پدیده سکولاریزاسیون یا گیتی مداری
سکولاریزاسیون و گیتی مداری یکی از ویژگیهای برجسته جامعه مدرن است زیرا اساس آن همانا عمل و تصمیم فرد بر پایه خرد و تجربه انسانی میباشد. بر پایه تجربه در اروپا، جامعه مدرن قواعد و هنجارهای خود را از قواعد دین و سنت جدا کرده و افزون برآن، دولت که متکی بر نهادهای مدرن و تفکیک قوا است، از جامعه مدنی جداست. در جامعه مدرن رفتار انسانها عرفی گشته و مدیریت فعالیتها نه بر پایه دگمهای قبیلهای و دینی و کتاب مقدس، بلکه بر پایه قوانین و قراردادهای اجتماعی صورت میگیرد. در جامعه مدرن خدا نابود نمیشود ولی قدرت تصمیم گیری و سیاست پردازی به انسان سپرده میشود. قدرت شفادهی خدا به دانش پزشکی تبدیل میشود. اعتقاد به معجزه آسمانی به عقلانیت و مدیریت علمی و پزشکی تبدیل میگردد. در برابر حوادث ناخوشایند مانند فقر و بیعدالتی، انسان بجای انتظار از آسمان از مسئولان سیاسی حساب رسی میکند. رویدادهای اجتماعی مانند مراسم مرگ و ازدواج و ضبط مالکیت و حل اختلاف از اتوریته و نهاد دینی به نهادهای عرفی و دولتی انتقال مییابد. آموزش نوجوانان و جوانان از نهاد دینی و مکتبی خارج شده و مدرسههای نوین چنین کاری را به عهده میگیرند. اعتقاد به تقدیر آسمانی عقب نشینی میکند و اراده و تصمیم انسانی جای آنرا میگیرد.
این روند عرفی شدن همان روند سکولاریزاسیون است. خدا پس میرود و انسان قدرت میگیرد. انحصار دینی پس رانده میشود و حزبهای سیاسی و نهادهای اجتماعی جای آن را میگیرند. بقول یورینگ هابرماس این روند همان روند مدرنیته است. متفکران دیگری مانند ماکس وبر و مارسل گوشه از این پدیده بعنوان سحرزدایی و افسون زدایی صحبت میکنند. این پدیده فقط تغییر در نهادها نیست بلکه در همه جای جامعه گسترده میشود.
هنگامیکه از «ساختارهای کلان اجتماعی» صحبت میشود، سکولاریزاسیون میتواند فرآیندی باشد که در آن جنبههای مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، قانونی و اخلاقی به طور فزایندهای تخصصی و متمایز از یکدیگر میشوند.
هنگامیکه از «نهادهای غیر دولتی» صحبت میکنیم، سکولاریزاسیون میتواند بیانگر تبدیل یک دین به یک نهاد سکولار باشد. ما میتوانیم به عنوان نمونه تحول مؤسساتی مانند دانشگاه هاروارد را در نظر بگیریم که از یک مؤسسه عمدتاً مذهبی به یک مؤسسه سکولار تبدیل شدند. نهاد ازدواج از شکل دینی خارج میشود به صورت مدنی در میآید. مراسم مرگ و خاکسپاری از جنبه مذهبی خارج میشود و به مراسم عرفی تبدیل میگردد.
هنگامیکه از «فعالیت ها» صحبت میشود، سکولاریزاسیون به انتقال فعالیتهای مذهبی به نهادهای سکولار اشاره دارد، برای نمونه خدمات اجتماعی دیگر توسط یک گروه مذهبی ارائه نمیشود، بلکه توسط دولت ارائه میشود. کمک به افراد فقیر و بیمار نه یک وظیفه دینی بلکه به یک وظیفه دولتی و یا به فعالیت انجمنهای عرفی تبدیل میگردد.
