واژهخانۀ عصر ایران
عصر ایران – ناسیونالیسم توسعهجو خصلتی تجاوزگر، جنگآور و توسعهطلبانه دارد. یعنی در پی توسعۀ ارضی و سرزمینی است. این شکل از ناسیونالیسم، از بسیاری جهات آنتیتز ناسیونالیسم لیبرال است که مبتنی بر باور اخلاقی به حقوق مساوی و اصل حق تعیین سرنوشت است.
چهرۀ تجاوزگر ناسیونالیسم ابتدا در اواخر سدۀ نوزدهم، یعنی زمانی پدیدار شد که قدرتهای اروپایی تحت عنوان شکوه ملی و داشتن “موقعیتی بهتر” برای خود، “به خاطر آفریقا” به جان یکدیگر افتادند.
امپریالیسم اروپایی سدۀ نوزدهم، با توسعهطلبی استعماری دورههای پیشین از این لحاظ فرق داشت که با حالوهوای ناسیونالیسم عمومی تقویت شده بود و در ناسیونالیسم عمومی نیز اعتبار و حیثیت ملی با داشتن امپراتوری به طور فزایندهای پیوند داشت و از هر پیروزی استعماری با نمایشهای شور و هیجان عمومی یا میهنپرستی تعصبآلود استقبال میشد. هر دو جنگ جهانی سدۀ بیستم تا حد زیادی نتیجۀ همین شکل توسعهجویانۀ ناسیونالیسم بودند.
زمانی که جنگ جهانی اول در پس مسابقۀ تسلیحاتی درازمدت و چندین بحران بینالمللی پیاپی، در اوت سال ۱۹۱۴ آغاز شد، دورنمای پیروزی و شکوه نظامی، شادمانی عمومی خودجوشی را در همۀ پایتختهای بزرگ اروپا برانگیخت.
جنگ جهانی دوم به طور عمده نتیجۀ برنامههای توسعۀ امپریالیستی الهامگرفته از ناسیونالیسم ژاپن، ایتالیا و آلمان بود. نمونۀ اخیر و ویرنگر این شکل از ناسیونالیسم در اروپا، خواست صربهای بوسنی در دهۀ ۱۹۹۰ برای ایجاد “صربستان بزرگتر” بود.
چنین ناسیونالیسمی، در شکل افراطی آن، از احساسات و شور و هیجان ناسیونالیستی شدید و حتی هیستریک برمیخیزد، که گاهی به آن ناسیونالیسم یکپارچهگرا میگویند. اصطلاح ناسیونالیسم یکپارچهگرا را شارل مورا (۱۹۵۲-۱۸۶۸)، ناسیونالیست فرانسوی و رهبر جناح راست حزب آکسیون فرانسیز به نام خود ثبت کرد.
محور سیاست مورا دفاع از اهمیت بی چون و چرای ملت بود: “ملت همه چیز است و فرد هیچ نیست.” از این رو، ملت فراسوی زندگی هر فرد یگانهای وجود و معنا دارد، و وجود فرد فقط هنگامی معنا دارد که صرف وحدت و بقای ملت شده باشد.
این نوع میهندوستی تعصبآمیز، بویژه برای ازخودبیگانگان، گوشهگیران و بیقدرتها، و برای سایر کسانی که ناسیونالیسم برایشان وسیلهای است تا با آن غرور و عزت نفس را دوباره بدست آورند، کشش شدیدی دارد.
ناسیونالیسم یکپارچهگرا پیوند اولیه بین ناسیونالیسم و دموکراسی را میگسلد. ملتِ “یکپارچه”، اجتماع قومی متفرعن است که با بستگیهای ابتدایی، نه وفاداریهای سیاسی ارادی، متحد شده است.
وحدت ملی در این شکل از ناسیونالیسم، مستلزم بحث آزاد و مبارزۀ آشکار و رقابتآمیز برای کسب قدرت نیست بلکه مستلزم انضباط و اطاعت از رهبریِ یگانه و عالیمقام است. چنین تفکری مورا را واداشت که دموکراسی را منبع ضعف و فساد تصویر کند و به جای آن خواهان برقراری دوبارۀ استبداد پادشاهی شود.
این شکل ستیزهجو و تند ناسیونالیسم به ناچار با آموزهها و باورهای شوونیستی پیوند دارد. شوونیسم برگرفته از نام نیکلاس شووین سرباز فرانسوی است که به سبب فداکاری متعصبانهاش در راه ناپلئون و هدفهای فرانسه معروف است.
