بهروز ورزنده
راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
وقتی دونالد ترامپ برندۀ انتخابات ریاستجمهوری در ایالات متحده شد، نویسندگان بسیاری تلاش کردند تا رفتارهای جنجالی او را ذیل مکتب یا مفهومی سیاسی تحلیل کنند. او را پوپولیست، فاشیست، خودشیفته یا نژادپرست خواندند، اما یک مفهوم پرکاربرتر از بقیه شد: راست افراطی. راستگرایی افراطی نظام فکریِ چندوجهیای است که در سالهای اخیر اهمیت بسیاری پیدا کرده است.
شناخت این پدیده امروزه اهمیت ویژهای یافته است. زیرا که نه فقط در اروپا و آمریکا در حال پیشروی است، بلکه در خود ایران هم، اگرچه بسیار ضعیف، ما نمودهائی از آن را در غالب برخی جریانات سیاسی ناسیونالیستی و عظمتطلب ایرانی شاهد هستیم.
این نوشته تاریخ مختصری از راست افراطی ارائه میدهد و سپس به این سوال میپردازد که چرا ناگهان برخی افراد به آن روی میآورند؟
به علت حجم وسیع این مبحث کوشش کردهام تلخیصی از نوشته آقای محمد ملاعباسی را در اینجا بصورت نکتهوار ارائه دهم.
- «در وضعیتهای بحرانی، سیاستمداران و رسانهها گرایش پیدا میکنند تا فرایندهای پیچیدۀ تاریخی را به کاریکاتورهای سادهای تقلیل دهند که اجازۀ ساختهشدنِ دوگانههای مانوی را میدهد: دوستان در برابر دشمنان؛ متجاوزان در مقابل قربانیان؛ خوبها رویاروی بدها».
- این فرایند، تا حدودی، دربارۀ دوگانۀ قدیمی و نامآشنای «چپ و راست» نیز مصداق داشته است. بدین معنی که اگرچه دوگانۀ چپ و راست، چه در ساحت نظری و چه در سطح سیاستورزیِ عملی، همواره وجود داشته است، اما در موقعیتهای بخصوصی بار هویتی پررنگتری پیدا کرده است.
- به نظر میرسد امروز نیز در یکی از این دورهها به سر میبریم که از نشانههای آشکار آن ظهور روزافزون افراد یا گروههایی است که، با عناوین مختلف، آنها را «راست افراطی» نامیدهاند.
- در سالهای اخیر، نام شخصیتهای پرسروصدای زیادی با راست افراطی گره خورده است. شاید از همه مهمتر دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق ایالاتمتحده، باشد و در ردۀ بعدی میتوان افراد دیگری را نام برد، مثل ویکتور اوربان، نخستوزیر سابق مجارستان، مارین لوپن، نامزد سرسخت ریاستجمهوری در فرانسه. البته این فهرست را میشود با دهها حزب و شخصیت دیگر ادامه داد.
- چه چیز این سیاستمداران را، که درگیر مسائلِ ناهمسانی هستند، به همدیگر پیوند میزند؟ اصلاً راست افراطی چیست؟ چه فرقی با دیگر «راست»ها دارد و چرا مهم است که آنها را مطالعه کنیم؟
اگر از روی اسم قضاوت کنیم، ملغمۀ عجیبوغریبی از افکار و گرایشها که امروزه راست افراطی خوانده میشود باید هم «راست» باشد و هم «افراطی». اما نه تعریف «راست» بودن در دنیای امروز ساده و سرراست است، نه «افراطی» بودن را میشود بهراحتی توضیح داد. پس اجازه بدهید از مفهوم راست شروع کنیم و با کمی سادهسازی و دوگانهانگاری، بهاختصار، توضیح دهیم که تفاوتهای اصلی راستها با چپها چیست :
راست
سلسله مراتب و نابرابری را جزئی طبیعی، همیشگی و اجتناب ناپذیر از زندگی می دانند. بعضی قوی ترند و بعضی ضعیف تر، و این قاعده همان طور که در طبیعت و حیات غیر بشری وجود دارد در زندگی انسانی هم وجود داشته و خواهد داشت.
