آیدا قجر – ایران وایر
نام «انسیه عبدالحسینی» فعال مدنی در پیوند با اعتراضات دی ۹۶ مطرح شده بود؛ زنی که به دلیل مشارکت در تظاهرات مردمی شناسایی، بازداشت و به زندان قرچک منتقل شد، یک ماه بعد آزادش کردند و کمتر از یک سال بعد، در سال ۱۳۹۷ بدون آنکه حکمی به او ابلاغشده باشد، هنگام خروج از ایران در فرودگاه بازداشت و برای اجرای حکم به زندان اوین منتقل شد. هشت ماه را در اوین گذراند، اعتصاب غذا کرد، او را برای تنبیه به زندان قرچک فرستادند، حتی انسیه را برای ده روز به بخش روانی بیمارستان «لقمان» منتقل کردند و درنهایت با وثیقه ۵۰۰میلیون تومانی آزاد شد؛ اما این آزادی با وثیقه، نهایت رنج او نیست. تمام هشت سال گذشته، انسیه عبدالحسینی زیر حکم بود، ضابط پرونده یا همان بازجوی او بانام مستعار «صالحی» سایه سنگین امنیتی را بر سر انسیه و خانوادهاش نگه داشت تا آنکه یک سال و هفت ماه پیش، یکشب که «مریم» دختر انسیه در خواب بود، بعدازاین همهسال تحمل فشار به مادرش و زندگی که زیر نظر بازجو، به هر چیزی میماند جز یک زندگی معمولی، ایست قلبی کرد و جان جوانش را از دست داد. حالا، بعد از هشت سال پرونده باز، داغ فرزند، انسیه عبدالحسینی از دادسرای امنیت «شهید مقدس» برای اجرای حکم احضار شده است. آنهم پس از آنکه به وکیل او گفتند میتواند برای رفع حکم حبس، به پزشکی قانونی مراجعه کند، برگه دیوانگی بگیرد و تقاضای عفو کند.
از پنج روز مهلت ابلاغیهای که برای انسیه عبدالحسینی در ۲۰اردیبهشت۱۴۰۴ صادرشده، گذشته است. او تصمیم گرفته که سکوت نکند و هزینه زندگی ازدسترفته، داغ مریم و زندانی شدن دوبارهاش را به دوش جمهوری اسلامی بگذارد و حکایت رنج را بازگو کند.
انسیه عبدالحسینی در گفتوگو با «ایرانوایر» ضمن پرداختن به جزییات زندگی ویرانشدهای که هشت سال اخیر جمهوری اسلامی به او تحمیل کرده است، میگوید: «این من نیستم که باید تقاضای عفو کنم، جمهوری اسلامی باید از من و همه ما درخواست بخشش کند.»
***
«در تمام مدت بازجویی، بازجوها تهدید میکردند که مریمم را بازداشت میکنند. حالا دیگر بچهای در میان نیست. من ماندم؛ فقط انسیه. سر خاک مریم، به همه گفتم که خودم بچهام را به خاک ابدیت میسپارم. درد از زمانی که صورت مریم را به خاک گذاشتم تا همیشه با من است. مریم خط قرمز من بود. به خودم گفتم انسیه بلند شو، در اوین چه یاد گرفتی؟ من دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. اجازه نمیدهم هرکس از راه برسد، زور بگوید. هیچچیزی برای تعظیم کردن ندارم جز خدای خودم. او خدای مریم، انسیه و تمام زندانیان سیاسی است. قرار نیست بعد از مرگ فرزندم به شما [جمهوری اسلامی] جواب پس بدهم. حالا که چنین تاوانی دادهام تا آخر راه میروم.»
انسیه عبدالحسینی تصمیم خود را گرفته است. میگوید نه حاضر است طلب عفو کند و نه میپذیرد که برای برخورداری از برگه پزشک قانونی مبنی بر اختلال روانی، از چنین آزادی برخوردار شود. برای انسیه، چنین آزادی بعد از مرگ فرزندش «پایمال کردن خون کشتههای راه آزادی ایران» است.
