یادی از یک مصدقی راستین، مبارز و سرفراز

شنبه, 25ام مرداد, 1404
اندازه قلم متن

ستوان یکم پیاده حسن میر محمد صادقی که در خیابان امیریه نبش انتظام السلطنه به اتفاق ستوان یکم نیروی هوایی عباسیان و ستوان یکم جاوید منزل مشترکی داشتند، به اضافه ستوان دوم میهن یار در خوزستان، ستون دوم امان الله قریشی، ستوان دوم متقی، ستوان دوم حکمی، ستوان دوم اصلان غفاری و نجفعلی پسیان دانشجوی دانشکده افسری، همچنین ستوان دوم محسن جهانسوز در کرمانشاه در نیمه دوم آبان ماه ۱۳۱۸ به اتهام: مقدمین بر علیه امنیت کشور و قیام مسلحانه بر ضد تاج و تخت و سوء قصد به اعلیحضرت همایون شاهنشاهی و بر هم زدن اساس حکومت و تغییر ترتیب وراثت تاج و تخت و تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت بازداشت می شوند. در مجموع این دستگیری ها ۱۷ نفر نظامی و ۲۰ نفر غیر نظامی را شامل می شد و دستگیرشدگان را گروهی نامیدند که به رهبری محسن جهانسوز قصد مخالفت با حکومت را داشتند.

محسن جهانسوز رهبر این گروه چه کسی بود؟

محسن در سال ۱۲۹۳ در کرمانشاه به دنیا آمد و پس از پایان تحصیلات مقدماتی در این شهر، توسط پدرش  برای تحصیل به بیروت رهسپار گردید. او به علت تضییقات ارزی پیش از تکمیل تحصیلات در سال ۱۳۱۲ به ایران بازگشت و در سال ۱۳۱۳ وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شده و در سال ۱۳۱۷ موفق به دریافت لیسانس علوم سیاسی می شود و بلافاصله برای انجام خدمت زیر پرچم به دانشکده افسری وارد و در مهر ماه ۱۳۱۸ با درجه ستوان دومی صنف سواره نظام به صوب ماموریت خود به کرمانشاه اعزام می شود و پس از یک ماه و چند روز بازداشت در تهران تحویل بزرگ جنایتکار زمان یعنی سریاس رکن الدین مختار رئیس شهربانی رضا شاه می گردد و ضمن برگزاری یک دادگاه صحرایی نمایشی در ۲۲ اسفند سال ۱۳۱۸ در حالی در آخرین لحظه زندگی نام ایران را به زبان راند در ۲۵ سالگی و با چشمان باز جاودانه شد.[۱] مرکزیت این گروه ۱۲ نفری، عصر برخی از روزها در چمن دانشکده افسری دور هم جمع می شده و از مسائل علمی و مشکلات روز جامعه آن روز بحث و گفتگو می کردند. یکی دو بار محسن جهانسوز از بحثی که دکتر مصدق در ارتباط با نادرست بودن مسیر راه آهن سراسری در مجلس نموده بود صحبت به میان آورده و چند بار نیز از مصادره اموال و املاک مردم توسط رضا شاه به نفع خود و نبود آزادی در کشور انتقاد کرده بود. بحث و انتقاد کجا و براندازی کجا؟ میر محمد صادقی و بقیه اعضای گروه در زندان قصر قاجار با ۵۳ نفر (دکتر ارانی و همراهانش) معروف همسایه می شوند. دکتر نصرت الله جهانشاهلو شایسته ترین شاگرد دکتر ارانی که دانشجوی پزشکی بود در کتاب خاطرات خود تحت عنوان ” ما و بیگانگان” می نویسد: در این اوان که تاریخ آن را به یاد ندارم، گروهی به نام “فاشیست” نخست به زندان موقت و سپس به زندان قصر آوردند. جز یکی دو تن از آنان همه یا افسر بودند یا دانشجوی دانشکده افسری، اندیشه مند و رهبر این گروه، آقایی به نام جهانسوز بود که هنگام گذراندن وظیفه در دانشکده افسری و سپس در دوران افسری وظیفه، گروهی از دانشجویان دانشکده افسری و افسران را با خود هم باور کرده بود. آنها همگی میهن پرستان و ایران دوستان دو آتشه بودند. این گروه در دادرسی ارتش دادگاهی شدند و در آن دادگاه آقای جهانسوز به مرگ محکوم شد. . . . . من کسی را اندیشه مندتر و دانشمندتر از او (دکتر ارانی) نیافتم . . . . . او بسیار پایبند عفت نفس بود، او از مرگ هیچگاه هراسی نداشت و اگر زنده بود بدون شک نه حزبی به مفتضحی حزب توده درست می شد که کارگردانانش آقایان عبدالصمد کامبخش، جاسوس روس و رضا روستای نادان و اردشیر آوانسیان شیاد و پادوی سفارت شوروی باشد و نه فرقه ای چون فرقه دموکرات آذربایجان می‌توانست برای تجزیه ایران برپا گردد. در میان این گروه به اصطلاح فاشیست،[۲] جوانانی دانشمند و درس خوانده بودند از آن میان، افسر پیاده میر محمد صادقی، ستوان سیروس و ستوان هوایی متقی و ستوان توپخانه قریشی و ستوان هوایی جاوید، چون نام پاره ای از آنها را به یاد ندارم پوزش می خواهم. . . . .  به نظر من واقعیت غیر از آن بود و هست . ما جوانان گروه کمونیست با جوانان گروه فاشیست!، زود به اندیشه و آرزو های یکدیگر پی بریدم و دریافتیم که همه میهن مان ایران را دوست داریم و در اندیشه ی بهزیستی ملت و آبادی و آزادی کشورمان هستیم[۳] . . . . .  

