درآمد
با گذشت نزدیک به ۴۷ سال از عمر جمهوری اسلامی ایران، این نظام همواره با مخالفتهایی روبهرو بوده است. با این حال، موج نارضایتی عمومی بهویژه پس از وقایع کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸، جنبش سبز و سرکوبهای پس از انتخابات ۱۳۸۸، اعتراضات سراسری در دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸، و نهایتاً شورش “زن، زندگی، آزادی” در پی قتل مهسا امینی، روندی تصاعدی و پلکانی یافته است. ناامیدی از اصلاحات، بحران اقتصادی، فشارهای روانی ناشی از خفقان، تحمیل سبک زندگی افراطی از سوی جریانهای تندرو نظیر جبهه پایداری، نبود آزادی بیان، و سرکوب خشن مخالفان، جامعه ایران را در وضعیتی انفجاری قرار داده است.
با این حال، این حجم از نارضایتی به دگرگونی سیاسی منجر نشده است. جنبش سبز سرکوب شد، و اعتراضات سراسری پس از آن نیز نتوانستند به تغییر ساختاری بینجامند. یکی از دلایل اصلی این ناکامیها، ناتوانی در تبدیل شورشهای مقطعی به جنبشهای پایدار، و جنبشها به خیزشهای هدفمند بوده است. در میان تحلیلهایی که در این زمینه ارائه شده، نبود احزاب سیاسی مستقل و ضعف فرهنگ تحزب در ایران، بهدرستی بهعنوان یکی از موانع کلیدی شناسایی شده است.
در غیاب احزاب و نهادهای ساختارمند، حتی حرکتهایی که با بدنه مردمی گسترده آغاز میشوند، فاقد سازماندهی، هدایت راهبردی، و قدرت چانهزنی مؤثر هستند. در چنین فضایی، نخبگان ــ از جمله کنشگران سیاسی، فرهنگیان، نویسندگان، هنرمندان و چهرههای اجتماعی ــ نه تنها از عضویت در احزاب، بلکه از تأسیس و مشارکت در نهادهای سیاسی جمعی نیز اجتناب میورزند. این پرهیز، بهرغم باور عمومی به ضرورت تغییر بنیادین، یکی از موانع مهم در مسیر سازماندهی اعتراض و گذار دموکراتیک به شمار میرود.
نقش احزاب در گذار دموکراتیک
تجربه کشورهای مختلف نشان میدهد که احزاب سیاسی یکی از مهمترین نهادهایی هستند که میتوانند مسیر گذار از نظامهای اقتدارگرا به دموکراسی را هموار، و حتی امکانپذیر کنند. احزاب، برخلاف کنشگریهای فردی، دارای برنامه، ساختار و پاسخگویی درونی هستند و همین ویژگیها آنها را قادر میسازد تا نارضایتیهای عمومی را سازماندهی، مطالبات مردم را صورتبندی، و در بزنگاههای تاریخی، فرآیند چانهزنی و انتقال قدرت را به شکلی مسالمتآمیز مدیریت کنند.
در اسپانیا، پس از مرگ ژنرال فرانکو در سال ۱۹۷۵، احزاب تازه تأسیسشده مانند حزب سوسیالیست کارگری (PSOE) و حزب مردم (PP)، نقش کلیدی در تدوین قانون اساسی جدید، شرکت در انتخابات آزاد و شکلگیری یک نظم سیاسی دموکراتیک ایفا کردند. همین الگو در لهستان دهه ۱۹۸۰ نیز تکرار شد، جایی که جنبش صنفی همبستگی با سازمانیابی حزبی توانست وارد مذاکرات با حکومت کمونیستی شود و زمینه گذار به دموکراسی را فراهم کند. در آفریقای جنوبی، حزب کنگره ملی آفریقا (ANC) به رهبری نلسون ماندلا توانست از دل یک جنبش ضدآپارتاید، رهبری روند دموکراتیکسازی را در دست بگیرد و کشور را از یک نظام نژادپرست به حکمرانی مبتنی بر حق رأی عمومی هدایت کند.
