اگر نتانیاهو به قدرت نمیرسید یا مدتی طولانی در قدرت باقی
جنگجویان گردانهای عزالدین قسام، شاخه نظامی جنبش حماس. عکس از: AFP
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، در مقالهای در وال استریت ژورنال نوشت: «حماس باید از بین برود و افراطگرایی در جامعه فلسطین باید ریشهکن شود.»
ما این حق را داریم که سخنان نتانیاهو را زیر سوال ببریم، زیرا او سیاستمداری است که اعتبارش را در داخل اسرائیل و خارج از اسرائیل از دست داده است. او با رهبران پیشین اسرائیل، از جمله رابین و باراک و اولمرت که از اعتبار نسبی برخوردار بودند، هیچ شباهتی ندارد. نتانیاهو همه پیشرفتهایی را که در دورههای سه نخستوزیر یادشده بهدست آمده بود نابود کرد. در دوره حکومت او، نهتنها افراطگرایی فلسطینی، بلکه افراطگرایی یهودی نیز رونق گرفت.
نتانیاهو موفق شد نقش کشورهای میانهرو عربی را که دستشان را برای صلح در مسئله فلسطین دراز کرده بودند ضعیف کند و در عوض، جایگاه کشورهای تندرو مانند ایران را تقویت کند. او مسئول رشد سازمانهای حماس و جهاد اسلامی است. او بود که به بهانه تمایلش به کنترل پولهایی که به حماس و جهاد اسلامی میرسد، چمدانهای پول را به آنها تحویل میداد و پیش از تحویل دادن، سهم خودش را هم برمیداشت. او کسی است که در کنست (پارلمان اسرائیل) اعتراف کرد که تقویت حماس بهنفع اسرائیل است، تا با تضعیف تشکیلات خودگردان فلسطین از تشکیل کشور موعود فلسطین جلوگیری کند.
نتانیاهو دانسته و بهعمد «حماس» را متحد و حریف مناسبش انتخاب کرد، زیرا حماس شباهت بسیاری به سازمان القاعده دارد: مردانی با ریشهای بلند، زنان محجبه، و گروههایی در شبکههای اجتماعی که جهان را تهدید میکنند. نسخهای که حماس از فلسطین ارائه کرد با تصویر کلیشهای از مسئله فلسطین، که از زمان یاسر عرفات و لیلا خالد و حنان عشراوی در سطح بینالمللی پذیرفته شده است، هیچ شباهتی ندارد. اما تصویری که نتانیاهو با استفاده از «حماس» از فلسطین ارائه کرد، فلسطینیان را گروهی تروریستی معرفی میکند که ادامه القاعده، حماس، بنلادن، البغدادی، خامنهای، و حسن نصرالله هستند.
وضعی که نتانیاهو موفق به ایجاد آن شد برایش کاملا مناسب بود، زیرا در هیچ برههای از تاریخ این منازعه، مسئله فلسطین آنگونه به حاشیه نرفت که در مدت بیش از بیست سال دوره نخستوزیری نتانیاهو، یعنی از زمان حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تا زمان وقوع حملههای هفتم اکتبر امسال، از کانون توجه رسانههای خبری دور شد.
در این مدت، نتانیاهو تلاش کرد تشکیلات خودگردان فلسطین را از دستیابی به حقوق و اختیاراتی که در توافقنامه اسلو به آن داده شده بود محروم کند. نتانیاهو زمینه ساخت شهرکهای یهودینشین بیشتری را در کرانه باختری اشغالی فراهم کرد و دست افراطگرایان یهودی را برای بهرهجویی از این فرصت باز گذاشت. در واقع، اوضاع کنونی ناشی از اتحاد افراطگرایان یهودی و فلسطینی است که در نگاه آنها، نفرت به پیوندی مقدس تبدیل شده است. این افراطگرایان با ترویج و انتقال سخنان و فیلمها و روایتهای دینی یکدیگر را به نفرت و انزجار تحریک میکنند.
