رامین کامران
آخرین شامورتی بازی اسرائیل باز مشتی نادان را سر ذوق آورده که مشغول پیام فرستادن به چپ و راست برای ابراز خشنودی از انفجار پیجر ها در لبنان هستند ـ طبعاً بی توجه به تروریستی بودن این کار که به جنگجویان و مردم عادی و کوچک و بزرگ به یکسان ضربه زده و البته بی ارزشی نظامی کار که اصلاً از درکش عاجزند. آنهایی که به کشتار بی تمایز مردم بی اعتنا هستند، به شوق آمده اند که دیدید چه کاری بود، تکنولوژی را دیدید و… مطرح شدن بحث اسافل اعضای حزب اللهیان لبنان بر بهجت مردمان هرزه فکر و هرزه دهان افزوده و اسباب شوخی های سطح پایین و هرّه کرّه هم شده که همه جا در رسانه های اجتماعی می بینیم.
ولی رکیک ترین بخش کار این جا نیست، در فلاکت مردمانی است که ادعای مخالفت به نظام اسلامی را میکنند ولی تمامی توانشان به این ختم میشود که اگر خارجی ضربه ای به این حکومت زد تشویقش کنند یا اگر پای خودش لیز خورد و خبطی کرد، به ریشش بخندند. فلاکت این است که هیچ نتوانید بکنید ولی اگر اتفاقی افتاد که به مذاقتان خوش آمد، ابراز سرور بنمایید. در حد خنده و خرسندی مشتی تریاکی که دور منقل نشسته اند و اگر تهدیدی متوجه کسی سازند با همان گرزی خواهد بود که در مشت دارند و نه بیش. اینها ادعای مبارزه دارند!
بیاییم سر اصل مطلب و توانایی های اسرائیل.
همه می گویند و درست هم می گویند که این کشور پادگانی است، یعنی سربازخانه ایست که اسمش مملکت است و قرار است مردمش مثل مردم باقی دنیا زندگی کنند ولی جنگ، جنگی که از روز تأسیس شروع کرده اند و احتمالاً تا روز آخر حیاتش هم ادامه خواهد داشت، محور اصلی همۀ حیاتشان است. همه سربازند یا ذخیره، در واحد های رزمی کار میکنند یا اطلاعاتی یا… تمامی داستان این است، آپارتاید که سر جای خود و ادعای اخلاق و دمکراسی هم که در مؤدبانه ترین حالت، فقط شایستۀ خنده است.
ولی توان جنگاوری این کشور که در ابتدای کار توانست در چند جنگ مهم پیروز شود و همسایگانش را عقب براند، دائم رو به کاهش داشته است.
نکتۀ اول این است که جوانان هر چه کم شمار تری حاضرند برای کشورشان بمیرند. حتماً کم شدن خطر نابودی کشور در این امر نقش داشته است و البته بالا رفتن امکان مرگ در مقابله با حریفانی که توان رزمی خویش را روز به روز افزایش داده اند. اگر متعصبان مذهبی که قدیم تمایلی به خدمت نظام نشان نمی دادند، بیش از پیش به ورود در صفوف ارتش تمایل نشان می دهند، به دلیل دلبستگی بیشترشان به ایدئولوژی مذهبی رسمی کشور است.
آن قسمت از این ارتش که دچار کمبود داوطلب نیست، نیروی هوایی است. نه فقط به دلیل اسباب تکنولوژیک سطح بالا و یونیفرم های برازنده و دلبری از دختران و… به این دلیل که خلبانان اسرائیلی به خاطر مواجه نبودن با هیچ پدافند ضد هوایی، عملاً با خطری بیش از پرواز با خطوط مسافربری مواجه نیستند.
آن بخشی که با کمبود نیرو و پایین آمدن کارآیی مواجه است، نیروی زمینی و زرهی است. در این جا خطر مرگ از هر کجای دیگر بیشتر است و دیگر خبری از پیشروی های سریع و پیروزی های برق آسا نیست. یادآوری کنم که بخش اصلی جنگ توسط نیروی زمینی انجام میپذیرد، زمینی کارآمد نداشته باشید، از پیروزی خبری نخواهد بود. داستان پیروزی های اسرائیل در این زمینه به تاریخ پیوسته و اعتباری بیش از افسانه ندارد. توان زرهی در جنگ سی و سه روزۀ لبنان به دیواری نفوذ ناپذیر برخورد کرد و در جنگ غزه با نیروهای پارتیزانی رو به رو شد که نه میتواند با روش مشابه با آنها مبارزه کند و نه میتواند به ترتیبی دیگر از عهده شان بر بیاید. تنها راه باز، راه کشتار مردم غیر نظامی است که البته هیچگاه اسرائیل اکراهی از ان نداشته است و می بینیم که با پیگیری تمام می پیماید. آنچه این راه را باز نگاه داشته، سکوت کشور های غربی است نه توانایی خارق العادۀ اسرائیل، حال هر قدر هم لاف بزند.
در حقیقت نقطۀ قوت اسرائیل، از روز اول تا به حال، همین جاسوسی و عملیات محیر العقولی بوده که از ابتدا تا به امروز، البته با همیاری سرویس های اطلاعاتی غربی ولی در اصل با اتکای به شبکۀ عظیم طرفدارنش در سراسر جهان، انجام پذیرفته است. کاری که شاید بیشترین تأثیرش مات و مبهوت کردن افراد نادانی است که از بابت توان درک و تحلیل و خلاصه شعور، در مرتبۀ چندان بالایی قرار ندارند. مثل همینهایی که فعلاً مشغول بالا و پایین پریدن هستند. واکنش اینها شبیه کسانی است که به تماشای سیرک رفته اند و با دهان باز جز تحسین شیرینکاری های بازیگران کاری از دستشان بر نمیاید. وقتی هم بیرون میایند راضی هستند که در مقابل پول خود عوضی شایسته دریافت کرده اند. اگر هم مجانی بود که چه بهتر.
