“سرنوشت ایران چه خواهد بود”

سه شنبه, 11ام شهریور, 1393
اندازه قلم متن

fazel gheibiهفتاد سال پیش احمد کسروی کتابچه‌ای نوشت با این عنوان و در آن با توجه به وضع بحرانی ایران پس از جنگ جهانی دوم و خطر جدایی آذربایجان هشدار داد:
“من در تاریخ ایران از هزار سال به اینطرف، روزی را که بدتر از امروز باشد پیدا نمی‌کنم.. برای ایرانیان موقع آزمایش فرارسیده امروز هنگامیست که شایستگی خود را نشان دهند. در ایران امروز باید یک جمعیت ایرانی پدید آید.. باید نیکخواهان و غیرتمندان گام پیش گذارند و در این موقع فداکارانه کوششها بکار برند.. به یک چنین جمعیتی بسیار نیاز هست، اما یک جمعیت هنگامی پدید آید که اندیشه ها یکی گردد و راه روشنی برای کوشش و اقدام گشاده شود..”(۱)

کسروی در این کتابچه کوشید دربارۀ سرنوشتی که در انتظار ایران بود بیندیشد و هشدار دهد. او نخبگان ایرانی را فرا‌خواند بر امیال گروهی چشم بپوشند و بخاطر منافع ملی اندیشه ها را هماهنگ کنند. در زمانی که نفوذ آشکار و پنهان قدرتهای خارجی سراسر ایران را درمی‌نوردید، کسروی باور داشت که:

“اگر غرضها را کنار گزارید و عقل و فهم را راهنمای خود سازید راه چاره باز است.. همت نمایید و از پیشامد استفاده کرده هیئت حاکمه را نیز اصلاح کنید.” (۲)
با آنچه امروزه از دهۀ ۲۰ می‌دانیم شکی نیست که اگر حزب‌بازی‌های سفیهانه نبود، امکانات واقعی برای تحقق آرزوی کسروی فراهم بود. از نفیسی و دهخدا تا فروغی و مصدق گروه بزرگی از اندیشمندان میهن دوست و محبوب وجود داشتند، که می‌توانستند در این راه پیشگام شوند، اما با پیدایش حزب توده و قدرت یابی دوبارۀ ملایان شکافی در جامعه پدید آمد که تحقق چنین امری را غیرممکن می‌ساخت.

امروزه پس از ۳۵ سال حکومت اسلامی کار بدانجا رسیده است که نه تنها از تأمین “منافع ملی” سخنی در میان نیست، بلکه آیندۀ کشور را حتی در چند ماه آینده نیز نمی‌توان پیش بینی کرد. تا آنجا که “ورشکستگی اقتصادی” و یا “درگیری نظامی” می تواند تکانه‌ای باشد که نهایتاً کشور را به پرتگاه تجزیه و نابودی سرنگون سازد.

حال آنکه “دوراندیشی” از شاخص‌های جوامع پیشرفته است و “آینده پژوهی” Futures studies مدتهاست بعنوان یکی از شاخه‌های علوم اجتماعی در اغلب دانشگاهها آموزش می‌شود. فراتر از آن در هر کشوری نهادهای دولتی و بنیادهای غیردولتی پرشماری می‌کوشند با بررسی روندهای اقتصادی، اجتماعی و علمی دربارۀ نارسایی‌های موجود هشدار دهند و آیندۀ بهتر و باثباتی را تدارک بینند.

از خدمات بزرگ دانش “آینده پژوهی” جلوگیری از “جنگ اتمی” میان دو بلوک غرب و شرق است. می دانیم جنگ جهانی اول نهایتاً بدین سبب به وقوع پیوست که کشورهای درگیر تصور می‌کردند استفاده از سلاحهای جدید باعث کوتاهی جنگ خواهد شد، درحالیکه سبب ویرانی و کشتارهای بیشتر شد. اما اینبار دانشمندان توانستند سران دو بلوک را قانع کنند که جنگ اتمی محدود ناپذیر است و به نابودی کل بشریت خواهد انجامید.