آقای نجفقلی پسیان دانشجوی دانشکده افسری یکی از اعضای گروه جهانسوز در کتاب “واقعه اعدام جهانسوز” می نویسد:

در گوشه ای از قهوه خانه واقع در زیر زمین اداره دادرسی ارتش، مردی بلند بالا و سالخورده، با رنگی پریده کنار زن افسرده ای که روسری سیاه داشت نشسته بود . . . . زن و مرد برخاستند و در حالی که زن به مرد تکیه کرده بود، گریان و اشک ریزان خود را به ستوان یکم(میر محمد صادقی) رساندند. در حالی که هر سه رقت انگیز و با صدای بلند می گریستند، آهسته از قهوه خانه خارج شدند. . . . بعد از نیم ساعت میرمحمد صادقی بازگشت و گفت: . . . . . . چهار سال تمام است که افسر شده‌ام و پدر و مادرم را در این مدت ندیده ام. آنها هم مرا با لباس افسری ندیده بودند . . . . . به طوری که می‌بینید حالا هم چه دیدند.

دفاعیه جهانسوز

جهانسوز برخاست و گفت، آقایان قضات امروز چشم این جوانان و امید خانواده هایشان به وجدان و شرافت شماست (البته شرافتی در کار نبود) که درباره آنها . . . .  گفته شد: اصل مطلب را بگوئید و حتی الامکان مختصر کنید. جهانسوز ادامه داد: آقایان قضات ما به هیچ وجه عملی که برخلاف قانون یا بر علیه اعلیحضرت همایونی باشد انجام نداده ایم. کدام جنبش، کدام اقدام از ما ناشی شده که بتوان آن را دلیل سوء قصد یا قیام بر علیه کشور نامید، و اگر دادستان با توهم و خیال می گویند شما می خواستید بعدها این کارها را بکنید، علاه بر این که اظهارات ایشان جز عبارت پردازی و خیالبافی چیز دیگری نیست. تازه اگر کسی دارای افکاری باشد که هیچگاه از محیط فکر خارج نشده باشد، جرمی مرتکب شده است؟ گفته شد بس است. دادگاه نمایشی دقیقا همسان محاکمات آخوندی، محسن جهانسوز را به اعدام و بقیه را به پنج سال تا ۱.۵ سال محکوم می کند. مدرک زیر در تاریخ ماندگار شده است:

رئیس اداره دادرسی ارتش

اعلیحضرت همایونی فرمودند: محکومین آنهایی که تبرئه شده اند مرخص کنید. تجدید نظر  محکومین را جز جهانسوز که باید اعدام شود قبول می کنم. از جهانسوز دوباره تحقیق کنید و ببینید دست خارجی در کار بوده است یا خیر. بعد هم در همان نزدیکی قصر رای محکمه را درباره اش اجرا کنید. مقتضی است قدغن شود اوامر مطاع شاهانه را سریعا اجرا بگذارند.

