واقعیتی است که بخش مهمی از روشنفکران و قلم بهدستان ایران دینخو هستند و خواسته یا ناخواسته برای ادامه یک ایدئولوژی دینی تحت عنوان “احترام به اعتقاد توده” به مبارزه علیه خردگرائی فلسفی و آزادمنشی در اجتماع دست زده و علیه رهائی روان آدمی تلاش میکنند
برخلاف تلاش گروهی از روشنفکران و سیاسیون ایران که خواهان سکوت در باره اسلام هستند یا در پی سازش میان مخالفان و موافقان اسلام هستند، مبارزه فکری وفلسفی و تئوریک علیه دین اسلام و نقد علمی قرآن ادامه دارد. این مبارزه طولانی در جستجوی روشن ساختن علل پیروزی اسلام در ایران، توضیح اسارت روحی ایرانیان و تحلیل آسیبهای این دین بر خردگرائی در جامعه است. بعلاوه تحلیل استبداد دینی در قدرت سیاسی، نابسامانی های گوناگون و فروریزی اخلاق اجتماعی، نمی تواند از نقد اسلام جدا باشد. از دیر باز شعر پرسش انگیز فردوسی و خیام، تعقل گرائی رازی و ابن سینا، انتقاد آشکار میرزاآقاخان کرمانی و آخوندزاده علیه خرافات و شیعه، نقد “دوقرن سکوت” زرین کوب و گفتار افشاگر علی دشتی و صادق هدایت و احمد کسروی و در دوران نوین تحلیل علمی دین و نقد تقدس جزمگرای فریبنده، توسط دهها متفکر جسور مانند محمد رضا فشاهی و آرامش دوستدار و روشنگر و دلارام مشهوری و دیگران، نمونه های برجسته ای از این مبارزه علیه ایدئولوژی دینی و آسیب های ناشی از آن است. نقد فکری دین در یک جامعه پیشرفت رفته فرهنگی یک ضرورت کامل بوده و هیچگونه ملاحظه سیاسی نباید کار فکری تئوریک را مختل نماید. بعلاوه پیوسته جانبداران مستقیم و غیر مستقیم دین به مبارزه علیه تمام اندیشه های غیر مذهبی و ناباوران ادامه میدهند.
همیشه تمام قدرتهای کوچک و بزرگ در حمایت از اسلام برخاستند و بردهان ها کوبیدند تا کسی به اسلام و قرآن انتقاد نکند و ایدئولوگها وتاریخنویسان رسمی رنگارنگ، در کنار این استبداد مستمر پنهان و آشکار برای ما تاریخ جعلی ساختند و اسلام را راه نجات اعلام کردند. اینان با تحریف زشت تجاوز اسلام را “استقبال” گفتند و خشونت را “عطوفت الهی” نامیدند و انسانها را هر چه بیشتر پریشان کردند. این مدافعان دین و مذهب شیعه، این فعالان سیاست و تاکتیک و این حامیان توده های نادان و غرقه در خرافات، در کوچه و بازار، در مدرسه و دانشگاه، در خانه و مسجد، در رسانه و کتاب، خرافات و امامزاده پرستی و رسالات کهنه پرستی و احترام به نادانی توده ها را در مغز ما کردند. همکاری مذهبی و غیرمذهبی وفادار به سنت، انسان ایرانی را بیهوش کرد و امتیازداران به برکت اسلام پیروز شدند. بتاریخ معاصر پهلوی و اسلامی نگاه کنید. تمام ایدئولوگهای اسلام و اسلامیستهای اصلاح طلب و رادیکال، تمام فیلسوفان دینی و آخوندهای شیعه، تمام دانشجویان شیعه و روزنامه نگاران مذهبی با همکاری وسکوت غیرمذهبی های سنت گرا، در راستای حقانیت دین خود نوشتند و رسانه ها و حسینه ها را اشغال کردند و تمام نقد کنندگان دین و شیعه را منکوب کردند. هرصدای انتقاد علیه مذهب و نقد اساطیر مذهبی و امامان و امامزاده ها ممنوع شد و تنها تفاسیر سنتی و اصلاح طلب مجاز شد. مستبدترین انسانها همین مذهبی های ایدئولوگ و سیاست باز هستند که تمام میدان را در انحصار خود درآورنده اند. در چنین بستری و در هنگامیکه روشنفکر غیرمذهبی سنت گرا خاموش است، یک استاد دانشگاه آقای صادق زیبا کلام، که در عرصه سیاست اصلاح طلبانه فعال است و در تمام رسانه های رسمی جایگاه ویژه ای دارد، در دفاع از اسلام و پیامبر به تعرض علیه تاریخ ایران و فرهنگ پیش اسلامی ایران میپردازد.
