مصطفی تاجزاده
علل سرنگونی دیکتاتور دمشق
نظام فاشیستی سوریه با چنان سرعتی فروپاشید که کمتر کسی تصور میکرد. انحصارطلبی سیاسی و حذف تمام منتقدان و مخالفان، وضعیت اسفناک اقتصادی، فساد فراگیر، ورشکستگی گفتمانی، بیاعتقادی نیروهای مسلح به رژیم، غفلت و گرفتاری دولتهای خارجی حامی، فرصتشناسی قدرتهای خارجی مخالف، تحریم و انزوای بینالمللی، نقض مستمر حقوق شهروندان و سرکوب خونین معترضان را میتوان مهمترین علل و عوامل سرنگونی پرشتاب بعث و اسد برشمرد.
درحقیقت وقتی راهبرد “النصر بالرعب” به اوج خود رسید و همزمان فقر، فساد و فلاکت عمومیت یافت و رژیم در ترسیم چشماندازی مثبت برای آینده ناتوان شد، مشت آهنین دیگر جواب نداد. سابقه و ژست ایستادگی مقابل اسرائیل نیز به یاری اسد نیامد. پوچی رای فرمایشی ۹۵ درصدی برملا شد و دوگانه “اسد یا داعش” کارکرد خود را ازدست داد. روسیه، ایران و حزبالله لبنان نیز نتوانستند بیمار روبهموت را همچنان زنده نگه دارند.
من نقش دولتهای خارجی مخالف را در تضعیف رژیم و سقوط اسد نادیده نمیگیرم، اما معتقدم علل و عوامل داخلی، سهم اصلی را در سرنگونی او ایفا کردند؛ بهعلاوه اسد و حزب بعث را متهم ردیف اول در جنگ داخلی سوریه میدانم که به کشتهشدن بیش از ۵۰۰هزار نفر، مجروح گردیدن بیش از ۱میلیون نفر، آوارگی ۶میلیون نفر و نابودی بسیاری از زیرساختهای کشور منجر شد. اسد میتوانست با انجام اصلاحات بهموقع و لازم، مانع اینهمه تلفات و ضایعات گردد، حتی اگر درنهایت به کنارهگیری مسالمتآمیزش از قدرت ختم میشد.
آینده ناروشن سوریه
فروپاشی رژیم مستبد و فاسد و پیروزی مخالفان مسلحی که سابقه سلفی و تکفیری دارند، آینده آن کشور را بهشدت مبهم و گشوده به هردو سوی سعادت و فلاکت کرده است. سوریه هم میتواند در مسیر همگرایی و توسعه دمکراتیک گام بردارد، انتخاباتی آزاد برگزار کند و دولتی ملی تشکیل دهد. هم ظرفیت آن را دارد که مانند لیبی در چاه ویل واگرایی، هرجومرج، ناامنی و جنگ داخلی جدید بیفتد. اینکه به کدام سو حرکت کند به عوامل زیادی بستگی دارد، و مهمتر از همه به عملکرد گروههای پیروز؛ گروههایی که سلاح و ظرفیت اعمال خشونت دارند.
اگر سوریه در ریل توسعه همهجانبه قدم بگذارد، آنرا باید در درجه نخست از درایت و دوراندیشی حاکمان جدید دانست و درسگرفتن آنها از سرنوشت بهار عربی. چنانچه به تمامیتخواهی، تخاصم و تنازع روی آورند و فرصتی تاریخی را ازدست بدهند، من هم رهبران تازه به قدرت رسیده را مقصر میدانم و هم رژیم بعث را که راه گذار مسالمتآمیز به اصلاحات دمکراتیک را در زمان حاکمیت خویش نگشود و تا لحظه سقوط در این توهم به سر برد که با تروریست خواندن مخالفان و با سیاست “مشت آهنین” میتواند تا ابد بر سوریه حکم براند. اسد حتی میتوانست پس از فروپاشی دولت داعش، “مذاکرات آستانه” را محترم شمرد و به توافقات آن عمل کند تا سوریه چنین فقیر، ضعیف و بیپناه نشود و به این روز نیفتد که اسرائیل بتواند آن را اینگونه تحقیر کند. خود نیز آواره نمیشد و حزب بعث هم منحل نمیگردید.
امیدوارم مردم سوریه، بهویژه گروههای پیروز به آن درک رسیده باشند که تنها راه دستیابی به امنیت پایدار در خاورمیانه متلاطم و آشوبزده کنونی، راهبرد برد-برد است که معنایی جز اولویتدادن به توسعه و رفاه و نیز جلب مشارکت همه شهروندان، با هر عقیده و سلیقه فکری و سیاسی در مدیریت کشور ندارد. در نقطه مقابل آرزو میکنم عملکرد رهبران جدید بهگونهای نباشد که پس از مدتی قشرهای وسیعی از مردم که اکنون از تغییر حکومت خوشحالند، حسرت دوران بعث را بخورند. بگذریم از اینکه حتی در آن صورت و برخلاف نظرات حامیان ایرانی اسد، جنایات رژیم بعث موجه نخواهد شد، همچنان که شکست بهار عربی به معنای درستی رویکرد رژیمهای پیشاجنبش در تونس و مصر و لیبی و یمن نبود و نیست.
سوءاستفاده رژیم اسرائیل
جاهطلبی، خشونتورزی و فرصتسوزی بعث و اسد امکانی بینظیر جهت سوءاستفاده از موقعیت برای اسرائیل فراهم آورد. نتانیاهو که در دیوان بینالمللی لاهه به جنایات جنگی متهم شده است، با اغتنام فرصت از خلاء قدرت، ضربات مهلکی بر تجهیزات دفاعی سوریه وارد آورد و با تصرف برخی نقاط سوقالجیشی در خاک سوریه، بر راه مواصلاتی بیروت-دمشق اشراف یافت. عملکرد نتانیاهو پس از سقوط اسد و بمباران تجهیزات راهبردی و پایگاههای دفاعی و نظامی سوریه، اندیشیدن درباره ابعاد و پیامدهای فاجعهبار خلاء قدرت احتمالی در ایران و پیشبینی تمهیدات لازم در این زمینه را جدیتر از همیشه کرده است.
