ایران

دوشنبه, 3ام مهر, 1402
اندازه قلم متن

ایران،‌ ای مرز پرگهر، تویی سرزمین من، خاکت سرچشمه هنر باقی مانَد و خودت جاودان و به دور از اندیشه بَدان! همان سان که طی سالها، به رغم هجوم اهریمنان انسان نما به خاک پاکت، پا برجا باقی مانده‌ای. با خواندن این سرود ستایشت می‌کنیم، سرودی که هیچ زمان اینسان در روح و روانم رخنه نمی‌کرد و با من این چنین چو امروز حرف نمی‌زد. سالهاست از تو به دور افتاده‌ام و تنها با یاد توست که زنده مانده‌ام و در یاد توست که به زندگی ادامه می‌دهم. دلم تنگ است و زخم داغ دوری از تو هر بار با حوادث دردناکی که درونت رخ می‌دهد سر باز می‌کند و روح و روانم را می‌سوزاند. سالهاست که عزا دارم و به عزای هموطنان عزیز کشته شده‌ام نشسته‌ام که نامشان را می‌خوانم و تصویرشان را در رسانه‌ها می‌بینم و از دور صدای گریه بستگان‌شان را می‌شنوم، من هم نگران عزیزان در کند زنجیرشان در زندانهای اهریمنان خون آشامی که امروز بر ایران حکم می‌رانند، هستم. اهریمنانی که خدای‌شان اهریمن است و مذهب‌شان کشت و کشتار و زندان و شکنجه بندگان معصوم خداوندی بخشنده و مهربان.

حوادثی چو کشتار بی رحمانه بیگناهان و کشته شدن دختر معصومی به دست جلادان حاکم بر کشور، و هزاران هزار درد بی درمان دیگری که هر روز رخ می‌دهد و به جان مردم و عزیزان‌شان می‌افتد، زخمهای بی مرهمی است که در وجود و روح و روانم خانه کرده است و مرا از درد می‌پیچاند و درمانی هم برایش سوای راندن آدمکشان از این آب و خاک و مرز پر گهرش ندارد. ایرانی که سرزمین آرش و فردوسی بود باید همچنان سرزمین آرش‌ها و فردوسی‌ها باقی ماند و نه کنام دیوان و پلنگانی که درونش رخنه کرده و امروز بر آن حکومت می‌کنند! و اما چه گونه؟! چگونه می‌توان از شر این دیوسیرتانی که به دنبال آیت الله سیاهکاری آمده و به جان مردم افتاده‌اند، رهایی یافت و زنجیرهای ظلم و ستم این تبهکاران را پاره کرد! می‌گویند باید سوخت و ساخت، و ملت سالهاست که می‌سوزد و اما هنوز نساخته است، و نپندارم که روزی هم بتواند با سیاهکاری این سیاهکاران بسازد و با این گروه جنایتکار به کنار آید.

سقوط تو با مرگ کریمخان زند و سیل قهقرایی تو با ساطنت شاهان ابله و نالایق و گدامنش قاجار آغاز شد. بزن بهادرشان که آقا محمد خان بود بخاطر دو قاچ خربزه سرش برباد رفت و فتحعلیشاه مرید آخوندان هم با بگوش گرفتن اندرزهای‌شان نیمی از ایران را برباد داد. ناصرالدین شاه، قاتل امیرکبیر و داشتن پرونده‌ها از خرابکاری‌هایش و دادن امتیازات به خارجیانی که از پشت خنجر می‌زدند، ابلهی بود که در حسرت خوردن زولبیایی با بی صبری در انتظار فرارسیده ماه رمضان می‌ماند! و احمد شاه هم… سپس نوبت به پهلوی‌ها دست نشانده‌های بیگانگان رسید که با یاری آنان بر تخت سلطنت نشستند و با تلنگر آنان از تخت به آن سوی دنیا پرتاب شدند! امروز نوبت آخوند جماعت است که این بار مردم خود برای مبارزه با آنان برخاسته و در انتظار یاری بیگانگان نمانده‌اند، و بدون اسلحه، با این گروه جانی که پروایی از کشتن هموطنان‌شان ندارند، می‌جنگند.