در مقابل، تجربههایی که در آنها احزاب سیاسی ضعیف یا غایب بودهاند، به ناکامی یا حتی فاجعه انجامیدهاند. پس از سقوط قذافی در لیبی، نبود احزاب ریشهدار و مورد اعتماد مردم موجب شد تا گروههای شبهنظامی و قبیلهای خلأ قدرت را پر کنند و کشور وارد چرخهای از خشونت و جنگ داخلی شود. در مصر نیز، پس از انقلاب ۲۰۱۱، احزاب سکولار نتوانستند انسجام یا وزن لازم را در صحنه سیاسی ایجاد کنند؛ در حالی که اخوانالمسلمین، به عنوان یک جریان سازمانیافته، قدرت را بهدست گرفت اما به دلیل فقدان نهادهای دموکراتیک پایدار، خود نیز به سرکوب و استبداد دینی گرایید و در نهایت ارتش بار دیگر کنترل اوضاع را در دست گرفت. در خود ایرانِ پس از انقلاب ۱۳۵۷ نیز، حذف احزاب مستقل و تمرکز قدرت در حزب جمهوری اسلامی زمینهساز تثبیت استبداد دینی شد و صدای دیگر نیروهای انقلابی از جمله نهضت آزادی، جبهه ملی و سازمان مجاهدین خلق بهکلی خاموش گردید.
احزاب همچنین نقش مهمی در تربیت نیروهای سیاسی، پرورش رهبران آینده، و نهادینهسازی فرهنگ رقابت سالم ایفا میکنند. در نبود احزاب، مخالفت با نظام حاکم عمدتاً در قالب فردی، واکنشی، و هیجانی ظاهر میشود. در چنین وضعیتی، اعتماد عمومی به کنشگران کاهش مییابد؛ زیرا نظرات فردی، برخلاف تصمیمات حزبی، پاسخگو نیستند و میتوانند در معرض تغییرات ناگهانی قرار گیرند. همچنین، همکاری و همافزایی میان کنشگران نیز دشوار میشود، چرا که افراد، حتی در کنار هم، فاقد سازوکار لازم برای ایجاد برنامه عملیاتی مشترک و پایدار هستند.
از اینرو، برای آنکه یک جنبش اعتراضی بتواند به خیزش ملی و در نهایت به گذار دموکراتیک بینجامد، وجود احزاب سیاسی منسجم و پاسخگو یک پیششرط بنیادین است. در غیاب این نهادها، حتی بزرگترین موجهای اعتراضی نیز ممکن است به سرنوشتی مشابه با اعتراضات دهههای گذشته در ایران دچار شوند: حرکتی پرشور اما بیسر، بیجهت و در نهایت، فراموششده.
پیامدهای پرهیز کنشگران از عضویت در احزاب: بحران مشروعیت و سازماننیافتگی اپوزیسیون
یکی از مهمترین چالشهای سیاسی ایران معاصر، ضعف نهادهای مدنی و سیاسی ساختاریافته، بهویژه احزاب دموکراتیک، است. در سالهای گذشته، گرچه اعتراضات عمومی گسترده و متعددی به وقوع پیوسته و نارضایتی از نظام حاکم به اوج رسیده، اما این اعتراضات نتوانستهاند به تغییر ساختاری بینجامند. در بررسی دلایل این ناکامی، پرهیز نخبگان – اعم از روشنفکران، کنشگران مدنی، هنرمندان، دانشگاهیان، و فعالان شناختهشده سیاسی – از عضویت یا مشارکت در احزاب و گروههای ساختارمند، نقشی تعیینکننده دارد. این بیمیلی نهتنها ظرفیت سازماندهی جنبشهای مردمی را کاهش میدهد، بلکه پیامدهایی گسترده و پرهزینه برای آینده دموکراسی در ایران دارد. در ادامه، به مهمترین پیامدهای این روند پرداخته میشود:
- بیاعتباری فرهنگ تحزب نزد مردم
نخبگان نقش الگو را برای بخش بزرگی از جامعه ایفا میکنند. وقتی آنان از مشارکت در احزاب پرهیز میکنند، این پیام به جامعه منتقل میشود که تحزب بیفایده، مشکوک یا حتی زیانبار است. در نتیجه، اعتماد عمومی به ساختارهای حزبی کاهش مییابد و فرهنگ تحزب جای خود را به فردگرایی سیاسی میدهد؛ روندی که با دموکراسی نهادینهشده در تضاد است. - فقدان حافظه نهادی و انتقال تجربه
