اشاره: دکتر حمید احمدی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران از پژوهشگران برجسته ای است که در عرصههای گوناگون، پژوهش ها و تحقیقات دقیقی انجام داده است. او افزون بر تاریخ سیاسی خاورمیانه ، در حوزه ی مطالعات تیره های ایرانی نیز صاحب نظر است و آثاری چند در این زمینه فراهم آورده است. این آثار هر یک به نوبه ی خود از منابع مهم مطالعات قومی در ایران به شمار میآیند. در گفتگوی حاضر وی به تبیین مؤلفههای هویت ایرانی و نیز نقش تیره های این سرزمین در شکل دادن به ساختار هویت ملی پرداخته است. پاره ی پایانی گفت و گو نیز با عنایت به رویکرد آسیبشناسانه ی مهمترین معضلات و مسائل مناطق قومی ایران را کاویده است .
جناب دکتر! نسبت میان هویت ایرانی و مفهوم نوین «دولت – ملت» چیست؟
در پاسخ به پرسش شما درباره ی ارتباط هویت ایرانی و مفهوم نوین «دولت – ملت» باید گفت که یکی از مشکلات بزرگ ایران معاصر و بلکه سایر مناطق شرق به مفهوم گسترده ی آن، این است که در اثر برتری دانش علمی غرب و برآمدن بخش بزرگ دیدگاه های نظری در علوم اجتماعی از آنجا ، گرایشی به وجود آمده است که براساس آن میخواهیم تمامی تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود را با محک نظریههای مذکور سنجش کنیم ؛ یعنی ملاک داوری ما برای بود و نبود پدیدههایی چون دولت، ملت، ملی گرایی، هویت ملی و بسیاری از دیگر مفهوم های علوم اجتماعی، آزمودن نمونههای تاریخی خودی نظریهها و چارچوبهای نظری برآمده از اروپا یا آمریکای شمالی است. چیرگی (هژمونی ) این دیدگاه غیرتاریخی و نادرست باعث شده است که ما در تحلیل پدیدههایی چون «هویت» و «ملیت» به این نتیجه برسیم که کشورهایی چون ایران یا سایر کشورهای شرق ، به دلیل عقب ماندگی از فرایند توسعه اقتصادی و سیاسی از هویت، ملیت یا حتی دولت برخوردار نیستند و فرایندهای دولت و ملتسازی هنوز در این جوامع شکل نگرفته است. شما این گونه دیدگاه ها را در نوشتههای بسیاری پژوهشگران از جمله برخی استادان علوم اجتماعی و انسانی و در بسیاری از پایاننامهها و مقالات دانشجویی میبینید. این در حالی است که اصولا نظریات برآمده از اروپا از دل پژوهشهای میدانی مربوط به خود آن منطقه و با توجه به دگرگونیها و رویدادهای آن ساخته شده است . خالقان آن نظریهها هم ادعای جهانشمول این نظریهها را نداشته و در پی آن نبودهاند که همه ی جهان را بر محک نظریههای خود بسنجند ؛ بر عکس بسیاری از آنها به این نکته اشاره کردهاند که این نظریهها ممکن است در برخی از بسترهای تاریخی دیگر پاسخگو نباشند . برای نمونه میتوان به بندیکت اندرسون ، اریک هابسبام و ارنست گلنر اشاره کرد که در زمان پرداختن به جوامعی چون ایران ، به وجود پدیدههایی چون دولت یا ملت در آن اشاره میکنند. برخی نظریهپردازان دیگر مباحث ملت و ملیت همچون آنتونی اسمیت اصولاً جوامعی چون ایران را در زمره ی ملتهای باستانی میدانند. بنابراین درباره ی بحث پیرامون پدیدههایی چون ملت، دولت، ملیت و نظایر آن باید نخست شاخصههای شکلدهنده ی آنها را شناخت و بعد با مطالعه ی دقیق تحولات و دگرگونیهای جامعه ی ایران درباره ی بود یا نبود آنها به داوری دست زد.