هنگامیکه از «ذهنیتها و روان ها» صحبت میکنیم، سکولاریزاسیون گذر از مشغلهها و دغدغههای نهایی آخرت، به دغدغههای امروزی و دنیوی اشاره دارد. برای نمونه روحیه انسان از اعتقاد به تقدیر آسمانی رها شده و خود را منبع تغییر و سازماندهی میداند و یا بسیاری در حال حاضر اقدامات خود را بیشتر با نتایج قابل حس و فوری در همین زندگی پیوند میزنند و آنها را با «پیامدهای پس از مرگ» ربط نمیدهند. سبک زندگی زمینی و سکولار رایج میشود.
هنگامیکه از «جامعه عرفی» صحبت میشود، سکولاریزاسیون به حوزههای اجتماعی گستردهای اطلاق میشود که افول دینی را تجربه میکنند و ارزشهای دینی جای خود را به رفتارها و اخلاقیات سکولار و غیردینی میدهند. جامعه عرفی جامعهای است که بیشتر روی عقل و دانش و هنر و شادمانی تاکید میکند، از تعصبهای اعتقادی و قدسیت مذهبی بیش از بیش بیرون آمده، اعتقادات دینی را به انتقاد گرفته، تنوع باورها را افزایش داده، ناباوری را گسترش داده، سیاست را تابع عقلانیت و نیازهای واقعی جامعه نموده، شرکت شهروندان را در مراسم دینی کاهش داده و نقش شهروندان را در تحول جامعه نیرومندتر مینماید.
بطور فشرده بگوئیم سکولاریزاسیون، گیتی مداری، روند مدرن سازی جامعه است. این جامعه از الگوی جامعه قبیلهای و دینی و سنتی و فئودالی خارج شده و به تقسیم کار اجتماعی مدرن میرسد و دانش و راسیونالیسم و قانوگرایی را پایه کار خود قرار میدهد. پدیده سکولاریزاسیون در غرب پدید میآید ولی منحصر به غرب نیست. عوامل گوناگونی در پیدایش روند سکولاریزاسیون مداخله میکنند و متناسب جامعه و دوره تاریخی عوامل پیدایش و رشد متفاوت هستند. امروز با همه ارتباطهای جهانی روند سکولاریزاسیون و زندگی مدرن شتاب یافته است. البته جهان یک سو نیست و جریانهای بازگشت به عقب وجو دارند. ولی سکولاریزاسیون بسیار فعال است. این روند تمدنی است که انسان را از ظلمت دینی بیرون میآورد. این روند جامعه شناختی و اقتصادی و تکنیکی و سیاسی همیشه با جوشش فکری و تولید اندیشه و نقد همراه بوده است.
اصلاح دینی و سکولاریزاسیون
در سدههای تاریکی، کلیسا این نهاد ثروتمند و قدرتمند در اروپای فئودالی نظم حاکم را حفظ میکند، مخالفان دین را مجازات میکند و آنها طرد میکند. قدرت کلیسا مطق است. همه مؤمنان مسیحی به کلیسا دهک را میپردازند که معادل یک دهم محصول دهقانان است. کلیسا دارای تعداد زیادی زمین است که توسط اربابان یا پادشاهان برای تضمین نجات آنها واگذار شده است. اسقفها و کشیشان اربابانی هستند که از جمعیت قلمروهای خود درآمد دریافت میکنند. سه کارکرد (فونکسیون) کلیسا همان سه «کارکرد مسیح» است: کلیسا رفتار ارشادی، اقدام پیامبرانه و مقام پادشاهی را در مسئولیت خود میداند. افزون برآن، کلیسا دارای نقش اقتصادی است: کلیسا با گرفتن عوارض (دهک)، کمکهای مالی، و بهره جوئی اربابی از زمینهای خود بطور مدام ثروت اندوزی میکند.
این وضع فشار و بی عدالتی کلیسا نمیتوانست پایدار باشد. تناقض گفتار و کردار کلیسا و فشار روی دهقانان و اعضای جامعه، اعتراض در اجتماع و در درون نظام دینی را آماده ساخت.
یک حادثه بزرگ در درون مسیحیت رخ میدهد. کلیسای دارای قدرت و ثروت، گناهان مسیحیان را به خرید و فروش میگذارد. در برابر تصمیم سوداگرانه کلیسا، بخشی از کلیسا به تردید و اعتراض دست میزند و خواهان رفرم در نظام کلیسایی میشود. اصلاحات پروتستانی در قرن شانزدهم میلادی در کشورهای ژرمنی و آنگلوساکسون اتوریته کلیسا را تضعیف میکند.
