احسان سعید اقبال: خاطره گفتن از زبان سنگفرش های «سی تیر»

سه شنبه, 6ام شهریور, 1403
اندازه قلم متن

خاطره گفتن از زبان سنگفرش های «سی تیر»

خیابان سی تیر امروز همان قوام‌السلطنه‌ دیروز است. انگار رجال نامدار هر کدام به بهانه‌ای خیابان و معبری به نام یا بدنامی‌شان می‌ماند.
 
عصر ایران؛ احسان سعید اقبال – گاهی این روزها برای صرف قهوه، تأمل در تاریخ و نیز تورق جراید،  در خیابان پرنکته‌ی سی تیر طهران توقفی می‌کردم و پس از آن اندیشه و نیز درنگی تا دربیابم که براین ملک و ملت چه گذشته است.
 
نخست، نام سی‌ام تیرماه است و یادآوری جان‌هایی که روز سی تیرماه هفتاد و یک سال قبل از نفس افتادند تا نخست وزیر، محمد مصدق در دفتر کارش بماند و احمد قوام‌السلطنه خیال پیرانه‌سر را فروبگذارد و مفری بجوید تا تن نحیف‌اش را بر سنگفرش‌های همین خیابان نکُشند. چه حکایت‌ها دارد گاهی جغرافیا و اقوال آدم‌های رفته از یاد…
 
موزه آبگینه
 
امروز عمارت موزه آبگینه، احمد قوام‌السلطنه را در خاطر می‌آورد و عمارت اشرافی، آن روز اقامتگاه جناب اشرف بود، همان احمد قوام‌السلطنه که پس از ختم غائله‌ی آذربایجان، شاه جوان و جوانبخت لقب “جناب اشرف” را پیش نامش نهاد و بر و در ابر و آسمان روزگار را سپری می‌کرد و بعدتر هرچه با چند کلمه در کاغذ آمده بود با همان کلمات اما به عتاب و خطاب رفت که رفت.
 
خیابان سی تیر امروز همان قوام‌السلطنه‌ دیروز است. زمانی که پس از جنگ جهانی دوم قوای شوروی مطابق توافق فروغی با سه کشور اشغالگر حاضر به ترک خاک ایران نشد و در پناه توپ و سرنیزه‌ سپاه شوروی در آذربایجان و کردستان غائله‌ای افروخته شد و نام خود را فرقه‌ دموکرات نهاد.
 
دیروز: اقامتگاه احمد قوام‌السلطنه امروز: موزه آبگینه
عمارت موزه آبگینه
 
میرجعفر پیشه‌وری کمونیست قدیمی که زندان را با پنجاه و سه نفر مرام اشتراکی دوران پلوی پدر سر کرده بود قصد ورود به مجلس چهاردهم را نمود که اعتبارنامه‌اش رد شد و پیش و پس از آن هم روزنامه‌ی آژیر را از مطبعه بدر می‌آورد.
 
القصه از میان پنجاه و سه نفر کسی بزرگ علوی شد و در قلم چنان سلطنت و وسعت یافت که سیاست تنها برگی پائیزی زان وجود تناور گشت و امثال انورخامه‌ای و خلیل ملکی زود دانستند و دل بر مهر وطن نهادند تا نیک‌نام جهان را بگذارند و بروند اما میرجعفر راهی دیگر گزید. علم در آذربایجان هوا کرد که خود و بسیارانی را در صفحات نفت‌آلود تاریخ به پانویس بدنامی و بی‌وطنی بسوخت و بگداخت و هنوز می‌سوزد و می‌سوزد.
 
کاش به کتب دوران ردی از بر کرده بودیم شاعری بامداد نام به گلوی خونین هم نگاشته بود “چراغم در این خانه می‌سوزد”. القصه فرقه دموکرات در آذربایجان گربه‌ی اصیل ایران را غمین و چشم نمین ساخت. قشونی برای تغییر به راه افتاد اما روس‌های اشغالگر به قزوین نرسیده متوقفش کردند پس مجلسیان که باز پس از عصر هراس رضاشاهی نفسی چاق کرده بودند احمد قوام، شمشیر پولادین روزهای رزم را از نیام برکشیده ساکن عمارت ابیض(دفتر کار نخست وزیر) نمودند تا آذربایجان را تدبیر کند.
 