بنابراین “آینده پژوهی” نه با “پیش‌گویی”، بلکه بیشتر با بررسی اوضاع امروز سر و کار دارد! وانگهی، در شکل‌گیری آینده، بویژه در زمینه های اجتماعی، عوامل چنان پرشماری نقش دارند که تنها آینده‌ای “محتمل” و یا “ممکن” قابل پیش بینی است.(۳) آنهم به شرطی که با روندهای سالم و قابل پیش بینی روبرو باشیم. تنها در این صورت می توان “آیندۀ ممکن” را متصور شد و به منظور دستیابی به “آیندۀ مطلوب” کوشید.

چون از این دیدگاه به ایران امروز بنگریم، می بینیم که در آن شاید کمتر از هر کشوری از آینده سخن می‌رود و این دلیلی ندارد، جز نامشخص بودن آیندۀ ایران و نگرانی ناشی از آن، که خود بیانگر بحران کنونی است. در این باره که بحران همۀ جوانب زندگی جامعۀ ایران را فراگرفته کسی شک ندارد، منتهی بسیاری بحران اقتصادی، برخی بحران سیاسی و گروهی بحران فرهنگی را عمده می دانند و باور دارند که غلبه بر یکی به بحران زدایی از دیگر جوانب منجر خواهد شد. در این میان بحران اصلی اغلب از نظر دور می مانَد:

روشن است که در هر کشوری مشروعیت حکومت بنیان اصلی است و گفتن ندارد که حکومت اسلامی تنها بدین دلیل که بر اساس “قانون اساسی” ابدی قلمداد می‌شود، بهیچوجه بر بنیان دمکراتیک استوار نیست و در دنیای امروز فاقد هرگونه مشروعیتی است. از سوی دیگر، این حکومت از آنجا که “مشروعیت” خود را از مسلمانی اکثریت مردم ایران کسب می‌کند، از ثبات کم‌نظیری برخوردار است و حتی می توان گفت، از “قدرت” ناشی از پشتیبانی گروهی از ایرانیان برخوردار است! (۴)

این تناقض را باید بدین فهمید که تکیه بر اراده و انتخاب آزاد شهروندان معیار جوامع دمکراتیک است، درحالیکه حکومت اسلامی با معیاری قرون وسطایی برقرار است، زیرا “مشروعیت” خود را بر تعلق مذهبی قرار داده است. بدین توجیه که چون اکثریت اهالی ایران شیعه هستند و در این مذهب دین و حکومت جدایی ناپذیرند، پس حکومت کشور از آن رهبر مذهبی است.

وابستگی مذهبی دهها میلیون شیعه، نه آزادانه و ارادی، بلکه ارثی و اجباری است، (زیرا ترک آن می تواند به قیمت جان تمام شود) از اینرو حکومت اسلامی تنها مادامی استوار است که در ایران معیارهای قرون وسطایی حاکم‌ باشند و در هر لحظۀ تاریخی می‌تواند فروریزد، که در آن ایرانیان اعلام کنند دیگر اجازه نمی‌دهند ایمان آنان در راه امیال سیاسی قربانی شود.

آیا تصور چنین تحولی است که حتی متولیان حکومت اسلامی را از سخن گفتن دربارۀ آینده بازمی دارد؟ آیا می‌توان مردم کشوری مانند ایران را به سبب وابستگی مذهبی گروگان گرفت و از ورود به دنیای امروز و معیارهای زندگی مدرن بازداشت؟ جای شگفتی نیست اگر حکومتی بر چنین پایۀ لرزانی بهر وسیلۀ تبلیغی و تدبیر عملی (مانند ازدیاد بی‌رویۀ جمعیت) بکوشد “قدرت تشخیص” مردمان را چنان ضعیف نگهدارد که سرسپردگی مذهبی را بر منافع ملی برتر نهند.

مهمتر از “بنیان حکومت” سمتگیری کلی آن در برخورد به مشکلات درونی و بیرونی است. در تاریخ چه بسا حکومتی از “مشروعیت قرون وسطایی” برخوردار بوده، اما با سمتگیری در جهت منافع ملی باعث پیشرفت جامعه شده است. نمونه‌وار دیکتاتوری فرانکو در اسپانیا با آنکه “مشروعیت” خود را تنها از پیروزی در “جنگ داخلی”(۱۹۳۶م.) به قیمت ۳۰۰هزار کشته کسب کرده بود، توانست در طول چهار دهه اسپانیا را از ویرانی و عقب ماندگی به ردۀ ده کشور پیشرفتۀ دنیا برساند.