احزاب، نقش حافظه تاریخی جنبشها را ایفا میکنند. در غیاب آنان، هر موج اعتراضی از پیشینیان خود جدا میماند، تجربههای ارزشمند فراموش میشود و اشتباهات تکرار میگردد. نخبگان با حضور در احزاب میتوانند این تجربهها را مستندسازی، تحلیل و به نسلهای بعدی منتقل کنند. - تبدیل مبارزه سیاسی به فضای تأثیرگری*
در فقدان ساختار حزبی، صحنهی سیاست به رقابت میان چهرهها تبدیل میشود؛ رقابتی که گاه سطحی، هیجانی و متکی بر محبوبیت لحظهای است. چنین فضایی بیشتر از آنکه به تولید برنامه، تحلیل و راهبرد بینجامد، به افزایش قطبیسازی، سلبریتیسازی و تقابلهای فردی منتهی میشود. - کاهش توان بسیج عمومی
تنها احزاب میتوانند در شرایط بحرانی، مردم را بهشکل هدفمند، منظم و مؤثر بسیج کنند. فعالیتهای فردی، هرچند الهامبخش، فاقد ظرفیت اجرایی، سازمانی و لجستیکی لازم برای مدیریت بحران یا پیشبرد مرحلهی گذار هستند. - وابسته ماندن نارضایتیها به شبکههای اجتماعی
در نبود حزب، ابزار اصلی کنش، شبکههای اجتماعی میشوند. این فضاها، علیرغم کارکردهای مفید، عمر کوتاه، حافظه جمعی ضعیف، و آسیبپذیری زیادی دارند. رژیمهای اقتدارگرا، مانند جمهوری اسلامی، با فیلترینگ، جنگ سایبری یا روایتسازی میتوانند بهراحتی این فضا را مختل کنند یا بهنفع خود تغییر جهت دهند. - فقدان برنامه عملیاتی برای “روز بعد”
یکی از تفاوتهای احزاب با کنشگران فردی، توانایی برنامهریزی برای دوران پس از فروپاشی یا گذار است. احزاب میتوانند از پیش، برنامههای مدون، اجماعسازی و تقسیم وظایف را انجام دهند. در نبود چنین ساختارهایی، خیزشها ممکن است به بینظمی، نزاعهای داخلی یا بازتولید استبداد بیانجامند. - عدم شکلگیری بلوکهای سیاسی همافزا
احزاب با امکان ائتلافسازی، ایجاد جبهههای مشترک و تقسیم کار سیاسی، میتوانند توان نیروهای دموکرات را افزایش دهند. اما در فعالیتهای فردی، همکاریها شکننده، پراکنده و اغلب درگیر رقابتهای شخصی یا رسانهای میشوند. - میدانداری گروههای غیردموکراتیک سازمانیافته
در غیاب احزاب دموکراتیک، این نیروهای اقتدارگرا، شبهنظامی یا ایدئولوژیک هستند که بهدلیل انسجام، قدرت سازمانی و منابع مالی، جای خالی را پر میکنند. تجربههای کشورهایی چون سوریه، لیبی و حتی ایران پس از انقلاب ۵۷ نشان میدهد که بیسازمانی نیروهای دموکرات راه را برای غلبه نیروهای غیردموکراتیک هموار میکند. - کاهش مشروعیت بینالمللی اپوزیسیون
جامعه جهانی، رسانهها و نهادهای بینالمللی ترجیح میدهند با نمایندگانی گفتگو کنند که ساختار حزبی دارند، پاسخگو هستند و نمایندگی واقعی یک طیف سیاسی را بر عهده دارند. افراد منفرد، هرچند مشهور، معمولاً مشروعیت یا پایداری لازم را برای ارتباطات رسمی و مذاکرات بینالمللی ندارند. - وابسته ماندن تغییر به افراد خاص و فرسایشپذیر بودن حرکت
جنبشهایی که بر افراد متکیاند، در برابر حذف، تخریب شخصیتی یا کنار رفتن آن افراد، آسیبپذیر میشوند. احزاب اما این خطر را کاهش میدهند، زیرا تداوم و اعتبار آنها وابسته به یک فرد خاص نیست، بلکه به بدنه و سازوکار جمعی آنها بستگی دارد.