اما میخواهد پیش از ورود به زندان، حقیقت تمام این هشت سال را بگوید؛ حقیقت آنچه بر مادری گذشت که فرزندش زیر بار فشار جمهوری اسلامی، درنهایت در آغوش خاک آرام گرفت.
خودش میگوید بعد از مرگ مریم، جسورتر شده است. انسیه از مادرانی یاد میکند که فرزندان کشتهشده خود را از «خاوران» تا امروز، به سردی خاک سپردند و انگار تمام انرژی آن جوانان، جسارت در وجود مادران شده است.
همان وقتی هم که انسیه، دخترش مریم را در خاک گذاشت، به سرکار برگشت. او زنی مستقل و تحصیلکرده است و مدیرعامل یک شرکت خصوصی. بعد هم رفت مقابل دفتر اطلاعات و فریاد زد که «صالحی» یا همان ضابط پرونده، مسوول مرگ مریم است.

شروع یک پروندهسازی؛ شعرهایی از خاوران تا دکانداران دین
اعتراضات دی ۹۶ شروعشده بود. انسیه عبدالحسینی هم به خیل جمعیت معترض پیوسته بود؛ اما در اعتراضات شناسایی شد و ماموران امنیتی به منزل آنها هجوم بردند. «مریم» شانزدهساله در خانه را گشود. ماموران امنیتی با خشونت وارد شدند و انسیه را درحالیکه لباسخواب به تن داشت با خود بردند.
ماموران امنیتی فقط انسیه را نبردند، بلکه لوازم شخصی و همینطور دستنوشتههای شخصیاش را هم با خود بردند؛ ازجمله دفترچهایی که بعدتر مصداق اتهامهای او شد.
انسیه عبدالحسین دستی هم بر آتش قلم دارد. نثر و شعر مینویسند. او در آن دفترچه درباره کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت که به دستور «روحالله خمینی» رهبر جمهوری اسلامی صورت گرفت، نوشته بود که خمینی آن حقیقت و مزار اعدامیها به نام «خاوران» را از افکار عمومی پنهان کرد. همین شد اتهام «توهین به رهبری»، انسیه در نوشتهای دیگر در همان دفترچه حکومت دینی را زیرسوال برده بود و عوامل جمهوری اسلامی را «دکانداران دینی» خوانده بود و این هم شد مصداق اتهام «تبلیغ علیه نظام.»

وقتی انسیه را برای محاکمه مقابل «محمد مقیسه» بردند، او به انسیه گفته بود: «تو به من گفتهای دکاندار دین» و این فعال مدنی را با دو اتهام «توهین به رهبری» و «تبلیغ علیه نظام» به سه سال حبس قابلاجرا محکوم کرد.
انسیه را بعد از دادگاه به اوین برگرداندند. او که تا به آن زمان حتی پایش به بازداشتگاههای گشت ارشاد هم باز نشده بود، به ناگهان سر از اوین درآورد؛ و دخترش، مریم شانزدهساله پا به سالن ملاقات اوین گذاشت وزندگیاش میان ملاقات بهتنهایی و رنج، بدون حضور مادر میگذشت.
انسیه میان روایتهایش هرچند دقیقه یاد مریم را زنده میکند: «جمهوری اسلامی بعد از مرگ دخترم که همه این سالها زجر کشید و افسرده شد تا در خواب ایست قلبی کرد، پرونده من را دوباره به جریان انداخت. من تاوان دادم. بچه من تاوان داد. ممنوعالخروج شدیم. در این وطن من زندانی بودم. حتی خارج از زندان هم بعد از هشت ماه، زندانی بودم.»