چون از این دیدگاه به “دکترین سیاسی” حکومت اسلامی بنگریم، با واقعیتی نفس‌گیر روبرو می‌شویم. بدینصورت که مهمترین و اساسی ترین سمتگیری سیاسی این حکومت “مبارزۀ ضدامپریالیستی” است، زیرا “حفظ و تداوم انقلاب اسلامی” تنها در گرو مبارزۀ بی‌امان با “قدرت‌های امپریالیستی و دست نشاندگان آنها” است. از اینرو حکومت اسلامی خود را همواره با دیگر کشورها در حال مبارزه می بیند و (صرفنظر از رژیم علوی سوریه) با هیچیک از کشورهای دنیا رابطۀ دوستی و همکاری ندارد. این خط مشی با ویژگی مذهبی رژیم نیز همسو است. بدینمعنی که ایران به عنوان کشور شیعه مذهب ناگزیر نمی‌تواند با هیچیک از دیگر کشورهای جهان اعم از مسلمان و غیرمسلمان روابط دوستانه برقرار کند، زیرا که دوستی با کافران (غیرشیعه) از نظر این مذهب مجاز نیست.

به دیگر سخن “ایران اسلامی” به تنهایی با دیگر کشورهای جهان در مبارزه‌ای ابدی در گیر است که بنا به تبلیغات رژیم نهایتاً باید به فروپاشی تمدن امروزی و برآمدن “تمدن اسلامی” منجر گردد!

هیچکس با کمترین بهرۀ هوشی نمی تواند باور کند که چنین “مبارزه”ای به پیروزی بیانجامد. اما هیچکس نیز حاضر نیست تصور کند که ادامۀ این “مبارزه” به کجا خواهد انجامید و به چه قیمتی تمام خواهد شد و همین دلیل دیگری برای اجتناب از آینده نگری در میان ایرانیان است!

در این میان پرسش اصلی اینستکه آیا مردم ایران محکومان دست بستۀ حکومت اسلامی هستند؟

نگاهی به جامعۀ ایران نشان می دهد که در طول سه دهۀ گذشته قشر بزرگی از ایرانیان با شناخت دستاوردهای فرهنگی و تاریخی ایران و در هماهنگی با ارزشهای مدنیت نوین پایگاهی گسترده را شکل داده اند که از آن می‌توان به درستی بعنوان “جامعۀ مدنی ایران” یاد کرد و تنها نیرویی است که می تواند ایران را از لغزش به فاجعۀ نابودی نجات دهد.

جامعۀ مدنی ایران بخوبی می‌داند که در هیچ جا هیچ حقی با زور گرفته نشده است و هیچ رفاه و امنیتی با قهر فراهم نیامده است. راهبری جامعه بسوی آینده‌ای روشن به راهکارهای عقلانی نیاز دارد و رفتار خردمندانه تنها با منش مسالمت جویانه ممکن است. ستیزه جویی هرگونه اندیشه ورزی را غیرممکن می‌سازد و راههای رسیدن به تفاهم و نزدیکی را سدّ می‌کند. تنها دمکراسی است که با شناخت حق مساوی برای همۀ شهروندان امکان همزیستی و آینده سازی را فراهم می آورد.

نوسازی ایران تنها زمانی ممکن خواهد بود که وابستگی ملی برتر از هرگونه وابستگی قرار گیرد و خدمت به ایران والاترین وظیفۀ هر ایرانی درک شود. در سیاست خارجی نیز برقراری روابط دوستانه با همۀ کشورهای جهان تنها راه رسیدن به استقلال واقعی، امنیت و پیشرفت در همۀ زمینه هاست.