در نهایت، باید به این نکته کلیدی اشاره کرد که ما مخالفان نظام حاکم بر ایران با حکومتی ثروتمند، مسلح، و ایدئولوژیک مواجه هستیم. براندازی چنین ساختاری نیاز به نیرویی همسو، فراگیر و سازمانیافته دارد. این همسویی و سازمانیافتگی تنها از مسیر تقویت تحزب، و بهویژه مشارکت فعال نخبگان در آن، ممکن میشود. اگر کسانی که مردم به آنها نگاه میکنند از ورود به احزاب طفره روند، اقناع و همراهسازی تودهها نیز بسیار دشوارتر خواهد بود.
دلایل پرهیز از تحزب در ایران: زمینههای تاریخی، ساختاری و روانی
با وجود نیاز حیاتی به تشکلیابی و انسجام سیاسی برای گذار موفق از نظام اقتدارگرای فعلی، بسیاری از نخبگان و کنشگران سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران از عضویت در احزاب یا تأسیس آنها پرهیز میکنند. این پرهیز ریشه در مجموعهای از عوامل تاریخی، ساختاری و روانی-فرهنگی دارد. آنچه در پی می آید نظرات خام نویسنده در مورد تجربه شخصی و بررسی رخدادهای پیش از انقلاب از لابلای نوشته دیگران است:
۱. دلایل تاریخی
- سرکوب سیستماتیک احزاب از دوران پهلوی تا جمهوری اسلامی: از حزب توده و جبهه ملی در دهههای ۳۰ و ۴۰ تا احزاب اصلاحطلب دهه ۷۰ و ۸۰، تقریباً هیچ حزبی در ایران مجال بقا و فعالیت آزاد و پایدار نداشته. این سابقه، بیاعتمادی و بدبینی عمیقی نسبت به امکان موفقیت حزبی ایجاد کرده.
- خیانت یا شکست احزاب در لحظات تاریخی: تجربههایی چون انفعال حزب کارگزاران در سرکوب ۸۸ یا فروپاشی احزاب چپ پس از انقلاب، بخشی از جامعه را نسبت به وفاداری و کارآمدی احزاب بدبین کرده.
۲. دلایل ساختاری
- نبود فضای آزاد قانونی و امنیتی برای فعالیت حزبی: تأسیس یا عضویت در حزب، حتی در خارج از ایران، میتواند هزینهی امنیتی و شغلی داشته باشد، بهویژه برای کسانی که خانواده یا ارتباطی با داخل دارند.
- بیاعتمادی به روندهای درونحزبی: بسیاری احزاب در ایران فاقد شفافیت، دموکراسی داخلی و ساختار پاسخگو هستند، و بیشتر حول افراد شکل میگیرند تا حول برنامه و ساختار.
- نبود سازوکار تأثیرگذاری واقعی احزاب بر قدرت: چون در نظام فعلی هیچ حزبی نمیتواند واقعاً قدرت را به دست بگیرد یا سیاستگذاری کند، انگیزهی حضور در حزب برای بسیاری از نخبگان پایین است.
۳. دلایل روانی-فرهنگی
- فردگرایی رمانتیک در میان نخبگان و روشنفکران: بسیاری ترجیح میدهند «صدای مستقل» باقی بمانند و گمان میکنند عضویت حزبی استقلال فکریشان را تهدید میکند.
- ترس از انگ خوردن، تخریب یا درگیریهای دروناپوزیسیون: جو بدبینی، تهمت، انگزنی و تخریب متقابل در میان نیروهای سیاسی باعث میشود افراد از ورود به حزب پرهیز کنند تا مورد حمله قرار نگیرند.
- تجربهی ناکامیهای قبلی و ترس از تکرار شکست: بسیاری نخبگان قبلاً تجربههای حزبی شکستخورده یا بینتیجه داشتهاند و ترجیح میدهند انرژی خود را در جای دیگری صرف کنند.