                                                کفیل وزارت جنگ

                                                سرتیپ نخجوان

 

همان گونه که ملاحظه می شود، رضا شاه علاوه بر صدور دستور اعدام, محل کشتار را هم راسا تعیین کرده اند.

 

وزارت جنگ

عطف به امریه ۱۰۳۵۱۷/۱۶۲/م/۱۹/۱۲/۱۳۱۸ محترما معروض می دارد: مجددا از محسن جهانسوز بازجویی کامل به عمل آمد. ولی مطلقا از این که با منابع خارجی ارتباط داشته باشد آثاری، استنباط نگردید. چنانچه در بازجویی های معموله  در شهربانی نیز با وسایل مخصوصی که به کار برده شده است ( یعنی اقرار به اعمال شکنجه های وحشیانه و غیر انسانی) در این قسمت نه از خود جهانسوز و نه از همکاران شخص معروض ارتباط و دخالت عمال خارجی  در این پرونده کشف نگردیده است. (به وضوح از این که در تمام این مدت میر محمد صادقی و دوستان او همگی زیر شکنجه های جنایتکارانه بوده اند، تایید می‌گردد.) و نیز ضمن بازرسی منازل و توقیف نوشتجات آنها که از طرف شهربانی به عمل آمده است کمترین رد و آثاری که دلالت به ارتباط متهمین به منابع خارجی باشد، به دست نیامده است. علیهذا مستدعی است در صورت اقتضای اراده مبارک، مراتب را به شرف عرض پیشگاه برسانند.

                                                            منوط به امر مبارک است

                                                رئیس اداره دادرسی ارتش – سرتیپ فیروز  

 

ضمنا بعد از شهریور ۲۰ و برکناری رضاشاه و هنگام محاکمه جنایتکاران زمان پهلوی اول (البته همه نمایشی بیش نبود)،گروهبان صمد اردبیلی که از بازنشسته های ارتش بود در دادرسی از رکن الدین مختار، در مورد مشاهدات خود به هیات دادگاه توضیحات موثر داد. او که از اجزاء آن ماشین مرگ و تباهی بود در اعتراف نامه اش چنین گفت:

جوان (محسن جهانسوز) را که دستبند به دست داشت از اتومبیل پیاده کردیم و به پای دیواری که محل اعدام بود بردیم، چشمانی گیرا و نافذ و چهره اش باز و مردانه، پیشانی بلند و با وقار و قدی نسبتا کوتاه داشت. حدود ۲۵ سال از عمرش می گذشت، اثری از ترس در وجودش نبود. آزاد و آسوده مرگ را استقبال می کرد. خاطرش اینقدر جمع و راحت بود که فکر کردیم از اعدامش بی خبر است یا بیماری روانی دارد و متوجه نیست. قدمها را محکم بر می داشت و اثری از ناراحتی و عجز در چهره‌اش دیده نمی شد. گویی افسر یا مدیری است که به دفترش می رود. شاید هم می خواست تا آخرین لحظه سرمشق فداکاری و جانبازی و جرات برای همدستانش باشد، چون طبق معمول خواستند چشم هایش را ببندند، با صدای محکم گفت، چشم مرا نبندید، با چشم باز هم می توان جان داد و مامورین با این درخواست موافقت کردند.

شلیک کردیم درست قبل از آن که صدای گلوله ها بلند شود فریاد مردانه او، فریادی که تا زنده هستم فراموش نخواهم کرد، بلند شد و گفت: زنده باد ایران . . . . . . از طرف افسر دوباره فرمان فشنگ گذاری و آتش داده شد و برای دومین بار فریاد ” زنده باد ایران ” در فضای کاظم آباد طنین انداخت و از ترس لرزیدیم. مثل این بود که قیامت شده است ولی این بار گلوله ها او را نقش زمین کردند و دیگر صدایی درنیامد.