شوونیسم عبارت است از باور غیرمنطقی به برتری یا سلطۀ گروه یا مردمی خاص بر دیگران. بنابراین شوونیسم ملی این اندیشه را نمیپذیرد که همۀ ملتها برابرند و به جای آن میگوید ملتها صفات خاصی دارند و به همین دلیل سرنوشتهایشان متفاوت است. یعنی برخی ملتها شایستۀ فرمانروایی و برخی دیگر مناسب فرمانبرداریاند.
این شکل از ناسیونالیسم نوعا با آموزههای برتری قومی یا نژادی بیان میشود و از این طریق ناسیونالیسم و نژادگرایی را درمیآمیزد. از نظر شوونیستها، ملتشان یگانه و ویژه و از بعضی جهات “مردمی برگزیده”اند.
از نظر ناسیونالیستهای نخستین آلمان، مانند فیشته، فقط آلمانیها فولک (مردم ارگانیک) بودند. فقط آنها پاکی خون خود را حفظ و از آلایش زبانشان جلوگیری کردهاند. مورا نیز معتقد بود فرانسه نمونۀ شگفتآور بیهمتایی است که از همۀ فضیلتهای مسیحی و کلاسیک آکنده است.
دشمن شناختن یا خطر دانستن ملت یا نژاد دیگر، در این نوع ناسیونالیسم نقش ویژهای دارد. ملت در برابر دشمن، با بدست آوردن نوعی “یکپارچگی منفی”، به طور فزایندهای احساس وحدت و هویت و اهمیت پیدا میکند.
بنابراین ناسیونالیسم شوونیستی تمایز روشنی بین “آنها” و “ما” میگذارد. “آنها”یی وجود دارند که باید ریشخند شوند و از آنها نفرت داشت تا احساس “ما” بودن پدید آید. از این رو جهان به طور معمول با طبقهبندیهای نژادی به “گروه خودی” و “گروه غیرخودی” تقسیم شده است.
گروه غیرخودی برای همۀ بدبختیها و فسادهایی که گروه خودی از آنها رنج میبرد، به صورت سپر بلا عمل میکند. چنین موقعیتی را سامیستیزی کینتوزانهای که پایۀ نازیسم آلمان بود، به خوبی نشان داد.
کتاب “نبرد من”، اثر آدولف هیتلر، تاریخ را به صورت ستیز مانوی بین آریاییها و یهودیها ترسیم کرده که به ترتیب نمایانگر نیروهای روشنایی و تاریکی یا نیروهای خیر و شرند.
ایدۀ تجدید حیات یا باززاییِ ملی، موضوع رایج ناسیونالیسم توسعهجو است. این شکل از ناسیونالیسم به طور کلی از اسطورههای عظمت گذشته و شکوه ملی کمک میگیرد. موسولینی و فاشیستهای ایتالیایی به روزگار امپراتوری روم مینگریستند.
نازیهای آلمان در تصویری که از رژیم خود ساخته بودند و آن را “رایش سوم” میخواندند، به “رایش دوم” بیسمارک و نیز به “امپراتوری مقدس روم” نظر داشتند که شارلمانی به نام “رایش اول” برپا کرد.
اینگونه اسطورهها خصلت آشکارا گذشتهنگری به ناسیونالیسم توسعهطلب میدهند، اما آنها به آینده هم نظر دارند زیرا سرنوشت ملت را در آن میبینند. اگر ناسیونالیسم وسیلۀ برقراری دوبارۀ عظمت و بازیابی شکوه ملی است، ناگزیر خصلتی نظامیگرایانه و توسعهطلبانه دارد.
خلاصه اینکه، جنگ آزمایشگاه ملت است. در کانون ناسیونالیسم یکپارچهگرا همیشه طرحی امپریالیستی وجود دارد: تلاش برای توسعهطلبی یا بدست آوردن مستعمرهها. اینگونه طرحها را میتوان در شکلهایی از پانناسیونالیسم دید. باز هم آلمان نازی شناخته شدهترین نمونۀ آن است.
نوشتههای هیتلر برنامهای سهمرحلهای را برای توسعه ارائه میکرد. در مرحلۀ اول، نازیها میکوشیدند با گنجاندن اقوام آلمانی-اتریشی، چکسلواکیایی و لهستانی به درون رایش توسعهیافته، “آلمان بزرگتر” را برپا کنند.
در مرحلۀ دوم، در نظر داشتند با تاسیس امپراتوری زیر سلطۀ آلمان، که تا روسیه هم بسط مییافت، به لیبناسترام (فضای حیاتی) دست یابند. در مرحلۀ سوم، هیتلر تحقق رویای سلطۀ نهایی آریاییها بر جهان را در نظر داشت.