فرید اسدی
دکتر فریدون آدمیت نمونه بارز یک اندیشمند ملّیگرا در تاریخنگاری ایرانزمین است. کتابهای وی در زمینه تاریخ قاجار و انقلاب مشروطه جملگی آثار منبع و مرجع محسوب میشوند. نخستین کتاب وی، درباره زندگانی امیرکبیر بهنام «امیرکبیر و ایران»، نه تنها مرجعی در شناخت امیرکبیر و دوره ناصری است، بلکه فصلی مهم در تاریخنگاری ایران است.
کتاب «امیرکبیر و ایران» در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بارها اصلاح و تجدید چاپ شد. در یکی از این ادوار، سیاست خارجی مستقل امیرکبیر را در تاریخ معاصر یک سیاست خارجی ارزشمند و تکرارناپذیر میداند. تنها اِعمال این سیاست خارجی مستقل را در یک دوره امکانپذیر میداند که منظور وی دوره دولت ملّی دکتر محمد مصدق بود. اگرچه طبیعی بود که در آن دورهٔ اِخافِه و اِختناق، نام بردن از دولت ملّی دکتر مصدق ممکن نبود، اما آدمیت در لفافه این امر را ممکن کرد. نکته جالب این است که دکتر آدمیت هیچگاه اهل مقایسه ادوار مختلف تاریخی نبود. روش او اینگونه بود که یک دوره تاریخی را در همان بستر، تبیین و تفسیر میکرد. اینکه در میانهٔ کتاب یادی از دوره پر افتخار دولت ملّی دکتر مصدق میکند، نشان از عمق اهمیت آن دوره تاریخی برای استقرار استقلال ملّی ایرانزمین دارد.
در کتاب امیرکبیر و ایران، با وجود نفوذ و مداخله دیرین دو ابرقدرت یعنی بریتانیا و روسیه در پهنه سیاست ایران، فریدون آدمیت از سیاست خارجی مستقل امیر یاد میکند که در این سیاست، او قصد هیچ امتیازی به این دو ابر قدرت نداشت. قصد نداشت با دادن امتیاز به یک ابر قدرت، از نفوذ قدرت دیگری بکاهد! او سعی داشت نفوذ هر دو قدرت را از تاریخ سیاسی و اقتصادی ایران محو کند. این روش که در اندیشه آدمیت سعی در انتساب آن به امیرکبیر است، بعدها دکتر مصدق از آن به عنوان «سیاست موازنه منفی» یاد میکند و خود به نکویی در صدد اِعمال آن بود.
آدمیت میگوید: «تحرکی که امیر در اساس دستگاه دولت بهوجود آورد، طبیعتاً در سیاست خارجی ایران نیز مؤثر بود – خاصه اینکه دولت جهت سیاسی خود را مشخص کرد، هدف معینی را داشت و بهسوی آن مقصد پیش میرفت. اینبار انفعال از جانب روس و انگلیس بود، و تصادم سیاست ایران با آن دو کشور اجتنابناپذیر. در این کشمکش گاه امیر پیروز گشت و گاه شکست خورد. اما مهمتر از همه آن پیروزیها و شکستها اینکه سیاست خارجی ایران از انحصار روس و انگلیس درآمد؛ از یکسو ایران تا اندازهای ابتکار سیاسی را در دست خود گرفت، و در پارهای موارد در جهت عکس منافع آنان قدم برداشت – و از سوی دیگر روابط سیاسی دولت را از مرز مناسبات آمریکا و اطریش و پروس معطوف گردانید. و این یکی از با معنیترین جنبههای سیاست خارجی امیر است که حد و بینش و شمِّ سیاسی او را نمایان میسازد. بهعبارت دیگر ایران شخصیت و هویت سیاسی برجستهای کسب کرد که قائم به ذات بود، و این معنی ارزندهتر از همهٔ معانی است. این حالت در تاریخ یک صد و پنجاه سالهٔ اخیر ایران هیچگاه تکرار نگردید، مگر در یک دورهٔ زودگذر دیگر تاریخ.» [۱]
گفتنی است که کتاب «امیرکبیر و ایران» ابتدا در سه جلد منتشر شد که بعدها هر سه جلد در یک مجلد عرضه شد (۱۳۴۸). دو جلد نخست کتاب در سال ۱۳۲۴ منتشر شد، اما این بخش استناد شده، در جلد سوم دقیقاً دو سال پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نشر یافت.