در سال ۱۵۱۵، پاپ لئو دهم مجوز فروش گناهان و کسب بخشش را برای تامین مالی ساخت کلیسای «سنت پیتر» در رم صادر کرد. در مخالفت با این تصمیم پاپ، مارتین لوتر در سال ۱۵۱۷، لیست ۹۵ تز علیه آن را منتشر کرد. در واقع نگرانی مسیحیان در مورد آخرت، مورد بهره برداری کلیسا قرار گرفت تا ثروت اندوزی ادامه یابد.
مارتین لوتر اضطراب و نگرانی را تجربه کرده بود. لوتر از زمان ورود به صومعه، در پی کسب اطمینان از «نجات» خود بود. او متوجه شد که نه عبادت، نه اعتقاد مذهبی، نه اعترافات نزد کشیش، نه روزهها، و نه تمرینهای روحانی و نه الهیات، صلح و نجات لوتر را به ارمغان نیاورد. نظام ثروت اندوزی کلیسا، او را منقلب نمود و نوع رابطه او با خدا دگرگون شد. چرا رسیدن به خدا با وساطت حاکمان کلیسا و اسقفها باید باشد؟ طرد سلسله مراتب کلیسایی در دستور کار لوتر قرارگرفت.
اصلاحات پروتستانی نهضت دگرگونی مسیحیت است که از اواخر قرون وسطی تا آغاز قرن هفدهم گسترش یافت. اصلاحات انگیزههای مذهبی، سیاسی و اقتصادی داشت و سپس جوامع و فرهنگهای اروپایی و بویژه در آمریکای شمالی را عمیقاً متحول کرد.
روند جداسازی دولت از دین
روند تحول به ساماندهی تازه ساختارها و خودمختاری و مجزا شدن میانجامد. دین و سیاست در مسیر جداسازی قرار میگیرند. ساختن نظم سیاسی دیگر مبتنی بر مذهب نیست، بلکه بر اساس حق و میل به ایجاد جامعهای است که اصل خودمختاری سیاسی پایه آن است. مفهوم سکولاریزاسیون قدرت سیاسی، که سرآغاز برداشت مدرن از دولت است، در اندیشه نیکلاس ماکیاولی نیز منعکس شده است. در «شاهزاده» (۱۵۱۳)، ماکیاولی به کنش عمومی بُعدی کاملاً انسانی میبخشد، بدون اینکه اشارهای به یک هنجار متعالی داشته باشد.
دولت گاه شیوهای از سازماندهی سیاسی متمرکز را تعیین میکند، گاه نهادهای این سازمان که قوانین را تحمیل و اجرا میکنند. با گذشت زمان، اشکال مختلفی از دولتها توسعه یافتهاند که وجود خود را به طرق مختلف (قانون الهی، نظریه قرارداد اجتماعی و غیره) توجیه میکنند و به روشهای بسیار متنوعی عمل میکنند. نیکلاس ماکیاولی یکی از اولین کسانی بود که کلمه stato را به معنای «وحدت سیاسی مردمی که آن را دوچندان میکند و میتواند از آمدن و رفتن نه تنها دولتها، بلکه اشکال حکومتها نیز جان سالم به در ببرد» استفاده کرد.
ما میتوانیم در قرون وسطی پدیدههای تمرکز قدرت را مشاهده کنیم که در ظهور دولتها در اروپا نقش داشتند. پیش از آن زمان، کلوویس تنها مرجعی شد که از روم کاتولیک حمایت کرد و وارث موقت امپراتوری شد. در فرانسه کلوویس با سازماندهی شورای اورلئان در سال ۵۱۱ میلادی خود را در خدمت روم قرار داد و روحانیون کلیسا کلوویس را «روحانی» با قدرت میدانستند. تا پایان قرن نوزدهم، پادشاهان فرانسه به یاد اقدامات ترمیمی کلوویس، «پسران ارشد» کلیسا نامیده میشدند. پاپهای روم، فرانسه پس از انقلاب ۱۷۸۹، را «دختر بزرگ کلیسا» نامیدند.