جامعۀ مدنی ایران در راه رسیدن به تبلور و انسجام، گذشته از “منادیان اسلام سیاسی” با مانع اجتماعی بزرگی درگیر است. این مانع که آنرا بطور کلی میتوان “طیف چپ” نامید، از مجموعۀ بازماندگان سازمانهای پرشمار “چپ” تشکیل شده است. پس از سرکوب و تلاشی سازمانهای چپ، هواداران آنها که اغلب از خانواده های مسلمان برخاسته بودند همچنان “غیرمذهبی” و وفادار به “نگرش چپ” باقی ماندند و اینک که دیگر از وابستگی سازمانی برخوردار نیستند، در خطوط اصلی نگرش خود هماهنگی شگفت انگیزی دارند. از اینرو با توجه به کمیت پرشمارشان از آنان می‌توان بعنوان قشری اجتماعی یاد کرد و با توجه به حضورشان در رسانه ها برای آنان نقشی اساسی در شکل‌گیری آیندۀ کشور قائل شد. خطوط اصلی “نگرش چپ” چنین هستند:

ـ چپ ها با آنکه از میهن دوستی بری نیستند، با هویت ایرانی مشکل دارند، زیرا تاریخ ایران را تاریخی پر از ظلم می‌دانند که بر آن شاهانی مستبد به شقاوت و سفاهت حکم رانده اند. برای آنان تنها جنبۀ مثبت در تاریخ ایران: فروپاشی اشرافیت منحط ساسانی در پیامد حملۀ اعراب، گسترش اسلام مساوات‌طلب در قبال جامعۀ کاستی ایران و بویژه تسلط “شیعۀ علوی” در دوران معاصر و “مبارزات ضداستبدادی روحانیت” است.

ـ چپ‌ ها “سرمایه داری جهانی به سرکردگی آمریکا و دست‌نشاندگانش (بویژه اسرائیل )” را همچنان غارتگران کشورهای فقیر و دشمنان عدالت و صلح جهانی می‌دانند.

ـ چپ‌ها از آنجا که برقراری عدالت اجتماعی را هدف عمدۀ مبارزۀ اجتماعی می دانند، با آنکه خود “مذهبی” نیستند به عقاید مذهبی توده ها احترام می گذارند تا از بروز شکاف در جبهۀ متحد عدالت طلبی جلوگیری کنند.

پیش از این به “مبارزۀ یک تنۀ “ایران اسلامی” با “امپریالیسم” اشاره شد و دیدیم که چگونه بیخردانه آیندۀ کشور را به خطر می‌اندازد. اسفبار آنکه “چپ”های ایران با آنکه نسبت به دیگر اقشار از سطح آموزش بالایی برخوردارند، نه تنها از این سیاست پشتیبانی می‌کنند که آنرا ضامن استقلال ایران می‌دانند.

علت اساسی این بیخردی را باید در ارزشی دانست که اینان برای ستیزه جویی قائل بوده و هستند. اسلام شناسان شکی ندارند که “ستیزه‌خویی” مهمترین مشخصۀ مسلمانی است. این مشخصه در میان رهبری شیعه چنان بارز است و خط خونینی که در تاریخ پنج سدۀ گذشتۀ ایران بجا گذاشته چنان چشمگیر،که ملایان خود نیز در پی پنهان کردنش نبوده و نیستند:

“قران می گوید بکشید، بزنید، حبس کنید..پیغمبر شمشیر دارد که آدم بکشد. ائمه همگی جنگی بودند.شمشیر می‌کشیدند.آدم می کشتند….ما خلیفه می‌خواهیم که دست ببُرد، حد بزند، رجم کند. با چند سال زندان کار درست نمی‌شود. این عواطف کودکانه را کنار بگذارید……”خمینی (۳۰آذر ۱۳۶۳ش.)

اما اینکه ستیزه جویی در آستانۀ انقلاب به بزرگترین “ارزش اجتماعی” بدل شده بود و نسل جوان ایران را بکلّی مجذوب خود ساخت، مدیون “فرهنگ چپ” هستیم! (۵)

امروزه دیگر روشن است که ستیزه‌خویی شاخص بدویت و لازمۀ زندگی صحرانشینی است و بشر از زمانیکه شهرنشین شد و تقسیم کار ضرورت یافت به همیاری و همکاری اجتماعی نیاز پیدا کرد. از همان زمان نیز تکامل فرهنگی و رشد انسانی معنی دیگری نداشته است جز آنکه مسالمت جویی و مهر را در روابط انسانی نهادینه کند و ظرافت بخشد.