بر این اساس شما مهمترین مؤلفههای هویت ایرانی را چه چیزهایی میدانید؟
در رابطه با هویت ایرانی باید گفت که تقریباً بسیاری از پژوهشگران مطالعات ایران بر این هستند که ایرانیان به دلیل برخورداری از پیشینه ی کهن تاریخی و میراث سیاسی و فرهنگی خود از آگاهی هویتی نسبت به خود برخوردار بوده و همه ی مدارک و منابع تاریخی و فرهنگی نشانگر وجود پدیده ای به نام «هویت ایرانی » در میان مردمان ایران است. آنچه میماند آن است که برخی بر آن هستند که چون پدیده ی «ناسیونالیسم» به مفهوم مدرن آن از غرب و اروپا برآمده است ، پس نباید هویت ایرانی را با هویت ملی یکی دانست. من در جایی دیگر (کتاب« بنیادهای هویت ملی ایرانی» ) این مسأله را به تفصیل بحث کرده و بر آن هستم که تمامی شاخصههای تعریف کننده ی پدیده ملت و ملیت در ایران وجود داشته و ما نباید از کاربرد واژه ی «هویت ملی ایرانی» در اشاره به آگاهی تاریخی ایرانیان از هویت خود پرهیز کنیم . با این همه آنچه که میماند آن است که هویت ملی ایرانی با توجه به میراث فرهنگی ایران ، به ویژه عرفان و تساهل موجود در آن، از آن ویژگیهای ملیگرایی اروپایی به شکل افراطی آن برخوردار نبوده است. کاربرد واژه ی «ملت » که در اصل به مفهوم این است برای واژه ی اروپایی « nation» نه از روی ناآگاهی روشنفکران ایرانی پیش از مشروطه، بلکه نشانگر نکته سنجی دقیق و تاریخی آنها و تفاوتگذاری میان واژه ی ایرانی ملت و واژه ی اروپایی آن است. به عبارت دیگر، ملت ایرانی در نگاه روشنفکران و فرهیختگان پیش از مشروطه برخوردار از نوعی روح معنوی گرای و تعادل آمیخته با میراث فرهنگی و دینی ایران است که آن را از واژه ی « ناسیون» اروپایی جدا میکند. کوتاه سخن اینکه هویت ایرانی به نوبه ی خود هویت ملی ایران بوده است ؛ یعنی هویت مبتنی بر آگاهی مشترک تاریخی سرزمینی فرهنگی و آنچه که در تعریف مفهوم ملت – دولت اروپایی نهفته است.
نقش اقوام ایرانی در تکوین هویت ملی را چگونه ارزیابی میکنید؟
در ساختن هویت ایرانی یا هویت ملی ایرانی تمامی ساکنان ایران از دوره ی باستان به بعد سهیم بودهاند. به عبارتی ، تمامی ایرانیان از همه ی تیرهها و تبارها (اقوام) در فرایند تکامل تاریخی ایران از دوره ی باستان به بعد ، در سازش و پردازش هویت ایرانی نقش اساسی بازی کردهاند و نمیتوان گفت که این گفتمان هویتی تنها هنر خلاقه ی یک تیره از ایرانیان یا به تعبیر امروزی ، یک یا چند گروه از اقوام ایرانی بوده و دیگران در آن نقشی نداشتهاند . آنها که می خواهند گفتمان هویت ملی ایرانی را به یک گروه قومی کاهش دهند ، بیشتر به نظریههای نوین برآمده از بسترهای تاریخی غیرایرانی متکی هستند و برای نمونه ، آن را ساخته ی دوران اخیر یعنی دوره رضاشاه و حداکثر دوره ی مشروطه میدانند. این دیدگاه بیشتر یک گفتمان سیاسی ایدئولوژیک مدرن است که ارتباط نزدیکی با هژمونی سلطه یا قدرت دارد. ریشه ی این دیدگاه را باید در «تبارشناسی گفتمان قومگرایی معاصر» جستوجو و آن را در چارچوب رابطه قدرت و دانش دنبال کرد؛ گفتمانی که توسط مارکسیستهای روسی در سالهای پیش از انقلاب روسیه شکل گرفت و هدف اصلیاش دلگرمی دادن به ملتهای گوناگون غیرروسی درون امپراتوری تزاری بود تا در درون شوروی نوین خود را به عنوان ملتهای آزاد برخوردار از هویتهای ملی خود ببینند. همان گونه که دیدیم ،این گفتمان به عنوان یک مجموعه «دانش» ارتباط ویژهای با استحکام قدرت مارکسیسم – لنینیسم و حکومت بلشویکی در روسیه داشت و یک گفتمان کاملاً ایدئولوژیک به شمار میرفت. مارکسیستهای روسی پس از پیروزی بر جنبشهای ملی پیرامونی در شرق اروپا، آسیای میانه و قفقاز، سیاست روسی سازی فرهنگی و سرکوب ملی را به سرعت در پیش گرفتند. با این همه، گفتمان قومگرایی مورد نظر خود را که هر گروه جمعیتی برخوردار از ویژگی مذهبی، زبانی و نژادی خاص میدید با ملت برابر میدانست. بعدها از طریق کنگره ی ۱۹۲۰ باکو و حمایت از جنبشهای چپ در جهان سوم به پیش برد و مشوق جنبشهای قومی در میان گروههای نژادی، زبانی و مذهبی در سراسر جهان بود. این سیاست در واقع نوعی تلاش برای اعمال نفوذ در دیگر کشورها و شوراییسازی آنها و رقابت با جهان غرب به رهبری ایالت های متحد آمریکا بود. این گفتمان غیربومی ، متأسفانه ، بنیاد و اساس جریانهای قومگرایانه را در ایران سازماندهی کرد و به پیش برد. در سالهای ۲۵-۱۳۲۴ در آذربایجان و کردستان و بعدها در مناطق دیگر و در اوایل انقلاب توسط گروههای چپ غیرقومی که بیشتر فارس زبان و شیعه مذهب بودند ، به عنوان یک ابزار نفوذ در مناطق محل سکونت اقوام ایرانی به ویژه در مرزها به پیش برده شد و کشمکشهای خشونتبار غمانگیزی را هم در ترکمن صحرا، خوزستان و کردستان به دنبال داشت.
