همانگونه که می دانیم، ماه دوازدهم سال اسفند(اسپند، سپند، سپنته، سپنتا) نام دارد و روز پنجم هر ماه نیز در گاه شماری ایرانی، اسفند نامیده می شود. روز پنجم اسفند که نام روز و نام ماه یکی است اسپندارمذگان نام دارد. این روز در فرهنگ ما ایرانیان روز بزرگ داشت زن و زمین؛ مادر همه ی ایرانیان است. تاریخ فرهنگ ایران سده های بسیاری پیش از هخامنشیان و پیش از زرتشتی گری در سراسر پهنه ی سرزمین های آریایی( ایران ویچ) برپا بوده است.
استاد جلیل دوستخواه در وب لاگ خود نوشته است که روز پنجم اسفند؛ اسفندارمذگان سال ها پیش بنا به پیشنهاد استاد پورداود، روز پرستار نامیده شده است. پرستاران در این روز شاخه های گل بید مشک به مردمان و یا به دوستان خود پیشکش می کرده اند. ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه نوشته است در ایران کهن، روز پنجم اسفند زنان شوی خود را آزادانه برمی گزیده اند و این روز؛ “روز مردگیران” نیز نامیده می شده است.
اسفند گرچه به معنای پاک و سپنتا است اما در ماه اسفند دو نگون بختی و دو رویداد ناخوشایند در کشور ما رخ داده است؛ یکی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ رضا سوادکوهی که با کارگردانی انگلیس ها انجام شد و دیگری روز چهاردهم اسفند ۱۳۴۵ خورشیدی که بزرگترین مرد روزگار ما دکتر محمد مصدق درگذشت. او نفت را ملی کرد و کارمندان شرکت نفت انگلیسی را از ایران بیرون راند و کوشید تا دست انگلیس ها را از دخالت در سیاست ایران کوتاه کند و کشور ما را از زیر یوغ انگلیس ها بیرون بیاورد. او را که ارتشی نبود، در بیدادگاهی ارتشی به داوری فراخواندند. دکتر مصدق در آن بیداد گاه فرمایشی و غیرقانونی ارتش گفت: «…آری تنها گناه من و گناه بسیاربزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم ترین امپراتوری های جهان را از این مملکت برچیده ام و پنجه درپنجه مخوف ترین سازمان های استعماری و جاسوسی و بین المللی درافکنده ام … ». از بزرگی او همین بس که در قاهره پایتخت کشور مصر خیابانی به نام دکتر مصدق هست و بسیاری از مردمان کشورهای استعمارزده او را رهبر جنبش های ضداستعماری روزگار ما می دانند.
در ایران نوشتن رویداد های زمانه، زمان، گاه و رویدادهای روزگار را؛ “تاریخ” نامیده اند. تاریخ واژه ای عربی و یا معرب است، به هر روی پارسی نیست و به گونه ای عربی هم نیست. تاریخ را به زبان پارسی می توانیم گاه نگاری، گاه شماری یا رویداد نویسی بنامیم. گاه شماری را هر کس با جهان بینی، بینش و یا باورها، آزمون ها و آموخته های خود می نویسد. در ایران گاه شماری را به دستور پادشاهان و یا برای خشنودی آنان می نوشته اند. از سوی دیگر، در درازای روزگار مردمانی که نوشتن می دانستند تاریخ را نوشته اند یا بر روی سنگ ها کنده کاری کرده اند. جادوگران و رهبران دینی؛ خاخام های یهودی، موبدان زرتشتی، کشیش ها و … این ناکسان مردم فریب، برای آن که خود و کارهای خود را برجسته و با ارزش نشان دهند، رویدادها را به سود خود و کیش خود نگاشته اند. می توان گفت خواندن تاریخ یا گاه شماری هم برپایه ی جهان بینی خواننده انجام می پذیرد. خواننده اگر دوست نداشته باشد و نخواهد رویدادی را به یاد بسپارد هنگام خواندن نیز آن را ندیده می گیرد و یا به فراموشی می سپارد.
