ایران وایر
«پژمان فاتحی»، «محسن مظلوم»، «محمد فرامرزی» و «وفا آذربار»، چهار جوان زندانی سیاسی کُرد بودند که پس از تحمل ۱۹ ماه حبس و شکنجه در تهران، سحرگاه دوشنبه ۹بهمن۱۴۰۲، در زندان قزلحصار اعدام شدند. تلاش خانوادههای آنها برای توقف اجرای حکم اعدام بیفایده ماند. کوچکترین عضو دادخواه این اعدامیان، «صباح فاتحی»، پسر ۵ ساله پژمان فاتحی است. کنش سیاسی او در تلاش برای لغو حکم اعدام پدرش واکنشهای بسیاری در پی داشت. تا زمان نگارش این گزارش، هنوز پیکر این چهار جوان برای خاکسپاری به خانوادههای آنها تحویل داده نشده است.
با «بیان عظیمی»، مادر صباح فاتحی و همسر پژمان فاتحی، در مورد شرایط این کودک قبل و بعد از اعدام پدرش گفتوگو کردهایم. بیان میگوید صباح هنوز از اعدام پدر خود اطلاع ندارد.
***
صباح تولد ۳ سالگیاش را کنار پدر خود پژمان، در خاک کردستان عراق جشن گرفت، خاک عراق را با مادر خود ترک کرد و راهی کمپ پناهجویی در کشور آلمان شد. این کودک، ۷ ماه با مادر خود در یک اتاق در کمپ پناهجویان در شهری از کشور آلمان، همراه با یک خانواده افغانستانی که ۳ فرزند داشتند، زندگی کرد. بیان عظیمی میگوید شرایط بسیار سختی بوده است، از سختترین روزهای عمرش.
صباح نمیداند پدرش اعدام شده است
یکی از دشوارترین کارها برای والدی که سوگوار همسر اعدام شده خود است، گفتن حقیقت به فرزند یا فرزندان بازمانده است. بیان عظیمی میگوید: «هنوز به صباح پسرم نگفتهام که پدرش اعدام شده است. چون فکر نمیکنم صباح بتواند این غصه سنگین را قبول کند. خیلی بچه است، فقط ۵ سال دارد، هرچند که مثل افراد بزرگسال فکر میکند. من فکر کردم به او نگویم، تا کمی بزرگ شود. وقتی خبر اعدام پژمان به ما رسید، من گریه میکردم. صباح گفت مامان چرا گریه میکنی؟ گفتم پدرم فوت کرده است، گفت مشکلی نیست که پدر تو فوت کرده، ولی بلایی سر پدر من نیاد. به او گفتم نه، هیچ بلایی سر پدر تو نمیآید.»
بیان عظیمی دقایق پر رنج بین خود و کودک ۵ سالهاش را اینگونه توضیح میدهد :«صباح مدام از من میپرسد اگر پدرم زنده است، جایی شبیه کمپی است که قبلا من و تو بودیم و فقط یک اتاق و یک تخت بود؟ پدرم تلویزیون ندارد؟ پاسخ من هم این است که پدرت جایی شبیه همانجا است، ولی تلویزیون ندارد و اینگونه آرامش کردم.»
به گفته بیان، صباح زندان را با روزهای سخت پناهجویی در آلمان شبیهسازی میکند.
بیان میگوید صبح روزی که خبر اعدام پژمان اعلام شد، صباح که بیتابی من را میدید، خواست که مجددا به تظاهرات برویم، شاید بتوانیم پدرش را نجات دهیم. من هم به او گفتم باز میرویم تا پژمان را نجات بدهیم.
یک سال و نیم حتی صدای پدرش را نشنید
بیان میگوید: «ارتباط من و پژمان و صباح از روز ۱۳ ماه هفتم سال میلادی، جولای۲۰۲۲ با هم قطع شد. همیشه صباح برای پژمان پیام صوتی یا تصویری در تلگرام یا پیامرسانهای دیگر میگذاشت. همیشه حال پژمان خوب بود و میگفت خیالت راحت باشد صباح، من میآیم آنجا (اروپا). ویدیویی از پژمان دارم که به صباح میگوید مادرت را اذیت نکن، ما همدیگر را میبینیم. ۲ یا ۳ روز بعد از آنکه ارتباط ما قطع شد، شنیدیم پژمان در صومای برادوست ارومیه، به دست نیروهای جمهوری اسلامی بازداشت شده است.»