در جوامعی مانند ایران و هند که زودتر پا در این راه گذاشتند ستایش رفتار مهرآمیز و کردار مسالمت آمیز از دیرینه ای چند هزار ساله برخوردار است و در آثار اندیشمندان و هنرمندان بازتاب یافته است. بویژه سرایش سرایندگان گذشتۀ ایران را می توان یکسره ستایش از نیک رفتاری و مهرجویی دانست.

فرازهایی مانند: “دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم و دیگران بخورند”، “میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است” ” مُلک سراسر زمین نیارزد که خونـی چکد بر زمین”.. بازتاب فرهنگ ایرانشهری‌ است که در میان ایرانیان پرورده شده و سده‌های طولانی در برابر “تهاجم فرهنگی” اقوام بیابانگرد پاسداری شده بود.

اسفا که در دهۀ بیست که کشورهای پیشرفتۀ جهان با تجربه آموزی از دو جنگ جهانی در پی درافکندن بنیان استوار جوامع مدنی بودند، “چپ”ها در ایرانی که حتی یکبار هم شورش دهقانی رخ نداده بود منادی “مبارزۀ طبقاتی”شدند و در کشوری که در آن تا بحال رنگارنگ‌ترین اقوام در کنار هم زندگی کرده بودند، سخن از “احقاق حقوق خلقها” بمیان آوردند و در نهایت ستیزه جویی را بعنوان “مبارزۀ حق طلبانه” و بزرگترین ارزش فردی و اجتماعی بر کرسی نشاندند.

نافذترین جنبۀ سمتگیری بسوی فرهنگ بدوی در ادبیات و بویژه سرایش “چپ” بازتاب یافت. انبوه جوانانی که از خانواده‌های مذهبی یکراست به حزب توده سرازیر شده بودند، از آنجا که در تبلیغات حزبی همان “ارزشهای کربلایی” اینک با نمایی فریبنده بازتاب می‌یافت، در این حزب جا خوش کردند و پس از ۲۸ مرداد نیز در همسویی حیرت انگیزی با ملایان خشونت و ستیزه جویی کور را در جامعه گسترش دادند.

از “شاملو” که “حمیدی شاعر” را در شعر خود “آونگ” می‌کرد تا “سایه” که “مرگ در میدان” برای “یک آرزوی مردانه” را شیرین می یافت، موجی از ستایش خون‌ریزی، شهادت و حماسه جامعۀ ایرانی را در نوردید و “ارزشهای اسلامی” را در نسل جوان ریشه دار ساخت.

بدین ترتیب “چپ” ایرانی در آستانۀ انقلاب ۵۷ به میدانی وارد شد که رهبری شیعه در آن بسیار کارآمدتر بود و کوشید با سلاحهایی “مبارزه” کند که ملایان در استفاده از آنها بسیار آزموده‌تر بودند.

اسفا که “چپ” ها پس از خدمت به قدرت‌یابی رهبری شیعه و سرکوب خود بدست همان رهبری، هیچگاه در اینکه چرا از سلاحهایی استفاده کردند و در میدانی جنگیدند که رهبری مذهبی را بقدرت رساند شک نکردند! آنان تاریخ و هویت ایرانی را چنان آلوده بودند که پس از سرکوب و کشتار رفیقان خود نیز ناگزیر به “ارزشهای اسلامی” وابسته ماندند. چنانکه امروز هم حق به جانب از همان “ارزشهای انقلابی” دفاع می‌کنند و همچنان مجذوب “مبارزۀ حکومت اسلامی با امپریالیسم”اند.