 

خیلی خیلی فوری – محرمانه مستقیم

دادستانی ارتش

عطف به شماره ۲۸۶۵۳- ۱۴۷۶۵ اشعار می دارد: در اجرای فرمان مطاع اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی رای صادره درباره ستوان دوم مخلوع محسن جهانسوز اجراء و در ساعت ۱۱.۵ صبح یوم ۲۲ ماه جاری با حضور آن دادستان، محکوم نامبرده اعدام و مراتب نیز به وزارت جنگ گزارش گردید.

                                                           کفیل فرماندهی لشگر ۲ مرکز

                                                                      سر تیپ نقدی

آقای حسن میر محمد صادقی و یارانش بعد از برکناری خفت بار رضا شاه از سلطنت و تبعیدش به خارج، با تن های زخمی و دل های ویران از زندان قصر آزاد شدند. او برای من تعریف کرد و گفت:

وقتی از زندان آزاد شدیم و در خیابان ها رفت و آمد بیگانگانی که کشور را به علت نادانی و بی لیاقتی رضا شاه اشغال کرده بودند، دیدیم، آرزو می کردیم کاش مانند جهانسوز و سه نفر دیگر از همراهانمان که در زندان زیر شکنجه و فضای طاقت فرسا و آلوده آن به فنا رفتند، ما هم می مردیم و چنین صحنه‌های رقت باری را شاهد نبودیم.

یک بار از میر محمد صادقی پرسیدم آیا آن روز پس از آزادی از زندان پیش بینی می کردید که بعد از ۱۲ سال دوباره گرفتار و زندانی فرزند برومند! رضا شاه هم می شوید؟ سری تکان داد و گفت می‌دانستیم گرگ زاده عاقبت گرگ شود.

آقای میر محمد صادقی به ندرت از گذشته حرف می زد. یکبار ۱۴ اسفند در احمد آباد بحث جهانسوز را به میان آوردم، اشک از گوشه چشمانش سرازیر شد بدون این که حرفی بزند.

روزگار برای وطن خواهان و مردم دوستانی مانند میر محمد صادقی مصائب زیادی داشته و همچنان دارد، زیرا بعد از کودتای ننگین ۲۸ امرداد  سال ۱۳۳۲ او و دیگر مصدقی ها باز هم گرفتار زندان و شکنجه شدند.

اسفندیار بزرگمهر در کتاب خاطرات زندانش تحت عنوان کاروان عمر(سرگذشت خود نوشت)می‌نویسد: یکی از طرفداران دیگر مصدق که در بند زندان ما بود، میر محمد صادقی کارمند شهرداری تهران بود .. . . . . هر روز میر محمد صادقی را شلاق زده یا دستبند قپانی می زدند ولی او یک کلمه حرف نمی‌زد چون اصلا آدم کم حرفی بود و دستگاه سازمان از دست او خیلی عصبانی بودند. روزها در سلول او را می بستند ولی او به هیچ وجه اظهار شکایت نمی کرد. با سمیعی و عطایی دوست نزدیک بود و هر سه با شاه مخالف بودند و از مصدق  طرفداری می کردند و من گاهی با خودم فکر می کردم در کجای دنیا سابقه دارد که کسی را برای طرفداری از کسی که خلاف مصالح مملکتش کاری نکرده، به زندان بیاندازند و هر روز شکنجه اش بدهند . . . . . میر محمد صادقی اعتراف می کرد که شب نامه  و رساله چاپ می کند و رفقایش در اصفهان و تهران علیه دستگاه مشغول فعالیت هستند ولی نام  هیچکدام از آنها را فاش نکرد اما از فحش و ناسزا به دولت اقبال، خود داری نمی‌کرد و حتی در حضور بازپرسان هم این مطلب را ادا می کرد.[۴]

