هنوز کسی نتوانسته است که دولت را بهتر از ماکس وبر (۱۸۶۴-۱۹۲۰) تعریف کند. به گفته وبر، دولت موسسهای سیاسی است، وقتی (و تا زمانی) که مدیریت اداری آن، با موفقیت، انحصار خشونت مشروع را در قلمروی خاصی در دست داشته باشد. یادآوری این تعریف جهانشمول برای دریافت آنچه این روزها در ایران میگذرد مفید است.
رویدادهایی هستند که مدیران منحصر خشونت مشروع در یک قلمرو خاص را تغییر میدهند. تاریخ همه این رویدادها را انقلاب نخوانده است. کافی است اسپانیای پس از مرگ فرانکو را بیاد بیاورید یا تولد دمکراسی در تایوان و در کره جنوبی را. اتفاقات ایران امروز بی تردید رنگ و بوی انقلاب دارند. اما از کدام گونه؟
در طول انقلاب بلشویکی، یک نوع خشونت سازمان یافته جایگزین دیگری شد. عبارت “انقلاب اکتبر” به رویدادهایی اشاره دارد در ۷ نوامبر ۱۹۱۷ تقریباً بدون خونریزی در پتروگراد. گارد سرخ به رهبری بلشویکها بدون مقاومت کاخ زمستانی را اشغال کرد. اما به دنبال این کودتا یک جنگ داخلی چندین ساله بین سرخها و سفیدها منجر به مرگ میلیونها نفر شد. این نوع تولد نقش مهمی در شکل گیری هویت بنیادی رژیم جدید داشت.
قرن بیستم شاهد انقلابهای فراوانی از این دست بود که در طول آنها انقلابیون، در رقابت با خشونت دولتی، خشونت خود را سازمان دادند. فرانکو، مائو و کاسترو مشهورترین نمونههای دگردیسی فرمانده پیروز جنگ داخلی به دیکتاتور مادام العمر هستند.
اما سرنوشت همه انقلابها تبدیل شدن به رقابتی بین دو خشونت سازمان یافته نیست. به کشورهای اروپای شرقی و انقلابهای رنگی سال ۱۹۸۹ بیندیشید. آنجا تغییر رژیم محصول تبخیر مشروعیت قدرت مستقر بود. جایگزینی دیکتاتوری توسط دموکراسی در آمریکای لاتین در دهههای پایانی قرن بیستم نیز پیامد کاهش کند و تحمل ناپذیر مشروعیت حاکمیت بود.
مسئله انحصار خشونت در تبلیغات جمهوری اسلامی نقش اساسی دارد. دو جوان اعدام شده متهم به اعمال خشونت فیزیکی بودند. این باید در انحصار دولتی باشد که در اعدام سرانه شهروندانش قهرمان جهان است. این رژیم عاشق رقابت بین خشونتهای سازمان یافته است. از دو نمونه از آنها، جنگ علیه صدام و شورش مسلحانه رجوی، جان سالم به در برد. امروز رویای حامیان آن پیروزی دریک جنگی داخلی به سبک سوریه است.
اما آنچه سقوط این رژیم را اجتناب ناپذیر میکند، از دست دادن مداوم مشروعیت است. این نشت اعتبار از زمان به دنیا آمدنش یعنی ۴۳ سال پیش آغاز شد و با هر ماجرایی از سرکوب در طول حیات ظالمانهاش شتاب بیشتری گرفت. از شروع اعتراضات اخیر، این کاهش مشروعیت در سقوط آزاد بوده است. با این حال، در گفتمان رژیم هیچ عنصر ملموسی برای ترمیم فقدان مشروعیت دیده نمیشود. چرا؟
یک پاسخ احتمالی پشت خطوط پیدایش این رژیم پنهان است. خامنهای وقایع سال ۵۷ را به یاد دارد. هر امتیاز رژیم سلطنتی به امتیاز دیگری منجر میشد و امروز تنها راه خروج از بن بست عقب نشینی است. همان طور که دولت چین در مواجهه با تظاهرات اعتراض به سیاست ویروسیاش تشخیص داد، جلوی ضرر را هر وقت گرفتن منفعت است. اما، کسی که دانشجویان ایران او را «رهبر الدنگ ما» خطاب میکنند، شی جین پینگ نیست و هنوز برای «نرمش قهرمانانه» آماده نشده است.
ایران سال ۱۳۵۷ برای چند هفته دو دولت داشت. دولت بختیار قانونی بود، اما دولت بازرگان مشروع شد. خمینی، یکی از بزرگترین شیادان سیاسی قرن بیستم، در بازگشت از تبعید چنین سخن گفت: به چه حقی ملت ۵۰ سال پیش سرنوشت ملت بعد را تعیین میکند؟ در صد یا صد و پنجاه سال پیش از این، یک ملتی، یک سرنوشتی و اختیاری داشته. او اختیار ماها را نداشته که یک سلطانی را بر ما مسلط کند. مگر پدرهای ما، ولی ما هستند که در ۸۰ یا ۱۰۰ سال پیش از این سرنوشت ما را تعیین کنند؟
ناخودآگاه جمهوری اسلامی این جملات را فراموش نکرده است. کابوس او این است که، با وجود پهبادهایش، به همان سادگی که بدنیا آمده و از فرط فقدان مشروعیت بمیرد.
کامران بهنیا
از: گویا