در اخبار آمد که صادق زیبا کلام، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران اظهار داشت که “من یک موی محمدبن عبدالله را به ۱۰۰ تا کوروش، داریوش، خشایار، تخت جمشید و ایران و گذشته آن نمیدهم.” بدنبال این گفته صدها نفراز کاربران واکنش نشان دادند و به انتقاد از صادق زیباکلام برآمدند. در واکنش به انتقادها صادق زیباکلام در صفحه فیس بوک خود در نامه ای چنین نوشت: “گذشته من با محمد بن عبدالله (ص) پیوند میخورد. بهعنوان کلام آخر، من بغض و کینه نسبت به اسلام و اعراب را میتوانم بفهمم؛ اما این اشتباه تاریخی را یکبار دیگر هم بسیاری از روشنفکران یا منورالفکرهای ما در عصر مشروطه مرتکب شدند و همه مصیبتها، کاستیها و عقبماندگیهای ایران قرن نوزدهم را بر سر اسلام و حمله اعراب ریختند. برخی از آنان حتی تا بدان جا پیش رفتند که حمله اعراب به ایران را نهتنها باعث از بین رفتن فرهنگ و تمدن پیشرفته و پرشکوه ایران قبل از اسلام دانستند بلکه مدعی شدند که آمدن اعراب بادیهنشین به ایران متمدن باعث شد تا اخلاقیات و هنجارهای نیک ما ایرانیان از بین رفته و ما ایرانیان بجای راستگویی، راست پنداری و درستکرداری، دروغگویی، دورویی، ریا و تزویر را پیشه کنیم. شرح نادرست بودن این آراء و تمایلات عمیق نژادپرستانه که در پس این تفکرات نهفته است در «ما چگونه، ما شدیم» آمده است. واقعیت تلخ آن است که بسیاری از ایرانیها از اعراب متنفرند و متقابلاً خیلی از اعراب هم چشم دیدن ما را ندارند. اینکه مردم عادی همچون طرفداران دو تیم فوتبال از یکدیگر منزجر باشند البته که تأسفآور است؛ اما آنچه که فاجعه است آن است که اقشار و لایههای تحصیلکرده یک جامعه نتوانند در ورای حجابهای تنگ و تاریک و تعصبات نژادپرستانه به یکدیگر بنگرند. آنچه تأسفآور است آن است که بسیاری از نخبگان فکری عرب و ایرانی در قرن بیست و یکم بجای اندیشیدن به پیشرفت و ترقی همه فکر و ذکرشان آن شده که ۱۴۰۰ سال پیش چه اتفاقی افتاد و کدام طرف شکست خورد و کدام طرف پیروز شد. کدام طرف متمدن بود و کدام طرف بادیهنشین و سوسمارخور. بههرحال عقبماندگی شاخ و دم ندارد و فقط منحصر به تولید اتومبیل پیکان نیست. اروپاییها موفق شدهاند قرنها عداوت و دشمنی، جنگهای مذهبی، قومی، نژادی، زبانی، ملیتی و غیره را پشت سر بگذارند و در قالب یک کل بزرگی بنام «اتحادیه اروپا» دارند منظما سیمهای خاردار بین کشورهایشان را جمع میکنند و حصارها و مرزهای جغرافیاییشان را بازتر و بازتر میکنند و ما هم در مقابل درگیر اینکه بعد از نامیدن اتوبان تهران- قم بنام غرورآفرین خلیجفارس کدام شاهراه اصلی دیگرمان را خلیجفارس نامگذاری کنیم تا سیلی دیگری به گونه اعراب مزدور بنوازیم. اروپاییها به دنبال عملی ساختن رؤیایی هستند که از منتهیالیه شمال تا منتهیالیه جنوب، از منتهیالیه شرق تا منتهیالیه غرب اروپا را بدون پاسپورت، ویزا و مجوز عبور و مرور بتوان همچون یک کشور واحد درنوردید و ما هم به دنبال آن هستیم که نشان دهیم ۱۴۰۰ سال پیش ما ازنظر تمدنی بر اعراب چیره شدیم و وحشیهای بیابانگرد سوسمارخور را شکست دادیم.” (صادق زیباکلام ۱۷ فروردین ۱۳۹۳).