در فرانسه، به تدریج روند سکولاریزاسیون گسترش مییابد. «ژان بودن» در کتاب «شش کتاب جمهوری» (۱۵۷۶) خود، با نشان دادن ارتباط مستقیم بین این مفهوم و مفهوم حاکمیت، پایههای «دولت مدرن» را پی ریزی میکند. از طریق تسلط ناپلئون بناپارت اقتدارگرا و به دنبال جنگهای او، در سراسر اروپا دولتها به شکل حکومت تبدیل شدند. از دیدگاه سازمانی، دولت شکلی از سازماندهی متمرکز است که جامعه برای جهت دهی و مدیریت خود از آن استفاده میکند. ماکس وبر جامعه شناس بعدها مینویسد: «دولت» یک نهاد سیاسی است که انحصار استفاده مشروع از خشونت را حفظ میکند.
جنگ عامل شتاب دهنده
جنگ سی ساله مجموعهای از درگیریهای نظامی بود که اروپا را از ۲۳ مه ۱۶۱۸ تا ۱۵ می۱۶۴۸ از هم گسیخته کرد. جنگ سی ساله در زمینه مذهبی با برخورد حاد بین پروتستانیسم و کاتولیسیسم و در زمینه سیاسی با برخورد بین فئودالیسم و مطلق گرایی مشخص شد. با صلح وستفالی، مشکل سیاسی دستیابی به صلح مدنی با پیروزی مطلق گرایی به پایان رسید. معاهده وستفالی که در سال ۱۶۴۸ منعقد شد، به عنوان نماد تغییر همسوی نظم بین المللی و غیردینی است، زیرا مبتنی بر به رسمیت شناختن استقلال و سیاست نظام حکومتی بود. پیمان وِستفالی، پیماننامهای است که پس از پایان جنگهای سی ساله مذهبی در اروپا در سالن شهرداری شهر مونستر میان کشورهای اروپایی در ۱۶۴۸میلادی بسته شد. جنگها به نام خدا شروع شد ولی انسانها آنرا در پیمان وستفالی پایان دادند.
وستفالی نخستین پیمان صلح چندجانبه پس از رنسانس در اروپا است. این پیمان نامه سرآغار مناسبات آرامتر میان کاتولیکها و پروتستانها بود، سرآغاز روند سکولار برای حل اختلاف کشورها و مناسبات دیپلوماتیک نوین در اروپا بود. مداخله دین فروکش کرد و عقلانیت عرفی و نقش دولت برجسته شد. معاهده وستفالی نیاز به یک توازن سیاسی «عملکرد توسط و در کثرت دولت ها» را بیان و آغاز میکند. جنگهای خانمانسوز کاتولیکها و پروتستانها، باورها و توهمهای دینی بسیاری را تضیف کرده یا از بین برد. مردمان بسیاری دریافتند که جنگ مقدس این یا آن دین، فقط به کشتار انسان میانجامد. حقیقت هر دین یعنی جاه طلبی حاکمان و متعصبان و یعنی اعمال دیکتاتوری علیه دیگران. جنگهای مذهبی بتهای مقدس در ذهن را مورد حمله قرارداد و راز دروغ دینی را افشا ساخت.
افسون زدایی از جهان، ماکس وبر و مارسل گوشه
ایده ورود به نظم جدید مستقل از دین، بازتاب بحثهای ساختاری در حوزه علوم اجتماعی است. بحثهای متعددی از آغاز قرن ۱۷ و ۱۸ در مورد نقش اصلاحات در ظهور مدرنیته مطرح شده است. الکسیس دو توکویل (۱۸۰۵-۱۸۵۹) اصلاحات را به عنوان یکی از علل ظهور دموکراسی، سرمایه داری و حاکمیت قانون تلقی نمود.
ماکس وبر (۱۸۶۴-۱۹۲۰) جامعه شناس بدین ترتیب به انتشار این ایده کمک کرد که پیدایش پروتستانتیسم منشأ توسعه فردگرایی و سرمایه داری مدرن بود. اصطلاح “افسون زدایی از جهان” در سال ۱۹۱۷ توسط جامعه شناس ماکس وبر برای تعیین روند عقب نشینی از باورهای مذهبی و جادویی به نفع توضیح و تحلیل علمی تعریف شد. این مفهوم ارتباط تنگاتنگی با ایدههای سکولاریزاسیون و گیتی مداری و مدرنیته دارد.
