رادیو فردا
«یک روایت» عنوان رشتهگفتوگوهایی است که تجربیات شخصی و اجتماعی شخصیتهای شناختهشده ایرانی را روایت میکند. این ویژهبرنامه تلاش دارد نگاهی صمیمانه و نزدیکتر داشته باشد به تجربه زندگی چهرههای آشنا از زبان خودشان.
در برنامه این ساعت «یک روایت»، با آذر نفیسی، نویسنده و استاد دانشگاه ساکن آمریکا به گفتوگو نشستهایم. اثری از خانم نفیسی، یعنی کتاب «لولیتاخوانی در تهران» به مدت دو سال از پرفروشترین کتابهای فهرست نیویورکتایمز بود و به ۳۲زبان نیز ترجمه شده است و در این گفتوگو با تمرکز بر روی این کتاب، به مسائلی هم که خانم نفیسی در ایران با آنها روبهرو بوده نیز خواهیم پرداخت.
در حقیقت آن چیزی را که خیلیها ممکن است راجع به «لولیتاخوانی…» ندانند این است که از دل یک کتاب دیگر من بیرون آمد؛ اولین کتابی که نوشتم و به زبان فارسی بود، «آن دنیای دیگر» نام داشت که بعداً در آمریکا زیر عنوان That Other World چاپ شد.
یک دغدغه من در مورد نوشتن این کتاب این بود که من دائم در مورد ارتباط میان تخیل و واقعیت وسوسه میشوم. میخواستم از طریق کتابهای ناباکوف نشان بدهم که خواندن این کتابها به چه شکلی به درک ما از واقعیت اطرافمان کمک میکند. همچنین اینکه واقعیتهای ما به چه شکلی دیدگاه ما را نسبت به کتابهای ناباکوف عوض میکند و برداشت جدیدی از کتاب به ما میدهد و این ارتباط میان تخیل و واقعیت است. منتهی از همان ابتدایی که شروع کردم و جملات اول بر من آمد و پیدایشان کردم، متوجه شدم با مشکل خیلی بزرگی مواجه هستم.
حالا میتوانم در حقیقت تجربهام را بگویم و از طریق این تجربه مشکل را بیان کنم؛ من یک روز رفتم خانه آقای بیژن الهی که یکی از شاعران برجسته ایران است، که در مورد کتابم و در مورد ناباکوف با ایشان صحبت کنم چون ایشان هم از علاقهمندان ناباکوف بود. خیلی صحبت خوب و جالبی داشتیم و من خیلی سرحال از خانه ایشان آمدم و وسط راه که داشتم میرفتم، جملات اول کتاب یکباره به ذهنم آمد و متوجه شدم در نوشتن این کتاب با چه مشکل بزرگی مواجه هستم.
جملات اول این بود که: اولین کتابی که از ناباکوف خواندم، آدا بود که آن را دوستپسرم، تِد به من داد.
فقط مسئله سانسور سیاسی یا اجتماعی نبود که میبایست با آن طرف میشدم، بلکه سانسور زندگی خصوصی خودم هم بود؛ یعنی دید مطلقگرای جمهوری اسلامی به همه سوراخ سُنبههای زندگی ما دست کشیده بود و نمیتوانستی از چنگش رها بشوی.
خیلی متشکرم که مستقیماً پرداختید به «لولیتاخوانی در تهران». اما میخواستم اگر ممکن است در ابتدا بفرمایید که شما مدتی هم در آمریکا در حال تحصیل بودید و بعد، با انقلاب یا پیش از انقلاب، برگشتید به ایران. درست است؟
بله، من تا سال ۱۹۷۹ آمریکا بودم و تدریس میکردم و مدرکم را درست در تابستان سال ۱۹۷۹ گرفتم و کمتر از یک ماه بعد از آن، بلافاصله به ایران آمدم، که اوایل انقلاب بود.
و در همان اوایل انقلاب به سمت استادی زبان انگلیسی در دانشگاه تهران رسیدید. اما با انقلاب فرهنگی ظاهراً این کار را از دست دادید. درست است؟
بله. یک جلسه خیلی پرهیجانی بود که استادان دانشکده حقوق و دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی در آن شرکت داشتند، با حضور افرادی از [نهاد] انقلاب فرهنگی. من در آنجا راجع به حجاب اجباری صحبت کردم و این که حاضر نیستم به خاطر مقداری پول، ارزشهای را که به آن باور دارم زیر پا بگذارم. به همین جهت حاضر نشدم با حجاب به دانشگاه بروم و طبعاً آنها هم مرا بیرون کردند.
