با انتخابات ریاست جمهوری در خرداد ۱۳۸۸ بخت اصلاح، با سبک و سیاقی شبیه سیاست خاتمی، دوباره به جمهوری اسلامی رو آورد. دیگر چندان مهم نیست درنگریم که اگر رژیم از این فرصت بهره میجست، چه پیش میآمد. این موضوع در سایه آن چیزی قرار دارد که رخ داد. کانون قدرت از فرصت استفاده نکرد؛ و این امر اتفاقی نبود. از شر اصلاحطلبان جمع شده گرد محمد خاتمی راحت شده بود و در دوره اینان نشان داده بود که نمیگذارد در سبک و سیاق حکومتگری فقاهتی تغییر چندانی صورت گیرد.
اصل نظام یعنی ولی فقیه و اصولگرایان فدایی او در پایان دوره خاتمی بسیار خودآگاهتر از آغاز آن دوره بودند. عزم جزمشان را برای حفظ کیان ولایت و بالا بردن شأن آن، از انتخابات مجلس هفتم به نمایش گذاشته بودند، با نشستن احمدینژاد بر تخت ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۴ سنگرهای عمده از دست رفته را دوباره تصرف کرده بودند و دیگر نمیخواستند هیچ یک از آنها را از دست بدهند.
با وجود همه اینها پا پیش گذاشتن میرحسین موسوی و مهدی کروبی و جنبشی که در پشتیبانی از آنان در دوره مبارزات انتخاباتی شکل گرفت، آنان را گیج کرد و این گیجی تا مدتی پس از برآمد جنبش “رأی من کو” ادامه یافت. این گونه شوک و سرگشتگی، که بازهم تکرار خواهد شد، نشاندهنده آن است که رژیم، فاقد مغزی است که بتواند برنامه دقیقی بریزد و بر همه چیز کنترل داشته باشد.
با سرکوب جنبش ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی تمرکز بیشتری یافتند، اما هنوز گیجگاهها و نقطههای کور بسیاری دارند.
مشکل بزرگ رژیم این است که هر چه میگذرد بیشتر دچار ناشنوایی میشود، آن هم به این دلیل ساده که صدای خودش چنان بلند است که صدای دیگران را نمیشنود. رژیم، سیستمی است عملکننده در محیطی که مدام پیچیدهتر میشود. برای حرکت، یعنی انتخاب راه باید از مجموعهی پیچیدگیها بکاهد و این کار را با سادهسازی به شیوه فیلترینگ انجام میدهد. پیامهای نامطلوب حذف شده یا به سیگنالی که برچسب “دشمن” به آن میخورد، فرو کاسته میشوند. در دورهای میتوان به این شیوه پرتحرک شد و واکنش سریع نشان داد، اما این رویه به قیمت خوگیری به تشدید فیلترینگ تمام میشود، چیزی که رژیم در هنگامههای پیش رو جزای آن را خواهد داد. سانسور دو سویه دارد: هم ما را از دستیابی به اطلاعات محروم میکند، هم خود سانسورچی را. و جایی میرسد که میزان محرومیت سانسورچی بیشتر از ماست. جمهوری اسلامی مدتهاست که از این مرز گذاشته است. امتیاز مردم این است که “فیلتر”شکن دارند، رژیم ندارد. ممکن است در بولتنهای امنیتی آن بسی خبرهای درست برای اطلاع مسئولان بیاید. اما تجربه همه رژیمهای استبدادی نشان میدهد که بولتنهای امنیتی حتا در راستنماییهایشان مسئولان را دچار کژبینی میکنند. در پایان بازی از مغزهای اطلاعاتی به عنوان مظهر نهایت بیشعوری پردهبرداری میشود.
باری، دوره اصلاح با پیچیدگیهایی همراه بود که رژیم بر آن شد آنها را فیلتر کند. چیزی را که در نظر نگیرند، لازم نیست ملاحظه آن را کنند یا احیانا به آن امتیازی دهند. و موضوع فقط به در نظر گرفتن یا نگرفتن برنمیگردد. برای اصلاح، هم مکانیسمهای آگاهی را باید دگرگون کرد، هم رویهها را و هم عوامل را. باید مرز سیستم و محیط را از نو تعریف کرد و قاعدههای تازهای را برای تأثیرگیری و تأثیرگذاری پیش گذاشت.