نتانیاهو جنبش حماس را دشمنی یافت که در عین حال میتوانست متحدش باشد. حماس نیز نتانیاهو را سیاستمداری یافت که میتوانست در تحقق هرآنچه این جنبش علیه تشکیلات خودگردان، دولت فلسطین، و طرحهای صلح عربی آرزو دارد نقش ایفا کند. حماس کشمکش و درگیری با دولت نتانیاهو را آغاز کرد و سعی کرد با دست زدن به اقدامهایی مانند آدمربایی، حمله با چاقو، و زیر گرفتن مردم با خودرو، قهرمانیهای کوچکی را به نامش ثبت کند. در مقابل، نتانیاهو با چنان حملههای محدودی به اقدامهای حماس پاسخ میداد که باعث میشد جامعه اسرائیل از صلح متنفر شود و از فلسطینیان بترسد.
تا هنگام وقوع حملههای هفتم اکتبر، نتانیاهو و حماس بهترین بازیگران در صحنه تحولات اسرائیل و فلسطین بودند. سپس، نه حماس دیگر حماس سابق باقیماند و نه نتانیاهو؛ منطقه دستخوش چنان درگیری وحشتناکی شد که از سال ۱۹۴۸ بیسابقه است.
جنگجویان حماس با دوربینهایی که به سینهشان بسته بودند از کشتار کودکان، زنان، سالمندان، غیرنظامیان، و سربازان عکس و فیلم میگرفتند. این صحنهها شباهت بسیاری به فیلمهای هالیوودی داشت. شاید حماس میخواست این حمله تاریخی را مستند کند، درست همانطور که القاعده برای جلب حمایت و پول و جذب افراد، اغلب از تبلیغات تصویری استفاده میکرد. شاید هم حماس این کار را بهعنوان بخشی از جنگ روانی برای ترساندن دشمن میکرد.
به هر حال، عملیات طوفان الاقصی گستردهتر از آن بود که نتانیاهو بتواند تحمل کند. همین بود که رابطه ویژه و سودمندی که میان نتانیاهو و حماس وجود داشت به پایان رسید. واکنش نتانیاهو غافلگیرکننده نبود، زیرا او میخواست برای حفظ آبرویش، از حریفش انتقام سختی بگیرد. در این لحظه شکست تحقیرآمیز، تواناییاش در رهبری کشور را نشان دهد و مهمتر از همه، خودش را از قرار گرفتن در برابر دادگاه بهاتهام فساد و رفتن به زندان نجات دهد. اکنون که جنگ در نوار غزه به درازا کشیده شده است، شکست در جنگ با حماس و به خطر انداختن امنیت اسرائیل دو موضوع دیگرند که باید به این فهرست افزوده شود.
با یادآوری آنچه نتانیاهو درباره لزوم از بین بردن حماس نوشته بود میتوان گفت که شاید نتانیاهو تا کنون حدود یکسوم نیروی نظامی حماس را از بین برده باشد و یکسوم دیگر را نیز در هفتههای آینده از بین ببرد. با این حال، حتی اگر نتانیاهو در این کار موفق شود، حماس برای بازگشت دوباره با مشکل خاصی مواجه نخواهد بود، زیرا حماس شرکت تجاری در بازار بورس نیست که ورشکست شود، بلکه سازمانی است وابسته به یک مسئله بزرگ سیاسی- مسئله فلسطین- و پناهندگانی که در بیش از نیم قرن گذشته در اردوگاهها به سر بردهاند. بنابراین، تا زمانی که اردوگاه مهاجران فلسطینی برپا باشد و هزاران نفر در این اردوگاهها متولد شوند و در این اردوگاهها زندگی کنند، حماس و گروههای دیگری که میتوانند این حاشیهنشینان سرخورده را نمایندگی کنند وجود خواهند داشت.