در ارزیابی از دیدگاه این استاد دانشگاه اصلاح طلب چند نکته زیر دارای اهمیت است:
یکم، نقد گذشته برای بهتر فهمیدن امروز لازم است، هرچند که باید هوشیار بود تا در گذشته نمانیم. انتقاد برای فهم اثرات منفی و مخرب اسلام، برای شعور امروز جامعه، درک خرافات گسترده اجتماع، تحلیل ضعف خردگرائی در جامعه و درک از قدرت سیاسی امروز کاملن لازم است. پیشرفت جوامع و پیشرفت افکار فلسفی و هنری و اجتماعی به انتقاد جامعه شناسانه و فلسفی و تاریخی نیازمند است. جامعه بدون نقد مرده است و در آن ترقی و روحیه آزادگی ناممکن است. نقد اسلام حق ماست. نقد اسلام در خدمت سلامت جامعه است. جامعه ما با گندیدگی گسترده مواجه است و اسلام و شیعه سهم بزرگی در ایجاد گندیدگی داشته اند. حال کسانی که این گفته را نمی پسندند، به ارعاب و مغلطه دست میزنند. آقای زیبا کلام از “اشتباه تاریخی” حرف میزند و در پی آنست تا انتقاد علیه اسلام را متوقف نماید. قصد ایشان نجات اسلام است. درواقع تمام روحیاتی که با اسلام آبیاری شده مخالف دمکراسی و آزاد اندیشی هستند. اصلاح طلبان هم دمکراسی را برای مسلمانان خودی میخواهند و هیچگاه از اعمال استبداد نسبت به دیگراندیشان غیر شیعه ناراحت نمیشوند.
دوم، بدون شک افرادی که از زاویه نژاد پرستانه به اعراب برخورد کنند، از نظر من هم نابجا و اشتباه بزرگی است. شوینیسم و نژاد پرستی طاعون جامعه بشری است و جز جنگ و نفرت نتیجه دیگری ندارند. ولی روشن است که انتقاد از یک ایدئولوژی و دین نژاد پرستی نیست. من میپذیرم که در نوشته های برخی نویسندگان ایرانی در نقد اسلام جنبه شوینیستی وجود داشته است، ولی خط اصلی مخالفان اسلام بیانگر آزادگی روح آنها و مخالفت با خدعه گری آخوندی مذهبی و نقد دین خوئی فلج کننده است. انتقاد به اسلام و قرآن، نژاد پرستی نیست، بلکه پالایش ذهن ماست. انتقاد به قرآنی که دربرگیرنده صدها آیه خشونت بار است، قرآنی که مقام زن را به نیمه تبدیل میکند، قرآنی که آزادی انسان و حقوق بشر برایش ارزشی ندارد، نژاد پرستی نیست. انتقاد به پیامبری که لذتهای جنسی در نزد ۱۴ زن رسمی و دهها کنیز و اعمال قدرت سیاسی و برخورد خشن علیه دیگران معنای اصلی زندگی اش است، بیانگر نژاد پرستی نیست. منشور کوروش را در مقابل آیات الهی زیر ملاحظه بفرمایید:۱-وقاتلوا حتی لاتکون “فتنه” ۲-وقاتلوالمشرکین کافه ۳-و قاتلوالمشرکین حیث وجدتموهم ۴-قاتلوالذین یلونکم من الکفار ولیجدوا فیکم غلظه ۵-وقاتلواهم حتی یومنوا. این دین خشونتبار به ملت ما ظلم کرد. آیا در عصر کنونی، وابستگی برای ما ایرانیان به این دین مداخله گر، جز عقب ماندگی ذهنی و دین خوئی نتیجه دیگری میتواند باشد؟ روشنفکران ایران حق دارند که انتقاد آشکار کنند و مقدساتی را که ضد ارزشهای انسانی میباشند را برملا سازند. اینکه برخی از ایرانیان تمایل نژادپرستانه نسبت به عربها دارند واقعیتی است، ولی این واقعیت منفی را نمیتوان با دروغ تاریخی و ستایش از تجاوزکار تصحیح نمود. حقیقت گوئی و گسترش فرهنگ و همکاری انسانی راه مقابله با تمایلات نژادی پرستانه است. در میان عربها گرایش نژادی و سرکوبگر علیه ایرانیان بسیار بوده است. در این زمینه رجوع شود به “تاریخ ایران بعد از اسلام” از دکتر زرین کوب تا بعنوان نمونه سرکوب اهالی ری با دستور علی، امام اول شیعیان مطالعه شود. حسین بن علی، امام سوم شیعیان، گفت:”ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.” (“سفینه البحار و مدینه الاحکام و الاثار” از حاج شیخ عباس قمی، برگ ۱۶۴). اسلام و امامان شیعه حافظ منافع عرب بودند و در برابر منافع ایرانیان قرار داشتند.