پس از انقلاب ۱۳۵۷، در بدو امر تا ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ که ستایش از دکتر مصدق ممکن بود. دکتر فریدون آدمیت دقیقاً در بزنگاه خرداد ۱۳۶۰ در ضمن مقالهای در نشریه جهان اندیشه، بیپروا و آشکار نام دکتر مصدق را به نیکی میبرد. او که پیشتر در لفافه تجلّی دوران امیرکبیر را در دوره دولت ملّی دکتر مصدق دانست. اینبار این گزاره خود را بسیار عریان بیان کرد.
او ضمن نقد روایتهایی که از امیرکبیر و اینهمانیهایی صورت گرفته، میگوید: «امیرکبیر «فرزند تودههای محروم» نبود؛ از پرولتاریا هم نبود؛ پدرش آشپزباشی قائممقام و صاحب مِلک و آب بود و به حج هم رفت؛ خودش با پسران قائممقام نزد معلم سرخانه درس خواند با آنان در دستگاه حاکم بزرگ شد و هیچ محرومیتی نداشت؛ دولتمدار و اصلاحگر بزرگ بود بهراه استقلال و سیاسی و اقتصادی مملکت تلاشنی نبود که نکرد؛ خواهان عدالت بود و غمخوار مردم. پس از او، زمامداران ما کسی که به مبارزهٔ واقعی ضد استعمار و ضد سلطهٔ سیاسی بیگانگان برخاست، محمد مصدّق بود.» [۲]
دکتر آدمیت جزءِ آن دسته از اندیشمندان تاریخی است که تاریخ را امر پیوستی و استمراری میداند که تاریخ استمرار رخدادهای روی داده به اشکال مختلف است. چنانچه در ادامه این گفتار ستایشآمیزش از دکتر مصدق، نَهضَت ملّی ایران را ادامه نَهضَت مشروطه میداند:
«… میان نَهضَت ملّی و نَهضَت مشروطیت، از نظرگاه حرکت اجتماعی و ایدئولوژی سیاسی پیوستگی تاریخی وجود دارد. اعتبار شخصیت سیاسی دکتر محمد مصدق در دفاع از حقوق اساسی و نظام مشروطیّت است در تقابل حکومت فردی و قدرت نامحدود سلطنت؛ در پیکار برای استقلال سیاسی و اقتصادی مملکت است؛ و مبارزه علیه سلطهٔ سیاسی و اقتصادی بیگانگان. او فسادناپذیر بود، شَّیاد و افسونگر و بیهمهچیز [۳] نبود. موضعگیری سیاسیش آنگاه که در «اپوزیسیون» بود، آنگاه که در قدرت سیاسی مسئول بود، تغییر نیافت. این نیست که بر او و یا بر کارنامهٔ جبهه ملّی ایران انتقاد وارد نباشد؛ این خلاف نقد و سنجش تاریخی است. اما این هست که او نسبت به اصولی که یک عمر اعلام میکرد: «دفاع از آزادی»، «دفاع از حقوق اساسی» و «دفاع از استقلال سیاسی و اقتصادی» یک عمر وفادار بماند. بههمین سبب او در معنی، از لغزشگاه قدرت سقوط نکرد، اعتبارش را هیچگاه در ارادهٔ عام [ارادهٔ ملّی] از دست نداد. مجموع این کیفیات است که در تاریخ حائِز مقام سیاسی والائی است.» [۴]
آنچه که برای فریدون آدمیت بیش از هر چیز مهم بود، نقطه پیوند بین امیرکبیر، انقلاب مشروطه و نَهضَت ملّی بهرهبری دکتر مصدق، بود؛ آن چیزی نبود غیر از محدود و مشروط کردن قدرت پادشاه.
آدمیت در همین گزاره بهدرستی به این نکته اشاره میکند که دکتر مصدق در پی استقرار حقوق اساسی، اراده ملّی و حاکمیت ملّت (معانی مشروطیت)، در تقابل با حکومت فردی و قدرت نامحدود و خودسری پادشاه بود. حاجت به بیان نیست که بارها دکتر مصدق چه در پایان قاجار، هنگامه استقرار سلطنت پهلوی، در دوره دولت ملّی، چه در دادگاه نظامی و در زندان و تبعید، بارها به این امر تأکید کرد که «پادشاه میباید سلطنت کند و نه حکومت».
