و بگذارد دیده شوند. با این شیوه آدم فاصلهی خود را با نقطه ضعفهایش مشخص میکند و جلوی یگانگی کامل خودش را با آنها میگیرد. مبارزهی اخلاقی با خود، که آدم را به دوگانگی میکشاند، واکنش انسان به کم مایه بودن فرهنگ است. هرچه فرهنگ پایین تر باشد به اخلاق بیشتری نیاز است. از ضرورت اخلاق در سیاست که سخن میگوییم غالبا به این سبب است که سیاستِ ما فاقد فرهنگ است.
۱۸ نوامبر ۲۰۱۳
***
ایرانیانِ انحطاط
این نامگذاری را من از تابلوی « رومیهای دکادانس» اثر «کوتور» گرفتهام. رومیهای انحطاط در واقع – و به تمثیل – فرانسویهای انحطاط در دوران سلطنت ژوئیه را نشان میدهد. تابلوی یاد شده مردمی خسته از ولنگاری در عیش و نوشِ را با صراحت تمام نشان میدهد. صراحت اینجا علامت انحطاط است. میتوان به نگاه وقیحانهی دختران آوینیون، اثر پیکاسو، که از صراحتی تکان دهنده مالامال است، نیز توجه کرد. پیکاسو همین وقاحت و صراحت را در این تابلو ترسیم کرد. صراحت گاه پردهی ساتری است که وقاحت را میپوشاند. هر نگاه وقیحی مالامال از صراحتی تند است.
در جامعهی زیر حاکمیت دین، علامت انحطاط بیشتر در زبان، در لخت و عور شدنِ واژهها خود را نشان میدهد. مثلا کسی میخواهد با نظر دیگری مخالفت کند، میگوید: «این بابا خودش هم نمیفهمد چه میگوید.» زبان وقتی که مرز تفاهم ارتباطی را که خود را در فرمهای بیانی نشان میدهد، میشکند، لخت و عور، یعنی بیفرم و بیپرداخت میشود. لومپنیسمِ پایگاه فرهنگی جمهوری اسلامی با این زبان بیپرداخت خویشاوندی دارد.
انحطاط در زبان، با مرگ تمثیل و استعاره و از بین رفتن زبان وجه التزامی، یعنی با فقیر شدن زبان خود را نشان میدهد. زبانِ انحطاط، پورنوگرافیک، بیپوشش و بیادبانه است. به تماشای اعدام و مراسم تازیانه خوردن، رفتن، کاربرد عملی زبان پورنوگرافیک در قلمرو مناسبات اجتماعی است. آدم آنجا یعنی در مراسم اعدام و شکنجهی دیگران در نشئهی پرده برداری از چهرهی خشونت فرومیرود و درصراحت تند آن، فشار زندگی را بر شانههای خود فراموش میکند. این پورنوگرافی در کنش اجتماعی، یعنی تازیانه یا دارزدن در ملا عام، این بیپردگی، این دریدگیِ کنش قدرت از بالا، فقدان علنیت سیاسی را در پایین میپوشاند. وظیفهی این دریدگی، بیحیثیت کردن فرهنگ صراحت است. کارکردِ انحطاطِ اسلامی موجود همین است: بیحیثیت کردن مفاهیم انسانی از طریق ایجاد اغتشاش در آنها. آدمی که به زبانی بیپوشش تکلم میکند، نیازی به سیاستی بیپوشش، که مستلزم پیچیدگی و غنای زبانی است، ندارد.
۲۳ دسامبر ۲۰۱۳
***
«گودو» در ایران، علیه جنبش سبز
پی آمد فاسد امید بستن به اپوزیسیون درونی حاکمیت دینی این است که روانشناسی اجتماعی را میان اقشار ملت منفعل میکند و مردم را به تماشاچی فوتبال سیاسی در بالا فرو میکاهاند.
در میان دو جنگ جهانی، حالت انتظار بصورت یک روانشناسی اجتماعی گسترده در سطح جهانی، که واکنش ناامیدی و بیچشماندازی بود،درآمد. حدود پانزده سال پیش از انتشار «در انتظار گودو» اثر ساموئل بکت، «ریچارد اولزه» تابلوی «انتظار» را کشید و ابعاد درونی و بیرونی آن را که تحرک اجتماعی را فلج میکند، به تصویر کشید. انسان در تابلو، سُکری را که روانشناسی انتظار تولید میکند در چشماندازی اثیری که اولزه ترسیم کرده است و بازتاب سرخوردگی درونی مردم است، مشاهده میکند.
امید بستن به بازی های سیاسی در بالا و انتظار معجزهای یا تحولی از بالا را داشتن، تحرک فردی را در جنبش فلج میکند و حالت انتظار را بصورت روانشناسی اجتماعی مردم در میآورد. رفسنجانی که فعال میدان سیاست بشود، در موقعیتی که امکان طرح خواستهای اجتماعی مردم از پایین وجود ندارد، طبیعتا حالت انتظار بر جامعه چیره میشود چون مردم فضایی برای طرح خواستهای اساسی خود نمیبینند. وقتی که روشنفکران نیز آن ها را تشویق کنند که سرگرم تماشای بازیهای سیاسی در بالا بشوند، آنها به تدریج نقش همان مردمی را ایفا میکنند که اولزه در تابلوی Erwartung ترسیم کرده است. نگاه کنیم به این دیالوگ کوتاه از نمایشنامهی در انتظار گودو:
کاراکتر اول: برویم
کاراکتر دوم: نمیتوانیم برویم
کاراکتر اول: چرا؟
کاراکتر دوم: برای این که منتظر گودو هستیم.
کاراکتر اول: آهان!
۲۴ نوامبر ۲۰۱۳
***
سکسوآلیته و فناتیسم دینی
این جمله که «سکسوآلیته خون بورژوازی است»، یکی از شاهکارهای گفتاری میشل فوکو است. بورژوازی برای نخستین بار زن را مالک جنسیت خود کرد و بدین وسیله به مدرنیته خون داد. و روانشناسی شادی را جانشین ایدئولوژی متافیزیکی کرد. فاناتیسم دینی مخالف مدرنیته است چون اختلاف جنسی در مدرنیته مانند اختلاف سیاسی یا اعتقادی، با مشارکت دو طرف مساوی تکوین مییابد.
سکسوآلیسم برعکس سکسوآلیته یک تمایل توحیدی علیه عادی سازی اختلافات اعتقادی و بیولوژیکی است. سکسوآلیسم که به معنای تمرکز بر سکس است، بازتاب وحدانیت اعتقادی در جامعهی تکجنسیتی است. این است که هر فناتیکر اعتقادی الزاما یک فناتیکر جنسی هم هست. با این ترتیب میتوان گفت سکسوآلیسم خونِ فناتیسم دینی است.
۱۵ اکتبر ۲۰۱۳
ناصر کاخساز
ـــــــــــــــــــ
[سایت شخصی ناصر کاخساز]