سوم، گفتن اینکه “من یک موی محمدبن عبدالله را به ۱۰۰ تا کوروش، داریوش، خشایار، تخت جمشید و ایران و گذشته آن نمیدهم.” به چه معناست؟ این لحن و طرز استدلال جز یک افت روحی و تعصب بار چیز دیگری نمی تواند باشد. افلاطون، هردوت، گزنفون، توماس جفرسون، برتراند راسل از شخصیتهای تاریخ ما سخن گفته و بآنها احترام میگذارند. روشن است که ما نباید سرمست افتخارات خود شویم ولی آنها را هم نباید فراموش کرد. آقای زیبا کلام با لجبازی اسلامیستی در پی نفی تاریخ میباشد. ایشان به رویزیونیسم تاریخی روی آورده است. علیرغم مکتب های فکری گوناگون در تاریخ نویسی، تاریخ، قابل مطالعه و تحلیل است و با برخورد احساسی و نفی گرایانه در تضاد است. منشور کوروش که امروز در محافل جهانی ارج گذاشته میشود، برای آقای زیبا کلام فاقد ارزش است. تخت جمشید بمثابه نموداری از معماری گذشته و سمبلی از نظام تاریخی پادشاهی در تاریخ ایران برای ذهن تنگ نظر ایشان بدون اهمیت است. ایشان در راه فداکردن خود برای اسلام عربی، تا آنجائی پیش میرود که ایران و گذشته آن را بی ارزش قلمداد نموده و وابستگی عاطفی و روحی خود را به دین عربی محمدی باوج میرساند. اگر ایران برای ایشان ارزشی ندارد چرا در دانشگاه ایران تدریس میکنند؟ آیا این شیفتگی روحی با تدریس در حوزه دینی قم یا در مراکز مذهبی مکه و قاره مناسب تر نیست؟
چهارم، ایشان میگویند “روشنفکران و منورالفکرهای” ما در عصر مشروطه به انحراف رفتند. کدام اشتباه؟ انتقاد علیه مذهب توسط آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی اشتباه نبود بلکه همراه با جسارت و دلاوری افرادی بود که مغلوب خرافات حاکم و ایدئولوژی مسلط حکومت و توده نادان نشدند. مسئله اینستکه اینگونه انتقاد آشکار و جسورانه در تاریخ ایران کم بوده است. بعلاوه این اندیشمندان همه گرفتاری ها را برخلاف تحریف آقای زیبا کلام، فقط به حساب دین نگذاشتند، بلکه آنها در نوشته های خود مانند “مکتوبات” و “سه مکتوب” از استبداد حاکم و آخوند دغلکار و عقب ماندگی مردم نیز گفتند و برفقدان دانش متمایل به تمدن انگشت گذاشتند. این روشنفکران شهامت داشتند و آزاد فکر بودند تا بگویند که حمله عربان بدبختی آور بود و علما و آخوندهای شیعه نیرنگ باز و فاسد میباشند. در جامعه ای که اغلب برای نجات اسلام تجاوزگر و افسانه سازی شیعه سینه چاک میدادند، این آزاد اندیشان گفتند که اسلام عربی است و بدرد همان شبه جزیره آغازین میخورد و شیعه جز تزویر چیز دیگری نیست.