آقای میر محمد صادقی زمانی که دکتر مصدق زندانی بود، شب نامه‌ای تحت عنوان ” اگر شاه سرنوشت لویی شانزدهم را نخوانده است آن را بخواند” تنظیم و در سطح تهران پخش کرد و حتی نسخه ای از آن سر از دربار شاه درآورد و این خبر را تیمسار معصومی در زندان به آگاهی دکتر مصدق می رساند و دکتر مصدق می گوید این دوست اصفهانی ما زمانی که به قدرت نرسیده بودم با ما همراه بود ولی زمانی که دولت تشکیل دادم دیگر او را ندیدم. دوباره حالا هم که در زندان هستم از ما حمایت می کند، به او بگوئید خیلی با شرف است. بلی میر محمد صادقی دریای شرف، انسانیت، نوعدوستی، وطن دوستی و اخلاق بود. او مطلبی درباره شکنجه گرش سرتیپ عمید در روزنامه اطلاعات نوشته بود. روزی شخصی به عنوان برادر همسر سرتیپ عمید به درِ خانه میر محمد صادقی آمده و گفت که به خاطر نوشته شما می خواهند شوهر خواهر مرا اعدام کنند، مطلبی بنویسید تا او زنده بماند. او قلم و کاغذ خواست و به دادستانی انقلاب نوشت که دیگر از عمید شکایت ندارد و کاغذ را به متقاضی داد و با لبخند تلخی گفت اینها هر کاری بخواهند می کنند و توجهی به نوشته من و امثال من ندارند. طرف رفت سه روز بعد روزنامه ها اعلام کردند سرتیپ عمید اعدام شد. به هنگام مقدمات برگزاری اولین دوره مجلس شورای ملی (شورای اسلامی فعلی) بعد از انقلاب روزنامه ها میر محمد صادقی را کاندید از جبهه ملی اعلام کردند. او باز هم در روزنامه اطلاعات اعلام کرد که کاندیدای این مجلس نیست. باز هم درود بر شرفش.

عاقبت آقای حسن میر محمد صادقی در تاریخ ۱۶/۰۴/۱۳۸۷ سربلند و سرفراز، رخ در نقاب خاک نهاد و در قطعه ۲۰ ردیف ۱۳ شماره ۶۴ گورستان بهشت زهرا به خواب ابدی فرو رفت. روانش شاد و  مسیرش پر رهرو باد.

 

                     ش. بابکان

                       تهران – ۲۳ امرداد ۱۴۰۴

 

 

پانوشت ها:

[۱]. پسیان نجفقلی (یکی از اعضای گروه جهانسوز)، واقعه اعدام جهانسوز و ریشه های سیاسی و اجتماعی آن، موسسه انتشارات مدبر، چاپ اول، تابستان ۱۳۷۰.

[۲]. فاشیست نامیدن محسن جهانسوز و یارانش از بیخ و بن دروغ و برای پوشش دادن جنایت پهلوی اول بود. زیرا پادشاهی که دو دختر جوان و زنش را به همراه دو قطعه فرش دست بافت ابریشمی نفیس که یکی حاوی تصویر هیتلر و دیگری تصویر صلیب شکسته به آنها نقش بسته بود، برای عرض ارادت و مودت با نازیسم هیتلری به آلمان روانه می کند و همین هواداری ها از هیتلر بود که بهانه دست متفقین داد و ایران اشغال شد. آن گاه می آید گروهی را به حمایت از آلمان نازی‌، فاشیست نامیده و آنها را زندانی، شکنجه و به قتل می رساند. کدام عقل سلیم این را می‌پذیرد. خاطرات خانم تاج الملوک آیرملو (همسر رضا شاه) چگونگی رویداد به آلمان رفتن و خدمت هیتلر رسیدن را در کتاب خاطراتش به خوبی بیان کرده است.

[۳]. جهانشاهلو ،دکترنصرت اله، ما و بیگانگان (خاطرات سیاسی)، انتشارات سمرقند، چاپ هفتم، ۱۳۹۹، صفحات۶۹ تا ۷۱.

[۴]. بزرگمهر، اسفندیار، کاروان عمر، انتشارات سخن، سال ۱۳۸۲، صفحه ۲۹۸.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.