گامی بهسوی ساختیافتگی: راههایی برای برونرفت از بحران “بیتحزبی”
پذیرش نقش کلیدی احزاب در فرایند گذار دموکراتیک بهتنهایی کافی نیست. برای عبور از بحران بیتحزبی در میان نخبگان، باید مجموعهای از اقدامات تشویقی، فرهنگی و ساختاری به کار بسته شود که ضمن کاهش هزینههای ذهنی و عملی ورود به فعالیت حزبی، افق اثرگذاری واقعی را برای نخبگان ترسیم کند. نخست، باید از طریق رسانههای تأثیرگذار، تولید محتوای تحلیلی، و گفتوگوهای عمومی به تبیین نقش احزاب در گذارهای موفق تاریخی پرداخت. روایتهایی چون نقش کنگره ملی آفریقا در آفریقای جنوبی، نقش اتحاد نیروهای چپ در شیلی یا نقش احزاب دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات در آلمان پس از جنگ جهانی دوم، میتواند الهامبخش باشد و تصویر روشنی از اهمیت تحزب ارائه دهد.
در مرحلهی بعد، باید فضاهای گفتوگوی آزاد میان نخبگان، کنشگران و احزاب موجود ایجاد شود تا زمینهی اعتمادسازی و بازتعریف نقش احزاب در ذهن نخبگان فراهم شود. بسیاری از افراد منتقد، بهدلیل بیاعتمادی به ساختارهای درونی احزاب، از عضویت طفره میروند. با تقویت شفافیت، دموکراسی درونحزبی، و پاسخگویی برنامهای، احزاب میتوانند خود را از قالبهای بستهی شخصمحور بیرون آورند و به نهادهایی قابل اعتماد برای پیوستن تبدیل شوند.
از سوی دیگر، تشویق نخبگان به ایفای نقش «سفیران تحزب» در جامعهی مدنی یک اقدام کلیدی است. این امر نیازمند آن است که نخبگان عضوشده، صرفاً به حضور صامت در حزب اکتفا نکنند، بلکه با صراحت از عضویت خود دفاع کنند، دلایل خود را توضیح دهند، تجربههای درونحزبیشان را روایت کنند و دیگران را به مشارکت دعوت کنند. بدین ترتیب، تحزب نه بهمثابه امری انفعالی، بلکه بهعنوان یک کنش روشنفکرانه، دموکراتیک و پیشرو بازتعریف میشود.
در نهایت، ایجاد بسترهای همکاری بینحزبی و پروژههای مشترک، حتی میان احزاب کوچک، میتواند امید به اثرگذاری واقعی را افزایش دهد و به کنشگران نشان دهد که پیوستن به حزب بهمعنای انزوای سیاسی نیست، بلکه آغاز یک فرایند تأثیرگذاری هدفمند است. گذار از استبداد به دموکراسی بدون ابزارها و نهادهای دموکراتیک ممکن نیست، و حزب سیاسی—بهعنوان ستون فقرات دموکراسی—یکی از ضروریترین این ابزارهاست. گام برداشتن نخبگان در این مسیر، پیششرط هر تحول پایدار و فراگیر خواهد بود.
در کنار کنشگران سیاسی و نخبگان دانشگاهی، گروه دیگری از افراد در جامعهی ایران نفوذ گسترده دارند: مرجعان اجتماعی. از بازیگران و خوانندگان گرفته تا تولیدکنندگان محتوا و تأثیرگرهای شبکههای اجتماعی، این افراد نقش کلیدی در شکلدهی به افکار عمومی دارند. گرچه ممکن است بسیاری از آنان دغدغهی سیاسی ساختاری نداشته باشند، اما به سبب محبوبیت، صداقت، یا شجاعتشان، مورد اعتماد مردماند و میتوانند نقشی بیبدیل در تقویت یا تضعیف فرهنگ تحزب داشته باشند.