درسهای سقوط یک دیکتاتور
سرنگونی رژیم بعث مسائل مهمی را به ما یادآور شد:
۱- این تصور یک اشتباه استراتژیک است که حکومت میتواند با اتکا به اقلیّت ۱۰-۱۵ درصدی وفادار، منسجم و مسلح، مطالبات اکثریت و ناخرسندی آنها را مستمراً نادیده بگیرد و در عصر جهانیشدن و انفجار اطلاعات بقای خود را تضمین کند؛
۲- فرصت مستبدان برای بازگشت به دامن ملت، اصلاح امور و تغییر روندها نامحدود نیست. صبر مردم حدی دارد؛
۳- قدرت هرچه متمرکزتر گردد و خشنتر اعمال شود، خشم مردم بیشتر، سقوط دردناکتر و جنایات رژیم رسواتر و عالمگیرتر میشود؛
۴- هنگامی که رژیم مستبد و فاسد از حل مشکلات عاجز میشود و درعینحال به لجاجت با ملت ادامه میدهد، نیروهای مسلح بیانگیزه میشوند، چون بدنه آنها از متن همین مردم است. ارتش بیایمان به رژیم سیاسی، حتی اگر بتواند مانع تعرض و تجاوز دولتهای بیگانه به مرزهای میهن شود، قادر یا حاضر به دفاع از حاکمان برابر مخالفان نیست، بهویژه زمانی که سوار بر امواج نارضایتیها میشوند. بگذریم از مورد خاص سوریه که ارتش آن مقابل تحقیر چندساله اسرائیل کمترین تحرک و همیتی از خود نشان نداد؛ تحقیری که پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ گسترش کمنظیری یافت. همین وضعیت نتانیاهو را جریتر و گستاختر کرد؛
۵- عصر “اسرائیلستیزی استبدادی” سپری شده است.
عمق استراتژیک یا کف روی آب؟
عدم قطعیت روند امور پس از سقوط اسد، اجازه پیشبینی دقیق آینده سوریه را نمیدهد؛ باوجوداین یک چیز مسلم بهنظر میرسد: شکست خسارتبار راهبرد منطقهای جمهوری اسلامی.
با فروپاشی رژیم بعث، نظام ولایی تنها دولت متحد خود را از دست داد؛ راه زمینی ارتباطش با حزبالله لبنان قطع شد؛ جایگاهش در عراق و یمن تضعیف گردید و کسانی بر سوریه تسلط یافتهاند که با هیچ رژیمی به اندازه جمهوری اسلامی ایران و متحدانش سابقه خصومت ندارند. تا قبل از فرار اسد، اقتدارگراهای وطنی لاف میزدند که نظام ولایت، عظمت صفویه و بلکه هخامنشیان را زنده کرده است: «تهران سوار خودرو میشویم و بیروت پیاده». حال میبینند ظرف مدت ۱۱ روز میلیاردها دلار، فداکاری دهها هزار جوان و تقدیم حداقل ۶ هزار جانباخته “هباءً منثورا” گشت. در داخل نیز نظام ولیفقیه، در عین حکومت بر پنجمین کشور ثروتمند جهان از لحاظ منابع زیرزمینی، در تامین آب و برق و گاز مردم خویش عاجز مانده و تهران در دوره او، آلودهترین شهر جهان شده است. در بسیاری از دیگر شهرها نیز مردم ناامید از اقدام موثر حکومت در نیل به هوای پاک، برای نزول باران دست به دعا شدهاند. کوتاه آنکه در همین ۱۳ سالی که ایران نیرو به سوریه فرستاد تا ابرقدرت منطقه شود، فقر و فاقه در خود ایران گسترش کمنظیری یافت و تورم، گرانی و رکود، جز در مقطع امضای برجام بیداد میکند.
یکی از دلایل مهم این عقبگرد آن است که “رهبر فرزانه و آیندهنگر” همزمان با آغاز تحریمهای نفتی و بانکی ایران در سال ۱۳۹۰ (که ارزش دلار را ظرف مدت کوتاهی ۴۰۰درصد افزایش داد)، تصمیم به اعزام مستشار به سوریه گرفت و درصدد محاصره نظامی اسرائیل برآمد؛ سپس در جنگ داخلی سوریه فعالانه شرکت کرد تا رژیم مستبد و فاسد بعث را بههرقیمت بر اریکه قدرت نگه دارد. در ۱۸ آذر ۱۴۰۳ این راهبرد زیانبار از هر دو سو شکست خورد، و متاسفانه سیاست خردمندانهای نیز جایگزین آن نشده است.
شکست راهبردی رهبر
سقوط دمشق یک شکست استراتژیک برای نظام و رهبر آن ارزیابی میشود و نه تاکتیکی. به باور من محاصره و خطرناکتر از آن تهاجم نظامی به اسرائیل توسط جمهوری اسلامی ایران یا متحدانش، هم پرهزینه بود و هم بینتیجه و محکوم به شکست، چراکه:
۱- محو اسرائیل را نهفقط آمریکا و اروپا، بلکه روسیه و چین و حتی هند هم برنمیتابند؛
۲- ایرانیان و شیعیان در دنیای اسلام و جهان عرب اقلیّت بهشمار میروند و بنابراین از پس نبرد آخرالزمانی با اسرائیل برنمیآیند. محاصره نظامی اسرائیل فراتر از ظرفیتهای کنونی ایندو است؛
۳- اکثریت ایرانیان چراغی را که به خانه رواست، به مسجد حرام میدانند. آنان با پرداخت مخارج هنگفت به محورهای مقاومت، همزمان با تلنبارشدن مشکلات اقتصادی خود مخالفند؛
۴- توصیه اکید بنیانگذار نظام نرفتن ایران به خط مقدم مبارزه با اسرائیل بود. متاسفانه آقای خامنهای برخلاف نظر سلف خود حرکت کرد و نتیجه مفتضحانه آن را دید. اگرچه مردم هزینههای اشتباهات او را پرداخت کردند و هنوز پرداخت میکنند.