در این میان مشکلات از پیش موجود اجتماعی و اقتصادی در این مناطق و عقب ماندن آنها از فرایند توسعه ی کشور خود به نوعی زمینهساز این گونه فعالیتها شد و برخی نخبگان بومی این مناطق را نیز به خود جذب کرد. با این همه ، بیشتر ایرانیان در مناطق مورد اشاره خواستهها و مطالبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی مشابه با دیگر مناطق کشور داشته و در بعد محلی نیز در پی توسعه ی اقتصادی اجتماعی و رفع محرومیتهای موجود بودهاند.
علاوه بر سطح نظری، اقوام ایرانی به طور مصداقی چه جایگاهی در نظام هویتی ایران داشتهاند؟
اقوام یا به تعبیر بهتر«تیرههای ایرانی» در تکوین هویت ملی ایران در بعد فرهنگی و سیاسی آن نقش مهمی داشتهاند. برای نمونه برخی از بزرگترین شاعران ایرانی مروج ایرانخواهی و زنده کردن میراث تاریخی وادبی و ملی آن در آذربایجان زندگی میکردهاند. نظامی گنجوی، قطران تبریزی و اسدی طوسی که مهمترین کتاب حماسی ملی ایران پس از شاهنامه، یعنی « گرشاسبنامه » را به شعر درآورد ، در آذربایجان و زیر پوشش حمایت امیران محلی ایران در آذربایجان به سر میبرد. به همین گونه میتوان به تلاشهای نخبگان فکری و فرهنگی ایرانی دوره ی معاصر باز هم در آذربایجان و کردستان اشاره کرد. تلاشهای نخبگان فرهنگی در آذربایجان و کردستان برای خلق ادبیات ایران و شعر و ادب فارسی (زبان ملی ایرانیان) چندان کمتر از دیگر مناطق نبوده است.
از سوی دیگر باید به تلاشهای همیشگی اقوام ایرانی در دفاع از مرزهای ملی و منافع ملی ایران در قرنهای گذشته اشاره کرد. ستون فقرات نیروهای نظامی ایران در جنگهای دوران صفوی با عثمانی، جنگهای ایران و روس، پیش از آن تلاشهای نادرشاه برای بازگرداندن یکپارچگی سرزمین ایران، جنگ ۱۸۵۶ ایران و انگلیس، برخوردهای نظامی با متجاوزان خارجی در خلال جنگهای جهانی اول و دوم و سرانجام جنگ ایران و عراق را داوطلبان برآمده از میان اقوام ایرانی تشکیل میدادهاند.
مناطق مرزی محل سکونت چند تیره ی ایرانی است. امروزه در آن مناطق با چه مسائلی روبهرو هستیم؟
ایران کنونی در رابطه با مناطق مرزی خود با چند مسأله ی اساسی و چالش روبهرو است که میتوان وجود این مسائل را در امنیتی شدن وضع مناطق مذکور مؤثر دانست :
الحاقگری : یکی از نخستین مسائل و چالشهای ایران در مرزهای خود وجود سیاستهای الحاقگرایانه از سوی برخی همسایگان ایران بوده است. الحاقگری که برگردان واژه ی irredentism است، به جریانی اشاره میکند که یک دولت براساس وجود بخشی از جمعیت همقوم خود (چه واقعی و چه خیالی) درصدد الحاق آن بخش از سرزمینهایی است که در قلمرو کشور دیگری است. ایران معاصر حداقل با جریان الحاقگری پانترکیسم و پانعربیسم در مرزهای خود روبهرو بوده است.