چپ‌ها پس از سه ده که حکومتی مذهبی شیرۀ جان جامعۀ ایرانی را می‌مکد، از روشنگری دربارۀ مذهب حاکم به بهانۀ احترام به عقاید عامه طفره می‌روند. نه تنها آلترناتیو واقعی برای این رژیم نمی شناسند، بلکه رویدادهای ایران را چنان “تحلیل” می‌کنند که جز توجیه مشروعیت رژیم چیزی نیست. آنان که دمکراسی در کشورهای پیشرفته را بعنوان خیمه‌شب‌بازی مسخره می‌کنند، خیمه‌شب‌بازی دمکراسی زیر سایۀ ولایت فقیه را سکّۀ نقد می‌گیرند و با ستایش از “استقلال حکومت اسلامی” ، در نشریات رنگارنگ خود در داخل و خارج “آزادی” در سایۀ این حکومت را ممکن جلوه می‌دهند. از اینرو باعث شده‌اند که مردم ایران در “ترس از سرکوب” و “امید به بهبود” در منگنه قرار گیرند.

هواداران سابق سازمانهای “چپ” که روزی با بهترین آرزوها برای ایران به این سازمان‌ها پیوسته بودند، امروزه به پای دومی بدل شده‌اند که تعادل حکومت اسلامی را هر بار از بحرانی به بحرانی دیگر نجات می‌دهد و از اینرو به مانع عمده برای تحول مثبت جامعه بدل شده‌اند! وگرنه چه بسا که “جامعۀ مدنی ایران” تا بحال مدتها بود که تکلیف خود را با “حکومت حجاب و تعزیر و صیغه و قصاص و رشوه و فساد..” روشن کرده بود.

آیا پیش بینی کسروی دربارۀ “چپ”ها شگفت انگیز نیست؟ او در کتابچۀ یاد شده نوشت:

” اگر درایران تبلیغات کمونیستی بشود، مسلمانان بعنوان آنکه مسلمان می باشند از گرویدن به آن خودداری نخواهند کرد. ولی با این عقاید درهمی که در مغزهای خود آگنده‌اند، اگر مبادی کمونیستی را هم فرا گیرند، اینها را با آنها در هم آمیخته یک معجون تهوع آوری پدید خواهند آورد.”(۶)

(۱)احمد کسروی، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟، ۱۳۲۴ش، اردیبهشت، تهران، ص۷و ۳۹
(۲) همانجا، ص۳۹
(۳) آینده پژوهی، ویکی پدیا آینده‌پژوهی

پدیا                                                                                آینده‌پژوهی http://fa.wikipedia.org/wiki/

(۴) برای توضیح مختصر مفاهیم “قدرت”، “قهر” و “اقتدار” ر. ک.: بهرام محیی، قدرت و قهر در فلسفه سیاسی هانا آرنت

http://www.nilgoon.org/articles/Bahram_Mohyi_Hannah_Arendt.html

(۵)در مقالۀ جدیدی بنام “اوتیسم چپ ایران” نگارنده دربارۀ ” چپ امروز” می‌نویسد،”مشکل چپ اینستکه خود را بازنمی‌شناسد .. درک درستی از جهان ندارد.” پس از آنکه “مبارزاتش” در همۀ زمینه ها ناکام مانده ” اینک تنها  “جیغ و داد راه می اندازد، ولی دست به هیچ کاری نمی زند.” بعبارت دیگر پس از نقش بر آب شدن آرمانهایش، جز ستیزه جویی نمی داند و نمی تواند. چنانکه برای حفظ این آخرین “سرمایه” حتی حاضر نیست از  “تروریسم” فاصله بگیرد:”به خاطر آن که مراقب اعتبار و حرمت مبارزۀ انقلابی” است!  و در آخر خط از آنجا که خود دیگر آرمانی ندارد، حاضر است “ستیزه‌جویی” را در خدمت همۀ “ستم‌دیدگان و تحقیر شدگان” (از بهائی و سنّی گرفته تا زنان و همجنس‌گرایان) قرار دهد!  درست مانند “جاهل”های محله های قدیم  برای “چپ”ها نیز اصلاً مهم نیست “دعوا” بر سر چیست و آیا “جیغ و فریاد راه انداختن” به رفع ستم و یا بهبود اوضاع منجر خواهد شد و یا نه؟! آنانظاهراً خود نیز حس کرده‌اند که  در جامعۀ مدرن آینده جایی ندارند: ” چپ لازم نیست از خود موجودی اجتماعی، خوشایند زندگی اجتماعی مدرن بسازد، در آن زمینه کسی به چپ نیاز ندارد..”