چپ
سلسله مراتب و نابرابری را غیر طبیعی، ظالمانه و ساخته دست قدرتمندان و ثروتمندان میدانند و میگویند حتی اگر انسانها از نظر زیستی با هم برابر نباشند، باید در اجتماع دارای حقوق برابر و فرصت های کافی برای بهره مندی عادلانه از زندگی باشند، چرا که جامعه برابر، جامعه ای بهتر است.
* * *
راست
سنتهای تاریخی، آیینها، ارزشها و هنجارهای اجتماعی برایشان مهم است؛ خانواده دین و میهن را گرامی میدارند یا شاید مقدس بشمارند و از تضعیف آنها احساس خطر می کنند.
چپ
به بسیاری از سنتها و ارزشهای اجتماعی نقد دارند و ممکن است آنها را ستمگرانه، خرافات آلود یا زن ستیزانه بدانند و تغییر و بازبینی در هنجارها را نا درست نمی دانند و تشویق میکنند. همین نقدها را به خانواده یا میهن پرستی هم وارد میدانند.
* * *
راست
در اقتصاد معتقد به بازار آزادند، مالکیت خصوصی را اصل و حق می دانند، معمولاً طرفدار سرمایه داریااند (البته بعضی گروه های راست مانند نازیها با سرمایه داری مخالف بودند) و دخالت دولت در اقتصاد را برنمی تابند.
چپ
سرسختانه با نظام سرمایه داری مخالف اند، اما در نسخه بدیل آن توافق چندانی ندارند. معمولاً از نقش آفرینی دولت در اقتصاد و اجرای سیاستهای رفاه و تأمین اجتماعی حمایت می کنند و، به درجات مختلف، مالکیت خصوصی را نقد می کنند.
توجه به این مسئله ضروری است که، در واقعیت، اکثر گروهها ملغمهای از این خصوصیات را با خود دارند و، در بسیاری از موارد، اساساً صفت «راست» یا «چپ» بودن را خودشان دربارۀ خودشان به کار نمیبرند.
این مسئله دربارۀ راستها بهطور ویژه، مصداق دارد، بدین معنی که صرفاً خودشان را واقعگرا و پیروِ روشهای علمی میدانند و معتقد نیستند که در دوگانۀ چپ و راست جای میگیرند.
راستهای افراطی نیز همینطورند؛ بیشتر آنها خودشان را جستوجوگر حقیقت، مبارز راه میهن، مدافع دین و ارزشهای ازدسترفته میدانند. بنابراین، نهتنها خودشان را بهشدت از «چپها» جدا میکنند، به راستها نیز تعلقخاطری نشان نمیدهند.
علیرغم این ملاحظه، با نگاهی بیرونی، بهخاطر نوع نگاه این گروهها به سلسلهمراتب و نابرابریهای انسانی و به دلیل ارزشها و هنجارهایی که گرامی میدارند، میتوانیم آنها را راست قلمداد کنیم.
نمونۀ آشکار آن مسئلۀ «مردم» و موضوعات مرتبط با آن مثلِ دمکراسی و پوپولیسم است. علیالظاهر هم چپها و هم راستها طرف مقابلشان را متهم میکنند که به دمکراسی پایبند نیستند و نگاهی «پوپولیستی» و عوامفریبانه به نقش مردم در سیاست دارند.
از نظر تاریخی نیز به نظر میرسد سیاستهای راستگرایانه ممکن است به شیوههای غیردمکراتیک اجرا شود. میزانِ توجه و پایبندی به «دمکراسی» و شیوههای رفتاری دمکراتی عاملی اساسی است که تعیین میکند یک رویکرد «افراطی» است یا نه.
بنابراین، نتیجه میشود که وقتی میگوییم گروهی راست افراطی است، یعنی عقاید و گرایشهایی راستگرایانه را با بیاعتقادی به شیوههای دمکراتیک در کنار هم جمع کرده است.