وقتی اکثریت مردم سوریه، لبنان، عراق و ایران آماده یا مایل به جنگ تهاجمی با اسرائیل نیستند، مثل روز روشن است که سیاست تقابلی و تهاجمی رهبر به بنبست میخورد و ادامه آن ممکن نخواهد بود.
ناکامی اخلاقی
دفاع مطلق از رژیم اسد از منظر اخلاقی نیز فاقد وجاهت بود. یادآور میشود که افکارِعمومی دنیا کشتار چهلوپنج هزار نفر از ساکنان غزه را نسلکشی مینامد. نتانیاهو نیز به علت رفتار غیرانسانیاش با ساکنان آن زندان بزرگ، جنایتکار جنگی خوانده شد. سوریه حدود ۱۰ برابر غزه جمعیت دارد (بیش از ۲۲میلیون نفر)، در جنگ داخلی آن کشور حداقل ۵۲۳هزار نفر کشته شدند که از نسبت شهدای غزه به جمعیت آن از ۷ اکتبر تاکنون بیشتر است (۴۵ هزار نفر از ۲میلیونو۳۵هزار نفر). از جانب دیگر گورهای دستجمعی و زندان صدنایا نشان داد رفتار رژیم اسد با مخالفانش دستِکمی از رفتار دولت اسرائیل با فلسطینیها نداشت؛ باوجوداین رهبر، دفاع از چنین رژیم جنایتکاری را دفاع از حرم میخواند و به نام محور مقاومت توجیه میکند و بشار اسد را قهرمان جهان عرب مینامد و به نظر میرسد هنوز از او دل نکنده است و در آرزوی بازگشت وی بهسر میبرد! اگرچه مطمئنم که ملت ایران به رهبر اجازه نمیدهد میلیاردها دلار دیگر به پای اسد بریزد و آن را عمق استراتژیک ایران بخواند.
حمایت از حقوق فلسطینیها یا نابودی اسرائیل؟
آقای خامنهای بین دفاع سیاسی، معنوی، تبلیغاتی، بینالمللی از حقوق فلسطینیها و زنده نگه داشتن آرمان آزادی فلسطین با تشکیل ائتلاف و اقدام نظامی علیه اسرائیل عملاً فرق نمیگذارد، همچنان که بین استقلالخواهی و آمریکاستیزی تفاوت قائل نمیشود. او توجه ندارد که دفاع از استقلال ملی یعنی ملت ایران برای سرنوشت خود تصمیم بگیرد. تحقق چنین آرمانی مستلزم اخراج آمریکا از غرب آسیا نیست که رهبر آن را هدفگذاری کرده است. عبرتآموز آنکه رهبر با نظارت استصوابی به مصاف حق حاکمیت ملی رفته و استقلال ایران و امنیت ملی و عمومی را به مخاطره انداخته است. درعینحال سرمایههای کشور را صرف تحقق هدفی میکند که حتی اگر دستیافتنی میبود، معلوم نیست به سود مصالح ملت باشد. قدر مسلم آنکه هیچ اولویت و ضرورتی برای ایران و ایرانی ندارد.
تلاش مذبوحانه در توجیه این شکست
چکیده براهین رهبر در توضیح سقوط اسد به شرح زیر است:
۱- اتاق فکر آمریکا و اسرائیل این توطئه را طراحی کرد و ما از آن اطلاع داشتیم؛
۲- رویکرد جمهوری اسلامی از ابتدا تا انتها درست بوده و خطای مهمی مرتکب نشده است؛
۳- ارتش سوریه وا داد و مقاومت نکرد؛
۴- مقاومت یک آرمان، ایمان و اندیشه است، پس شکست نمیخورد؛
۵- جوانان غیور در آینده سوریه را آزاد خواهند کرد؛
۶- هرکه غیر از این تحلیل کند، سروکارش با قاضیهای سلاخ است؛
چرا مسکو، تهران و دمشق شکست خوردند؟
فرض که نقش اصلی را در سرنگونی رژیم بعث، دولتهای خارجی و نه علل و عوامل داخلی ایفا کردند. اولین پرسش این است: چرا مثلث روسیه، سوریه و ایران از مثلث آمریکا، اسرائیل و ترکیه چنین سریع و سخت شکست خورد؟ فرض که اسد غفلت کرد، روسیه چرا غافل شد؟ اگر رهبر از شهریورماه از توطئه آگاه شده و به مقامات سوری اطلاع داده بود (اگرچه میگوید مطمئن نیست هشدارهای نظام این وسط “گموگور” نشده و به دست اسد رسیده باشد!)، چرا با روسها تشریک مساعی نکرد؟ مهمتر آنکه چرا تا فرصت بود نیرو نفرستاد تا با مانع آمریکا و اسرائیل مواجه نشود؟ چرا سه روز مانده به سقوط رژیم، وزیر خارجه ایران در رستورانی در دمشق شاورما میخورد تا به دنیا پیام دهد “همه چی آرومه، ما چقدر خوشبختیم!” و چرا صداوسیمای رهبر تا شب فرار اسد بهگونهای خبر میداد و تحلیل میکرد که خاطره مصاحبهها و گزارشهای “سعید الصحاف” را زنده مینمود؟
کدام هدف راهبردی رهبر تحقق یافت؟
برای روشن شدن درست یا نادرست بودن راهبرد جمهوری اسلامی در سوریه، باید بررسی کرد که آیا اهداف اعلامی آن تحقق یافت؟ آیا حکومت اسد تثبیت شد؟ یا با فرار بزدلانه خود روی اشرف غنی را سفید کرد؟ آیا گروههای سلفی، جهادی و تکفیری مخالف بر دمشق تسلط نیافتند؟ آیا “جبهه مقاومت” علیه اسرائیل تقویت شد یا تضعیف؟ آیا نتانیاهو در خواب هم میدید که به چنین فرصت استثنایی دست یابد؟ آیا با خروج مدافعان حرم، اعتاب مقدسه ویران خواهند شد؟ و اگر خدایناکرده بشوند، جمهوری اسلامی نیروی مسلح به سوریه اعزام خواهد کرد و با دولت جدید وارد جنگ خواهد شد یا خواهد کوشید به روشهای دیپلماتیک و مذاکرات چندجانبه حرمت این مراکز را پاس دارد؟ آیا اکنون که نظام جنگ را در حلب و دمشق واگذار کرده، نایره جنگ به همدان و کرمانشاه کشیده میشود؟ آیا میتوان با وجود حکومت سلفی-جهادی در دمشق، ایران را از جنگ دور نگه داشت و به همزیستی با آنان، مانند طالبان در شرق کشور تن داد؟ اگر آری، اعزام نیرو به سوریه چه ضرورتی داشت که سرانجامش اخراج با سرافکندگی و هزینههای سرسامآور است؟ آقای مهدی طائب میگفت اگر اسد برود، تهران هم میرود. آیا درست میگفت؟