برای مریم؛ تنش بار روان آسیبدیده را تاب نیاورد
فقط تصور کنید که دختری شانزدهساله در خانه را باز میکند و با ماموران مسلحی مواجه میشود که مادرش را با خشونت از خانه میبرند. مثل هر خانواده زندانی سیاسی دیگر حالا باید به دنبال مادرش باشد. وثیقه جور شد، مادرش از زندان قرچک آزاد شد. حالا میخواستند با هم از ایران بروند. پلیس فرودگاه همانجا اعلام میکند که مادرش باید به زندان برود. هنوز یک سال از آزادی انسیه نمیگذشت. مریم را به خانه برگرداندند و مادر را به زندان منتقل کردند.
حالا مریم باید در صف ملاقات میایستاد، به همراه اعضای خانواده پیگیر جور کردن وثیقه و چانه زدن با نیروهای جمهوری اسلامی بود که مادرش را از او گرفته بودند. هشت ماه مادرش را در زندان ملاقات کرد. دوباره وثیقه و دوباره آزادی؛ اما حالا «صالحی» نامی که روزانه انسیه وزندگیاش را تهدید میکرد و با اعضای مختلف خانواده ارتباط میگرفت. پرونده باز بود. مریم، نه میتوانست از ایران برود و نه میتوانست فشار روزانه را بدون هیچ تبعات روحی طاقت بیاورد. زندگیشان در کنترل و زیر ذرهبین امنیتی قرار داشت.
مریم، دختری با قد ۱۷۴ سانتیمتر و چشمانی به درخشانی زندگی، فروغ جوانی از چشمهایش رفته بود. وقتی انسیه مریم را در خاک گذاشت، همکلاسیهای مریم به او گفته بودند که شاهد رنج مریم بودهاند و او بارها به آنها گفته بود که جمهوری اسلامی مادرش را میآزارد و آنها آزاد نیستند. مریم اما تحصیلش را ادامه داده بود و بهتازگی در رشته حسابداری فارغالتحصیل شده بود. مدام از مادرش میپرسید که این پرونده کی مختومه میشود تا بتواند مکان رنج را ترک کنند، سرنوشت خود را در جغرافیایی دیگر جستوجو کند و حداقل، بار حضور همیشگی بازجو «صالحی» از زندگیشان کم شود.
اما نه پرونده بسته شد، نه «صالحی» نامی مسوولیت پذیرفت. این مریم بود که با تنش تاوان بزرگی برای اقدام سیستماتیک جمهوری اسلامی در آزار شهروندان معترض و همینطور خانوادههای زندانیان سیاسی را پرداخت. یکشب، وقتی شببهخیر به مادرش گفته بود و به رختخواب رفته بود، قلبش طاقت نیاورد و ضربان زندگیاش قطع شد.
انسیه و مریم انگار باهم بزرگشده بودند. انسیه ۲۱ ساله بود که مریم را به دنیا آورد. بعدها خانوادهاش به او گفته بودند که همان بازداشت نخست، وقتی ماموران جمهوری اسلامی با خشونت انسیه را برده بودند، چشمهای مریم برای دو روز فقط نور سفید میدید. مریم زمان مرگ، ۲۲ ساله بود.

ضابط پرونده بانام مستعار «صالحی» بارها به اعضای خانواده انسیه عبدالحسینی گفته بود که او را زیر نظر دارند تا اگر فعالیتی انجام ندهد، بعد تصمیم به مختومه شدن پرونده بگیرند: «این [زیر نظر داشتن] هشت سال طول کشید تا به مرگ بچه من کشید؛ و حالا هم دوباره زندان.» اشاره او به ابلاغیه اجرای احکام است که ۲۰اردیبهشت۱۴۰۴ صادرشده و به او پنج روز مهلت داده تا خودش را برای حکم پنج سال (سه سال آن اجرایی است) به زندان معرفی کند.