سیستم جمهوری اسلامی از اصلاح سرباز نمیزند، اما کُدبندی آن چنان است که اصلاح خود را در فروبستگی بیشتر خود میبیند، نه در گشایش خود. کد دوگانه سیاست را اگر به پیروی از نیکلاس لومن، قطبِ نظریۀ سیستمی در جامعهشناسی، قدرت / ضعف در نظر گیریم، یعنی سنجۀ کارآیی سیستم سیاسی را در آن دانیم که بر قدرت خود میافزاید یا به ضعف میگراید و همین کد را سنجۀ تصمیمگیری در سیستم بدانیم (تصمیم بر پایه این معیار که با این یا آن کار بر قدرت افزوده میشود، یا از آن کاسته میشود)، بایستی در مورد حکومت کنونی ایران آن را مشخصتر کنیم: سیستم، کدِ قدرت / ضعف را به کد ولایت / ضد ولایت و به بیانی دیگر ولایتپذیری / ولایتگریزی ترجمه میکند و بر این مبنا کارآیی یعنی افزایش قدرت خود را در این میبیند که قطبِ ولایت و ولایتپذیری را تقویت کند و در مقابل، هر چه را که ناخودی است به عنوان ولایتگریز و ضد ولایت فقیه بکوبد.
مشی اصلاحطلبی خاتمی و پیروانش این بود که از ترجمۀ تنگنظرانۀ کُد قدرت / ضعف به کُد ولایت / ضد ولایت جلوگیری کنند و با این کار بر قدرت جمهوری اسلامی بیفزایند. آنان چاره را در آن میدیدند که در تقسیمبندی خودی / غیر خودی تجدید نظر کنند و دایره خودیها را گسترش دهند. این به معنای توزیع قدرت بود، به هم زدن ساختار عادتشدۀ شرکت سهامی جمهوری اسلامی و توزیع بخشی از سهام آن در میان دیگران و جلوگیری از اِعمال نفوذ ویژۀ بخشی از سهامداران بود. ساختار قدرت چنین بازسازیای را برنتابید و به همین دلیل، و به شکلی اکیدتر با نظر به تجربۀ پیشین، در برابر موسوی جبهه گرفت.
موسوی هم میخواست همان کاری را انجام دهد که در برنامۀ خاتمی بود: ترجمان اصلاحطلبانۀ کد قدرت / ضعف با هدف افزودن بر قدرت جمهوری اسلامی. ولی ساختار اصلی قدرت در جمهوری اسلامی در این ترجمان نه نیرویابی، بلکه نیرودهی میدید. یک بار دیگر فرصت اصلاح از دست رفت. تا جایی که بتوان آینده را پیشبینی کرد، میتوان گفت که اگر رژیم زمانی به یک سیاست اصلاح در جهت ترسیم شده توسط کسانی چون خاتمی و موسوی و کروبی تن دهد، برای آن بسیار پردردسر و پرهزینه خواهد بود، تا جایی که ممکن است در بازتوزیع قدرت، حتا به میزانی محدود، کنترل از دست مرکز قدرت خارج شود.
پدیده احمدینژاد، یک فرصت از دست رفته دیگر
“اصلاح” را میتوانیم در بحث سیاسی روز در ایران در دو معنای خاص و عام در نظر گیریم. در معنای ویژۀ آن سیاستی است که با نام “دوم خرداد” و پیامدهای آن گره خورده است. اما “اصلاح” در معنای عام سیستمی آن، میتواند عنوانی باشد برای هر تلاشی که سیستم سیاسی برای افزایش قدرت خویش و انطباق بر الزامهای کناکنش (interaction) با محیط به کار میبندد. بر این پایه پدیده احمدینژاد هم فرصتی برای اصلاح بوده است. این فرصت هم از دست رفت. مشکل است پاسخ دادن به این پرسش که تا چه حد؛ اما میتوان گفت تا حد زیادی.
احمدینژاد هم آمد که بر قدرت جمهوری اسلامی بیفزاید، ولی بدون اینکه کد ولایت / ضد ولایت را به شیوهای نامطلوب برای ولایت، یعنی به شیوۀ خاتمی، تعدیل کند. او با ادعای تقویت ولایت آمد و بر آن شد مانعهای پیوند ولایت با مستضعفان را از میان بردارد تا پایۀ حکومت را تقویت کند. بروز پدیدۀ احمدینژاد یک نماد بازتوزیع قدرت بود: هم اصلاحطلبان تعدیلکننده کد ولایت / ضد ولایت کنار گذاشته شدند، و هم بخشی از سهامداران سنتی شرکت سهامی جمهوری اسلامی، که از یاران قدیم بنیانگذار دستگاه بودند، در موضع ضعیفتری از پیش قرار گرفتند؛ و ولی فقیه از این آرایش جدید خرسند بود، چون فکر میکرد اینک شمایلش در چشم مردم جلوه بیشتری مییابد. برنامۀ احمدینژاد این بود که انقلاب اسلامی را از مرحله بوروکراتیک آن بُرون برد و به مرحلۀ جنبشی آن بازگرداند. برای جنبش برانگیختن، تنها به شعار نیاز نداشت؛ میبایست پول هم پخش کند؛ و چنین کرد.