حسن حسن‌پور، اوتیسم چپ ایران، بولتن سیاسی “اخبار روز”، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳

(۶) < (1) ص ۱۰

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۳ نظر

  1. هموطن گرامی،
    در مصر، تونس، سوریه، لیبی و هر جای دیگر که دیکتاتوری بوده و امکان مشارکت مردم در اداره امور را نمیداده مردم برای آزادی قیام کرده اند. این خاص ایران و یا سیاسیون خاصی نبوده بلکه نتیجه دیکتاتوری بوده است. برعکس می بینیم که در هند یا کشورهای دموکراتیک که مردم میتوانند از طریق رای در تعیین سرنوشت خود شرکت کنند چنین اتفاق هائی نمی افتد. بنابراین فکر نکنید که تقصیر چپ ها یا چپ نماها بوده است. بدبختی اینجا بود که در زمان قیام تنها گروهی که نیرو داشت روحانیون بودند. اکنون هم مردم وقتی قیام کنند به حرف این یا آن جریان سیاسی نخواهد بود. بلکه برای حل بحرانهائی است که جامعه با آنها روبروست. دیکتاتوری کنونی هم چون حق مردم را زیر پا میگذارد سرنوشت دیگری نخواهد داشت. تا زمانی که آزادی و دموکراسی در کشور حاکم و حقوق مردم تضمین نشود این دور باطل تکرار خواهد شد. باید از تصور “دیکتاتوری خوب” و “دیکتاتئوری بد” بیرون آمد و بدنبال تحقق حقوق و آزادیهای مردم بود.
    شاد باشید
    کاربر سایت ملیون ایران

  2. دوست گرامی لیسانس بیکار , هر چند که فکر میکنم این نوشته شما از سر بیکاری و ناچاری بوده و اگر کار داشتید و کار میکردید مطمئنا وقت نوشتن چنین متنی را نداشتید یا شاید اصلا چنین افکاری به ذهنتان هم خطور نمیکرد , بر آنم کرد که سوالی از شما بکنم , که امیدوارم زمانیکه پاسخ آن را میدهید مشغول و سرکار باشید !
    دوست عزیز , با توجه به اشتباهات فاجعه بار و اقدامات نسنجیده و سخنان کپی شده و تکراری که در آخر منجر به نتایج اسفباری که از مخالفت و فعالیت شما چپ ها و چپ نماهای ایرانی در ایجاد شورش و بلوا ئی که سبب به روی کار آوردن آخوندها و ویرانی کشور و کشتار جوانان شد و عذر بدتر از گناه شما در دزدیدن یا منحرف کردن انقلاب ! آیا واقعا
    بغیر از هدف کم کردن روی سنگ پا ی قزوین حرف دیگری برای گفتن دارید که بزنید ؟
    امیدوارم که این گفته مرا توهین ندانی چرا که این حرف را به کسانی میزنم که پس از ۳۵ سال از آلت دست آخوندها شدن و راه را برای حکومت کردن آنها هموار ساختن و ملک و ملت را به چنین روزی انداختن , هنوز هیچ کدام ازهمین آقایان چپ های ایرانی نه شهامت و نه فهم و ادب یک معذرت خواهی خشک و خالی از نسل های بعد از انقلاب را که کاملا بیگناه بودند ولی از همه بیشتر به آتش این انقلاب شما سوختند و میسوزند را نداشتند پیدا نکردند و اظهار ننموده اند …
    حال تو از چه چیز این حقایق عنوان شده در مطلب برآشفته شدی و از چه چیز خودتان دفاع میکنی من نمیدانم !!