انسیه عبدالحسینی میگوید: «چند بار برای من ابلاغ آمده. رفته دیوان عالی کشور. زیرش نوشتهاند مستشاران دادگاه انقلاب؛ یعنی چند نفر تصمیم گرفتهاند بابت من چه کنند؟ من چه کردهام؟ ما در این مملکت تاوان چه را میدهیم؟ اینهمه در اعتراضات کشتید، مادران را داغدار کردید، بینایی معترضان را گرفتید؟ به چه قیمتی؟ من مادر که الان فرزندم را ازدستدادهام، باید بروم از جمهوری اسلامی طلب بخششکنم؟ جوانی و عمر من را جمهوری اسلامی گرفت. بچه من در خواب مرد. دیگر چیزی برای باختن ندارم. من با پای خودم وارد دادسرای اوین نمیشوم. شما زحمت بکشید و بیایید ما را ببرید.»
دیوانه نیستم، طلب بخشش هم ندارم
انسیه عبدالحسینی در زندان اعتصاب غذا هم کرده بود. در مقابل، او را برای تنبیه به زندان قرچک منتقل کرده بودند و بدون رعایت اصل تفکیک جرایم، انسیه مدتی را با زنانی گذراند که اتهام آنها قتل و قاچاق بود.
زندانبان بعد از ده روز به سراغ انسیه رفتند تا او را به اوین برگردانند و به او گفتند: «خوش گذشت!»
در سال ۱۳۹۷ که انسیه عبدالحسینی در زندان به سر میبرد، به دستور «علی چهارمحالی» رییسوقت زندان اوین، اقدامات تنبیهی علیه این زن زندانی سیاسی ادامه هم داشت. چهارمحالی دستور داده بود که انسیه را به بخش روانی بیمارستان «لقمان» تهران منتقل کنند و او را با زنجیر به تخت ببندند. به گفته انسیه عبدالحسینی، او حتی اجازه رفتن به هواخوری را هم نداشت و برای ده روز در بخش روانی این بیمارستان نگهداری شد.
حالا هم که از او خواستهشده است تا با رفتن به پزشکی قانونی و برخورداری از برگه تأیید اختلال روانی، آزادی خود را بخرد، او حاضر به تن دادن نیست؛ اما معتقد است که جمهوری اسلامی درصدد مجنونسازی زندانیان سیاسی است.
در سالهای متوالی، بارها زنان و مردان زندانی سیاسی به بخش روانی بیمارستانهای مختلف منتقلشدهاند، با زنجیر به تخت بستهشده و به آنها داروهایی خورانده و تزریقشده است که به شکل رسمی ماهیت آنها نامشخص است.
وقتی انسیه در بیمارستان «لقمان» بستریشده بود، دو مامور مرد هم جلوی در کشیک میدادند. خودش میگوید که زندانبان یکبار دیگر هم درصدد انتقال انسیه به بخش روانی بیمارستان «لقمان» برآمده بود که همبندیهایش چنین اجازهای ندادند و جلوی چنین اقدامی را گرفتند.
انسیه میگوید: «جمهوری اسلامی میخواهد ما را انگ دیوانه بزند. ترور شخصیتی کند. اگر من مجرم بودم چرا هشت سال پیش دنبال من نیامدید؟ من از این سیستم طلب هیچ بخششی ندارم. زمانی که بچه من در این دنیا وجود داشت و من دلخوشیاش بودم، به خاطر فرزندم مقداری کوتاه میآمدم تا آسیب نبیند. وقتی بچهام از بین رفت و باکمال وقاحت دوباره سراغم آمدهاند، کوتاه نمیآیم.»
و ادامه میدهد: «پرونده باز حتی از حبس طولانیمدت و اعدام هم بدتر است. با اعدام یکبار میمیری اما با پرونده باز، هرروز اعدام میشوی. میگویند «پسر را بزنی، پدر خم میشود» اما من نشان میدهم که با مریم خم نشدم. مگر از مرگ فرزند بالاتر هم داریم؟ اجازه نمیدهم جمهوری اسلامی از ضجه زدن من لذت ببرد. به «صالحی» هم گفتم: اگر هم بمیرم، مثل یک زن، آزاده خواهم مرد.»