طبعاً چیزی که هیچگاه به ذهن اینها خطور نمی کند، معنای کار و اعتبار عملیاتی آن با جا افتادنش در یک استراتژی و،سیع است. به عبارت ساده تر ارزش جنگی کار و نه فقط ایجاد سرگرمی. اسرائیلی ها هم راضیند که به این ترتیب برای خود اعتبار میخرند و کارشان را از بابت تبلیغاتی جلو میبرند که حتماً بی ارزش نیست. باز هم یادآوری کنم که اینکه کار چه اندازه پیچیده یا تماشایی باشد، اهمیت خاصی ندارد. آنچه مهم است ارزش استراتژیک آن است. یکی را به جای دیگری گرفتن ساده لوحی مطلق است.
ترور هنیه نمونۀ اخیری بود در این زمینه. دیدیم که چقدر سر و صدا کرد و همه رفتند دنبال اینکه به کمک تلفن انجام شده یا با اتوی برقی یا… و کسی هم به معنای اصلی آن که کشتن طرف مذاکره بود، بها نداد. کسی تمایل نداشت که پیام اصلی را که احتراز اسرائیل از مذاکره و صلح است بگیرد و به پیامدهای آن در مورد جنگ غزه بیاندیشد. همه دنبال خبرند و نه نتیجه، اینهم خبری بود مثل باقی، گیرم کمی هیجان انگیز تر. کسی هم پرسشی در باب تأثیر این ترور بر تغییر سرنوشت جنگ غزه نکرد که البته در حد هیچ بود.
حال نوبت داستان پیجر هاست. به شوخی های پایین تنه ای که مناسب توضیح المسائل است، نمیپردازم ـ این بخش ارزانی نویسندگان توضیح المسائل و مدعیان قلابی مخالفت با آنها.
با سنجش این عمل، از راه دور و بدون دسترسی به اطلاعات سری که معمولاً یاری چندان ارزشمندی هم به تحلیلهای کلی نمیکند، میتوان چند حدس نه چندان نا معقول زد و یکی دو کلمه ای گفت.
اول و بدیهی تر از همه اینکه کار مطلقاً ارزش عملیاتی نداشت. نه در مجموعۀ روشنی جا میافتاد، نه تغییری در جبهه ای ایجاد کرد. در نهایت از بابت تخریب روحیه و ایجاد احساس ناامنی مؤثر بود و نه بیش.
نکتۀ اصلی و اساسی این جاست که چنین اثرگذاری در هر موقعی مغتنم نیست. زنگ خانۀ مردم نیست که بزنید و دربروید و بعد بخندید. وقتی عملیاتی و ترجیحاً عملیات وسیع و مهمی در جریان است، زدن چنین ضربه ای میتواند مؤثر باشد و بر سرنوشت نبرد تأثیر بگذارد. همینطوری بی موقع بمب ترکاندن مثل زدن زنگ مدرسه است در میانۀ تعطیلات تابستان، کسی سر کلاس حاضر نمیشود. نگاه سطحی به این عملیاتی که طولانی و پیچیده و پر خرج بوده و به یک جرقۀ بی دنباله ختم شده، احساس حرام شدن امکانات را در ذهن بیننده ایجاد می کند.
استفادۀ بی موقع و بی حساب از هر وسیله و در هر موقع، نشانۀ بارز نبود استراتژی است که قبلاً هم در بارۀ آن نوشته ام. این از توضیح اولی و اصلی.
برای بی موقع بودن این کار یک توضیح دیگر و جزئی تر هم میتوان در میان نهاد. اینکه مسئلۀ حملۀ زمینی به حزب الله، کمابیش منتفی است. البته همه میدانند که وزیر دفاع اسرائیل که تهمت میانه روی هم به او نمیچسبد، به دلیل مخالفت با طرح حمله است که استعفا داده است. ارتشی ها خوب میدانند در غزه چه بر سرشان آمده و حمله به جنوب لبنان چه تبعاتی خواهد داشت. سیاستمداران و در رأسشان خود نتانیاهو هستند که نمیدانند یا نمیخواهند بدانند. چیزی که نخست وزیر میداند این است که پایان جنگ یعنی پایان حیات سیاسیش و هیچ تمایلی به واقع شدن این امر ندارد. کاملاً محتمل است که در مقابل ناممکن بودن حملۀ وسیع، خواسته باشد تا فرصتی هست و به تهدید مشغول است از هر مهماتی استفاده کند و تا میتواند بکشد و زخمی کند، همانطور که در غزه میکند. اگر این تحلیل را بپذیریم، سلسله انفجار هایی که شاهد بودیم، خبر از ضعف و شکست میدهد، نه پیروزی و توانمندی، البته تبلیغات میکوشد درست عکس اینرا وانمود سازد. می دانم که حرفم مطابق میل اینهایی که برای اسرائیل کف می زنند و هورا می کشند نیست، مهم هم نیست که نباشد. ولی بگویم که برای آنها هم بی فایده نیست. برای خبر شکست نهایی که اجتناب ناپذیر است، آماده شان می کند تا با آرامش بیشتری آنرا بپذیرند.
۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰ سپتامبر ۲۰۲۴
از: ایران لیبرال