به عنوان نمونه دکتر مصدق در خاطرات خود میگوید:
«اختلاف من با دربار روی این اصل نبود که دولت میخواست سلطنت مشروطه را به جمهوری دموکراتیک یا هر رقم جمهوری دیگری تبدیل کند. بلکه روی این اصل بود که «شاه می باید سلطنت کند نه حکومت» و این همان اصلی است که در ممالک مشروطه درجه اول دنیا مجرا و معمول شده است.
شخصیت شاه در این نیست که هر کار خواست بکند و مسئول هم نباشد، بلکه عظمت پادشاه در این است که به قانون احترام کند و جز مقررات قانون چیزی در نظر نگیرد. هیچ شنیده نشده است در ممالکی مانند انگلستان و یا سوئد پادشاه دراین صدد برآید که اختیارات خود را زیاد کند و مسئول هم نباشد. این قبیل هوا و هوس بیشتر در ممالکی روی میدهد که ملت به حق خود عارف نیستند و شاهان هم به آن درجه از تمدن نرسیدهاند که ملت خود را به پایه ملل درجه اول برسانند و در مقابل سیاست خارجی منافع ملت را حفظ نمایند.» [۵]
یا در دادگاه نظامی بارها این نکته را تکرار کرد اگر قرار باشد پادشاه در امور دخالت کند، چه نیازی بود که در این کشور مشروطه بشود!؟ اگر قرار بود شاه بهجای سلطنت، حکومت کند، چه نیازی بود که مردم مبارزه کنند و دست به انقلاب مشروطه بزنند!؟ چه نیازی بود که مجلس شورای ملّی بنا نهاده شود!؟ چه نیازی بود که مجلس «قانون اساسی» تدوین کند!؟ اگر پادشاه قرار بود همچنان بهطور خودسر و استبدادی، یک سلطنت مطلق را پیریزد چه نیازی بود که انقلاب مشروطه بنا نهاده شود!؟
دکتر مصدق در دادگاه نظامی پس از کودتای ۲۸ مرداد میگوید: «اگر بنا بود که پادشاه هر وقت خواست وزیری را عزل و یا نصب نماید، مشروطیت معنا و مفهومی پیدا نمیکرد و این همان کاری است که قبل از مشروطیت هم سلاطین استبداد میکردند. چناچه به اصل ۴۴ متمم قانون اساسی دقت و توجه کنند، معلوم میشود این اصل که در جمله اول خود میگوید «شخص پادشاه از مسئولیت مبری است» و در جمله ثانی که وزرای دولت در هر گونه امور مسئول مجلسین هستند، وزراء را مسئول مجلس نموده است. چنانچه غیر از این بود، یعنی پادشاه در امور مملکت دخالت میکرد و مسئول هم نبود، مشروطیت وجود پیدا نمیکرد و اگر دخالت میکرد مسئول هم بود … و به همین جهت است که گفتهاند: «پادشاه باید سلطنت کند نه حکومت.» [۶]
فریدون آدمیت همین معنا را در بیان خود اِلقاء میکند که انقلاب مشروطه یکی از پیامدهای خدمات امیرکبیر بود. آدمیت بعدها سندی را پیدا میکند که در کتاب «امیرکبیر و ایران» و بهویژه کتاب «اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار» آنرا مستند و مورد تحلیل قرار میدهد. او رسالهای از میرزا یعقوبخان مترجم سفارت روس در زمان امیرکبیر (پدر میرزا ملکمخان) و از معتمدان امیر را پیدا میکند که بعد از شهادت امیرکبیر، وی به استانبول تبعید میشود. او در آنجا رسالهای در نقشهٔ اصلاحات ایران بهعنوان «عریضه محرمانه / اصلاح سیاست» به ناصرالدین شاه نوشته است. در آن رساله میرزا یعقوبخان از امیرکیبر یاد کرده است و یادداشتی هم از گفتوگوی خودش با امیر را آورده است. آنگاه که امیر از صدارت برکنار شده بود، ولی هنوز روانه تبعیدگاه کاشان نگردیده بود. مطلب شایان توجه روایت او از سخن امیر است که «خیال کنسطیطوسیون [Constituion]» داشت – و گرچه مجالش ندادند روسها مانع بودند. [۷] ترجمان کنسطیطوسیون، مشروطیت و قانونمداری بود.