۱۳سال حضور مستشاری و تسلیم؛ چرا؟
دنیا دید که ارتش سوریه واداد، اما چرا؟ حاصل ۱۳سال حضور مستشاری ایران در سوریه باید تسلیمشدن ارتش مقابل مخالفان مسلح باشد؟ چرا ارتش “محور مقاومت” مقابل حملات مکرّر هوایی و موشکی اسرائیل در چند سال گذشته حتی یکبار عکسالعمل نشان نداد؟ چرا فکری برای این انفعال نشد؟ چرا حاصل همه سرمایهگذاریها و فداکاریها، سقوط دمشق بدون شلیک یک گلوله بود؟ رهبر تصریح کرد: «ارتش سوریه ضعف و بیهمتی نشان داد» و نتیجه گرفت: «کاری از نیروهای بسیجی برنمیآمد». اما مگر همین ارتش قبلاً با همین گروهها نجنگیده بود؟ چرا اینبار تسلیم شد؟ اگر آمریکا و اسرائیل راهها را نبسته بودند، آیا جمهوری اسلامی بازهم نیروهای جدید به سوریه میفرستاد؟ که چه شود؟ با پیروزی جولانی و همفکرانش، آیا سراسر مرزهای ایران ناامن شده است، آنچنان که رهبر ادعا میکرد؟ اگر نه، از مردم عذر بخواهد و رویکرد خود را تغییر دهد و اگر آری، باید گفت هم پول داد و هم چوب خورد و هم پیاز را. هم مردم ایران را به فلاکت کشاند و هم مردم سوریه را از ایرانیان منزجر کرد. در آخر هم شکست سنگینی متحمل شد و در کمال انفعال قطع شدن بازوان نظام را در منطقه به نظاره نشست.
آیا مقاومت صرفاً یک اندیشه است؟
از همان زمان که گروهی برای حل مشکل آوارگی یهودیان دنیا به فکر تشکیل دولت اسرائیل افتادند و هزاران هزار فلسطینی را آواره کردند، مقاومت برابر اشغالگران آغاز شد و به نظر میرسد تا دستیابی به حقوق خویش ادامه خواهد یافت. این مقاومت فراز و نشیب دارد، اما شعلههای آن خاموش نمیشود. ولیکن ماجرای جبهه مقاومت متشکل از محورهای مقاومت به سرکردگی جمهوری اسلامی کاملاً متفاوت است. رابطه این دو عموموخصوص منوجه است. اشتراکات و افتراقات فراوانی دارند. سقوط اسد فکر مقاومت را نابود نکرده و نمیتواند بکند! اما به جبهه مقاومت که عمدتاً شیعی است، ضربات اساسی وارد کرده است. شاید اگر این جبهه شکل نگرفته بود، حماس عملیات ۷ اکتبر را طراحی و اجرا نمیکرد. زیرا نمیتوانست روی ورود حزبالله لبنان، حوثیهای یمن، حشدالشعبی عراق و سپاه پاسداران (قدس) به جنگ با اسرائیل حساب کند. در آن صورت همه بار را میبایست به تنهایی بر دوش میکشید. اشتباه محاسباتی آقای خامنهای و حلقه نظامی پیرامون او موجب تضعیف شدید “جبهه مقاومت” و آسیبهای جدی به محورهای مقاومت شد و دست برتر را، دستِکم در کوتاهمدت به اسرائیل بخشید. با اینکه به او بلافاصله بعد از عملیات ۷ اکتبر هشدار داده شد که بههیچوجه نمیبایست درگیر این جنگ شود، اما گوش نکرد.
فرصتسوزی جدید رهبر
باتوجه به عدم قطعیت آینده سوریه و خطر تداوم درگیریهای خونین داخلی، اخلاقیترین و شاید مؤثرترین موضع دولتها به شمول جمهوری اسلامی، دعوت حاکمان جدید به تدوین قانون اساسی دمکراتیک، تضمین حقوق مدنی و سیاسی همه شهروندان، برگزاری انتخابات آزاد، اولویت دادن به توسعه سوریه و رفاه مردمش و برقراری مناسبات دوستانه با تمام همسایگان و نیز قدرتهای بزرگ، پرهیز از کاربرد سلاح و خشونت در رقابتهای سیاسی و حفظ هوشیاری و آمادگی مقابل بدخواهان است. باوجوداین رهبر در اولین سخنرانی خود پس از فرار اسد، بدون اشاره به جنایتهای وی و بدون تاکید بر حق حاکمیت مردم سوریه، از آزادسازی آن کشور به دست جوانان غیور خبر داد! بهاینترتیب وعده سرنگونی حاکمان جدید را داد. آیا او نمیداند که در میان کشورهای عربی نبوده حکومتی که از نظر رفتار غیرانسانی و فاشیستی بتواند با حزب بعث، هم در عراق و هم در سوریه برابری کند؟ آیا نمیبیند که گرایش غالب جوانان سوری درحال حاضر ضداستبدادی و بعضاً سلفی-جهادی است و اکثراً با حزب بعث و ایدئولوژی آن در ستیزند؟ چرا توجه نمیکند که گروههای فاتح دمشق، به اندازه کافی و بلکه بیش از حد طبیعی از جمهوری اسلامی عصبانی هستند و او نباید در تنور خشم و سوءظن آنها بدمد؟ و چرا آقای خامنهای به طالبان که میرسد زیاده از حد واقعگرا میشود، اما حاضر نیست شکست حکومت مستبد و فاسد بعث را ببیند، پیروزی مخالفانش را بهرسمیت بشناسد و منافع ملت ایران را بیش از این به پای اسد قربانی نکند؟ آیا ۱۳سال هدررفت ثروت ملی کافی نیست؟ بازهم اسد!؟
رهبر ظرفیت پذیرش شکست را ندارد!