پنجم، اینکه عربستان دوران پیدایش دین محمد از نظر اجتماعی و ساختار قدرت نسبت به ایران عقب مانده تر بود مورد تائید همه تاریخ نویسان غیر متعصب و واقع گرا میباشد. تحلیل تاریخ باعتبار تحقیقات و شواهد و باعتبار دیدگاهی عینی و علمی و بدون دخل و تصرف، ضدیت با هیچ قومی بحساب نمی آید. کتاب “دوقرن سکوت” دکتر زرین کوب و نیز نظریات هگل فیلسوف آلمانی در باره امپراتوری پارس از جمله نوشته هائی است که بر تفاوت میان دو جامعه و موقعیت تمدن ایران تاکید میورزند. بهرحال تمدن ایرانی نسبت به آنچه قوای عرب در زمان تجاور اسلامی نمایندگی میکردند، برجسته تر و باشکوه تر بود و معلوم نیست چرا آقای زیبا کلام از بیان این امر ناخشنود هست و آگاهانه در مسائل مغلطه میکند. مقابله با برتری طلبی نژادی نباید بمعنای کوچک کردن و نفی یک ملت باشد. ایشان برای حمایت ایدئولوژیک از قوم عرب و قبیله قریش، به ملت ایران و تاریخ او پشت میکند. اگر شاهان ساسانی و سران آیین زرتشتی فساد نمیکردند و دگراندیشان را سرکوب نمی کردند و برای بقای حکومتشان به اختلاف طبقاتی عمیق دامن نمیزدند، سپاهیان و مردم ایران در مقابل اعراب و اسلام بهتر مقاومت میکردند. کاهنان زرتشتی به جای تعدیل فشار آیین شان، به سرکوب دگراندیشان پرداختند و وضع را بغرنج تر نمودند و مانی ها و مزدکیان و بابک خرمدینیها را با وحشیانه ترین حالت سرکوب کردند و همه این عوامل به شکنندگی داخلی منجر گشت. علیرغم این عوامل درونی شکست، بر واقعیت تجاوز و چپاول لشگر عرب نمیتوان چشم پوشید. عربها حمله کردند تا ثروتها را بربایند و تجاوز کنند. انگیزه قوای اسلام محمدی غارت و تسلط بود و یک فرد واقعگرا و میهن دوست نمیتواند این تعرض دشمنانه را بپذیرد. ما میدانیم هیچ جامعه ای دوست ندارد اساطیر و نیاکانش را نستاند، هرچند در هر تاریخی خوب و بد در کنارهم ایستاده اند. آگاهی به ناتوانی های تاریخی، مخالف مهرورزی نیست. هرچند ما باید با تواضع باشیم و بیاموزیم و از تجربه ها درس بگیریم، ولی تواضع بمعنای خودفراموشی نیست، بمعنای پذیرفتن اسارت روحی نیست. اسلام اسارت و تسلیم ما را میخواهد و آخوندیسم هویت ایرانی ما را میخواهد برباد دهد.
ششم، بله ما باید به آینده بنگریم، ما باید در خاورمیانه به همکاری منطقه ای در زمینه علمی و تکنولوژیکی و زیست محیطی و اقتصادی و فرهنگی بپردازیم. ولی این همکاری ها با مبارزه علیه تروریسم اسلامی و فناتیسم و استبداد از یکسو و از سوی دیگر پیکار برای دمکراسی و ساختار دولتی لائیک و صلح طلبی، پیوند میخورد. در منطقه بلحاظ مداخله نیروهای هژمونی طلب خارجی و نیز تمامی مرتجعین اسلامی منطقه، امکان ها و فرصت های بیشماری از دست رفته است. عربهای مرتجع و اسلامگرایان حاکم بر ایران نابودکننده منابع و فرصت ها بوده اند. پروژه همکاری اروپا که آقای زیبا کلام از آن یاد میکنند، برپایه خواست صلح طلبی و پیشرفت حقوق بشر و دمکراسی بجلو میرود، اروپائیان دیگر نمی خواهند طرفدار جنگ باشند و رفاه و آسایش مردم مورد توجه آنهاست، اروپائیان نمی خواهند با پرچم دین کار کنند، آنها به فرهنگ دمکراتیک و لائیک و شعور غیر مذهبی مردم تاکید میورزند. بطور مسلم اروپا و دولتهای آن دارای اهداف اقتصادی و خواهان تقویت قدرت رقابتی هستند زیرا در دنیای مسابقه اقتصادی قرار دارند و بطور مسلم نیروهای دمکرات و ضد فساد و مردم هوشیار به نارسائی ها آگاهند و آنها نباید قدرت اغواگری و فریبنده مراکز قدرت را فراموش کنند. با توجه به آنچه بیان شد حکومت ایران و دولتهای منطقه از این منطق بدور هستند و بعلاوه زمینه فرهنگی و اجتماعی در کشورهای منطقه نیز بسیار عقب مانده و با سنتهای کهنه دینی درگیر است. این عقب ماندگی ناشی از عوامل گوناگون است و بویژه عاملی چون حاکمیت اسلام، ایدئولوژی دینی و بینش تمامی شخصیتها و احزابی که از اسلام تغذیه میکنند. بنابراین برای راهگشائی همکاریها باید اسلام را بدرون زندگی خصوصی سوق داد، زیرا جنگ مدام مذهبی شیعه و سنی و وجود حکومتهای دینی، نابودکننده هر تلاش جدی است.