پوپولیسم احمدینژاد اگر در راستای طبیعی خود پیش میرفت، یعنی دستگاه با آن همراهی کاملی نشان میداد و نیروی ماند رژیم مانع پویش آن نمیشد، میبایست به نوعی نظم فاشیستی منجر شود. (در اینجا اصطلاح “فاشیسم” را بدون سختگیری تئوریک در تعریف آن به کار میبریم و بیشتر منظورمان پوپولیسم راست است.) او پایگاه تودهای رژیم را تقویت کرد و در آن شوق و امید برانگیخت، نیروهای سرکوب را تقویت کرد و یاریرسان تبدیل پاسداران به یک همتافتۀ نظامی-اقتصادی شد، و همچنین ایدئولوژی را سادهتر، ستیزندهتر و دارای شمایلهایی نزدیکتر و قابل لمستر کرد. ولی او در همان حال بخشی از نظمی را که ایجاد شده بود، به هم زد، بی آنکه بدیل کارآمدی برای آن داشته باشد. او آشفتهتر از آن بود که بتواند نظم جانشینی ایجاد کند. ادعا کرد در جایگاه قدرت کسان بسیاری را از روی صندلیهایشان برمیدارد و جاهای خالی را به نیروهای لایق تازهنفس میدهد. بخشی از نوکیسهها، بوروکراتهای رده میانی و دونپایهها − که در نظم تا آن هنگام مستقر، دیگر شانسی برای ارتقای خود نمیدیدند − وعدۀ او را جدی گرفتند و از او هواداری کردند. صندلیها نصیب تعداد به نسبت اندکی شد؛ همه نصیب نبردند و بیشتر امید-بستگان ناکام ماندند. ناکامی آنان، این روزها برای احمدینژاد مسئلهساز شده است.
تحرک احمدینژاد در عرصۀ سیاست خارجی کاملا به ضرر رژیم تمام شد. جر زدن او در پیروی کامل از ولی فقیه در کشمکش اتمی به انزوای بیشتر رژیم راه برد. اکنون اورانیوم دارند، اما در فروش نفت دچار مشکل شدهاند. فکر میکردند در کشمکش اتمی دست بالا را که بگیرند، اگر بخواهند در نهایت بر سر چیزی معامله کنند، باقیمانده مطلوب اصلیشان خواهد بود. با این کار فقط شدت نزاع را بالا بردند.
دست بالا را گرفتن، آن هم به صورت بیپشتوانهای که به آن در بیانی گویا “خالیبندی” میگویند، منش احمدینژاد است. تلاش او برای احیای حالت جنبشی “انقلاب اسلامی” همهجانبه بود، به گونهای که حوزه ایدئولوژی را هم میپوشاند. خواست در اینجا نیز دست بالا را بگیرد و از رقیبان پیش افتد. مهدیگری و ایرانیت و ادعای رسالت جهانی را با هم مخلوط کرد و نگاه به قاعده را به صورت بالا کشیدن پامنبریها درآورد، به طوری که صدای منبریها درآمد. حاصل انقلاب ایدئولوژیک سالهای اخیر این شده است که ایدئولوژی سادهتر و عامیانهتر شده، و هر چه عوامگراتر شده نخبهآزارتر شده است، چیزی که فکر عاقبتاندیش سرسپرده دستگاه را نگران کرده است.
بازجنباندن ایدئولوژی، یعنی حالت جنبشانگیز آن را زنده کردن، ایجاب میکرد که از خود احمدینژاد هم شمایلی ایدئولوژیک ساخته شود، چیزی که در خور پادوی ولی فقیه نیست. هیچ کدام از مقامات قرار نیست شخصیتی باشند، آن هم در جایی که شخصیت ولی فقیه پیوسته در حال افول است. پیروانش میگویند که او مظلوم است و قدرش ناشناخته مانده. وقتی قدر ولی فقیه ناشناخته مانده، قرار نیست همه قدرشناس یک مقام زیردست او شوند.