(مرحوم سید حسن مدرس، حسن مستوفی را شمشیر مرصع جواهرنشان روزهای بزم می‌دانست و احمد قوام السلطنه را شمشیر پولادین روزهای رزم می‌نامید).
موزه ایران باستان از بناهای خیابان سی تیر
موزه ایران باستان
 
قوام راهی شوروی شد و با استالین که توده‌ای‌های تهران عمو یوسوف صدایش می‌کردند گپ زد و قول داد تا نفت صفحات شمال ایران را به شرکت‌های روسی بدهد اما این مشروط به تصویب مجلس ایران است و قانون مشروطه می‌گوید در زمان اشغال اجنبی انتخابات موقوف است پس جناب صدر کشور شوراها بگذارید انتخابات در ایران بشود بدون اشغال! رندان گفته‌اند در این سفر قوام به همراهان و آویزانان همیشه‌ی هیئت ایرانی گفته بود مقداری کره میل کنند تا پس از افراط در باده‌گساری محفل استالین به وادی اراجیف‌بافی و بدمستی و گفتن ناگفته‌ها نیفتند!
 
با خروج ارتش سرخ مردم آذربایجان خود کار فرقه را تمام کردند! عشایر ذوالفقاری و ستون‌های ارتش ایران متجاسران را جزا دادند و غائله ختم شد. پس از آن قوام‌السلطنه به لقب جناب اشرف مفتخر شد و نامش بر خیابان محل زندگی‌اش خوش نشست.
 
دو نما از خیابان سی تیر: راست دهه ۱۳۳۰ چپ دهه ۱۳۹۰
نمایی از خیابان سی تیر
 
خیابان قوام‌السلطنه… قبل‌تر سال ۱۳۲۱ و نوبه قبلی نخست وزیری قوام غائله‌ی نان برپا شد و گرسنگان البته به تحریک کسانی به خانه نخست وزیر ریختند و سوختند، و بردند و ویران کردند…. چهار سال بعد اما جناب رئیس‌الوزرا می‌خواست بخواند “امروز جهان زیر پر ماست”.
 
گذشت و خیابان قوام ماند… انگار رجال نامدار هر کدام به بهانه‌ای خیابان و معبری به نام یا بدنامی‌شان می‌ماند.
 
عبدالحسین خان تیمورتاش یا همان سردار معظم خراسانی با خیابان سعدی چنان کرده بود که جماعت رند دارالخلافه به آن خیابان لختی می‌گفتند… بگذریم.
 
پس از قائله آذربایجان قوام مدتی عزم اروپا نمود و در آنجا وقتی با اراده شاه برای گسترش اختیارات و نقض قانون اساسی مشروطه مواجه شد نامه‌ی سرگشوده‌ای خطاب به او نگاشت. شاه که شقیقه‌هایش نم نم تارهای سپید کوک می‌کرد را خوش نیامد.
 
بناهای در خیابان سی تیر
 
پس از آن که ناصر فخرآرایی معروف به ناصر بی‌گوش در حیاط دانشکده حقوق دانشگاه تهران شاه را گلوله باران کرد و البته خودش هم آبکش شد، شاه خراشیده خروشید که اختیارات و تصمیم مال مجلس و دولت است، گلوله‌اش را من بخورم؟
 
پس مجلس سنا برپا داشت و اختیار انحلال مجلسین و عزل نخست وزیر و چیزهای دیگر را در آن فضای سنگین و عاطفی که همدلی با جوان بی‌اولاد و گلوله خورده بالا بود، گرفت. قوام از موناکو برایش نوشت، مشروطه را مخدوش نکن و به راه پدرت نرو! پاسخ اما تند و عتاب‌آلود بود. ناسزانامه‌ای خطاب به قوام نگاشتند و در خطاب کردنش هم از جناب اشرف خبری نبود.
 
پس از آن در یادکرد‌های قصه‌ی آذربایجان هم نام قوام را درز گرفتند و قهرمان قصه خود شاه شد و تمام. اما نام قوام بر خیابان محل سکونتش ماند. احتمالاً سیر حوادث چنان تند بود که یادشان رفت تابلوی خیابان را هم تعویض نمایند.
 
بعدتر و با مناقشات ملی شدن نفت، شاه و همگنان و خواهر توامانش اشرف گمان بردند تنها همین قوام‌السلطنه و شهوت مقام و افتخارش می‌تواند مقابل مصدق قد علم کند. جالب اینکه قوام و مصدق خاله‌زاده بودند و نخستین منصب بلند دیوانی مصدق، در زمان دولتمندی قوام و با امضای او حاصل شده بود.
 