مواجهه رهبر با سقوط سوریه (تنها متحد استراتژیک جمهوری اسلامی)، هم ترحمانگیز و هم مایوسکننده است. آقای خامنهای اعتمادبهنفس و شهامت سلف خود را ندارد که مسئولیت عدم تحقق وعدههای خود را در جنگ پذیرفت، جام زهر سرکشید و بعد از آن رودررو با مردم حرف نزد. بگذریم از اینکه به دلیل کارنامه ناموفق در مدیریت کشور، لازم است از ملت ایران عذر بخواهد. نمیدانم آن میزان درایت را دارد که از سرنوشت شوم متحد خویش درس بگیرد و پیش از آنکه آخرین فرصتها به سرعت باد ازدست برود، داوطلبانه به مطالبات اکثریت تن دهد و با گشودن راه برای اصلاح و تغییر قانون اساسی توسط منتخبان ملت در انتخاباتی آزاد، انجام تحولات بنیادین را به شکلی مسالمتآمیز و با حفظ امنیت و نظم و ثبات ممکن کند و مانند مظفرالدین شاه نامی نیکو از خود به یادگار بگذارد؟
توجیهات مشمئزکننده حامیان
دلایل و تحلیلهای سینهچاکان رهبر درباره سرنگونی سریع حکومت بعث، کمیکتر و متناقضتر از تبیین خود اوست. یکی میگوید ترکیه جمهوری اسلامی را فریب داد!؟ دیگری ادعا میکند اسد ساقط شد چون فرامین ولایت را نادیده گرفت. طبق کشف سومی بشار برای جلوگیری از خونریزی حکومت را واگذار کرد و هرگز هم توضیح نمیدهد که اسد “خشونتپرهیز” چرا در ماههای ابتدایی اعتراضات مسالمتآمیز مردم و قبل از آغاز جنگ داخلی که بیش از نیم میلیون کشته برجا گذاشت، حاضر به مصالحه با مخالفان خود و تقسیم قدرت نشد؟ و چرا جمهوری اسلامی به سوریه مستشار و نیروی نظامی گسیل داشت؟ و آیا “جوانان غیور سوری” قرار است با مبارزات خشونتپرهیز سوریه را پس بگیرند؟ چهارمی واژگونی تاج و تخت اسد را مقدمه ظهور امام زمان خواند و نگفت پس چرا ولیفقیه ظهور را ۱۳سال به تاخیر انداخت!؟ پنجمی مدعی شد که نیروهای ایران اساساً در سوریه حضور نداشتند که بخواهند بیرون بیایند!!
توجیه ششمی از همه خطرناکتر است: حال که بازوان نظام در منطقه قطع شده است، ما فقط با ساخت سلاح هستهای میتوانیم از خود دفاع کنیم! او نمیفهمد حرکت در چنین مسیری، یکی از آرزوهای دیرینه نتانیاهو است تا با جلب حمایت دولتهای بزرگ، به تاسیسات اتمی ایران حمله نظامی کند و تاسیسات و سرمایههای کشور را نابود سازد (همان کاری که تاحدودی در سوریه کرد). هفتمی از پیروزی “گدایان تازه به دوران رسیده” سخن گفت و هشتمی از فریب خوردن مردم سوریه و “بیتفاوتی و گاه همراهی” آنان با مخالفان مسلح انتقاد کرد. آخری هم از رقص سوریها با گرگها گله کرد! در این میان دیکتاتور دمشق از حامیان ایرانیاش واقعبینانهتر سخن گفت و “فروپاشی ارتش” و “فلج دولت” را از دلایل سرنگونی خود خواند.
شخصی شدن سیاست و حکومت
یکی از مهمترین دلایل خطاهای پیدرپی و مهلک نظام در داخل و خارج، شخصی و یکنفره شدن سیاستورزی در ایران است. وقتی قدرت به شکل مادامالعمر در دستان یک نفر متمرکز میشود، ملاک درستی هر سیاستی، بیش و پیش از آنکه خیر عمومی و منافع ملی با داوری افکارِعمومی و تشخیص خرد جمعی باشد، صلاحدید شخص حاکم است. درحقیقت در رژیمهای یکنفره عقاید، سلائق و منافعِ حاکمِ قدرقدرت اولویت مییابد و مصالح ملت در سایه قرار میگیرد. ولایت مطلقه فقیه از دید آقای خامنهای، یعنی او میتواند بیاعتنا به توصیههای کارشناسان و متخصصان ازیکسو و منتقدان ازسویدیگر مستشار و بسیجی به سوریه بفرستد، در جنگی نیابتی شرکت جوید، ایران را گرفتار تحریم کند و سفره ایرانیان را روزبهروز کوچکتر نماید و پس از شکست هم از همه طلبکار باشد!؟
حاکمیت میدان بر دیپلماسی
دلیل دیگر این شکست پرتلفات و پرضایعات، “حاکمیت میدان بر دیپلماسی” است. با واگذاری مسئولیت منطقه به سپاه، “محاصره نظامی اسرائیل” و “اخراج آمریکا از غرب آسیا” جای نیل به توسعه و رفاه در ایران را گرفت. جنگ نیابتی، عمق استراتژیک خوانده شد و کسب منافع ملی تحتالشعاع آن قرار گرفت و توسعه به محاق رفت. بهاینترتیب اهدافی معین شد که هم لازم نبود و هم فراتر از ظرفیت ملی بود. آثار این عدم توازن و ناترازی در زندگی روزمره مردم ظاهر شد. مادامکه دیپلماسی منطقه از سپاه قدس گرفته نشود و به دولت و وزارت امور خارجه واگذار نگردد، همچنان شاهد خسارتهای بزرگ خواهیم بود. زیانبارترین آنها ازدست دادن فرصتها برای توسعه، گسترش یافتن تهدیدها و درنتیجه افزایشیافتن فزاینده فقر، فساد و فلاکت خواهد بود.