رویدادها را هر کس با دیدگاه خود و با اندیشه ی خود می شنود و می بیند. رویدادها نیز در ترازوی اندیشه ها با سود و زیان سنجیده می شود. هر کس با انگیزه ای و به زبانی رویدادی را باز گوی می کند. همیشه رویدادی کسانی را شاد و همان رویداد، کسانی را غمگین می کند. این که رویدادی چه روزی و چه هنگامی رخ می دهد و چه کسی می بیند و آن را با چه انگیزه ای می نویسد ارزش ویژه ی آن رویداد را نشان می دهد.
گاه شماری دانش و داستانی است که از مردمان یک روزگار بر جای می ماند. تاریخ رویدادهای هر روزگاری هر چه باشد و هر کس با هر انگیزه ای نوشته باشد، یادگاری است از آن روزگار و داستانی است که ارزش شنیدن، خواندن و ژرف نگری دارد. آن گاه شماری یا تاریخی که برپایه دانش و روش های پژوهشی دانشگاهی انجام شود ارزش بیشتری دارد، به ویژه اگر بدون هواداری و با شیوه ای دادورانه نوشته شده باشد.
در کشور ما که پیشینه ی استعمارزدگی و وابستگی به کشورهای بیگانه در آن، به چندین سده ی پیش از روزگار ما می رسد، گاه شماری هم به گونه ای ناروا، به سود بیگانگان نگاشته شده و می شود. در کشور ما برای مردمان میهن ما آزادی اندیشه، گفتار و رفتار نیست، نویسندگی، رویداد نگاری و روزنامه نویسی هم آزادنیست. نویسندگان و گاه شمار نویسان راستین و مردمی در زندان ها هستند. مشتی مزدور، به فرمان بیگانگان یک آخوند بی دانش و مردم فریب را امام و رهبر، یک قزاق بی سواد را “رضا شاه کبیر” نامیدند و کارهای ناپسند و ناروای آنان را ستودند. آن رهبران بیگانه پرست هم مردمان بیگناه و آزادی خواه را به زندان انداخته و بسیاری از آنان را کشتند و مردمان کشور ما را از آزادگی و پیشرفت بازداشتند.
ژنرال آیرونساید انگلیسی به رضاقزاق نادان که خواندن و نوشتن نمی دانست، درجه ی میرپنج( سرتیپی) داد. آن قزاق بی فرهنگ، قانون مشروطیت را زیر پا گذاشت، با خودکامگی و با پشتیبانی بیگانگان، برای جلوگیری از توفان بلشویسم که از شمال ایران می وزید، آزادی و دموکراسی را قدغن کرد. رضاقزاق، رضا قلدر، رضاخان ( که ایل و تباری بزرگ و اصیل نداشت)، رضاخان میرپنج، سردار سپه و در پایان رضا شاه نامیده شد. او بر خلاف قانون مشروطیت در کارهای لشکری و کشوری دخالت های بیجا، ناروا و غیرقانونی کرد. هنگام جنگ جهانی از روی نادانی به سوی هیتلر بزرگترین جنایتکار و مردمکش روزگار کشیده شد. با شکست هیتلر و پیروزی متفقین، “رضا شاه کبیر” حقیر شد و اربابانش آن بنیان گذار ارتش نوین را بدون آن که کسی گلوله ای بیاندازد، با خواری از ایران به ناکجاآباد فرستادند. آن رهبر و امام شیعیان نیز که از پاریس به تهران پرواز کرد، جان و مال و هستی کشور ما را به باد داد.