در این روزهای تاریک، تنها اشعار و نوشته‌های عرفا و شاعران ایرانی ست که اندکی از دردهای درونم می‌کاهد، با خواندن‌شان غرقه در دنیای دیگری می‌شوم و آرامشی می‌یابم، روحی به کالبد بی جان من می‌دمند و با من حرف می‌زنند و در این دیارغریب تنهایی مرا پر می‌کنند. آری حافظ جان، چه دهم شرح فراق که من هم روزگاری طایر گلشن قدس بودم و ناگهان چو بسیاری دگر، بخاطر سیاست یک جانی فرومایه بی خرد، در دامگه حادثه شومی افتادم که او در سرزمینم به راه انداخت و یکباره همه چیز را درهم ریخت و از هم پاشید، انقلاب کرد، انقلابی که انقلاب اسلامی نام گرفت، که در حقیقت نامش انقلاب خمینی ست، و منهم در این هرج و مرج چو بسیاری دگر از گلشن قدسم به دور افتادم و به دور دنیا آواره و سرگردان شدم! کشورم زیر و رو شد و مردم بی گناهش در دام بلایی افتادند که سالهاست درونش دست و پا می‌زنند! خداوندا چه گوییم که داستان آنچنان تلخ است که ناگفتنش بهتر…!

آری حافظ جان ما از پی قافله نه تنها با آتش و آه آمده، که از ترس شکنجه و مرگ و زندان گریخته‌ایم و به دیار غریب پناه آورده‌ایم، و نه با شوق و ذوق چوهمیشه برای گردش وتفریح و تماشای موزه‌ها و رفتن به تآتر و سینما! ما از شر یک اهریمن جانی ملعون فرار کرده‌ایم، از شرهیولای مخوفی که به زیر عبایش پنهان بود و روزی به صورت امامی ظاهر شد و به جان کشور ما و ملتش افتاد، خونخواری که تشنه به خون مردم بود و برای زنده ماندنش نیاز به آشامیدن خون بی گناهان داشت، و تا زنده بود می‌کشت و دستور کشتن می‌داد و پس از مرگش نیز جانشینانش سیاست کشت و کشتار او را دنبال کردند و همچنان دنبال می‌کنند، چراکه راه دیگری سوای این راه برای حکومت نمی‌بینند و نمی‌دانند.

بخاطر سروری و فرمانروایی، ابلهانی چو آن بزرگ یابویی که به پسر معنوی این جانی ملقب شد، از این دیو مخوف فرشته‌ای ساختند و به جان ملت انداختند و سپس ملت را به امان خدا رها کردند و خود برای حفظ جان‌شان از بهشت برینی که این آخوند بی مقدار برای ملت آفریده بود، گریختند! فرارسیدن سالگرد قتل مهسای بی گناه و خواندن داستان‌های کشت و کشتار بی گناهانی چو او هم درد زخم‌های بی مرهم ما را زنده می‌کند. گویی کشت و کشتار در سرزمینی که ملایان بر آن حکومت می‌کنند، پایان ناپذیر است، چراکه بیداد و جنایات مریدان اهریمنی خمینی جانی پس از مرگش نیز همچنان در ایران نه تنها پایان نگرفته است که ادامه دارد و روز به روز هم افزونتر و بی رحمانه تر می‌شود، و بخاطر این رویدادهاست که ما ناچار از زیستن در بلاد غریبیم و من یک نفر آن قدر که در بلاد غریب زیسته‌ام در سرزمین خودم بسر نبرده‌ام! و اما هنوزهم درغربت جا نگرفته‌ام و جا نتوانم گرفت و همچنان غریب در غربت و سرگشته و بی خان و مان باقی هستم و باقی خواهم ماند! هر که را سرنوشتی است! باشد که روزی ورق برگردد و ما هم بتوانیم به زادگاه مان بازگردیم! چراکه نه! باید امیدوار بود که می‌گویند ناامید شیطان است و خوشبختانه ما به رغم زندگی در این روزگار تلخ، هنوز شیطان نشده‌ایم! البته فرشته هم نیستیم، فقط می‌کوشیم انسان باشیم و بسان یک ایرانی اصیل، همچنان انسان باقی بمانیم.

شیرین سمیعی

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.