چرا رهبر برای منتقدان خط و نشان کشید؟
رهبر اعلام کرد اگر فردی برخلاف نظر و دیدگاه او اوضاع منطقه و سقوط رژیم بعث را تحلیل کند، سروکارش با زندان خواهد بود. علت این تهدید آشکار آن است که کسی جرأت نکند به تبیین این شکست استراتژیک بپردازد و روشن نشود که میشد جلوی اینهمه خبط و خطا را گرفت.
کافی بود اسد به محض آغاز اعتراضات مسالمتآمیز مردم، مخالفان را بهرسمیت بشناسد، به گفتوگو با آنان بپردازد، با انجام اصلاحات ضروری در قانون اساسی، انتخابات را آزاد برگزار کند و دولت منتخب اکثریت ملت را تشکیل دهد. آقای خامنهای نیز میتوانست به جای راهبرد “حفظ اسد بههرقیمت” بر ضرورت و فوریت تغییرات تاکید ورزد، پرهیز از جنگ داخلی را خط قرمز خود بخواند و اصالت را به تعیین سرنوشت سوریه توسط مردم آن بدهد. با کمال تاسف هردو مسیری برعکس و محکوم به شکست را پیمودند. فرصتها را سوزاندند و نتیجه شوم آن را دیدند.
اسد تظاهرات مسالمتآمیز مردم را “فتنه” خواند تا سرکوب آن توجیه یابد و از انجام اصلاحات لازم طفره برود. آقای خامنهای نیز اعتراضات مردم سوریه را “توطئه” آمریکا و اسرائیل خواند و آن را دارای ماهیتی متفاوت با خیزش ملتهای عرب در بهار عربی معرفی کرد تا همکاریاش با ارتش بعث در سرکوب معترضان را توجیه کند. هرچند پس از مدتی به توجیهاتی شوونیستی و فرقهای هم متمسک شد. عجیب آنکه هنوز نمیخواهد بپذیرد که رژیم اسد فاسد و خونریز بود و اکثریت مردم سوریه او را نمیخواستند. هنوز در توهم بازگشت اسد سیر میکند. هنوز نپذیرفته است که اسد میتوانست بهجای آنکه مردم معترض را به خاک و خون بکشد، دست به اصلاحات ساختاری بزند و راه برای انتخابات آزاد باز کند. هم سرنوشت دیگری برای مردم سوریه رقم زند و هم خود و خانوادهاش را آواره نکند. به نظر من رهبر گفتوگوی آزاد درباره حوادث سوریه را ممنوع میکند، زیرا میداند در این موضوع حتی نمیتواند به پرسشهای حامیان خود پاسخ دهد، چه رسد به سوالات افکارِ عمومی. شراکت در جنایات یک رژیم سفاک و خونریز اتهام کوچکی نیست. بهویژه آنکه اگر معلوم شود در همان ابتدا و در سال ۱۳۹۰ کسانی به آقایان خامنهای و اسد هشدار داده بودند که مسیر سازش با مردم معترض و نه سرکوب آنها را در پیش گیرند (کاری که مثلاً ملک محمد ششم، پادشاه مراکش انجام داد و با تغییر قانون اساسی، انتخابات آزاد برگزار کرد و دولت را به منتخبان واقعی ملت واگذار نمود).
تبیین علل و عوامل شکست سیاست مشت آهنین، خطر بزرگ دیگری برای ولی مطلقه فقیه دارد. معلوم میشود برای اینکه ایران سوریه نشود، لازم است رهبر به فوریت اصلاح و تغییر قانون اساسی مطابق نظر اکثریت ملت را در دستور کار قرار دهد، انتخابات را آزاد و غیراستصوابی برگزار کند، به راهبرد “النصر بالرعب” پایان دهد و به حاکمیت ملت تمکین نماید. در یک جمله حکومت اقلیّت بر اکثریت را برچیند.
ترس رهبر موجه است و راهکارش ناموجه
رهبر از هیچ موضوعی به اندازه گردش آزاد اطلاعات هراس ندارد. او میداند هنگامی که مردم بیدار میشوند، قدرت “کلام” از “سلاح” بیشتر میشود؛ اما نمیداند تلاش برای بستن فضا، آنهم در عصر جهانیشدن ارتباطات، پیشاپیش محکوم به شکست است. از او که ناتوانی ساواک را در خفهکردن صدای مخالفان دیده است، انتظار میرود که به در بسته نکوبد و برای تکصداشدن جامعه، بیهوده نکوشد. اگر اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات پس از ۷ اکتبر به دستور رهبر با تکتک مخالفان سیاسی و رسانهای تماس نمیگرفتند و آنان را با تندی و خشونت از تحلیل و نقد این عملیات باز نمیداشتند، چه بسا برخی خطاهای بزرگ در همین یکسال رخ نمیداد و کشور در چنین تنگنایی قرار نمیگرفت. کوتاه آنکه اگر شیوه و درونمایه مذاکرات جلیلی با اروپاییها و اعزام مستشار به سوریه در زمان خود نقد میشد، ایران به این نقطه نگرانکننده نمیرسید. با اغتنام فرصت میگویم: چنانچه رهبر دستور توقیف فلهای مطبوعات را نمیداد، روزنامهنگاران دلسوز را به زندان نمیفرستاد، صداوسیما را به تریبون شخصی تبدیل نمیکرد و به گفتوگوی آزاد و امن دامن میزد، اساسا به دفاع از یک رژیم فاشیستی و فاسد نیاز پیدا نمیکرد، با چنین شوکها و شکستهایی روبهرو نمیشد، نظام را به ضعیفترین موقعیت خود نمیانداخت و سرمایه اجتماعی آن را به باد نمیداد.
