محمد نوری زاد: مردی از جنس دماوند

شنبه, 12ام بهمن, 1392
اندازه قلم متن

amirenteza, maleki noorizad

یک: سه شنبه عصر، برای شرکت درمراسم مرحوم میناچی، سرمایه گذار و مؤسس حسینیه ی ارشاد به آنجا رفتم. روزقبلش قراربود جنازه ی مرحوم میناچی را بنا به وصیتش درهمانجا دفن کنند که برادران اجازه نداده بودند وخودشان زحمت کشیده وجنازه را برداشته وبرده بودند قم وهمانجا دفنش کرده بودند. لابد بکوری چشم هرآن کسانی که چشم به دفن آن مرحوم درحسینیه ی ارشاد داشته اند ودارند. مشکل مرحوم میناچی این بود که آخوند نبود. که البته اگرآخوند هم بود، باید “خودی” می بود تا درهرکجای حسینیه که مایل بود دفن شود.

آیت الله نجفی مرعشی وصیت کرده بود مرا دمِ درِکتابخانه ام دفن کنید که دفن هم کرده بودند وهیچ برادری نیزجنازه اش را برنداشته بود ببرد به قبرستان شیخان قم وبی حضوربستگانش درهمانجا دفنش کند که خب کارخوبی هم نبوده ونیست اینجورکارها. منتها ازاین کارجناب دکتراحسان شریعتی درآن مراسم خیلی خوشم آمد که رفت پشت تریبون وازهمه ی حاضران خواست که بایستند ویک دقیقه ی تمام برای مرحوم میناچی کف بزنند. مردم هم جانانه برای مرحوم کف زدند که من شخصاً درآن مجلس دقیقاً یک دقیقه وده ثانیه کف زدم چه جور!

دو: دکترمحمد ملکی را ازحسینیه ی ارشاد سوار کردم و با هم رفتیم خانه ی مهندس عباس امیرانتظام. من یک ماه پیش ازجناب ملکی تقاضا کرده بودم که این دیدار را برای من امکان پذیر کند. آن روزمن دو ساعت تمام چشم بودم و گوش بودم برای دیدن جمال مبارک آقای امیرانتظام و شنیدن سخنان دردناک وی. من پیش از این ایشان را ندیده بودم و کلّ اطلاعاتم از وی و زندان رفتنش محدود بود به چند نکته ای که از رسانه های دولتی خوانده و شنیده بودم. صادقانه اما می گویم: آن روزمن جناب امیرانتظام را مردی یافتم بزرگ. خیلی خیلی بزرگ. مثل دماوند. و برتر از دماوند.

تجسم این که این مرد بزرگ، بیش از بیست وهشت سال ازعمرش را در زندان های مخوف پس ازانقلاب گذرانده است برایم شگفت انگیزبود. آقای امیرانتظام در تمام این بیست و هشت سال حبس، مثل کوه بر سرِ مواضع انسانی و درستِ خود ایستاده بود و مردانه نیز از دل صدها حادثه و صدها بحران و هزاران تحقیر و شکنجه و شقاوت عبورکرده و سرفراز و پیروز و بدون کمترین تزلزل به خانه آمده بود تا مابقیِ سالهای زندانش را در خانه بگذراند.

امیرانتظام به راستی نلسون ماندلای کشورماست. مردی ایستاده برقله ی غرور وپایداری. و سخت: بی گناه. امیرانتظام می توانست خیلی زودتربه خانه بیاید اما بقول خودش باید بخشی از واقعیت تغییریافته اش را در زندان جا می نهاد.

امیرانتظام یک مظلوم بزرگ است. و البته یک پیروز بزرگ.

جناب امیرانتظام در آن دو ساعت صحبت، به صحنه هایی اشاره کرد که شاید در طولِ تاریخِ زندانهای ایران کم نظیر و یا بی نظیر باشند. مثل این صحنه که می گفت: بعد از یکسال بیماری قرارشد مرا از زندان اوین به بیمارستان طالقانی که در مجاورت زندان است ببرند. می گفت: به دستور لاجوردی دو تا الاغ آوردند و مرا در میان این دو الاغ نهادند و دم الاغ جلویی و افسارعقبی را بدستم دادند و پیاده مرا با لباس زندان از خیابانها و کوچه ها عبوردادند و راهی بیمارستانم کردند و بهمین شکل نیز به زندان بازم گرداندند.

آن روز در خانه ی امیرانتظام، خم شدم وبردستان این اسطوره ی مقاومت بوسه زدم وبه وی گفتم: ما را ببخشایید که دراوج دردها ورنج های شما با شما سهیم که نبودیم بل تهمت ها و افتراهای حکومتی را نیز بر شما تکرار می کردیم. ملاقات با این مرد بزرگ، مفهوم زندان و زندانی را در ذهن من ترمیم کرد ومرا با چهره ی جلادان آشناتر ساخت.

امیرانتظام سخنگوی دولت بازرگان بود وسفیردولت موقت درکشورهای اسکاندیناوی. وی را درسال پنجاه وهشت طی یک سناریوی بسیارمضحک وشرم آور به زندان می برند. بیست وهشت سال بعد با اصرارمجامع حقوق بشری و بین المللی به وی مرخصی داده می شود تا مابقی دوران محکومیت ابدی اش را دربیرون زندان ودرخانه بگذراند.

محمد نوری زاد
یازدهم بهمن نود ودو – تهران
از وبسایت محمد نوری زاد


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.