بااینحال، عدم پایبندی به دمکراسی به معنی بیتوجهی به مردم نیست، بلکه نشاندهندۀ نگرشِ خاصی به مفهومِ مردم است. متخصصانی که پدیدۀ راست افراطی را مطالعه میکنند عموماً میگویند که تلقیِ راستهای افراطی از مردم «بومیگرایانه» است.
اما بومیگرایی یعنی چه؟ بومیگرایی راهبردی سیاسی است که ادعا میکند در برابر «بیگانگان» باید از کسانی که بومیِ یک کشور یا منطقه به حساب میآیند دفاع کرد. البته اینکه دقیقاً چه کسی بومی است چندان روشن نیست. مثلاً یکی از معیارها تولد در آن کشور است، اما همیشه زادهشدن در یک کشور به معنیِ بومی قلمدادشدن در آنجا نیست. همین روند دربارۀ همنژادبودن، همزبانبودن و داشتن سبک زندگیهای مشابه هم صادق است.
بومیگرایی معمولاً بهشکلِ نوعی ملیگراییِ بیگانههراس بروز میکند و با هر چیزی که همگنی فرهنگی و جمعیتی را به هم بزند مخالفت میکند.
بومیگرایان، غالباً، بهشدت مخالفِ «مهاجرت» و سیاستهای کثرتگرایانه و چندفرهنگی هستند. بنابراین، بومیگرایی فقط مخالفت با ورود آدمها نیست، مخالفت با ورود ایدهها و فرهنگها هم هست.
سیاستهای ضدمهاجرت مشابهی را میتوان در گفتار بسیاری از سیاستمداران و احزاب راستگرای افراطی دید.
توجه به این نکته مهم است که، در موقعیتهای اقتصادی-اجتماعی خاصی، این افکار از حاشیههای جامعه به وسط میدان میآیند و همهگیر میشوند. این فراگیری در رسانهها و سیاست بازتاب پیدا میکند و آنوقت میتواند از ذائقۀ
فرهنگی ارتقا پیدا کند و به سیاستگذاری و قانوننویسی و حکومتداری برسد. بومیگرایی، به این معنا مفهومی زادۀ هراس فرهنگی ناشی از موج مهاجرت میباشد.
آنها احساس میکنند با ورود مهاجرین هویت دینی- اجتماعشان را از دست خواهند داد و فقر، بیدینی و رذایل اخلاقیِ این مهاجران دامنشان را خواهد گرفت. جوانانشان تنبل و فاسد و بیکار خواهند شد، و بچههایشان امنیت نخواهند داشت.
این هراسهای اخلاقی تقریباً هرگاه که موجی از مهاجرت به یک کشور اتفاق بیفتد به وجود میآید. به این معنا، بومیگرایی نوعی واکنش فرهنگی است که در جوهرۀ خود مشتاقِ پایبندی به هنجارها و ارزشهای قدیمی یک جامعه است، از تغییر و تنوع استقبال نمیکند و سوگوار است که هویت فرهنگی جامعهاش دارد از دست میرود.
معمولاً روایتی مثلهشده از تاریخْ، قوامبخش بومیگرایی است. در این روایت، «مردم» یکدست و متحدی از دیرباز وجود داشته است که در برابر انواع یورشها و تهاجمها از خود دفاع کرده و سربلند بیرون آمده و مردمانِ امروز میراثدار افتخارات تاریخی آن شدهاند، میراثی که لازم است با حفظ این هویتِ باستانی حفظاش کنند.
برای اینکه بدانیم، این «ملتهای خیالی» چطور به وجود آمدهاند، میتوان ازجمله از ملیگراییِ شرقیِ «ازلی-ابدی» سخن گفت، که در آن فرض بر این است که «ملت» نه چیزی جدید و انسانساخت، که عطیه یا «حقیقتی» باستانی است که ریشههای آن به اساطیر و خدایان برمیگردد و در «روح» و «خون» جریان پیدا میکند و به امروز میرسد.