او در آغاز رساله، نهاد دولت را مستقل از پادشاه و در مقابل نهاد سلطنت قرار میدهد. نهاد سلطنت نهادی خودسر و مستبد است که در آن زمان نهاد دولت قصد محدود کردن قدرت پادشاه را داشت. میرزا یعقوبخان در آغاز رساله مینویسد: «در ایران هرگز بساط دولت نبوده مگر به اسم. لفظ دولت هم معروف نبوده؛ یک سلطنت بیمعنی بوده که فال [تصور] آنرا خواندیم و شنیدیم و دیدیم. بلی، بر حسب اتفاق پادشاهان عاقل و نیکنفس داشتهایم، چند روزی به آن واسطه خلق [مردم] ایران نَفَسِ راحت کشیدهاند. والا معنای سلطنت ایران این بوده که اسباب قتل و غارت نمایند به تاخت و تاز و اسر و نهب ولایات همجوار پردازند. نه شرط رعیتپروری در مملکتداری بوده، نه طریق فتوحات و تسخیر و توسیع و خیال آن… به ناصرالدین شاه خطاب میکند: «مفاخرت به آیین اجداد، به مثل آن وجود، اصلاً شایسته نیست. بلاشک در این عهد، عمدهٔ اسباب نگهداری و ملتپروری … حُسن قوانین و قواعد سالم است، نه کثرت اسباب قتل و غارت و سهم و سطوت [اقتدار و قدرتطلبی]». برای در هم فرو ریختن آیین کهن و برقراری قانون اساسی را پیشنهاد میکند «اسباب ناگزیر مملکتداری استقرار کنسطیطوسیون است… خِیرِ [نیکفرجامی] شاهنشاه از اساس کنسطیطوسیون، بیش از خیر و صلاح ملت است. بدون اساس مذبور اتحاد دولت و ملت بهطور شایسته ممکن نیست…» در جای دیگری میگوید: «ایران به فاصله پنجاه سال، سه دفعه از روش ترقی بازماند: دفعه اول از وفات مرحوم نایبالسطنه، دفعه دوم از قضیه مرحوم قائممقام، دفعه سوم از قضیه مرحوم میرزا تقیخان [امیرکبیر]. انشالله … (شاهنشاه) تلافی مافات را خواهند فرمود!» درباره امیرکبیر خطاب به ناصرالدین شاه میگوید: «رشوهخواری و رعیتتازه و تعارفگیری و پیشکشطلبی و مداخل – حق بزرگان ایران است که با شیر اندرون شد و با جان بدر شود. مرحوم میرزا تقیخان خواست وساطت و رشوهخواری را موقوف نماید، ندیدی چطور دست بهم داده و به حمام کاشانش فرستادند. سلاطین ایران عیب وزیرکشی را پسندیدند، تا قیامت بد نامی آنرا میکشند.» از زبان امیرکبیر نقل میکند که «خیال کنسطیطوسیون، داشت و در پی فرصت میگشت.» شرحی از روابطش با امیر به این مضمون میگوید که من بسیار به امیر نزدیک بودم، حتی پیش از اینکه خدمت شاه نامه را روانه کند، من آن را رؤیت میکردم. یکبار گفت: نزدیکان شاه چنان در او نفوذ کردهاند که مانع از ارتباط من با شاه شدند و در نهایت مرا قربانی میکنند. آن زمان که از صدارت برکنار شده بود به وی گفتم چرا خود مستقیم با شاه دیدار نمیکنی!؟ «مجالم ندادند والا خیال کنسطیطوسیون داشتم. مانع بزرگم روسهای تو بودند» منظور از روسهای تو، چون میرزا یعقوب نویسنده رساله، در سفارت روس در کار ترجمه بود. [۸]
دکتر آدمیت در جای دیگری منظور نظر امیرکبیر را از کنسطیطوسیون توضیح میدهد. که منظور «مجلس شورای ملّی» به معنای روزگار پس از مشروطه نبوده، بلکه منظور امیر مشروط و محدود کردن نهاد سلطنت بود. آدمیت میگوید:
«اما توضیحی در معنای گفته امیر لازم میآید: با توجه به شرایط زمان، منظور میرزا تقیخان از لغت کنسطیطوسیون نوعی «دولت منتظم» بوده است. یعنی محدودیت ارادهٔ فردی و اداره مملکت را بر پایهٔ قواعد و اصول استوار ساختن و حقوق، جان و مال افراد را از اَعمال خودسرانه مصون داشتن و به تعبیری دیگر نفی سلطنت مالکالرّقابی و اینکه هرگاه یکی از ارکان دولت مورد اتهامی قرار گیرد، بدون رسیدگی حکمی صادر نگردد. چنین اصلاحی را قبلاً رشید پاشا صدراعظم همزمان امیر در نظام سیاست عثمانی کرده بود و پایه دولت منتظم عثمانی را ریخت. اتفاقاً رشید پاشا گفته بود: یکی از انگیزههایش در گنجاندن قانون امنیت جانی در فرمان گلخانه همین بود که پس از آن، جان وزیرات بازیچهٔ هوی و هوس سلطان عثمانی قرار نگیرد و چون وزیری معزول گشت، سلطان نتواند او را خودسرانه بدست دژخیم بسپرد. این قرینه زهربار تاریخ است که میرزا تقیخان هم قضیه کنسطیطوسیون را در ارتباط با حق زندگی افراد مطرح ساخت، زیرا نظام سیاسی، وزیر معزولی مثل خودش، دیگر حق هستی نداشت. گفت: سرانجام شاه «مرا قربانی خواهند کرد». ضمن اینکه امیر از فرمان گلخانه آگاهی داشت، همواره از اروپاییان درباره «سیستم حکومت غربی» میپرسید و با آنها گفتوگو مینمود. در یکی از نامههای رسمی خود نیز به این مطلب اشاره نمود که «جمیع مردم انگلیس به موجب قوانین ولایتی در محافظه [قانون اساسی] همه مساوری میباشند، آنها املاکشان و ادیانشان [باورهایشان] در کمال رفاهیت میباشد». همچنین به گفته منشی سفارت انگلیس: امیر در پی «قانون و عدالت» بود». [۹]
«از این رو در وضع تاریخی زمان، مفهوم کنسطیطوسیون ناگزیر دلالت پیدا میکرد به نوعی از دولت منتظم یعنی دولتی قواعد ادارهاش مضبوط، حقوق مثبت افراد از دستبرد مصون، قانون مشورت جمعی بر ارادهٔ مطلق فردی حاکم، و به هر حال اختیار فردی محدود باشد… یعنی حکومت بر پایه اصول باشد… در فرض دولت منتظم، عنصر دیگر سیاسی همانا توزیع قدرت و مسئولیت اجرایی است. امیر تمرکز قدرت را در دستگاه صدارت بر اثر ضروریات سیاسی زمان و نتیجهٔ آشفتگی کارها در دوره فترت میدانست. و گرنه با قبضه کردن تمام قدرت اجرایی موافق نبود، آنرا حالتی موقتی میشمرد… آن شیوهٔ حکمرانی دلالت میکرد بر نفی استبداد و سنت مالکالرقابی در نظام مطلقهٔ شرقی … و تعدیل سلطنت مطلقه» [۱۰]
فریدون آدمیت برای سیر تطور مشروطیت و قانون اساسی در ایران، امیرکبیر را بنیانگذار اندیشه ترقی و قانون اساسی در ایران میداند. در واقع این نَهضَت با اصلاحگری امیرکبیر تکوین پیدا کرد. امیرکبیر ضمن منتظم کردن دولت، قصد محدود و مشروط کردن قلمرو قدرت فردی بهویژه خودسری و استبداد نهاد سلطنت را داشت. امری که با تأسیس قانون اساسی مشروطه تحقق پیدا کرد.
۱ – فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، انتشارات خوارزمی، چاپ هفتم، ۱۳۶۲، ص ۴۶۳.
۲- فریدون آدمیت، آشفتگی در فکر تاریخی، ضمیمه جهان اندیشه (تهران)، خرداد ۱۳۶۰، وزیری ۲۲ ص. بهنقل از: فریدون آدمیت، انحطاط تاریخنگاری در ایران، مقالات تاریخی، بهاهتمام سید ابراهیم اشکشیرین، نشر گستره، چاپ اول ۱۳۹۴، ص ۳۰ – ۳۱.