به گفته ماکس وبر، این امر به معنای از دست دادن معنا و کاهش «ارزشهای رایج» است، زیرا فرآیند عقلانیسازی که توسط اقتصاد مدرن، بیش از پیش رشد یافته، خواستههای خود را بر انسانها تحمیل میکند. کنشها و واکنشهای انسان از مدار دینی خارج شده، در فضای گیتی مداری قرار گرفته و عرفی میگردد. «ارزشهای معنوی دینی» با رشد علم و دادههای خبری رنگ میبازند.
ماکس وبر که چهار بار در سال ۱۹۰۴ در اثر خود با عنوان «اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری» از افسون زدایی استفاده کرد مطرح میکند که این مفهوم تمام پیوندهای جادویی برای رسیدن به رستگاری را بی رنگ ساخته و بسیاری از خرافات را بر ملاساخته و «توهینهای» دینی را بی معنا میسازد.
نظم انسان جای نظام آسمانی را میگیرد. خرد و دانش جای اعتقاد به مقدسات را میگیرد. پرسشگری جای احکام ثابت مینشیند. توانایی انسان جای قدرت مطلق خدا را میگیرد. فلسفه مدرنیته دین و امور مقدس را به انتقاد میکشاند. رابطه انسان با واقعیت و زمان دگرکون میشود. از این پس واقعیت، تجلی اراده آسمانی نیست و زمان با مداخله انسان روی زمین شتاب مییابد. ارزشهای قدسی از موقعیت معنویت آسمانی فرومی افتد و ارزشهای انسانی و علمی و زمینی جای آنها را میگیرد.
بدنبال پیمان وستفالی و دوران مدرنیته بیش از پیش این اندیشه پذیرفته شد که دکترین دینی کلیسا نباید قدرت سیاسی داشته باشد یا بر حکومت یک کشور تأثیر بگذارد. این ایده در تجربهها و اندیشه ورزیها تقویت شد. در مسائل سیاسی، سکولاریسم اصلی است که بر اساس آن ادیان نباید قدرت سیاسی داشته باشند یا بر حکومت یک کشور تأثیر بگذارند و متقابلاً قدرت سیاسی نباید در امور خاص ادیان مختلف دخالت کند.
مارسل گوشه در سال ۱۹۸۵، کتاب «افسون زدایی از جهان» را منتشر کرد، اثری که تأثیر عمیقی بر علوم اجتماعی دین گذاشت و واکنشهای زیادی را برانگیخت. او نوشت اگر میخواهیم مدرنیته را درک کنیم، باید آن را به شدت بر اساس «خروج از دین» بازتعریف کنیم. دین از تسلط خدا بر جهان میگوید حال انکه جامعه مدرن از غلبه و پیروزی انسان بر جهان حکایت میکند. مارسل گوشه از یک چرخش مدرن، یک تغییر انقلابی منطقی میگوید که ما را بشدت تحت تاثیر قرار داده است. او میافزاید ما از مدل سلسله مراتبی به مدل «هم توسعه گرایی» برابری خواهانه چرخش میکنیم. (افسون زدایی از جهان، چاپ فولیو پاریس).
در زمان انقلاب فرانسه و ملی کردن داراییها و مالکیت کلیسا در سال ۱۷۸۹ و سپس توسعه روحیه انقلاب در سراسر اروپا تا سال ۱۸۱۵ قدرت مطلقه دین و اتوریته کلیسا را به چالش میکشد. اکثر فیلسوفان قرن هجدهم ناباور و ملحد مبارز نبودند. اما آنها، زیر نفوذ ولتر، حمله به نهاد روحانیت را آغاز کردند زیرا این نهاد مظهر همه ظلمها و تمام تعصبها بود. در این مبارزه با کلیسا و برای بردباری، تنها یک برنامه وجود دارد: “نابودکردن زشتی”. برای فیلسوفان دین کلیسایی مظهر زشتی است و مبارزه علیه آن یک اولویت است.