بنابراین عضوِ یک ملت بودن نه قراردادی حقوقی، که نوعی گوهر ذاتی است که با آن به دنیا میآیید.. بنابراین، بسته به اینکه ملتسازی در کجا و تحت چه شرایطی انجام گرفته باشد، ایدهها و عواطف ملیگرایانه ممکن است قراردادی در جهت نفع اقتصادی به نظر برسد، یا همچون عهدی باستانی که در رگهای فرد جاری است.
کشورهایی که تجربۀ ملتسازی در آنها به سبک ازلی-ابدی بوده است، در مراحل مختلف تاریخ خود، محل رشد و نمو گروههای رنگارنگی بودهاند که اندیشههای افراطی ملیگرایی را با نژادپرستی، قوممحوری، بیگانهستیزی یا اکثریتگرایی گره زدهاند.
نگاه کوتاهی به تاریخ ملتسازی در کشورهای شرق اروپا بهوضوح نشان میدهد بسترِ ملیگراییِ غالباً در این کشورها با تاریخ پرآشوب راستگرایی افراطی گره خورده است.
الگوی غالبِ ملیگرایی در چنین وضعیتی ایجادِ هویتهای قومی- ملیگرایانهای است که در میان اقوام یا گروههای مختلف نخبگان بومی صورتبندی میشود.
این گروهها، برای اینکه بتوانند از هویت و موجودیت خود دفاع کنند، بیگانههراسی شدیدی را علیه همسایگانِ قومی خود یا نیروهای مسلط بر کشورشان ترویج میکنند.
ازآنجاکه افکار قومی- ملیگرایانه در دوران اشغال شبیهترین چیز به «مقاومت مردمی» به نظر میرسیدند، در دورههای کوتاهی که نیروهای اشغالگر تضعیف میشوند، یا فرومیپاشند و استقلال و آزادیِ سیاسی ممکن میشود، تااندازهای محبوبیت مییابند و از حاشیه به متن سیاست قدم میگذارند.
این اتفاق هم در دورۀ کوتاه میان دو جنگ جهانی رخ داد و هم، با سرعت و شدتِ بیشتری، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی. به همین دلیل است که در دوران معاصر نیز، طبق یافتههای تحقیقات متعدد، ملیگرایی بیگانههراسانه در بسیاری از مناطق اروپای شرقی بهطور عمومی پذیرفتهتر از غرب اروپا و آمریکای شمالی است.
بااینحال، شدت بومیگرایی و بیگانههراسی در میان این گروهها با هم متفاوت است. بعضی از حاملان هویت قومی-ملی و دستههایی از مبارزان سرسخت جنگ علیه اشغالگران در دوران استقلال نیز به دمکراسی روی خوش نشان نمیدهند، با فرهنگ حزبی، تکثر آرا و رقابت سیاسی برای رسیدن به کرسیهای حکومتی احساس بیگانگی میکنند و، درعوض، خواستار سیاستهای یکدستکنندۀ فرهنگی هستند تا هنجارها و نمادهای «بومی» را پاس بدارند و سبک زندگی خاص خودشان را ترویج کنند.
در اروپای شرقی در اثر مبارزات طولانی، بسیاری از آنها که مسلح و فرهنگِ ستیز بودند و جنگآوری را پاس میداشتند، در دورانِ دمکراسی نیز تمایلی به تحویل تسلیحات یا کنارگذاشتن آن نشان نمیدادند. علاوهبراین، دمکراسیهای نوظهورِ اروپای شرقی غالباً ناکارآمد، فاسد و ضعیف بودند و همین مسئله دلایل کافی به دست این گروهها میداد تا خود را از قواعد جدید سیاست کنار بکشند یا در حزبها و گروههایی جمع شوند که در انتهای طیف سیاسی قرار میگرفتند.