هفتم، چرا افرادی مانند آقای زیبا کلام در پی تخطئه این انتقاد از اسلام هستند؟ چه گلی پیامبر عرب بر سر تاریخ و هویت و زبان و ارزشهای فرهنگی و روشنفکری ما زده است؟ این همه امامزاده پرستی و آخوندگرائی و ستمگری دینی و خرافات فلج کننده که جامعه درگیر آنست ناشی از این ایدئولوژی مذهبی است که حاکمان را در منافع خود حمایت میکند. حال چرا روشنفکرانی مانند آقای زیباکلام خود را فدای تارموی محمد میکنند، مدافع اسلام اند و برای ادامه حیات آن همراه با قدرت حاکم به سرکوب ذهنی و ایدئولوژیک دیگران می پردازند؟ واقعیتی است که بخش مهمی از روشنفکران و قلم بدستان ایران دین خو هستند و خواسته یا ناخواسته برای ادامه یک ایدئولوژی دینی تحت عنوان “احترام به اعتقاد توده” بمبارزه علیه خردگرائی فلسفی و آزادمنشی در اجتماع دست زده وعلیه رهائی روان آدمی تلاش میکنند. عوامل سیاهی جامعه متعدد هستند و تحلیل جامعه دشوار و پیچیده میباشد. این مشکل برای شناخت انسانها هم صادق است. آنها پیچیدگی های بسیار دارند و رازهای پنهانی بیشماری را در خود نگاهداری میکنند. چگونه ذهنیت انسان روشنفکر عمل میکند؟ چگونه شیفته دین غیر خودی میگردد یا بطور کلی در برابر پدیده دین چگونه دستخوش از خودباختگی میگردد؟ روانشناسی روشنفکر ایرانی چیست؟ سست فکری و عدم شجاعت و نیز تاریخ ژرف دین خوئی این افراد چه نقشی در شخصیت امروزی آنان دارد؟ روشنفکران دنیای عرب بشدت دین خو و اسلام سرشت هستند و نمی توانند بدون اسلام نفس بکشند، زیرا اسلام تنها مرجع اصلی تاریخی هستی شناسانه آنهاست. روان ما کاملن مانند روان آنان عمل نمیکند. از آنجا که با عربها تاریخ مشترکی نداریم، روشنفکران ایرانی که این مرز را میشکنند و خود را رها میسازند بمراتب بسیار فراوانند. ولی بهرحال بخش مهمی از جامعه روشنفکری ایران ترس دارد و در بند پنهان و آشکار دین یا اسطورهای دینی میباشد. نخبگان چپ و دمکرات و جمهوریخواه و ملی گرا واصلاح طلب بیشماری هستند که فرصت طلب و محافظه کار و کمک رسان قدرت مذهب در جامعه هستند. بسیاری از روشنفکران ایران در نوعی سرسپردگی ذهنی نسبت به مذهب اسلام قرار گرفته اند و در این زمینه فاقد جسارت انتقادی بوده و از شعور فرهنگی آزادمنشانه برخوردار نیستند.
جلال ایجادی
استاد جامعه شناسی در دانشگاه فرانسه
idjadi@free.fr
از: گویا