محو اسرائیل؟
من نابودی اسرائیل را با جنگ ناشدنی و ناممکن میبینم. اگرچه فروپاشی آن را از درون (اگر در آپارتاید ساختاریاش تجدیدنظر نکند)، منتفی نمیدانم. به نظر من اسرائیل زمانی از توسعهطلبی و برتریجویی دست برمیدارد و حقوق فلسطینیها را محترم میشمارد که اولاً: کشورهای عرب و مسلمان اطرافش از سیکل معیوب فقر و عقبماندگی و استبداد خارج شوند و به توسعه، علم و دمکراسی اولویت دهند؛ ثانیا: جمعاً اسرائیل را تحت فشار قرار دهند. تا زمانی که اسرائیل میان اقیانوسی از رژیمهای دیکتاتور و فقیر و عقبمانده به سر برد و اراده عربها و مسلمانان به پشتیبانی فلسطینیها شکل جمعی و واقعی نگیرد، صرفاً دفاع فلسطینیها و حامیانشان در چارچوب مرزهای بهرسمیت شناخته شده بینالمللی ممکن و موجه است و جواب میدهد، نه تهاجم نظامی به اسرائیل.
عملیات ۷ اکتبر؛ “خطا و پرهزینه”
من چند روز بعد از عملیات ۷ اکتبر آنرا “خطا و پرهزینه” خواندم [اینجا] و به مقامات ایرانی اکیداً توصیه کردم وارد جنگ با اسرائیل نشوند و تمام توان خود را در جهت برقراری آتشبس فوری به کار بندند؛ باوجوداین حزبالله وارد جنگ شد؛ آسیبهای جدی دید و موقعیتش در لبنان بهشدت تضعیف گردید؛ اسد سقوط کرد؛ یمن لطمه دید و حریم هوایی ایران برای نخستین بار مورد تعرض جنگندههای اسرائیلی قرار گرفت. عبرتآموز آنکه آقای خامنهای یکماه قبل از فرار اسد، از اشتباه محاسباتی اسرائیلیها سخن گفت. او خبر نداشت که خود در حال ارتکاب بزرگترین خطای محاسباتیاش است.
اشتباهات رهبر در سوریه
اولین خطای رهبر، جدا کردن ماهیت و حساب اعتراضات مخالفان مسالمتجو در بهار عربی یا به قول خودش “بیداری اسلامی” بود. او تظاهرات مردم را “توطئه آمریکا و رژیم صهیونیستی” خواند و طبیعتاً راهحلی که ارائه کرد، ایستادگی قاطع مقابل “توطئه” و “سرکوب” فریبخوردگان بود. نهایت آنکه به اسد توصیه میکرد بهجای تیراندازی مستقیم با گلوله جنگی به سوی مردم معترض، با باتوم و آبپاش آنها را متفرق کند تا کشتههای کمتری بر جا بماند. وی در اولین سخنرانی خود غفلت اسد از دشمن را علت سرنگونی رژیم او خواند؛ نه غفلت اسد از مردم خود و فراگیرشدن ناخرسندیهای آنان.
دومین خطای آیتالله خامنهای، اتخاذ استراتژی “حفظ اسد به هر قیمت” بود. چک سفید امضای او موجب شد که اسد احساس کند هر رفتاری با مردم خود داشته باشد و هر جنایتی مرتکب شود، از حمایت ایران و روسیه بهرهمند است و در قدرت میماند. حال آنکه رهبر میتوانست و میبایست جلوگیری از جنگ داخلی را هدفگذاری کند. با بهرسمیت شناختن مخالفان، در جلب مشارکت ایشان در تدوین قانون اساسی جدید بکوشد و با انجام اصلاحات ساختاری و برگزاری انتخابات آزاد مانع براندازی رژیم شود.
سومین اشتباه رهبر واگذاری دیپلماسی ایران در منطقه به سپاه قدس بود. با حاکمیت میدان بر دیپلماسی، نظامیگری حرف اول را زد و گفتوگو برای دستیابی طرفین برای رسیدن به راههای مرضیالطرفین به محاق رفت.
چهارمین خطای رهبر، ممنوع کردن گفتوگوی انتقادی درباره سیاست منطقهای نظام در تمام ۱۳سال گذشته بوده است. اگر در این زمینه بحث آزاد صورت میگرفت، بهاحتمالزیاد اسد و حامیانش میتوانستند خطاهای خود را اصلاح کنند و گرفتار چنین سرنوشت شومی نشوند.
پنجمین اشتباه آیتالله خامنهای، موفق ارزیابیکردن الگوی حکومتی حزب بعث است: “اقلیّت مومن، مسلّح و منسجم میتواند برای همیشه در قدرت بماند و اعتراضات را هر قدر هم فراگیر، خاموش سازد.” غفلت بزرگ آقای خامنهای نادیده گرفتن مطالبات بیپاسخمانده اکثریت مردم سوریه بود که آنها را هم از اسد و هم از حامیان خارجیاش منزجر کرده بود.
ششمین اشتباه رهبر، منشاء روانشناختی دارد. او در ناخودآگاه خود با آقای خمینی رقابت کرد و درصدد اثبات این برآمد که جمهوری اسلامی در دوران او قدرتمندتر، امنتر و بالندهتر از زمان سلف خود شده است. بههمیندلیل میتواند توصیه بنیانگذار نظام را مبنی بر اینکه “ایران نباید در خطمقدم نبرد با اسرائیل قرار گیرد” نادیده بگیرد و البته سرمایهگذاریهای ۱۳ ساله را در ۱۱ روز به باد فنا دهد.