«سی تیر»
 
شاه در برابر درخواست مصدق برای کفالت وزارت جنگ مقاومت کرده، نخست وزیر استعفا می‌دهد، قرعه فال بنام پیر وادی سیاست و سرداری که پیرانه سر عزم رزم کرده می‌خورد… آری فرمان نخست وزیری بنام احمد قوام‌السلطنه صادر می‌شود.
 
مظفر فیروز (نوه فرمانفرمای معروف و پسر نصرت‌الدوله فیروز از عاقدان قرداد ۱۹۱۹ که در زمان رضاشاه کشته شد. همسر این شخص خواهرزاده صادق هدایت بود و در روزهای منتهی به انقلاب هم به گاه پیرانه سر تلاش کرد تا باز ققنوس‌وار از آتش سیاست برخیزد اما طرفی نبست و کسی هم اعتنایی بدو نداشت.
 
برخی منابع گفته‌اند مظفر و عمه‌اش مریم فیروز که همسر نورالدین کیانوری از رهبران حزب توده بود همیشه در پی انتقام‌کشی خون نصرت و حشمت فرمانفرما از اولاد پهلوی بودند… العهده علی الروای.
 
تاریخ پر از خیال و خاطره است. کسی دقیقاً نمی‌داند) یار نزدیکش در دوران قبلی نخست وزیری بیانه‌ای می‌نویسد که مطلعش این است که “کشتیبان را سیاستی دگر آمد… و فصل تجاسر به سر آمد… “
 
رضا سجادی گوینده رادیو در آن زمان که نزدیک به قوام هم بود این اعلان را می‌خواند و شهر یکپارچه آتش می‌شود… رهبران مذهبی و دیگران به میدان می‌آیند و شهر یکپارچه سرب است و سرهای شکسته… پیرمرد پنهان می‌شود و می‌نویسد از نخست وزیری انصراف داده است….
 
خانه‌اش، همین موزه‌ی آبگینه‌ی امروز غارت شده عده‌ی بی‌شماری در پی جان و خونش هستند… این بار خیابانش را هم از دست می‌دهد و نام گذر و معبر می‌شود سی تیر. بنام جان دادگان و جان نهادگان برای آرمانی و نیز آمدنی و رفتنی….
 
پوستر یا مرگ یا مصدق
 
برخی می‌گویند یکی از جانبازان آن روز با نفس به شماره افتاده به خون خویش بر دیواری نگاشت “از جان خود گذشتیم/ با خون خود نوشتیم/ یا مرگ یا مصدق. البته کمی زیاد رمانتیک و دراماتیک است اما آدم قصه را بیش از روزمره‌ی پرغصه و معمول و مبتلا می‌پسندد… به هر روی خیال و خنیا سالم‌تر از افیون و الکل است!”.
 
بعدتر دکتر محمد مصدق و نیز وزیر خارجه‌ی بدعاقبت و جوانمرگش حسین فاطمی هر دو خواستند تا به گاه گذشتن از حد ترخص حیات در بر خفتگان به خون سی تیر در گورستان ابن بابویه در خاک شوند.
 
حسین فاطمی شد اما مصدق هرگز به هم‌خاکی آنان نرسید. نمی‌دانم شاید فاطمی در یکی از آن سرمقاله‌های آتشبارش در باختر امروز و در نسخه‌ی عقبای آن بنام باختر آخرت برای پیر و مرادش از هوای اینجا بنگارد. از خون و چشمان خیره‌ی سرب چشیدگان آن سال‌ها…….
 
القصه قوام پنهان شد و نمایندگانی مثل مظفر بقایی خواهان محاکمه، اعدام و نیز مصادره اموالش بودند اما مصدق مقاومت کرد و علی‌رغم درشتی و شدت‌ها نگذاشت حرمت روزان خوش از دست شده و نیز پیران میوه‌ی خویش بخشیده عرصه‌ی انکار و تردید گردد.
 
قوام انگار از یاد برده بود که شمشیر پولادین روزهای رزم هم گاه زنگ می‌زند و از رمق می‌افتد و دیگر برای تره خرد کردن هم در کار نمی‌آید و قربانی هوس خویش و نیز رندی شاه جوان و خواهر پالتو پوست پلنگی‌اش شد… نام خیابانش را هم از دست داد البته…..

به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.