مادر شما، نزهت نفیسی از نخستین زنانی بودند که به نمایندگی در مجلس شورای ملی راه یافتند و پدرتان، احمد نفیسی هم از شهرداران پیشین تهران بودند. در واقع شما در یک خانواده سیاسی بزرگ شدید. اما بعدها، بعد از انقلاب، ظاهراً مسیرتان را جدا کردید و به سمت ادبیات، بهویژه ادبیات انگلیسی رفتید. آیا علت و انگیزهای باعث شد این مسیر را انتخاب کنید؟
میدانید، قبل از این که سیاست وارد زندگی من بشود، ادبیات وارد این زندگی شده بود. من در سن سه چهار سالگی با داستانهای پدرم به خواب میرفتم. بعد هم در خانواده ما، اصلاً در خانواده نفیسی مهمترین چیز، خواندن کتاب بود؛ یعنی پدرم هر وقت میخواست به ما جایزه بدهد، کتاب، جایزه میداد. مبارزه من در زمینه سیاست بعد از انقلاب یک مبارزه سیاسی نبود، یک مبارزه وجودی بود، اگزیستانسیل بود. برای این که من به عنوان یک زن، به عنوان یک انسان که به ارزشهای خاصی معتقد است، به حقوق بشر و حقوق زنان و حقوق فرهنگ معتقد است، نمیتوانستم از سر سازش دربیایم. مجبور بودم که صحبت کنم چون موجودیتم در خطر بود و نه فقط باورهای سیاسیام.
و من با هیچ دسته یا گروهی نمیخواستم درگیر سیاست بشوم. میخواستم از طریق ادبیات دنیا را بشناسم و بشناسانم. راوی این داستان که تجاوز به لولیتا را هم او مرتکب میشود، هامبرت هامبرت است و در حقیقت با حمله جنسی او به لولیتا است که ما او را میشناسیم. ولی این یک استعاره عمیقی است. هم اسم لولیتا، هم ارتباطش با هامبرت؛ برای این که هامبرت فقط تجاوز جنسی نمیکند به لولیتا. هامبرت بچگی لولیتا را از او میگیرد. هویتش را میگیرد و هویتی را که خودش میخواهد روی او سوار میکند. به همین جهت خیلی شبیه دید مطلقگراست. ذهنیت، ذهنیت مطلقگراست که موجودیت یک انسان دیگر را نفی میکند، به خاطر منافع خودش.
و قصد شما از انتخاب این نام این بود که در واقع خواستهاید بهطور تلویحی جمهوری اسلامی را نقد کنید؟
بله، میدانید، این کاری که هامبرت با لولیتا میکند، به نوع دیگرش، در زمینه سیاست، جمهوری اسلامی با زنان ایران کرد؛ یعنی وقتی جمهوری اسلامی سر کار آمد، به ما گفت شما اینی که ادعا میکنید نیستید. شما باید یک موجود دیگری بشوید.
حجاب باید آزاد باشد، هر کسی که میخواهد، هر کسی که به خاطر باورهای دینیاش وظیفه خودش میداند، حجاب را به سر کند ولی اجباری کردن حجاب به معنای این بود که همه ما را یکسان بکنند و هویتهای شخصی و فردیمان را از ما بگیرند. به همین جهت آنها بر روی هویت واقعی ما و در مقابل آن، یک هویت کاذب درست کردند و اسمش را گذاشتند اسلامی.
خانم نفیسی، برویم سراغ همین کتاب «لولیتاخوانی در تهران». چه مسئلهای بیش از هرچیز باعث شد شما این ابتکار و ایده را به اجرا دربیاورید که از چند دانشجو دعوت کردید به صورت خصوصی در کلاسهای خانگی شرکت کنند و با تدریس شما و راهنمایی شما، بازخوانی رمانهای مشهور انگلیسی را آغاز کردید؟
«لولیتاخوانی…» یک بخشیاش به خاطر این بهوجود آمد، یا من به فکرش افتادم، که نتوانستم آن کتابی را که میخواستم راجع به ناباکوف بنویسم. ولی کاری که کردم با کتاب «آن دنیای دیگر» این بود که سعی کردم یک کتابی بنویسم که نقد ادبی است، یعنی بهطور واقعی نقدی از کتابهای ولادیمیر ناباکوف است ولی یک سطح دیگر هم دارد و نقد از مطلقگرایی است، و در دفاع از آزادی.