سیاست الحاقگرایانه ی پانترکی در سالهای جنگ جهانی نخست و اندکی پس از آن از سوی امپراتوری عثمانی و تا حد کمتری ترکیه، در رابطه با مناطق آذربایجان ایران دنبال میشده است. تلاش امپراتوری عثمانی و ترکهای جوان، برای تصاحب بخش مسلماننشین قفقاز که در جنگهای ایران و روس از ایران به زور نظامی گرفته شد از یک سو و نیز تلاش ناموفق آنها برای شکل دادن به یک جمهوری در آذربایجان ایران در ۱۹۱۸ در این راستا صورت گرفت. بعدها جمهوری آذربایجان چه در زمان شوروی (به ویژه در جنگ جهانی دوم) و چه پس از فروپاشی آن با در پیش گرفتن سیاستهای الحاقگرایانه به آذربایجان ایران چشمداشت داشته است.
همین وضع از سوی جریان الحاقگری پانعرب در رابطه با خوزستان و حتی بلوچستان ایران در سالهای پس از شکلگیری کشورهای عرب دنبال شد. در این رابطه به ویژه حزب بعث عراق به اقدامهای عملی که مهمترین آن تجاوز نظامی به ایران برای الحاق خوزستان بود ، دست زد. یک گروه از پانعربهای افراطی نیز مدعی عرب بودن بلوچستان بوده و چه پیش از انقلاب و چه در جریان جنگ ایران و عراق در پی سازماندهی جریانهای قومگرایانه در بلوچستان بودهاند. در سالهای اخیر این جریان الحاقگرا، ماهیت خود را به یک حرکت مذهبی تبدیل کرده و به هیأت سلفیگری به حمایت از ترویج جریانهای سلفی در ایران دست زده است. این نکته از آن جهت اهمیت بیشتری دارد که مناطق مرزی ایران معمولاً محل سکونت قومیتها است.
مرزنشین بودن: مسأله ی دوم قرار گرفتن بیشتر اقوام ایرانی در مرزهای کشور است. آذربایجان، کردستان، خوزستان، بلوچستان و گلستان که دربرگیرنده ی تیرههای ایرانی آذری، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن هستند در زمره ی استانهای مرزنشین ایراناند. بخشهایی از جمعیت هم زبان و هم مذهب این تیرههای ایرانی در آن سوی مرزهای بینالمللی ایران واقع شدهاند که همین خود تمایلات الحاقگرایانه پانعربی و پانترکی را دامن زده است. بیشتر این مرزکشیها محصول دوران امپریالیسم و استعمار بوده و کشورهایی چون انگلستان و روسیه ی تزاری در راستای سیاستهای خود ، در نظام جهانی بخشهایی از مناطق محل زیست اقوام ایرانی را که در گذشته ی تاریخی در قلمرو ایران بودهاند، از ایران جدا کردهاند. برای نمونه ، تلاشهای دولت ایران در دوره ی محمدشاه و سپس ناصرالدین شاه قاجار برای گسترش قلمرو ایران در بلوچستان و سیستان و خراسان به واکنش استعمار انگلستان منجر شد و مرزهای شرقی ایران در سالهای دهه ۱۸۷۰ را به ایران تحمیل کرد.
به همین گونه روسیه ی تزاری نیز مرزهای شمال غرب و شمال شرق ایران را در سالهای دهه ۱۸۳۰ و دهه ۱۸۷۰ به ایران تحمیل کرد و بخشهای مهمی از اقوام ایرانی را در آن سوی مرز قرار داد. در جریان جنگهای ایران و عثمانی در قرن شانزدهم میلادی نیز خلافت عثمانی با بهرهگیری از شکاف شیعی – سنی، بخشهای سنینشین کردستان را که همیشه در قلمرو ایران و بخش تاریخی آن بوده است، به زور نیروی نظامی از کشور جدا کرد. جالب اینجا است که این دولتها و وارثان آنها بعدها با جعل تاریخ، مدعی تعلق این مناطق به خود بوده و درصدد برآمدهاند تا آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان و حتی بخش ترکمننشین ایران را به خاک خود الحاق کنند. با پیدایی گفتمان غیربومی قومگرایانه، این کشورها حامی و مشوق قومگرایی افراطی و تجزیهطلبانه در این مناطق بودهاند.