نتانیاهو در مقالهاش مینویسد: «ریشهکن کردن افراطگرایی در میان فلسطینیها ضروری است.» اگر منظور نتانیاهو افراطگرایی دینی باشد، اشتباه نگفته است. اما افراطگرایی ملی پذیرفتنی است، بهویژه در میان مردمی که از سرزمین و هویتشان محروم شدهاند و میلیونها نفر از آنان در آوارگی و سرگردانی به سر میبرند و از زمان تولد تا مرگ هیچکسی آنها را به رسمیت نمیشناسد. حماس سازمانی بیگانه نیست، بلکه از بطن بحران ظهور کرده است و برخورداری آن از ویژگیهای گروههای افراطی ناشی از اوضاع کنونی است. درست همانطور که در دهه هفتاد قرن گذشته، جبهه مردمی برای آزادی فلسطین گسترش تفکر کمونیستی را منعکس میکرد.
به نظر من، اگر نتانیاهو به قدرت نمیرسید یا مدتی طولانی در قدرت باقی نمیماند، حماس امروز این همه نفوذ و قدرت نداشت. ممکن است اسرائیل سراسر نوار غزه را نابود کند، اما غزه جنبش جنگی دیگری مانند حماس و هزاران گروه مسلح در منطقه به وجود خواهد آورد. بنابراین، اسرائیل باید کاری را که نتانیاهو کرد متوقف کند.
نتانیاهو سعی میکرد نقش تشکیلات خودگردان فلسطین را کمرنگ و نقش «حماس» را پررنگتر کند و با دست زدن به هر اقدام ممکن، از جمله تامین مالی و نادیده گرفتن افزایش تواناییهای نظامی حماس، این سازمان را بر نوار غزه مسلط کند. او بر این باور بود که شیر کوچکی را برای ترساندن اسرائیلیها و غرب پرورش میدهد که میتواند آن را در قفسی به نام غزه نگه دارد. اما این شیر بزرگ شد و صحنه نمایش را ترک کرد. سپس، همه، از جمله حسن نصرالله و خامنهای و حتی نتانیاهو بیزاریشان از حماس را اعلام کردند. موساد میگوید: «ما از آموزشهای نظامی جنگجویان حماس اطلاع داشتیم، اما فکر نمیکردیم آنها واقعا قصد داشته باشند دست به چنین حملهای بزنند.»
جهان باید بین حقوق فلسطینیان و مبارزه با گروههای افراطی تمایز قائل شود. جامعه جهانی که از توافقنامه اسلو حمایت کرده است باید به وعدههایش عمل کند و امکان ایجاد کشور مستقل فلسطینیان را فراهم کند. در کشوری که برای فلسطینیان ایجاد میشود، چیزی به نام حماس نباید وجود داشته باشد و این کشور نباید تهدیدی برای مردم اسرائیل باشد تا برای گروههای وابسته به رژیم ایران یا القاعده و داعش بهانهای باقی نماند.
البته، ایجاد کشوری که شامل سرزمینهای اشغالشده بهدست اسرائیل در سال ۱۹۶۷ باشد حق مسلم مردم فلسطین است که سازمان ملل متحد از زمان تقسیم (این سرزمین و تشکیل کشور اسرائیل) به آن اعتراف کرده است. در واقع، پس از تاسیس کشور مستقل فلسطین، جامعه جهانی این حق را دارد که به فلسطینیها دیکته کند که به جنبش «حماس»، «سازمان اخوانالمسلمین» و دیگر گروههای افراطی اجازه فعالیت ندهند.
در حال حاضر، فلسطینیها مانند غریقیاند که برای نجاتش دست به هر خس و خاشاکی میزند. بنابراین، آنها ناگزیر به دنبال هر گروه و طرفی میروند که ادعای حمایت از فلسطینیها کند.
برگرفته از روزنامه الشرقالاوسط
از: ایندیپندنت