شگفت انگیز و گفتنی است که رضا سوادکوهی (پهلوی) خود نیز در حضور برخی از بزرگان کشور باز گو کرده است که “انگلیسیها” او را روی کار آوردند. یحیی دولت آبادی نوشته است که سردارسپه در نزد او و میرزا حسن مستوفی الممالک، میرزا حسن مشیرالدوله، دکتر محمد مصدق، سید حسن تقیزاده، حسین علاء و دو نفر از وزرای دولت یعنی مخبرالسلطنه هدایت و محمدعلی فروغی، اظهار داشت: «مثلاً خود مرا انگلیسیها روی کار آوردند؛ ولی وقتی روی کار آمدم به وطنم خدمت کردم.». او برابر قانون اساسی مشروطه حق نداشته است در کارهای اجرایی کشور دخالت کند. شاه دوست ها و دیکتاتور پسندها یا نمی دانند یا نمی خواهند بدانند که در یک کشور مشروطه شاه باید فرمانبردار مردم و نمایندگان مردم باشد نه فرمانده آنان، چون در این صورت می شود دیکتاتور نه شاه مشروطه!!! دکتر مصدق روز سهشنبه ۱۶ اسفندماه ۱۳۲۲، در مجلس چهاردهم شورای ملی در نطق خود درباره ی رد صلاحیت سید ضیاء طباطبایی که در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ نخست وزیر شده بود، می گوید: «…به خاطر دارم که سردارسپه نخست وزیر در منزل من با حضور مرحومان مشیرالدوله و مستوفی الممالک و حاج میرزا یحیی دولت آبادی و آقایان مخبرالسلطنه و تقی زاده و علاء اظهار کرد مرا انگلیسیها آوردند ولی ندانستند با چه کسی سر و کار دارند… ».
برخی از مردمانی که دانش سیاسی ندارند و یا اگر دارند، برای گمراه کردن هم میهنان ما، به آن قزاق آدمکش و بی سواد نسبت میهن دوستی و خدمات پیشرفته و مدرن می دهند. آن ها نمی خواهند بپذیرند که در نظام مشروطه ی پادشاهی، شاه حق دخالت در امور اجرایی کشور را ندارد حتا اگر حسن نیت داشته باشد و وابستگی به بیگانان نداشته باشد.
در درازای سی و هفت سال فرزند همان دیکتاتور هم همان شیوه ی وابستگی به بیگانگان و خیانت به ملت ایران را ادامه داد، او نیز با سرشکستگی و بدبختی ایران را رهاکرد و آواره شد. ریچارد استوارت، نویسنده کتاب «در آخرین روزهای رضاشاه»، درباره ی جانشینی محمد رضا شاه می نویسد:«… رنگش پریده بود. او نمی دانست آیا مردم، که از پدرش متنفر بودند، او را به عنوان پادشاه جدید خواهند پذیرفت؟… حتی رأی اعتماد نمایندگان مجلس شورای ملی هم نتوانسته بود اضطراب او را کم کند. شاه می دانست که پدرش مجلس سیزدهم را با سیاست همیشگی خود به مجلسی فرمایشی و «بله قربان گو» تبدیل کرده است… او آگاه بود چنین مجلسی، که برخاسته از رأی مردم نیست، نمی تواند با حمایت خود از شاه جدید، موقعیت او را در فضای بحران زده آن روزها، تثبیت کند. محمدرضا در مرز میان بودن و نبودن گرفتار شده بود و حالا تنها امید او برای نجات از این بحران، نگاه ملاطفت آمیز و حمایت کننده سفارت انگلیس بود…».
درباره ی خمینی و حکومت اسلامی می توان گواه های بسیاری را خواند، شنید و در رسانه ها دید. با جستجوی واژگان “کنفرانس گوادلوپ” بر روی تارنمای جهانی اینترنت چگونگی پدید آمدن حکومت دست نشانده ای با نام جمهوری اسلامی در ایران، برای ما روشن خواهد شد. اگر کسی بخواهد به هر زبانی درباره ی خمینی، شیعه در ایران، خامنه ای و پیشینه ی او آگاهی های بیشتری داشته باشد بر روی تارنمای جهانی از وابستگی بدکارگی آخوندها هزاران گواه و سند هست. باید یادآور شوم که شیخ علی تهرانی شوهر خواهر خامنه ای در یک مصاحبه ی تلویزیونی که پس از انقلاب سال ۱۳۵۷، من در تهران دیدم و شنیدم سخنانی درباره ی خامنه ای گفت که من شرم دارم در اینجا بنویسم. خوب است هر کس آن سخن را خود جست و جو کند، بشنود و داوری کند.
منوچهر تقوی بیات – با شادباش نوروزی؛ نوروز همیشه پیروز بر همه خجسته باد !
ششم فروردین ماه ۱۴۰۲ خورشیدی برابر با ۲۶ مارس ۲۰۲۳ میلادی