شرایط چیست؟ خدایی ناشنوا که دعای انسان را نمیشنود، مبارزه فکری بی امان با تعصب دینی که جامعه را بیمار ساخته است و شخصیت ولتر که قاطعانه ضد روحانیت است. ولتر شجاع بود، او نمونهای از فیلسوفان درگیر و مسئول بود. فیلسوفان روشنگری متفکرانی نبودند که از جهان حذف شوند، آنها در سخن و گفتگو فعال بودند و در ایجاد تغییر و عقب راندن تقدس خدایی حاضر بودند. نقش فیلسوفان، دکارت، ولتر، دیدرو، ژان ژاک روسو، دالامبر، مونتسکیو، کانت، در سوبژکتیویته سکولاریزاسیون و گیتی مداری و هنجارسازیهای مدرن بسیار پررنگ است. ولتر (۱۶۹۴-۱۷۷۸) با هوش شگفت انگیز خود در کنار نمایشنامه نویسی و نقد اجتماعی، علیه کلیسای کاتولیک و خرافات مذهبی، یک مبارزه شجاعانه را به پیش برد. در عصر روشنگری و پس از آن، دین در همه جا حاضر است، ولی با تغییر روحیه جامعه، با تلاش فیلسوفان و اقتصادانان و دانشمندان، با تحول اقتصاد بازار و مالکیت سرمایه داری، با فروریختن پرستیژ کلیسا، با برملا شدن دروغهای دینی، با برآمد دولت مستقل از نهاد دین، با رشد نظام جمهوری، با رشد انسان آزاد خودمختار، با روانهای خسته از جنگهای مذهبی، با مبارزه گسترده سیاسیون جمهوریخواه و سوسیال دمکرات و غیره، روند مدرن سازی و سکولاریزاسیون توسعه مییابد.
در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم در فرانسه، قانون لائیسیته یا جدایی کلیساها از دولت (۱۹۰۵)، با حمایت آریستید بریان و ژان ژورس، در مجلس فرانسه به تصویب میرسد. این رویداد مهم در بستر همان سکولاریزاسیون اتفاق میافتد، ویژگی تاریخ و فرهنگ فرانسه است، ولی دارای تاثیر جهانی است. ایران ما سکولاریزاسیون را تجربه کرده و خود را برای قدرت لائیک آماده میکند. اسلام و فرهنگ قرآنی و توتالیتاریسم حاکم، عوامل مخرب برای استقرار یک جامعه آزاد و قدرت لائیک میباشند. دشمنان آزادی و دمکراسی و لائیسیته بسیارند.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————————
هانس بلومنبرگ، مشروعیت دوران مدرن، گالیمار، ۱۹۹۹
رمی براگ، حکمت جهان، فیارد، ۱۹۹۸
گیوم کوشه، چگونه جهان ما مسیحی نشد. آناتومی یک فروپاشی، Seuil، ۲۰۱۸
مارسل گوشه، افسون زدگی جهان. تاریخ سیاسی دین، گالیمار، ۱۹۸۵
کارل لویت، تاریخ و نجات، گالیمار، ۲۰۰۲
ژان کلود مونو، مشاجرات در باره سکولاریزاسیون، Vrin، ۲۰۰۲
اولیویه روا، جهل مقدس. زمان دین بدون فرهنگ، سئویل، ۲۰۰۸
کارل اشمیت، الهیات سیاسی، گالیمار، ۱۹۸۸
اریک فوگلین، علم جدید سیاست، سئویل، ۲۰۰۰
• Hans Blumenberg, La Légitimité des temps modernes, Gallimard, 1999
• Rémi Brague, La Sagesse du monde, Fayard, 1998
• Guillaume Cuchet, Comment notre monde a cessé d’être chrétien. Anatomie d’un effondrement, Seuil, 2018
• Marcel Gauchet, Le Désenchantement du monde. Une histoire politique de la religion, Gallimard, 1985
• Karl Löwith, Histoire et salut, Gallimard, 2002
• Jean-Claude Monod, La Querelle de la sécularisation, Vrin, 2002
از: گویا