بخش «صومای برادوست»، یکی از بخشهای منطقههای کردنشین تابعه شهرستان ارومیه در استان آذربایجان غربی است.
اعتراض به تقلید از خدانور
«وقتی پژمان دستگیر شد، من مرتب گریه میکردم و اسم پژمان را میآوردم، صباح میپرسید چه شده، به من هم بگو. به او گفتم پژمان رفته زندان. به آلمانی گفت من فیلمهای زندان را دیدهام، آنجا جای خوبی نیست. من هم گفتم درسته، ولی زود آزاد میشود.» این مکالمه بیان و صباح ۳ ساله است.
بیان، سوگواری و مبارزه فرزند خود را اینطور شرح میدهد: «برای مدتی صباح زیر میز میرفت، دستهای خود را دور میله یکی از پایههای میز قلاب میکرد. دقیقا مدلی که خدانورلجهای را برای شکنجه کردن به میلهای در حیاط زندان بسته بودند و تصاویرش منتشر شد. چون صباح از گوشی تلفن همراه من استفاده میکرد، تصاویر مربوط به خدانور را دیده بود و در موردش پرسیده بود. همین کار را در مهدکودک کرده بود. مربی مهدکودک صباح به او گفته است که پدرش در یک جزیره است و پیش او برمیگردد.»
بیان میگوید:«برای روانشناس، این کار صباح خیلی سوالبرانگیز بود. من عکس خدانور را به او نشان دادم و توضیح دادم که پسرم میخواهد دستهایش را به نشانه اعتراض به میله ببندد. روانشناس از صبا خواست که چنین کاری نکند، ولی صباح در جواب گفت میدانم کسی را آنجا اعدام کردهاند. در نهایت قبول کرد که این کار را تکرار نکند.»
به گفته بیان، مربیان مهدکودک برای صباح کادو میخرند و میگویند پدرت از جزیره برایت فرستاده است. بااینحال، صباح این را باور نکرده بود و مرتب به مادرش میگفته: «به من دروغ نگو؛ زندان یا جزیره؟»
موهای بلند و بافته صباح
نخستین تصاویری که از بیان عظیمی بعد از اعدام همسرش در شبکههای اجتماعی منتشر شد، مربوط به موهای بلند بافته شده و قیچی شده صباح بود که به مردم کردستان تقدیم شد.
بیان میگوید که پژمان موهای صباح را خیلی دوست داشت، مرتب شانه میزد و به من میگفت هروقت از اروپا برگشتید، با هم موهای صباح را کوتاه میکنیم. این عهدی بین ما بود: «پژمان موهای صباح را که کمی بلند شده بود دیده بود، ولی نه به این اندازه بلند. من حتی یک سانتیمتر هم از موهای صباح را کوتاه نکرده بودم. خیلی به من میگفتند موهای صباح را کوتاه کن، میگفتم نه؛ تا پژمان صباح را نبیند و پیش صباح نیاید، من این کار را نمیکنم.»
بیان میگوید صباح هم از این عهد و پیمان آگاه بود: «هر وقت با پژمان امکان تماس تصویری داشتیم، میگفت مامان موهای من رو جمع کن بابا نبینه و سر به سر پدرش میگذاشت. روزی که پژمان را اعدام کردند و فهمیدم موهای صباح را نمیبیند، موهای صباح را تقدیم کردستان کردم.»
اما به وقت کوتاه کردن موها، صباح یاد قولی که به پدرش داده میافتد: «به من گفت اگر موهای من را قیچی کنی، پدرم تو را میزند. من هم جواب دادم تو کار نداشته باش، من موهایت را کوتاه میکنم و تا زمانی که پیش پدرت برویم، موهایت باز هم بلند میشود و قبول کرد.»
صباح در بیشتر تظاهرات علیه اعدام همراه با بیان عظیمی، مادر خود شرکت کرده است. این کار، واکنش فعالین حقوق کودک را در پی داشت که مخالف هرگونه فعالیت کردن و دخالت دادن کودکان در حرکتهای سیاسی است.