۳ – منظور دکتر آدمیت از بیهمهچیز «رضاشاه» بود. پس از شهریور ۱۳۲۰، موج انتقاد و اعتراضها بر علیه رضاشاه که پیش از آن ممکن نبود، اکنون فراگیر و عریان شده بود. از جمله لقبهایی که به رضاشاه داده بودند «دیکتاتور» و «بیهمهچیز» بودن وی بود. بیهمهچیز یعنی فاقد هر گونه خُلق و خوی انسانی. بهعنوان نمونه احمد شاملو در چکامه «قصیده برای انسان ماه بهمن» که در۱۴ بهمن ۱۳۲۹ در یازدهسالگی ترور ناجوانمردانه تقی اِرانی در سوگ او تصنیف کرده است، میگوید:
قافیهی زندان در برابرِ انسان / و قافیهیی که گذاشت آدولف رضاخان / به دنبالِ هر مصرع که پایان گرفت به «نون» / قافیهی لزج / قافیهی خون! […] / و استفراغِ هر خون از دهانِ هر اعدام / رضای خودرویی را میخشکاند / بر خرزهرهی دروازهی یک بهشت . […] / و لقمهی دهانِ جنازهی هر بیچیزْ پادشاه / رضاخان! / شرفِ یک پادشاهِ بیهمهچیز است.
شاملو پس از اینکه لقب یک پادشاه بیهمهچیز را به رضاشاه میدهد، او را فردی میداند که در اوج تنگدستی، با کشورگشایی و تصرف اموال مُلک و ملّت بههمهچیز میرسد! این تناسب بیهمهچیزی، به همه چیز رسیدن، بسیار جالب است.
شاملو در پی آن شرف یک پادشاه بیهمهچیز میگوید:
و آن کس که برای یک قبا بر تن و سه قبا در صندوق / و آن کس که برای یک لقمه در دهان و سه نان در کف / و آن کس که برای یک خانه در شهر و سه خانه در ده / با قبا و نان و خانهی یک تاریخ چنان کند که تو کردی، رضاخان / نامش نیست انسان. / نه، نامش انسان نیست، انسان نیست / من نمیدانم چیست / به جز یک سلطان! [احمد شاملو، دفتر قطعنامه (مجموعه شعر ۱۳۲۹ – ۱۳۳۰)، انتشارات زمانه، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۹، صص ۵۶ – ۶۵.]
نمایندگان مجلس شورای ایران در همان ابتدای تبعید و گریز رضاشاه از میهن، به روشنگری پرداختند و همین گفتار شاملو را در نطقهای آتشین خود در صحن مجلس شورای ملّی ایران، به عناوین مختلف یادآور میشدند.
دکتر مصدق در دادگاه نظامی بارها به این نکته اشاره کرد. بهعنوان نمونه در نخستین جلسات دادگاه نظامی چنین گفت: «شاه فقید را انگلیسیها در این مملکت شاه کردند. و وقتی که خواستند، این شاه با عظمت و اقتدار را به وسیله دو مذاکره در رادیو از مملکت ببرند! این پادشاه قبل از اینکه سرکار بیاید دیناری نداشت، و وقتی از مملکت رفت غیر از پولهایی که در بانک لندن ودیعه گذارده بود پنجاه و هشت میلیون تومان پول به دست شاه فعلی بود. این پادشاه اِبقاء [رحم] به جان و مال کسی نکرد و پنجاه هزار ششصد رَقَبَه و هشت هزار و ششصد رَقَبَه از املاک مردم را بدون آنکه کسی اعلان ثبت آن را در جراید ببیند بر طبق اوراق رسمی ثبت اسناد به ملکیت خود درآورد.» [مصدق در محکمه نظامی، جلیل بزرگمهر، انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم، ۱۳۹۹، ص ۳۸ – ۳۹.]
۴ – فریدون آدمیت، آشفتی در فکر تاریخی، همان، ص ۳۱.
۵ – دکتر محمد مصدق، خاطرات و تألمات دکتر مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، چاپ شانزدهم، ۱۳۹۷، ص ۲۲۸.
۶ – مصدق در محکمه نظامی، همان، ص ۹۱.
۷ – فریدون آدمیت، اسناد و آگاهیهای تازه از امیرکبیر، در انحطاط تاریخنگاری در ایران، همان، ص ۱۷۱ – ۱۷۲.
۸ – فریدون آدمیت، اندیشهٔ ترقی و حکومت قانون (عصر سپهسالار)، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم ۱۳۸۵، صص ۹۸ – ۱۰۰.
۹ – فریدون آدمیت، اسناد و آگاهیهای تازه از امیرکبیر، در انحطاط تاریخنگاری در ایران، همان، ص ۱۷۲.
۱۰ – فریدون آدمیت، امیر و کبیر و ایران، همان، صص ۲۲۳ – ۲۲۶.