هفتمین خطای رهبر، درافتادن با آمریکا همزمان با اعزام نیرو به سوریه بود. درواقع سهمگینترین تحریمها، یعنی تحریمهای نفتی و بانکی در سال ۱۳۹۰ آغاز شد که همزمان با بهار عربی و آغاز لشکرکشی ایران به سوریه بود. کاهش درآمدهای نفتی و افزایش مشکلات بانکی، همراه با مصارف سنگین جنگی، فشار زیادی به اقتصاد کشور و معیشت مردم، بهویژه قشرهای کمدرآمد و محروم وارد آورد.
پروژه شخصی رهبر
هیچ سیاست و پروژهای به اندازه اعزام نیرو به سوریه برای رهبر جنبه حیثیتی ندارد. او در مورد جنگ ۸ساله با عراق احساس مسئولیت ویژهای نمیکند و مانع نقد سیاستهای جنگی ایران نمیشود. درباره اشغال سفارت آمریکا در تهران و پیامدهای آن نیز حساسیت خاصی نشان نمیدهد و نقد آن حرکت با عتاب او مواجه نمیشود. حتی درمورد مسئله هستهای، بجز در مقطع مسئولیت جلیلی، فضا کاملاً بسته نبوده و نقد سیاستهای هستهای تا حدودی ممکن بوده است. یک مورد استثناء است: عملکرد جمهوری اسلامی در سوریه. بعد از شکست سنگین ایران و متحدانش، رهبر بر شدت تهدیدات منتقدان این موضوع افزوده است. اگرچه بیفایده است و به لطف فضای مجازی، گفتوگوی آزاد بین شهروندان تا حدود زیادی ممکن گردیده است. تهدیدهای پیدرپی رهبر خود بزرگترین نشانه موضع تضعیف شده جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی آن است.
در جانب مقابل شکستهای امنیتی، اطلاعات، سیاسی و نظامی اخیر از رهبر جوابگویی میطلبد نه طلبکاری. تغییر استراتژی و اصلاحات ساختاری میخواهد نه شاخ و شانه کشیدن برای منتقدان و تهدید مخالفان مسلحی که رژیم بعث سوریه را سرنگون کردهاند.
چرا دشمنی با حاکمان جدید؟
خطای تازه رهبر ستیزه با فاتحان دمشق است. معلوم نیست او با چه تحلیل و محاسباتی، درصدد دورکردن آنها از ایران و ایرانیان است. حال آنکه کسی سودی از افزایش تنش بین طرفین نمیبیند. وظیفه اخلاقی و سیاسی جمهوری اسلامی، دلجویی از ملت سوریه است بدان امید که زخمهای ۱۳ سال التیام یابد. اکنون دوره دیپلماسی فرا رسیده است. باید سیاستگذاری و اجرا از سپاه قدس گرفته شود و به دولت و وزارت امور خارجه بازگردد. اگر “منافع ملی” که در سالیان اخیر به محاق “جبهه مقاومت” رفته است، بار دیگر جایگاه خود را در دکترین امنیت ملی و توسعه کشور پیدا کند و ما شاهد عادیسازی مناسبات ایران با دنیا شویم، شاید این تهدید بزرگ به فرصتی استثنایی تبدیل شود و کشور روی آبادی و آزادی را ببیند.
آیا آیتالله خامنهای مسیر بشار اسد را میپیماید؟
ایران سوریه نیست و با آن تفاوتهای زیادی دارد؛ اما علل و عوامل سرنگونی رژیمهای استبدادی شباهتهای زیادی با یکدیگر دارند: بیاعتمادی و بیاعتنایی حاکمیت به ملت و تلاش برای برقراری تکصدایی؛ ناکارآمدی در اداره امور کشور؛ شکاف طبقاتی و فقیرترشدن فقرا و محرومان؛ سرکوب مستمر منتقدان و مخالفان؛ فساد فراگیر و سیستماتیک و انتخابات فرمایشی.
چهبسا اگر ایرانیان تجربه انقلاب ۵۷ را نداشتند و سرنوشت انقلابهای عربی را در بهار عربی ندیده بودند، تابهحال انقلاب جدیدی آفریده بودند. درهرحال تغییرات اساسی نیاز است و فرصت اندک. به نظر من بهترین روش برای گذر از بحرانهای همافزا و کمرشکن، عمل کردن مانند عصر مشروطه است. دستگاهها و نهادها به کار خود ادامه دهند و همزمان مجلس مؤسسان با انتخاباتی صددرصد آزاد تشکیل شود تا تغییرات لازم را در قانون اساسی بهوجود آورد. سپس مصوبات خود را به همهپرسی ملی بگذارد. بهاینترتیب میتوان دست به تغییرات اساسی زد، بدون اینکه گرفتار آسیبهای یک انقلاب ویرانگر شد.
تغییرات سیاستی و دیپلماتیک در کنار تغییرات ساختاری هم ضرورت دارد و هم فوریت. رهبر باید بفهمد وظیفه حکومت در ایران، ریشهکنی اسرائیل نیست، ریشهکن کردن فقر، رکود، تورم، تبعیض و عقبماندگی است. رسالت حکومت در ایران بازگرداندن اسد و بعث فاشیست بر سریر قدرت نیست، برقراری مناسبات صمیمانه و همهجانبه با همسایگان است تا توسعه میهن ممکن شود و اقتصاد آن رونق یابد.
بر بزرگان قوم و قم، هردو واجب است که با آقای خامنهای اتمام حجت کنند. او باید تن به تغییرات و اصلاحات متناسب با خواست ملت بدهد، یا کناره بگیرد. درصورت استنکاف، عزل شود. راه دیگری نیست اگر بخواهیم ایران در چاه ویل بیدولتی و تبعات ویرانگر آن نیفتد.
زندان اوین
۱۱ دی ۱۴۰۳
از: ایران امروز