احمدینژاد هم نتوانست “اصلاح” لازم را در دستگاه صورت دهد، “اصلاح”ی که هدف آن تقویت قدرت جمهوری اسلامی از راه تزریق کارمایه جنبشی به آن بود. احمدینژاد هم شاخص یک فرصت از دست رفته برای جمهوری اسلامی است.
جمهوری اسلامی در آیینه دو خط مشی “اصلاح”
در آیینه ناکامی خط رفرمیستی خاتمی و خط فاشیستمآب احمدینژاد خصوصیتهایی از جمهوری اسلامی پرنمود شدهاند که برای اکنون و آینده آن تعیینکننده هستند. آنها را برمیشمریم:
– رژیم “اصلاح”شدنی نیست، در هیچ جهتی “اصلاح” شدنی نیست. این شانس را ندارد که کارآ شود و همزمان پایه تودهای خود را تقویت کند یا دست کم آن را حفظ کند. اگر به سیاست آزادیدهی محدود و کنترل شده بگرود، کارآیی امنیتی خود را از دست میدهد. یک گام پس بنشیند، مردم ده گام به پیش میآیند، و باز گرداندن آنان به سر جای اول پرهزینه است. اگر بخواهد به لحاظ اقتصادی و اداری کارآ شود، باید کار را به کاردان بسپارد، ولی با این کار پشتیبانان اصلی خود را ناخرسند میکند. پشتیبانان آن میخواهند که امور در دست “خودیها” باشد، در دست ولایتمداران و آنان بتوانند به راحتی از خزانه برداشت کنند و برای حفظ پایه تودهای نظام، اینجا و آنجا پول پخش کنند.
− رژیم دیگر نمیتواند به مرحله جنبشی انقلاب اسلامی بازگردد، و نمیتواند مرحله تازهای از شورانگیزی و بسیج را آغاز کند. هم خاتمی و هم احمدینژاد خواستند نظام را تر و تازه کنند؛ برخی موفقیتهای موضعی به دست آوردند، اما در مجموع ناکام ماندند.
− از زیر چتر ایدئولوژیک رژیم گریز وجود دارد؛ خیمه ولایت را نمیتوانند جذاب کنند، نه به لحاظ فکری، نه به لحاظ استتیک. نظام هر چه میگذرد مبتذلتر و بدسلیقهتر و زنندهتر میشود.
− هر چه ولایتمداری تقویت میشود، رابطه با جهان خارج پرتنشتر میگردد. رژیم ظرفیت پذیرش عقلانیتی در حد عقلانیت خاتمی در سیاست خارجی را ندارد. انزوا را نمیتواند با تهاجم به شکل احمدینژاد جبران کند، زیرا سیاست خارجی به شکل آوازهگری و پخش پول برای جذب متحد، پرهزینه است و هر چه میگذرد توانایی نظام برای پرداخت این گونه هزینهها پایینتر میآید. نظام اکنون به جایی رسیده که کل سیاست خارجی خود را باید به صورت دفاعی درآورد و آن را بویژه در خدمت دفاع تسلیحاتی قرار دهد. مدیران نظامی عهدهدار سیاست خارجی میشوند. آنان نیز طبعا نمیتوانند و نمیخواهند تنشزدایی کنند. اگر نخواهند “بسیجی”وار عمل کنند، باید به سنگربندی بپردازند. به هر حال دیوار جدایی با جهان خارج مدام قطورتر میشود.
با فرض تعیینکننده بودن این خصوصیتها، محتملترین عاقبتی که در چشمانداز نزدیک میتوان برای رژیم متصور شد، بیحرکتی است، راکد نگه داشتن است، کنترل است، پی گرفتن سیاستی انقباضی است. در این مرحله نظام میکوشد برای مهار بحرانهایی که سیاستهای جنبشی گره خورده با نام احمدینژاد برانگیخت، به کادرها و برنامههایی رو آورد که خود را ضمن ولایتمداری با یک سنجیدگی بوروکراتیک معرفی میکنند. این کار رژیم رژیم را لَختتر، عبوستر و خستهکنندهتر از پیش میکند.
کار به جایی رسیده که کنترل بحرانهای داخلی سیستم، دیگر تأثیر چندانی بر رابطۀ بحرانی سیستم با محیط ندارد. اما در مقابل بحران بیشتر در درون سیستم تأثیر آشکارا تشدیدکنندهای بر بحران رابطه آن با محیط میگذارد. این امر به معنای تعیینکنندهتر شدن نقش جامعه در رابطه جامعه−سیستم است.
از: زمانه