میخواستم ببینم آیا من موفق میشوم این استعاره را به وجود بیاورم که از مطلقگرایی در همه ابعادش، چه در زمینه فردی و چه در زمینه سیاسی و اجتماعی در یک سطح صحبت کنیم. به همین جهت در ایران نمیتوانستم این کار را بکنم. ولی در خارج، وقتی که آمدم به آمریکا میشد یک چنین کاری را کرد. یک دلیلی که من در آمریکا به طرف «لولیتاخوانی…» رفتم، این بود که وقتی آمدم آمریکا از نوع برداشتی که اکثر مردم و در مطبوعات از ایران میشد، خیلی ناراحت شدم؛ یعنی ایران را مساوی میدانستند با ادعاهای جمهوری اسلامی. به همین جهت اگر آقای لاریجانی میگفت که حقوق بشر اسلامی هست که سنگسار را طلب میکند، کسی نمیگفت این حرفی که میزنید اشتباه است. در حقیقت آنچه که ایران را برای ما تعریف میکند، شاهنامه فردوسی است، حافظ و سعدی و عالمتاج اصفهانی و فروغ فرخزاد است.
اینها هستند که به ما هویت میدهند. به همین جهت من میخواستم کتابی بنویسم که چهره دیگری از ایران را نشان بدهد، نه آن چهرهای که جمهوری اسلامی ارائه میدهد. بهترین خاطراتم از ایران، زمان تدریسم بود. چه در آن کلاس خصوصی و چه در دانشگاه. تصمیم گرفتم کتابی بنویسم که کاملاً تازه باشد و دید جدیدی از ایران را به دنیا ارائه بدهد. و یادآور بشود که ما فرهنگمان، نه تنها به هزاران سال پیش و شاعرانمان برمیگردد، بلکه دانشجوهای ما در ایران بهتر از دانشجوهای ما در آمریکا میتوانند راجع به کتابهایشان حرف بزنند.
اشاره کردید به همین کلاسهای خصوصی که هفت دانشجوی دختر در این کلاسها شرکت میکردند. آیا این دانشجویان دختر را شما انتخاب کردید که در این کلاسها بنشینند یا این که خودشان داوطلب بودند؟
من به ایشان پیشنهاد کردم؛ یعنی آنها نمیدانستند… در حقیقت تعداد خیلی بیشتری را میتوانستم انتخاب کنم چون واقعاً دانشجوهای درجه یک زیاد داشتم. ولی آنها را من انتخاب کردم.
حالا اگر ممکن است نگاهی دقیقتر بیندازیم به موضوع اصلی کتاب «لولیتاخوانی در تهران» که در واقع روایتهایی است از روزهای انقلاب فرهنگی و مسائل دیگر، که اگر ممکن است خودتان به اختصار در موردش توضیح بدهید.
این کتاب همانطور که گفتم یک بدهوبِستانی است میان واقعیت و تخیل. میخواستم نشان بدهم فضاهایی را که یک دید مطلقگرا از ما میگیرد چه شکلی دارد؛ آنگونه که دانشجوهای من در ایران با آن مواجه بودند، یعنی حتی خندیدن به صدای بلند برایشان جرم بود یا پوشیدن کفش ریباک برایشان جرم بود. میخواستم از طریق «لولیتاخوانی…» نشان بدهم که این دانشجویان و بچههای جوان در ایران مقاومت کردند. از طریق فرهنگ، فضا باز کردند، دنیا را ازشان گرفته بودند و نمیتوانستند با دنیای خارج ارتباط ارگانیک داشته باشند، رفتند به سوی آن چیزی که باعث بسط فرهنگها و گفتوگو بین فرهنگها میشود، یعنی ادبیات، موسیقی، هنر.
فکر کردم این مسئله خیلی مسئله مهمی است و درسی است نه فقط برای آنها که در کشورهای مطلقگرا زندگی میکنند، بلکه برای کسانی هم که در دموکراسی به دنیا آمدهاند، آنها هم نیاز دارند به این که [بدانند] چگونه ادبیات و فرهنگ هم هویتساز است و هم فضای آزاد و باز ایجاد میکند، حتی در محیط خفقانآوری مثل جمهوری اسلامی ایران.
خانم نفیسی، شما در کتاب «لولیتاخوانی در تهران» که به مدت دوسال هم جزو فهرست پرفروشترینهای نیویورکتایمز بوده و به ۳۲ زبان هم ترجمه شده، به تاریخ زندگی خودتان، قبل از انقلاب و فعالیت در کنفدراسیون دانشجویان و بازگشت به ایران و شرکت در انقلاب و جنگ ایران و عراق هم پرداختهاید، البته همراه با نقد حکومت انقلابی و حتی مخالفت با نظرات روحالله خمینی. آیا ممکن است اشارهای بکنید به نقدهای کلی خودتان در این زمینه از آن روزهای انقلابی ایران؟
میدانید، یکی از چیزهایی که برایش باید از انقلاب ایران تشکر کنم این است که من مثل خیلیهای دیگر به خودم واقف شدم و به اشتباهاتی که کرده بودم. قبل از انقلاب اینکه حقوق بشر و مساوات میخواستیم، چیز خوبی بود. ولی ذهنیتی که داشتیم یک ذهنیت بسته بود. یک ذهنیت ایدئولوژیک بود. به همین جهت جا برای رفرم و عوض کردن اوضاع از طرق مسالمتآمیز را از ما گرفته بود. و من به خاطر تجربیاتی که از انقلاب داشتم، اعتقادم الان این شده که ما برای مبارزه با مطلقگرایی نمیتوانیم خودمان مطلقگرا باشیم. ما باید با ذهنیت دموکراسی پیش بیاییم. به همین جهت است که تفکر و تخیل در عوض شدن چنین جامعهای نقش اساسی بازی میکند. تا ماها ذهنیتمان عوض نشده باشد، این رژیم میآید، یک رژیم دیگر میآید، باز به همین بدی. به همین جهت است که تعلیم و تربیت دموکراسی الان مهمترین چیزی است که باید در ارتباط با ایران به آن فکر کرد.