بیان بهعنوان تنها والد و سرپرست صباح میگوید: «به صباح اصرار نکردم که همراه من در تظاهرات حضور داشته باشد، همیشه به او گفتهام که پیش یکی از دوستانم او را خواهم گذاشت، ولی مخالفت میکند و میخواهد همراه من باشد، میگوید دوست ندارم تو را ترک کنم، پدرم اینجا نیست من نمی توانم پیش کسی تنها بمانم. بارها به او گفتهام که نمیتوانم به او پلاکارد بدهم و همراه خودم در تظاهرات شرکت کند، ولی میگوید من میخواهم صحبت کنم. صباح با سن کم خود فهمیده است اعدام نقض حقوقبشر است، ولی جمهوری اسلامی هنوز نفهمیده است.
۱۹ ماه انتظار و دیدار پای چوبه دار
بیان میگوید بعد از ۱۹ ماه، جمهوری اسلامی اعلام کرده بود خانوادهها برای آخرین دیدار و ملاقات بیایند. مادر پژمان تنها است و تنها یک دختر دارد که برای ملاقات پژمان رفته بودند. دم در که مادر پژمان وارد میشود، پژمان میگوید مادر فقط گریه نکن.
بیان وقتی این صحنه را شرح میدهد، انگشت اشاره دست چپ خود را که حلقه ازدواج روی آن مشخص است، به نیابت از پژمان جلوی دهان خود میبرد، طوری که انگار پژمان دارد همین حرف را در همان لحظه به مادرش میگوید. بیان ادامه میدهد: «مادر اگر گریه کنی آبروی من میرود، چون سربازها اینجا ایستادهاند، ما باید قدرتمند باشیم. شما نباید گریه کنید و سیاه بپوشید.»
پژمان فتاحی در این دیدار سراغ پسر ۵ ساله خود را از خواهرش میگیرد و به گفته بیان، بهار خواهر پژمان، شرح میدهد که: «بله، صباح همه جهان را بهم ریخته، به تظاهرات میرود، به آلمانی حرف میزند و فارسی یاد گرفته است. برای اینکه جان تو را نجات بدهد، به تظاهرات میرود.»
پژمان به خواهرش گفته به صباح بگویید ممنونم، من عاشقش هستم. ممنونم که اینهمه برای من زحمت کشیده است.
بیان میگوید پژمان ۲ تا آرزو داشت، یکی دیدن خانواده خود و دیگری دیدن عکسی از صباح: «پژمان به خواهر خود گفته است بهار، من ۷-۶ ماه است که از ماموران زندان خواستهام عکس صباح را به من نشان بدهند. گفتهاند موقعی که تو را پای چوبه دار ببریم، عکس صباح را به تو نشان میدهیم. تو ۲ تا آرزو داری، هر دو پای چوبه دار برآورده میشود. من نمیدانم که عکس صباح را به پژمان نشان دادهاند یا نه؟»
بیان میگوید در این دیدار سخت، خواهر پژمان فاتحی از او پرسیده است که خبر داری تو را چه زمانی اعدام میکنند؟ گفته بله، گفتهاند احتمالا ۲ هفته دیگر، ولی از ماموران خواستهام بعد از دیدن مادر و خواهرم عکس صباح را برایم بیاورند و من را اعدام کنند.
همسر پژمان فاتحی، زندانی سیاسی اعدام شده، میگوید: «یک عکس چیست که جمهوری اسلامی نتواند به پدر نشان دهد؟»
پیکر ۴ زندانی سیاسی کرد را نشان خانوادهها هم ندادهاند
بیان عظیمی، همسر پژمان فاتحی میگوید نهتنها پیکر عزیزان ما را برای خاکسپاری تحویل ندادهاند، بلکه حتی جنازهها را هم ندیدهایم. ۴۴ سال است که جمهوری اسلامی کُردها و بلوچها را اعدام میکند و پیکر آنها را میدزدد. با پیکرهای اعدامیان چه میکنند؟ آیا اعضای بدن مثل قلب و چشم و کلیهها را از بدن خارج میکنند و میفروشند؟ هیچکسی این جنازهها را نمیبیند.»
بیان عظیمی میگوید نیروهای امنیتی از خانواده اعدامیان تعهد گرفتهاند که شعار ندهند و عکس عزیزان کشته شده خود را در دست نگیرند. حتی به خانوادهها اجازه عزاداری در خانه خود را ندادهاند، آنها مجبور به عزاداری در خانه یکی از آشنایان خود شدهاند.