دیریست وطن در گرو حفظِ نظام است
دین در رهِ ابنای زمان، دانه و دام است
در بزم ِ سَفَه عرشِ خدا، فرشِ زمین شد
با نام خدا، دینِ خدا، عین ظُلام است
با شرعِ مبین، نامی اگر هست به ننگ است
در حلقۀ دین، ننگی اگر هست به نام است
شیخ است برآهیخته شمشیر و دو پایش
درچکمۀ سرهنگی و نعلینِ امام است
بر تختِ شهان، منبر و دیهیم به دستار ـ
افزوده و تازندۀ بُگسسته لگام است
شرم و شرف و عاطفه و حُرمتِ انسان
در آتشِ سوزندۀ آیاتِ عظام است
بر شیخِ دَنی، خون و بر ابنای وطن، آب
بی وقفه حلال است و به فرموده حرام است
گویند: خداگفته که ما میر شماییم
ما را به کف از بارگه غیب، زمام است
گویند: به چاه اندرمان هست امامی
کو را به سوی نایبِ خود، پیک و پیام است
او غایبِ ما مانده و ما نایبِ اوییم
وز اوست که ما را به جهان، قول و قیام است
گویند: حکومت به جهان، حقِّ فقیه است
درخورد ِ فقیه است، اگر جاه و مقام است
ایران، همه از ماست که اسلام، عزیز است
باقی، سخنانی ست که ناپخته و خام است
اوباش، همه لشگر ِ فقه اند و رذالت
زین جمعِ «خودی»، دولت دینی به قوام است
بر اردوی حق، لشگرِ باطل یه شبیخون
ظُلمت به ثبات است و تباهی به دوام است
بیگانگی از مِهر و مودّت به تداوم
بسطِ بدی و بی خِرَدی گام به گام است
چون گرسنه گرگان، که به جان رمه افتند
دندانِ ددان، خنجرِ بیرون زنیام است
اربابِ فقاهت نشود سیر، مَه و سال
از خونِ جوانان که شب و روز به جام است
ایران، به غنیمت ستده ست از قِبَلِ دین
پنداشته کاین خاکِ وطن نطع طعام است
همواره کژاندیشی و ویرانگری او را
محصولِ بدآموزی و مقصودِ کلام است
***
ایرانی ازین بند، خلاصی نپذیرد
تا راه ِ بد و نیک، نداند که کدام است !
م. سحر
22/۶/۲۰۱۳
پاریس