در همین رابطه شما سال گذشته هم پس از امضای بیانیه ۱۴ کنشگر زن در ایران که خواستار استعفای علی خامنهای شده بودند، نامهای منتشر کردید و از این ۱۴ زن حمایت کردید.
فکر میکنم که کنارهگیری صلحآمیز ایشان به نفع مردم ایران است، بله. میدانید، این مواضعی که در این زمینه گرفته میشود، یعنی از طریق اینکه گفته میشود رهبری باید استعفا بدهد، یک بخشیاش یا بیشترش افشاگری است. مهمتر از آن دلایلی است که آورده میشود که چرا باید استعفا بدهد. از این طریق افشاگری انجام میگیرد و این هم به همان اندازه مهم است.
خانم نفیسی، در اینجا اگر ممکن است یک موضوعی را که تا به حال در جایی مطرح نکردهاید و مایل هستید برای نخستین بار با شنوندگان رادیوفردا درمیان بگذارید، به شنوندگان بگویید.
الان ذهنم یک مقداری توی کتاب تازهای است که نوشتهام و قرار است ماه مارس میلادی چاپ بشود و بیاید بیرون. تا حال راجع به این کتاب صحبت نکردهام و گذاشتهام تا چاپ شود و بیشتر صحبت کنم. این کتاب از پنج بخش درست شده، که هر بخشی از آن نامهای است به پدرم. در این نامهها من از طریق صحبت دربارهٔ چند نویسنده، سعی میکنم با مسائلی که امروز در جهان و به خصوص در آمریکا با آن مواجه هستیم [درگیر شوم.] و آن، مسئله زنده ماندن دموکراسی است، اینها را طرح میکنم. هنوز برای اسم کتابم یک عنوان فارسی خوب پیدا نکردهام. چون انگلیسیاش هست: Read Dangerously. شاید شنوندگان رادیوفردا پیشنهاداتی داشته باشند که بتوانند از طریق توئیتر این پیشنهادها را برای من بفرستند، خیلی خوشحال میشوم؛ یعنی در واقع شاید بشود گفت با خطرکردن بخوان، یا خطرناک بخوان!
بله، یعنی خود امر نوشتن و خواندن امر خطرناکی است. به این خاطر که نوشتن باید در مورد حقیقت باشد، حقیقت را عریان میکند. وقتی که شما حقیقت را دانستید، دیگر نمیتوانید ساکت بمانید. باید برای حقیقت مبارزه بکنید، برای این که آن حقیقت جا بیفتد باید مبارزه کنید. به همین جهت خطرکردن است، ما را از راحتطلبی ذهنیمان میکشد بیرون. برای اینکه این راحتطلبی ذهنی همیشه میخواهد دنیا سیاه و سفید باشد، همه چیز فرموله شده و از پیش قضاوت شده باشد. در حالی که ادبیات واقعی، ادبیات بزرگ، ما را میکشاند به این که شک بکنیم، به خودمان، به هر مطلقی، شک کنیم و حقیقت را بیرون بیاوریم. برای همین هم هست که دولتهای مطلقگرا اولین کاری که میکنند، حمله به زنان، اقلیتها و فرهنگ است. چون هر کدام از اینها حقیقت ذهنیت مطلقگرا را افشا میکند.
در پایان این گفتوگو، شما در این روزها چه آرزو یا خواستهای برای ایران و مردم ایران دارید؟
آخ دست روی دلم نگذارید آقای قویمی… من همان خواستهای را برای ایران و مردم ایران دارم که اکثریت مردم ایران دارند؛ یعنی یک ایران آزاد، یک ایران دموکراتیک، به اندازه کافی ملت برایش جان دادهاند که مستحق این باشند که یک جامعه دموکراتیک را داشته باشند. من با خشونت موافق نیستم و فکر میکنم خشونت آدم را مثل دشمنش میکند و نباید آن کار را کرد. ولی فکر میکنم باید از طریق دموکراتیک، دموکراسی را آورد.