راست افراطی اگرچه در اروپای شرقی وجهِ خشن، تندرو و شبهنظامی بیشتری دارد، اما در اروپای غربی، با پیوندخوردن به انواع و اقسام گرایشهای هویتی و فرهنگی، بهتر توانسته است وارد جریان اصلی فرهنگ و سیاست بشود. اگر راست افراطی در شرق اروپا خود را بهشکل نزاعهای ملیگرایانه نشان میدهد، در غربِ اروپا و آمریکا در قالبِ «جنگهای فرهنگی»ای بروز میکند که حول محور جهانیشدن، چندفرهنگگرایی، مهاجران، اقلیتهای نژادی و مسلمانان میچرخد.
حالا فهرست کاملی از دشمنان درست شده است: سرمایهداری جهانی و ابرثروتمندان بیرحم آن، لیبرالدمکراسی و رهبران ضعیف و وعدههای پوشالیاش، مهاجران و اقلیتهای نژادی که از سراسر جهان به غرب سرازیر شدهاند و امنیت شغلی و همگونی فرهنگی را از بین بردهاند، مسلمانان که متهم به خشونت و تروریسم هستند، چپگرایانی که منادیِ نابودی خانواده، همجنسگرایی، سقط جنین و فسادهای اخلاقیاند، دانشگاهیانی که خادم سرمایهداری شدهاند، و در کنار آنها، معجونی از نفرت که از دستاوردهای تکنولوژیک (مثل هوش مصنوعی یا واکسن) تا ایدهها و افکار جدید را رد و نفی میکنند.
راست افراطی پدیدۀ جدیدی نیست؛ آنچه جدید است، بهتعبیر سینتیا میلر آیدریس، ورود این افکار به «جریان اصلی» فرهنگ و سیاست، و محبوبیت روزافزون آن میان مردم است. امروزه، با گسترش فناوریهای ارتباطی و سهولت گروهسازی و نمادپردازی در شبکۀ ارتباطات مجازی، با مجموعۀ بسیار گستردهای از نمادها، شعارها و علائم روبهروییم که مخاطبی که بیرون از این گروهها باشد اساساً درکی از آنها ندارد.
راستهای افراطی در اروپای غربی و آمریکا عقایدشان را در سبک لباسپوشیدن، در شوخی و طنز، با جمعشدن در باشگاههای رزمی و مغازههای فروش فستفود و در ترانه و موسیقی پنهان (یا آشکار) میکنند. بدینترتیب، با ظرافت، خودشان را به روالهای مرسوم اجتماعی پایبند نشان میدهند و وارد عرصۀ عمومی میشوند. اما وقتی منازعۀ سیاسی یا بحران اجتماعی بزرگی برپا میشود، ناگهان علیه همان روالها میشورند. از این دست نمونهها در تاریخ معاصر کشورهای اروپای غربی و آمریکا کم نیست. رأیدادن مردم بریتانیا به برگزیت، انتخاب دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، جنبش بزرگ مخالفت با واکسن در کوران پاندمی کرونا، یا شلیککردن و آزاررساندن به مهاجران از سر نفرت مثالهای پرمناقشهای از این داستاناند.
راست افراطی پدیدۀ جدیدی نیست، اما نشان داده است که در عصرِ نابرابریهای فزاینده و بحرانهای هویتی فراگیر میتواند چالشی عظیم در جوامع انسانی به وجود آورد که نتایجی پیشبینیناپذیر را رقم بزند، اتفاقی که، از زمان بهقدرت رسیدن هیتلر تا امروز، بارها با رویکارآمدن افراطگرایان رخ داده است.
پینوشتها:
• این مطلب خلاصه شدهی سرمقالۀ محمد ملاعباسی در بیستوسومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی است. و وبسایت ترجمان در تاریخ ۹ تیر ۱۴۰۱ آن را با عنوان «”راستهای افراطی کیستند؟ چه میگویند؟ و چه اهمیتی دارند؟ ” منتشر کرده است.
•• محمد ملاعباسی دانشآموختۀ دکترای جامعهشناسی در دانشگاه تربیت مدرس است. او هماکنون جانشینسردبیر سایت و فصلنامۀ ترجمان است.