گرایش مذهبی مردم مناطق مرزی ایران در این عرصه چقدر اهمیت دارد؟
سنینشین بودن بخشهای مهم مناطق مرزی ایران به ویژه در کردستان، بلوچستان و گلستان نکته ی مهم بعدی است. شکاف شیعی – سنی در جهان اسلام از یکسو و بهرهگیری دشمنان ایران از این شکاف برای گسترش نفوذ خود و اعمال فشار بر ایران از سوی دیگر، این مسأله را چه بسا به یک چالش امنیتی برای ایران تبدیل کند. همانگونه که اشاره شد، رقبای منطقهای ایران و نیروهای الحاقگرای ضدایرانی در دهه ی اخیر درصدد بودهاند تا با استفاده از مشکلات اقتصادی، اجتماعی و دینی موجود در این مناطق، به گسترش بیشتر شکاف شیعی و سنی و گسترش جریان سلفی دست بزنند. این تلاش هنوز هم ادامه دارد و برخی بیتوجهیها به این امر، برخی نگرشهای منفی و امنیتی و عقیدتی به مسأله ی تسنن در داخل ایران، زمینه ی نسبتاً مناسبی را نیز برای این تلاشها فراهم آورده است.
البته به نظر میرسد محرومیتهای اقتصادی و اجتماعی هم بسیار مهم هستند؟
توسعهنیافتگی اقتصادی ویژگی مهم دیگر مناطق مرزی ایران است. به جز آذربایجان و تا حد کمتری خوزستان بقیه ی مناطق مرزی ایران در زمره ی کمتوسعهیافتهترین مناطق ایران به لحاظ اقتصادی بوده و همین مسأله به نوعی چالشهای سهگانه ی دیگر را نیز تقویت کرده است.
گرچه ویژگی جغرافیایی برخی از این مناطق همچون بلوچستان و کردستان، امر توسعه ی اقتصادی را با دشواری روبهرو ساخته است، اگرچه مسأله ی امنیت و آسیبپذیری مرزها از سوی همسایگان تا حدی در کمتوجهی به امر توسعه ی اقتصادی این مناطق تأثیر داشته است، اما با توجه به چالشهای موجود و آسیبپذیری مناطق مرزی، دولت باید توجه ویژهای به توسعه ی اقتصادی مناطق مرزی و حل بحرانهای اقتصادی و اجتماعی آنها بکند.
چگونه دولت بر این مسائل یا چالشها غلبه پیدا میکند؟
آنچه که به نظر میآید راهحل از میان برداشتن این چالشها در مناطق مرزی کشور باشد، ترکیبی از سیاست توسعه ی اقتصادی و سیاسی است. از یکسو دولت باید در برنامههای خود توسعه ی اقتصادی مناطق مرزی کشور را در سطح کلان، یعنی اجرای طرحهای اقتصادی و صنعتی بنیادی ، و در سطح خرد در زمینه ی رفع بیکاری و دیگر مشکلات اقتصادی در پیش بگیرد و از سوی دیگر ، ضمن گسترش توسعه ی سیاسی در سراسر کشور، توجه ویژهای به مشارکت نخبگان اهل سنت ایران در زندگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران در سطح کلان ملی و سطح خرد منطقهای کند.
دولت باید درصدد مشارکت دادن نخبگان اهل سنت ایران در سطوح کلانتر کشوری باشد. با وجود تلاشهای جریانهای پانعربی و سلفی برای بهرهگیری از اهل سنت ایران، باید به این نکته مهم توجه داشت که اکثریت قاطع ایرانیان سنی مذهب دارای احساسات و تمایلات قدرتمند ملی و ایراندوستانه هستند و همانند اسلاف خود که خدمات بزرگی به تکوین هویت ملی ایران و میراث فرهنگی آن کردهاند و وجود صدها شاعر ایرانی اهل سنت که در زمره ی بزرگان ادب فارسی به شمار میآیند، همچنان آماده ی خدمتگزاری به ایران و پیشرفت آن در همه ابعاد هستند.
برگرفته از : روزنامه ی ایران ، شماره ی ۵۶۲۰ ، دوشنبه ۲۵ / ۱ / ۱۳۹۳ ، صفحه ی ۱۸ . ( با ویرایش )
برگرفته از: ایرانچهر