  3. آقای فاضل غیبی در نوشتۀ سراسر تناقضشان تنها به دنبال خالی کردن عقدۀ خود از چپها هستند. ایشان متأسفانه درگیر یک نگاه دوقطبی هستند که هرگز در علوم انسانی جایگاهی مشروع نداشته است. از نگاه ایشان(والبته بسیاری از راستگراهای دیگر) هرچه خوب است به ایران میچسبد و هرچه بد است میباید به یک دشمن فرضی یا یک رقیب سیاسی . کم و کیف این دشمن فرضی را هم بلوکبندی های سیاسی مشخص میکند. متأسفانه ایشان اصلاً معنای جامعۀ مدنی را نمیدانند و در ذهنیت خود معنایی مترادف یا نزدیک یه «تمامی خوبی ها»! برای آن در نظر گرفته اند. از طرف دیگر از اعماق فرهنگ سیاوشدوست و سیاوشپرور ایرانی به صحرای کربلا می شتابند و در برابر آینه به تصویر خود دشنام می بندند.
    ایشان «جوامع پیشرفته» را به سبب «دوراندیشی» میستایند، اما حاضر نیستند از کیفیت دموکراسی در آنگونه جوامع سخنی به میان آورند و تا کار به چیزی به نام مرزهای ایران عزیز میرسد به یکباره ایران تافتۀ جدابافته می شود و تاریخ ما تاریخ گل و بلبل که در آن هیچ کله مناره ای به چشم نمی خورد و تا چشم کار می کند اثری از حمله به ملیت ها و به صلابه کشیدن دگراندیشان و دگرباشان به چشم نمی خورد. چپ که در ایران هرگز قدرت را از دور هم ندیده مسئول همۀ اقداماتیست که دیگران مرتکب شده اند. اگر چپ از مبارزه برای احقاق حقوق خلقها صحبت کند مجرم است چون آقایان طاقت کمتر از برگ گل شنیدن را ندارند، اما خود ایشان می توانند برای حفظ خطی که دیگران به دورشان کشیده اند از خون صحبت کنند و هزاران واحدش را به خاک بریزند تا مبادا دو عنصر اساسی ناسیونالیسم – خون و خاک- آلوده نگردد. کسی که فرانکو را تأمین کنندۀ منافع ملی می داند باید هم در تحلیل خود سر از چنین ناکجاآبادی درآورد که چپ را چیزی خارج از جامعۀ مدنی و در برابر آن تفسیر کند!
    از نظر حضرات اگر میخواهید به حداقلهای عدالت اجتماعی برسید می باید به بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و شاید هم به جنگنده های ناتو دخیل ببندید و صحبتی از مبارزۀ مستقیم خلق نکنید؛ که موازنات قدرت به هم نخورد و خدای نکرده پای فاکتوری به نام مردم به میان نیایید. وقتی میشود مسئله را بین دو نفر بزرگتر حل کرد چه نیازیست توده های مردم حضور داشته باشند؟!؟ حقوق دگرباشان جنسی و زنان و ملیت ها(که دوست راستگرایمان علاقه دارند مبا بودنشان را با هرجمله انکار کنند) هم لابد از هر جایی تأمین می شود به جز حضور مستقیم خودشان! همیشه میباید واسطه ای در کار باشد و نمایندۀ همۀ اقشار اجتماع هم قطعاً باید یک راستگرای مرتجع باستانگرا باشد!
    به نظر می رسد مشکل حضرات پان-ایرانیست کینه ایست که از چپ در دل دارند و بی آنکه بتوانند ارث پدریشان(حکومت) را از طرف اصلی (اسلامگرایان) بگیرند، دیواری کوتاهتر از چپ پیدا نکرده و چپی را که در آسمان کنونی سیاست در ایران حتی یک ستاره هم ندارد مقصر همۀ شکست های خود معرفی می کنند. تصور هم میکنند که مقصر حضور میلیونی مردم همیشه در صحنه در خیمه شببازی های انتخابات چپی است که اصلاً در ایران حتی در حد یک روزنامه هم وجود ندارد؛ و اصلاح طلبان حکومتی و خرده-لیبرال های اطرافشان که با رانت جناح اصلاح طلب حکومت بخش عظیمی از عرصۀ اجتماعی ایرن را در انحصار خود گرفته اند هم احتمالاً هیچ نقشی در راندن مردم به سمت صندوقهای خیمه شب بازی انتخابات ندارند!!
    درود بر این ذکاوت و درود بر این بیطرفی در تحلیل!
    معنای اوتیسم را هم فهمیدیم.