دعوت این گروه به مشارکت در احزاب، تنها از مسیر گفتوگو درباره دموکراسی درونحزبی یا سازوکارهای شفاف تحقق نمییابد. برای تأثیرگذاری بر آنان، باید به جنبههای هویتی، اخلاقی و معنوی تعهد اجتماعی آنان پرداخت:
- احساس مسئولیت تاریخی: باید به آنان نشان داد که در لحظهای تاریخی ایستادهاند. همانطور که هنر و صدا و تصویرشان در شادی و اندوه مردم شریک بوده، اکنون در بحران ملی نیز نمیتوانند بیطرف یا خاموش باشند. انتخاب آنان میان بیتفاوتی و ایفای نقش معنادار است.
- پرهیز از تبدیلشدن به ابزار نظام: بسیاری از چهرههای مشهور اگرچه سیاسی نیستند، اما از مورد سوءاستفاده قرارگرفتن در تبلیغات حکومتی میهراسند. پیوستن به یک حزب مستقل دموکراتیک، راهی برای تعیین موضع روشن، حفظ هویت فردی و ایستادن در کنار مردم است، پیش از آنکه حکومت آنان را مصادره کند.
- تبدیل شدن به نیروی واقعی تغییر: فعالیت فردی پررنگ در شبکههای اجتماعی در نهایت در برابر ساختار سرکوب، محدود و شکننده است. یک حزب، به آنان امکان میدهد تا از محبوبیت خود برای سازماندهی اجتماعی پایدار بهره ببرند، نه صرفاً برای جلب لایک و واکنش. آنها به جای صدای تنها، میتوانند بخشی از یک ارکستر تغییر باشند.
- امکان اثرگذاری محتوایی و فرهنگی درون حزب: بسیاری از هنرمندان نگران آناند که فعالیت حزبی آنها را از کار هنری دور کند یا شخصیت آنان را «سیاسی» جلوه دهد. در حالی که حضور آنان در احزاب، بهویژه در کمیتههای فرهنگی، رسانهای یا هنری، میتواند به تقویت وجه انسانی، زیباییشناختی و اجتماعی سیاست کمک کند. آنها میتوانند با حفظ هویت هنری خود، حزب را انسانیتر و جذابتر کنند.
- ایجاد فضاهای گفتوگو با آنان، نه درباره آنان: برای ترغیب این افراد، لازم است احزاب و گروههای سیاسی، خود را از زبان نخبگان سیاسی به زبان فرهنگی ترجمه کنند. ایجاد فضاهایی برای گفتوگو میان فعالان هنری و حزبی، نه با هدف جذب فوری، بلکه با هدف شنیدن دغدغهها و ساختن رابطه، یک گام اساسی است.
در نهایت، ترغیب مرجعان اجتماعی به تحزب، بیش از آنکه فرمانی از بالا یا آرزویی از دور باشد، باید بهصورت دعوتی صمیمانه از درون جامعه مدنی شکل بگیرد: دعوت به ایفای نقش در سرنوشت کشوری که دوستش دارند، از جایگاه و توانایی منحصربهفردی که دارند.
در نهایت اینکه، تحزب نه تنها بهعنوان یک ابزار برای سازماندهی سیاسی، بلکه بهعنوان ضرورتی برای تأمین پایداری و شفافیت در فرآیندهای دموکراتیک در ایران باید پذیرفته شود. نخبگان سیاسی، فرهنگی و اجتماعی باید بدانند که مشارکت در احزاب بهمعنای تنها یک کنش سیاسی نیست، بلکه فرصتی است برای ساختن آیندهای بهتر، مستقل از سلطه قدرتهای سرکوبگر. برای گذار به دموکراسی، نیاز داریم که احزاب به مرجعی قوی، شفاف و دموکراتیک تبدیل شوند که نخبگان بتوانند از ظرفیتهای آن بهره ببرند و مردم را بهسوی تغییرات بنیادین هدایت کنند. این مسیر نیازمند همکاری جمعی، پذیرش مسئولیت تاریخی و برداشتن گامهای عملی از سوی نخبگان است تا تحزب به نیرویی مؤثر برای براندازی استبداد و ساختن جامعهای آزاد و عادلانه تبدیل شود. تنها در این صورت است که امید به تغییر واقعی و فراگیر در ایران تجسم خواهد یافت.
امیر ابوالحسنی
* از واژه تأثیرگر به عنوان برابر Influencer بهره بردهام.